فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°↯☁️💌
ای چشم سخنگوی، تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم💔...
" #شهیدمحمودرضابیضایی🌸🕊
#استورے
#پیشنھادمیشہ:)
.
برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد متوسلیان رومی دیدیم، رفتیم اتاق فرماندهی، اما نبود. یکی از بچه ها گفت: فکر کنم بتونم کجاست ما رو برد سمت دستشویی ها، دیدم حاج احمد اونجا دارد در نهایت تواضع دستشویی ها رو تمیز می کنه رفتم سطل آب رو ازش بگیرم، امانداد. گفتم: شما چرا حاجی؟ همینطور که کار می کرد، گفت: یادت باشه فرمانده موقع جنگ برادر بزرگتر همه حساب میشه و در بقیه مواقع کوچیکترین و حقیرترین برادر
#جاویدالاثر_احمد_متوسلیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲
تو بری کی باشه هم نفسم
مداح کربلایی =علی محمود ابادی
#وفات_حضرت_خدیجه
#هیئتخادمالحیدرعلیهالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🌹اباعبدالله حسین(ع) با افتخار میفرمود: من فرزند خدیجه ام(س)
#استاد_پناهیان 💚
Eita.Rayhehgod.mp3
959.4K
#نوای_عاشقی💔
نروبانوۍبۍهمتا،نروآرامشزهرا . . .
- وفاتبانوخدیجه(س)
The-7th-Dua-Of-Sahifa-Al-Sajjadiya.mp3
3.86M
ترجمہ دعا😌👇🏻
ای آنکہ گرہ کارهای بستہ بہ دست تو باز میشود،ای آنکہ سختیِ دشواری ها با تو آسان میشود،ای آنکہ راه فرار بہ آسودگی را از تو باید خواست،سختی ها با قدرت تو نرم میشوند و به لطف تو اسباب کارها فراهم می شود و با قدرت تو قضا انجام میشود و چیزها بہ اراده تو موجود میشوند و فرمان تو را بدون آنکہ بگویی انجام میدهند و آنچہ خواست تو نیست بدون آنکه بگویی از آن روی برگردان هستند،هیچ بلایی از ما از بین نمی رود مگر تو آن را از بین ببری و هیچ اندوهی برطرف نمیشود مگر تو آن را از دل برانی،ای پروردگار من،اینک بلایی برای من بہ وجود آمده کہ سنگینی اش مرا بہ زانو در آورده و بہ دردی گرفتار شدم کہ نمیتوانم با آن مدارا کنم،این همہ را تو با نیرویت برای من آورده ای و آنچہ تو آورده باشی هیچ کس نمی تواند بر طرف کند،دری را کہ تو بستہ باشی کسی نمیتواند باز کند و دری را کہ تو باز کرده باشی کسی نمی تواند ببندد،اگر کاری را دشوار کنی هیچ کس آسان نکند و اگر کسی را خوار کنی کسی کمک نکند،پس بر محمد و خاندانش درود فرست،خدای من بہ خوبی ات درِ آسایش را برای من باز کن و با نیرویت سختی اندوهم را از بین ببر و از آنچه شکایت می کنم بہ نیکی نگاه کن و شیرینی اجابت آنچہ خواستم را بہ من بچشان و رحمت دلخواهت را به من بده و راه بیرون رفتن از این گرفتاری را جلویم قرار بده و بہ خاطر گرفتاری ام مرا از انجام واجبات باز ندار،ای پروردگار من از آنچه بر سرم آمده دلتنگ و بی طاقتم و اندوهگین هستم و تو تنها کسی هستی که می توانی اندوه را از من دور کنی پس با من چنین کن حتی اگر شایسته آن نباشم ای صاحب عرش بزرگ
رسولی-شب11ماه-رمضان-فرازی-از-دعای-ابوحمزه9802.mp3
25.6M
دعای ابو حمزه ثمالی 💔🎧
مهدی رسولی
شب یازدهم ماه رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالای سر #شهید_مسعود_عسکری 💔
لحظه های نابی بود ...
چه زود تموم شد .
ولی عجیب حال و هوامون رو عوض کرد 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلیاللهعلیکیاامالمومنینیاخدیجة الکبری
#وفات_حضرت_خديجه
#هیئتخادمالحیدرعلیهالسلام
دعای روز یازدهم #ماه_مبارک_رمضان
اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین.
رسولی-شب11ماه-رمضان-مناجات9801.mp3
5.48M
مناجات ویژه شب های ماه مبارک رمضان💔
شب یازدهم
مهدی رسولی
سال ۱۳۹۸
#نوای_عاشقی🎧🎤
0662623368992.mp3
4.07M
💠 #تحدیر (تندخوانی) جزء یازدهم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان 33:50 دقیقه
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ التَّدْبيرِ...
🌱سلام بر تو ای تدبیرگر عالم هستی،
ای مولایی که ظهورت چاره ی همه ی بیچارگان است.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
#اللهمعجللولیکالفرج
#ماه_رمضان
🔰 حل مشکلات مادّی با دعا و معنویت
🔺️ رهبر انقلاب: در ماه رمضان دعا را قدر بدانید، حاجات بزرگ را، حاجات امّت و کشور اسلامی را، حاجات ملت خودتان را، حاجات شخصی خودتان را، مورد توجّه قرار دهید و آنها را متضرّعانه و مجدّانه از خدای متعال بخواهید. جامعه ما اگر جامعه تقوا و دعا و معنویت باشد، بسیاری از مشکلات مادّی او هم قطعاً برطرف خواهد شد. ۱۳۷۷/۱۰/۰۴
#بهار_قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آیات_المهدی
📖 وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُون
و به راستی که ما پس از نوشتن در ذکر (کتابهای آسمانی) در زبور نیز نوشتیم که بندگان صالح من زمین را به ارث خواهند برد./ سوره انبیاء آیه ۱۰۵.
