کتاب جدید برداشتم که بخوانم؛ و فکر کردم به این که ای کاش تو کتاب بودی تا کمی تو را بخوانم.
اگر کتاب بودی، برایت بهترین نشانکتاب را میخریدم. اگر کتاب بودی، عطر تنم را به برگه هایت میزدم تا هربار میخوانمت بدانم که مال منی. کاش کتاب بودی تا صفحهی اولت را شعر بنویسم. کاش کتاب بودی تا هرجا حس تنهایی کردم، تو را از کیفم در آورم و شروع به خواندنت کنم. کاش کتاب بودی که زیر حرفها و واژههای دوستداشتنی ات خط بکشم. اگر تو کتاب بودی نه جلدت میکردم و نه امانتت میدادم، تنها برای خودم نگهات میداشتم.
ای کاش کتاب بودی تا به بهانهی خواندن، هر روز در آغوش بگیرمت.
چه خوب میشد اگر تو کتابی از کتاب های عزیزم بودی.
[ #زینبِبهار| نمیدانم نوشت؛ سهشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳ ]
هدایت شده از توییت فارسی
من رفته بودم اینجا پیش دکتر جراح، گفت جراحیهای قبلیتو کدوم کشور انجام دادی؟ گفتم ایران. گفت خب خدا رو شکر. جای خوبی جراحی کردی. تو هلند تعداد دکترهایی که اصلا توانایی همچین عملی دارن کلا سه چهار نفرن. حس خوب گرفتم نسبت به ایرانمون.
👤Soheil
@farsitweets
‹مـٰاهِ مَـڹ›
من رفته بودم اینجا پیش دکتر جراح، گفت جراحیهای قبلیتو کدوم کشور انجام دادی؟ گفتم ایران. گفت خب خدا
این توییت رو خوندم و فهمیدم
هنوز خیلی مونده تا بشناسم و بفهمم
که کجا دارم زندگی میکنم.