#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم_و_دوم
به خصوص اگر از همین بلیت های چارتر باز میشد. یادم هست ایام تعطیلی بود .با رو ببنه سته بودم برویم یزد. آن زمان هنوز خانواده من نیامده بودند تهران. خانه خواهرش بودم که زنگ زد الان بلیت گرفتم بریم مشهد .من هم از خدا خواسته کجا بهتر از مشهد .ولی راستش تا قبل از ازدواج هیچ وقت مشهد به این شکل نرفته بودم . بدون رزرو هتل ولی وقتی میرفتم خوشم می آمد .انگار همه چیز دست خودت امام بود. همه چیز را خیلی بهتر از ما مدیریت میکرد. در صحن کفش هایش را در می آورد .وارد صحنه میشد بعد از سلام واذن دخول گوشهای می ایستاد و با امام رضا علیه السلام حرف میزد.جلو تر که میرفت وصل میشد به روضه و مداحی .
محفل روضه ای بود در گوشی از حرم، بین صحن گوهرشاد و جمهوری. داخل بسته شیخ بهایی معروف بود به اتاق اشک شاید به زور با دو سه تا قالی سه در چهار فرش شده بود. قلقلع میشد .نمیدانم چطور این همه آدم را داخل آنجا جا میشد.فقط آقایان را راه می دانند و می گفت روضه خواص است .عدهای محدود آن هم بچه هیئتی ها خبر داشتند که ظهرها اینجا روضه برپاست .اگر میخواستند برسند باید نماز شکسته ظهر و عصر را با نماز ظهر حرم میخواندند. اینطوری شاید جامی شدند .از وقتی در باز میشد تا حاج محمود خادم آنجا در را میبست شاید سه چهار دقیقه بیشتر طول نمی کشید.
ادامه دارد...
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم_و_سوم
خیلی ها پشت در می ماندن.کیپ کیپ میشد و به خدا بزور در رو میبست.چند دفعه کمی دور تر اشتیاق این جماعت را نظاره میکردم که چطور دوان دوان خودشان را میرسانند.بهش گفتم :چرا فقط مردا رو راه میدن،منم میخوام بیام.
ظاهراً با حاج محمود سر سری داشت .رفت و با او صحبت کرد . نمیدانم چطور راضی اش کرده بود.
میگفتند تا آن موقع پای هیچ زنی به آنجا باز نشده بود.قرار شد زودتر از آقایان تا کسی متوجه نشده برم داخلفردا ظهر طبق قرار رفتیم و وارد شدیم.
اتاق روح داشت.میخواستی همان وسط بنشینی و زار زار گریه کنی.برای چه نمیدانم.معنویت موج میزد.میگفتند چندین سال ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز میشود و تعدادی می آیند و روضه میخوانند و اشک میریزند و میروند.در قفل میشد تا فردا حتی حاج محمود،مستمعان را زود بیرون میکرد که فرصتی برای شوخی ویا شاید غیبت ،تهمت یا گناه پیش نیاید .
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افسوس که سردار#سلیمانی رفت
سردار#سپاه_قدس ایرانی رفت
دشمن به #خیال خویش#آسوده شد
غافل که به جنگ #صدسلیمانی رفت
#سردار_دلها💔
#دلتنگی
این دل سنگ مـرا ، گریـھ عجب بود عجب !
دَمِ نقـارھ زَنت گـرم ؛ غَریـباالغُـربـا؏ :)
#امامرضاۍدلم💔
.
دادهامدݪبه #حسن سَࢪبہاباعبـداللہ..
پدرمگفتبہدلدادگیتایواللہ💚✨
.
#روحاللهرحیمیان🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق شهید!
گاهی از آن بالا
نگاهی به ما اسیران
دنیا کن ؛ دیدنی
شده حال خسته ما
و چشم های
پر از حسرتمان !
حسرت پرکشیدن
تا #آسمان !
🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼
#محتاج_دعای_تو_ایم
#استوری🖤🌿
#رفیق_شهیدم