eitaa logo
ماهڪ☁️🌚
3.3هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
6.5هزار ویدیو
139 فایل
ماهڪ؟ معشوقک‌ زیباروی 😌💖 تبلیغاتمون 🤍 https://eitaa.com/T_Mahak حرفامون 🌱 https://eitaa.com/mahakkkkmaannn گروه دخترانه ماهک 🌙 https://eitaa.com/joinchat/1885996099Cdbc403c584 مدیر ☕️ @Mobina_87b | @H0_art
مشاهده در ایتا
دانلود
‹👗› 🌸🩰--------------------------🌸🩰 [ ست‌رنگ‌هـٰائ‌بهـٰارئ 🌼✨ ] سرخابے + طوسے 📦💚* گلبهے + کرمے 🥤🌿* سفید + مشکے 🤏🏻💛* کرمے + استخوانے 🐮🌱* آبے + کرمے 🚎☁️* یاسے + سفید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدوشصت و دو -سالم آبجی. دست به کمر شدم... -چه آبجی؟ جنابعالی هر هر بهم خندیدی وقتی افتادم. لبخندی زد. هیرادم از حرفم خندش گرفته بود. -اوهوع عجب آبجی و داداش خونگرمی پیدا کردم. - بله پسچی؟ خب آقا احمد کی اومدین؟ و.... هیراد دست انداخته بود دور گردن احمد و باهم به سمت آسانسور رفتن. منم مثل بز دنبالشون راه افتادم. اون پیرزنی که اون روز بهش خوردم. مادربزرگ احمد بود. شام احمد برامون فسنجون آورد. کلی ازش تشکر کردم. دستش درد نکنه زحمت کشیده. -وای هیراد االن باید دوباره چمدون بچینم برای فردا؟ -نه من همه چیزو آماده کردم -ساعت چند پروازه؟ - ساعت۱۰:۰۰ -چرا اینقدر زود؟-چه بدونم. رفتم یه دوش گرفتم. معدم درد می کرد، حس می کرد شکمم یه ذره بزرگ شده. دارم چاق می شم بهتر کمتر بخورم. -تو آینه به چی نگاه می کنی؟ -هیراد ببین چاق شدم. -کو؟ تاپم رو باال کشیدم. -ببین شکم در آوردم. اومد نزدیکم به شکمم نگاه کرد. -من که اینجوری نمی بینم. -چاقتم دوس دارم. -نخیر من دوست ندارم چاق بشم. -رها؟ پس بچه چی شد؟ - -نه ولی خب خیلی وقته. االن یک ماه می شه. -نمی دونم فردا برم دکتر به نظرت؟ خونه ننه می خواستم برم نشد.
صدوشصت وسه -پرواز چی؟ - ساعت۷ میرم آزمایشگاه تاپرواز می رسیم. -باشه. پس امشب نمی تونیم باهم باشیم؟ -برای احتیاط نه. سفت بغلم کرد و چشامون گرم شد. -ببخشید ما امروز پرواز داریم میشه زود جوابش و بدین؟ -البته. -ممنون -۱۰ دقیقه دیگه آمادس. -می خوای تو بازش کنی؟ -نه خودت باز کن. -بده من. پاکت و ازش گرفتم و بازش کردم. کمی نگاهش کردم بعد برعکسش کردم. بعد افقی، عمودی... -اِ چیکار می کنی رها جواب چی شد؟ -ها؟ اها جواب، خب جواب اینه که من االن پنج قلو حامله ام.با حالت گنگ وخنگی به هیراد نگاه می کردم قیافه اون از من بدتر بود. -تو چیکار کردی هیراد؟ -باور کن من به یدونم راضی بودم. برگه رو ازم گرفت و نگاهش کرد. یکدفعه یه پس گردنی حواله ام کرد. -هوی وحشی چرا می زنی؟ من پنج قلو حامله اما. همون طور که با دست گردنم رو ماساژ میدادم، حرفام رو میزدم. -چی چی رو پنج قلو حامله ای؟ اینکه برای تو نیست. -هان؟پس برای کیه؟ -برای اکرم غزل آبادی کاکوی شمسیه. -چی؟ چه اسمی. از اسمش خندم گرفته بود. برگ رو گرفتم رفتم سمت پذیرش. -ببخشید خانوم این جواب آزمایش اشتباهیه. برای من نیست. جواب رو نگاه کرد. -اسمتون؟ -رها یزدان پناه. تو آزمایش هاش گشت؛
صدوشصت‌چهار یک برگه گرفت سمتم، ازش گرفتم و بازش کردم. باورم نمی شد من حامله ام...! -چی نوشته؟ -من.... م.. من حامله ام. -دروغ نگو؟ -باور کن برگ رو نگاه کرد. سریع بغلم کرد وشروع کرد چرخوندنم. خیلی هیجانی شدم. قلبم مثل گنجشک میزد. -باورم نمیشه خدایا مرسی. یه حسی که تاحاال نداشتم اومده بود سراغم. یعنی من مادر میشم؟ وای باید به همه بگیم. -وای عاشقتم هیراد! -منم از االن صدات می کنم خاتون. -چرا!؟ -چون هم زنمی هم مادر بچمی. -چه ربطی داره؟ -من دوست دارم به تو چه؟ -وا پس منم بهت میگم غالم.-چرا!؟ -چون دوست دارم. -اه لجباز خیلی خب بهت میگم رهاخره. خوبه؟ -منم بهت میگم هیراد گاوه خوبه؟ -کم نیاری؟ - نگران نباش -به حرمت بچه چیزی بهت نمی گم. -نیست که االن نگفتی.؟ دستش رو انداخت گردنم و موهام رو که از شال بیرون اومده بود رو بهم ریخت -کی با تو بود؟ داشتم خودم و تو آینه نکاه می کردم. لبخند به لبای اونم اومد. تو جام صاف نشستم. و به آینده فکر کردم. -راستی هیراد. اسمش و چی بزاریم؟ -بزار بیاد بعد. ولی فکر کنم من مشتلق بچه بودم نه تو مگه نه؟ -تیکه ننداز باالخره من مادرشم حسم بهش قوی تره. -بابا مادرش! -نگفتی؟ -اوم... خب آرین، آریان، امیر سام، پارسا...
‌تقدیر من این بود که در بندِ تو باشم ؛ دیوانه‌ی دیوانه‌ی لبخنـد تو باشم...