eitaa logo
ماهک
3.3هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
139 فایل
ماهک ؛ ماه کوچک و زیبای محبوب 🩷 تبلیغآت ֶָ تبآدل ↫ حرفے ֶָ سخنے ↫ @M0_art ☕️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 روی خودت تمرکز کن؛ روی شخصیتت  ، کارت ، موفقیتت ، آرزوهات ، و تک تک خواسته هات تمرکز کن؛ آدما ازش اینو ندارن از خواسته هات بخاطرشون بگذری.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت۴۱ نیشخندی زد و گفت: شرمنده نمیدونستم یه روزی باید لباسامو بدم به یه دختر ٤٠ کیلویی دستمو زدم به کمرم و :گفتم حالا خوشتیپ شدم؟ انگشت اشاره و شصتشو گذاشت رو هم و در حالی که چشمک میزد گفت: دختر کش خندیدم و گفتم خب من دیگه برم پول داری؟ من: پیاده میرم سرشو تکون داد و گفت: صبر کن من نمیخواد... رفت سمت میزشو گفت: حرف نباشه زنگ زد به اژانس دنبالم اومد و پول اژانسو خودش حساب کرد و رفت تو اتوبان پیاده شدم بیچاره راننده با خودش فکر میکرد من اینجا چی کار دارم؟! سریع رفتم خونه و لباسامو عوض کردم لباسای مهرانو تا کردم گذاشتم تو پلاستیک تا بهش بدم که چشمم خورد به جعبه ای که گوشه اتاقم افتاده بود حتما کار مهران بود ولی هر چی بود نمیتونستم قبول کنم بدون این که نگاه کنم توش چیه جعبه رو هم گذاشتم تو پلاستیک خون رو زمین رو پاک کردمو یه چیزی خوردم و آماده شدم تا برم سرکار مهران خسته و کوفته رسیدم خونه گوشی تلفنو برداشتم و رفتم سمت یخچال همون طور که شماره امیر رو میگرفتم یه سیب برداشتم . تا اومدم بشورمش امیر جواب داد: بله؟ من: سلام : سلام خوبی؟ من چی
پارت۴۲ جوابای ازمایشش اومد امشب بفرستمش؟ من اره ساعت ۱۰ بیارش اسمش چیه؟ : ثمین ۲۲ سالشه من باشه خوبه راستی همون جوری که گفتم چشاش مشکیه دیگه؟ نه چشماش قهوه ایه من ای بابا مگه بهت نگفتم؟ نشستم روی مبل خب دیر گفتی حالا واسه دفعه بعد یه چشم و ابرو مشکی واست جور میکنم من پس زودتر جور کن حالا چی شد یهو سلیقت عوض شد؟ پاهامو گذاشتم رو میز و :گفتم تو کاریت نباشه چیزی که می خوامو جور کن باشه بسپارش به من من سپردم خب دیگه کاری نداری؟ نه داداش شب میبینمت من: باشه فعلا! بدون این که صبر کنم خداحافظی کنه گوشی رو قطع کردم . سیبمو خوردم و رفتم به دوش گرفتم و خوابیدم با صدای زنگ در از جام پا شدم فکر کردم امیره لباسامو عوض کردم بدون این که به ایفون نگاه کنم رفتم پایین مش رحیم داشت میرفت درو باز کنه که گفتم مش رحیم شما بفرمایین من خودم باز میکنم چشمی گفت و همون راهی که داشت می رفتو برگشت سرم پایین بود درو باز کردم و رفتم سمت خونه به پله ها که رسیدم دیدم امیر نیومد داخل برگشتم دم در و :گفتم چته خب؟ بیاین تو دیگه
