کـــــار فرهــــــــــنگے کنـید.....💎
#الوعده_وفا ❣
#شهـیـد_محمـدحــسـین_محـمدخـانے ✨
#شهـیدانه
شهدا گاهی صدایمان می کنند...
اما ما نمی شنویم....
چون گناه هایمان پرده ای شده اند بر روی گوش هایمان...
کاش میشد پرده ها را برداشت...
کاش میشد صدایشان را شنید...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عاشقانه_های_ناب_رهبری💖🌹
گیریم که جنگ جملی هست
غمی نیست
یک فتنه بین المللی هست
غمی نیست
ما تجربه کردیم که در
لحظه ی فتنه
تا رهبر ما سید علی هست
غمی نیست
#جانم_فدای_رهبرم
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️روایت شنیدنی از زبان خانواده شهید صدرزاده!
ـٜ۪ٜ۠۠۠ما درون عینُ شینُ قافِ خود را دیدهایم
داخلش جز
حاءُ سینُ یاءُ نون چیزے نبود:)) ـٜ۪ٜ۪۠۠۠ـٰٜ۪ٜ۪ٖ۠۠۠
#کتاب_مرتضی_و_مصطفی 📚
#قسمت_هفدهم
#فصل_دوم باید برگردی.
خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی 🎙
گفتم: نه، والله بلا من افغانی ام. گذرنامه داخل جیبم بود، آن را نشان دادم و گفتم: این هم گذرنامه! گذرنامه را گرفت و گفت: باید استعلام بکنیم، امروز هم دیگه نمیشه. گفت: برای فردا...
حالا قرار بود همان شب هواپیما پرواز کند. گفتم: نه آقا برای چی فردا؟!؟ همین الان استعلام کن! گفت: الان که غروبه😕، دیگه کسی نیست ! گفتم: برای شما شب و روز نداره همین الان استعلام بگیرید🙏 شما اگه بخواید به هر جا ارتباط بگیرید، زنگ میزنید میگین آقا این را استعلام کنید.😉
گفت اگر استعلام بکنیم و ایرانی باشی برات گرون تموم میشه ها! گفتم: هر کاری خواستی بکن، اصلا زندانی چیه ، اعدامم بکن😁 وقتی من افغانی هستم، دیگه باکی ندارم. محکم و قرص روی حرفام ایستادم و گفتم افغانی هستم.✌️ این را بچه های افغانستانی به من یاد داده بودند😀 انها گفتند: که اگر نعوذبالله ، خداوندهم امد پایین، بگو من افغانستانی هستم. 😏
با پافشاری که انجام دادم، در نهایت موفق شدم و آنها کوتاه آمدند و رضایت دادند که من هم به فرودگاه✈️ بروم. سوار اتوبوس🚌 شدیم رفتیم و فرودگاه و از آنجا با پرواز تهران دمشق ، به سوریه رفتیم😆.
معمولا هر وقت به عراق می رفتم یا با موبایل📱 یا از طریق نت، یک روز در میان به خانه🏠 زنگمی زدم و با خانمم صحبت میکردم📞. وقتی به پادگان آموزشی در تهران رفتیم ، نه موبایلی داشتیم📱 و تلفنی☎️ .
در تمام این مدت بیست و چهار پنج روز در قرنطینه کامل بودیم. هیچ ارتباطی با بیرون نداشتیم😔. از محوطه حیاط پادگان باید بیرون میرفتیم. به خاطر شرایط خاصی هم که داشتم نمیتوانستم به کسی بگویم به خانه ام تلفن بزند، چرا که ایرانی بودنم لو می رفت.😒 چون سابقه نداشت این همه مدت به خانه تلفن نزنم، خانمم🧕 حسابی نگران و دلواپس شده بود.🤭 وارد دمشق که شدیم، اولین کارم تلفن زدن به خانه بود.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
دم عشق دمشق
🔺انتشارات: یا زهر
#کتاب_مرتضی_و_مصطفی 📚
#قسمت_شانزدهم
#فصل_دوم باید برگردی.
خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی 🎙
به تهران که رسیدیم به پادگان شهید پازوکی انتقال داده شدیم.
ما دوره ۳۰ بودیم. چون قبلا کار نظامی انجام داده بودم💪 به عنوان ارشد گردان انتخاب شدم😁. کارهای من حساب و کتاب داشت 😌. به موقع گردان را به خط می کردم و نظم خوبی بر گردان حاکم شده بود. مسئولین مرکز آموزش از من خوششان آمده بود و هوایم را داشتند.💛😊
حفاظت به شدت دنبال شناسایی ایرانی ها بود😰. در آن دوره، ۱۵ نفر ایرانی شناسایی شدند و آنها را برگرداند. طی این ۲۰ روز، خود من را هشت مرتبه کشیدند بیرون.😐 آن هم تقصیر خودم بود. تابلو بازی هایی در آوردند که نباید در می آوردم 😅.چند بار هم برادران افغانستانی زحمت کشیدند و آمارم را دادند. 😒 من حرفی به کسی نمی زدم، آنها از رفتار و حرکات من متوجه میشدند ایرانی هستم.
برای مسئولین ثابت شده بود که من ایرانی هستم. هر بار می گفتند: آقا، برو وسایلت رو جمع کن، شما باید برگردی.😔 اما نمیدانم لحظه آخر چه اتفاقی میافتاد، که بیخیالم می شدند و دوباره به نیروها می پیوستم.😉🌸
روز آخر که قرار بود سوار اتوبوس🚌 شویم و به فرودگاه🛫 برویم، یکی از مسئولین آمد و پلاک ها را پخش کرد. از اینکه پلاک گرفتم حسابی خوشحال بودم🙃
آنها تعهد کتبی 📝 از من گرفتند که اگر مشخص شود ایرانی هستم، با من برخورد قضایی خواهد شد😰 و زندانی میشوم.🤦♂️. پای برگه را امضا زدم؛ اما باز این آخر کار نبود.🙍♂️
همه کارها درست پیش میرفت که یکی از مسئولین من را صدا زد و گفت: آقا تو ایرانی هستی، باید از همین جا برگردی!ـ پلاکتو بده🤨!
من چون از همون اول همه چیز را به امام رضا💚 سپرده بودم، دلم قرص بود. ولی باز جوش میزد.😞
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
دم عشق دمشق
🔺انتشارات: یا زهرا
أللَّهُم إنِّي أَعتـذِرُ إلَيـكَ مِنْ جَهلِی
وَأَستَـوهِبـكَ سُوءَ فِعْلِی
خدایا !
سجادت ع را میبخشی؟
و نادانی اش را ،
اگر که روی تو را آنطور کِه باید نبوُسید؟
و دستت را برای
گرفتن دستان دیگری ، رها کرد ...
#صحیفهسجادیه [ دعای ۳۱ ]
mohamadhosein_h+CILd3e0Ho7F+2453185778040082117.mp3
3.82M
#سیدمجید_بنیفاطمیه
🎼 فاطمیه زبون بگیرید؛
مثل ی بچه که غم مادر و دیده...