پارت۴۳ : منتظر کسی بودی؟ سرمو اوردم بالا آوا ایستاده بود رو به روم لبخندی زدم و گفتم اره تو اینجا چی کار میکنی؟ یه پلاستیک مشکی گرفت جلومو و :گفت اومدم اینا رو بدم و برم! یه نگاه بهش کردم و گفتم این چیه؟ دستشو جلوتر آورد و گفت: لباساته دیگه من: لازم نیست مال خودت پلاستیکو هل داد تو بغلم و :گفت اخه اینا به چه درد من میخوره؟ ازم بزرگه توشو نگاه کردم لباسایی که واسش خریده بودم هم گذاشته بود تو پلاستیک درش آوردم و :گفتم اینا رو چرا آوردی؟ همون طور که میرفت سمت موتورش گفت: لازمشون ندارم من اینا رو واسه تو خریده بودم از رو موتورش یه پلاستیک دیگه هم آورد و گفت: نمیخوامشون من ادم هدیه رو پس نمیده اون یکی پلاستیکم گرفت جلومو :گفت من هدیه هیچکسی رو قبول نمیکنم به پلاستیک نگاه کردم به ظرف غذا با نوشابه بود گفتم این دیگه چیه؟ خندید و گفت: غذا! پولتو نمیتونم پس بدم به جاش شبا واست غذا میارم لبخندی زدم و گفتم این کارا لازم نیست چرا هست لطفا با من اینقد تعارف نکن اون یکی پلاستیکو هم ازش گرفتمو و :گفتم بیا تو با هم بخوریم *** همون موقع صدای امیر رو شنیدم به به سلام شازده
پارت۴۴ یه نگاه بهش انداختم دستاش تو جیبش بود با فاصله کمی از آوا با یه دختر قد بلند ایستاده بود. دختره موهای شرابیشو از شالش ریخته بود بیرون ارایش غلیظی هم کرده بود یه مانتوی تنگ و کوتاه با کفش پاشه بلند هم پوشیده بود و بهم لبخند میزد. سرممو به علامت سلام تکون دادم به آوا نگاه کردم داشت دختره رو با چشاش اسکن میکرد. دلم نمیخواست تو این شرایط منو ببینه ازش خجالت میکشیدم شاید تنها کسی بود که ازش خجالت میکشیدم امیر اشاره ای به پلاستیک غذا کرد و گفت: هنوز شامتو نخوردی؟ بعد یه نگاه به ساعتش کرد آوا دستاشو گذاشت پشتشو چند قدم رفت عقب چشم غره ای به امیر رفتم و گفتم:برین تو امیر گفت نه دیگه من میرم فقط اومدم ثمینو برسونم اه حالا اگه نمیگفتم عین گاو سرشو مینداخت پایین و میرفت تو به ثمین اشاره کرد اومد داخل آوا با بیخیالی داشت نگاهم میکرد بیخیالی که منو از خجالت آب میکرد امیر رفت سمت آوا و گفت بچه جون چند ساله؟ أوا صداشو کلفت کرد و گفت: ۱۸ خندم گرفت یه نفس عمیق کشیدم ثمین اومد و استاد رو به روم اخمی کردمو و گفتم برو تو پشت چشمی نازک کرد و رفت امیر چونه آوا رو گرفت بالا و یه ذره نگاهش کرد و گفت من به یه پسر جوون نیاز دارم میخوای واسه من کار کنی آوا دستشو پس زد و گفت نه من خودم کار دارم میبینی که امیر زل زد تو چشاشو گفت پول خوبی بهت میدم آوا با حرص گفت: ولم کن آقا جون امیر ولش کرد و رو به من کرد و گفت پسر خوشگلیه ها !مگه نه؟ به من چشمک زد سرمو تکون دادم و گفتم چی کارش داری بچه مردمو خندید و رو کرد بهشو گفت: اگه دختر بودی همین جا ترت_ی_بت_و میدادم!
۵ پارت تقدیمتون🤌🏻😌
3.2Kمباࢪڪ🥲🤌🏻
‏"نه گفتن" رو تقریبا همه یاد گرفتیم، حالا وقتشه که "نه شنیدن" رو هم یاد بگیریم🌱ᥫ᭡
-شغل آقای داماد چیه؟! ‌+تریدرِ؛ میزنه رو شکم سنجاب ارز تولید میکنه.🐿️
ماهک
‏"نه گفتن" رو تقریبا همه یاد گرفتیم، حالا وقتشه که "نه شنیدن" رو هم یاد بگیریم🌱ᥫ᭡
👩🏻‍🎓📘› آموزش برنامه ریزۍ روزانہ🖇😌♥️: 𓂃 𓈒 𓂃 𓈒 𓂃 𓈒 𓂃 𓈒 𓂃 𓈒 - یه دفتر بردار و به دو قسمت✨🥪. تقسیمش کن اولویت هایِ اول رو بنویس ، یعنی کارهای واجب و مهم🍓💛. - اولویت های دوم رو بنویس ، یعنی کارهایی که ڪمتر اهمیت دارن 👀🤏🏼. - جلوی هر کدوم یہ مربع بکش و وقتی انجامش دادی تیک بزن🌸🐋.