🔘 امام صادق علیه السلام در مورد این آیه فرمودند:
تمام کتابهای آسمانی ذکر هستند و آنان (که زمین را به ارث خواهند برد) حضرت قائم و اصحاب او هستند.
📚تفسیر قمی جلد ۲ صفحه ۷۷.
#ماه_همدلی | #همدلی_برای_ظهور ۰
💞 لذت بندگی | خیلی خوابم میآید!
🤔 اگر بخوابم 🛌 نمیتوانم برای نماز شب 🤲 بلند شوم، چه کار کنم؟
#لذت_بندگی
#نماز_شب
#پارت_شصتو_یک🌹
(حجاب من)😍
به درو دیوار نگاه میکردن تا من لو نرم
خانم دکتره راه افتاد به همون سمتی که چرخیده بود
منم همینجور دنبالش رفتم
یه مرده که لباس پزشکی پوشیده بود داشت از جلو میومد سمتش
رسیدن به همدیگه. سلام احوالپرسی کردن که چون این دکتره هی جابه جا میشد خیلی شیک و مجلسی با مرده چشم تو
چشم شدم
مرده_ شما کی هستین؟
زنه_ با منی؟
مرده_ نه خانم دکتر. با این خانمم و به من اشاره کرد
زنه هم برگشت عقب
منم که بدجور کِنِف شده بودم موندم چیکار کنم
سرمو برگردوندم سمت دیوار که مثلا دارم به بنر نگاه میکنم
یعنی آدم تو جوب بیفته ولی ضایع نشه
زنه_ خانم شما کی هستین؟
خودمو زدم به نشنیدن
زنه_ با شمام خانم
آروم و با تعجب سرمو برگردوندم سمتش
_ اا با منین؟
زنه_ بله با شمام. جواب من چیشد؟
اومدم حرف بزنم که نازنین اینا اومدن جلو
نازنین_ عزیزم اجی تو اینجایی؟ بیا بیا بریم گلم
زنه_ صبر کن خانم ایشون هنوز جواب منو ندادن
عجب گیری کردما اینم ول کن نیست
نازنین دستشو کنار سرش تکون داد به معنای اینکه قاطی داره_ شما ببخشید
چشمام گرد شد خواستم یه چیزی بگم که نازنین سریع السیر دستمو کشید
نازنین_ با اجازه
اون دوتا هم عین کش شلوار راه افتادن دنبالمون
حین رفتن طاها سریع رفت تسویه حساب کرد اومد
یادم باشه بعدا باهاش حساب کنم
وقتی از در بیمارستان خارج شدیم دستمو از تو دست نازنین محکم کشیدم بیرون
داد زدم _ چته دستمو شکوندی؟ ببینم چرا اون حرفو زدی ها هاا
نازنین_ آروم باش اجی جون
یه لبخند دندون نما زد_ اگه اونجوری نمیگفتم که ولت نمیکرد اونقدر میخواست موضوعو کش بده تا جنایی بشه. والا
_ باشه ولش بریم دیر شد
رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_شصتو_دو🌹
(حجاب من)😍
رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم
طاها و محمد هنوز سوار نشده بودن. نازنین ایندفعه اول منو فرستاد و بعد خودش نشست منم تکیه دادم به در و پنجررو
باز کردم
طاها نشست پشت فرمون محمدم کمک راننده
خالصه راه افتادیم سمت جایی که آقای شمس آدرسشو فرستاده بود
وقتی رسیدیم ساعت 30:11 بود
با هم هماهنگ کرده بودیم که اگه ازمون پرسیدن کجا رفتین فقط بگیم خیابون گردی البته یکم هم تو خیابون چرخ زدیم
که حرفمون دروغ نباشه
از ماشین پیاده شدیم من سمت چپ و نازنین سمت راستم وایساده بود. طاها پشت نازنین و محمدم پشت من بود.
همینجور دو به دو در حالی که با بغل دستیامون حرف میزدیم داشتیم میرفتیم پیش مامان اینا
بعد از حدودا 5 دقیقه مامان اینارو دیدیم که کنار یه درخت روی روفرشی نشستن. آقای شمس مارو دید که داریم میریم سمتشون
برگشت به مامان و نرگس خانم یه چیزی گفت که اونا هم برگشتن سمت ما
نرگس خانم همینجور خیره شده بود رو من و اون محمد دراز قد که ماشاالله با اینکه عقب وایساده بود ولی تا یکم پایینتر
از شونش پیدا بود
، به نردبون گفته زکی
رسیدیم بهشون
تک تک هممون سلام کردیمو جوابمونم گرفتیم
نشستی ممامان آروم گفت_ چقدر دیر کردین
_ ببخشید دیگه بعدا بهت میگم
آروم زیر گوش مامان گفتم _ مامان ماکارانیو بیار که دیگه طاغت ندارم
مامان_ باشه
سبدی که آورده بودیم برداشت و قابلمرو آورد بیرون
نرگس جون_ وای فاطمه جون شما غذا آوردین؟ چرا زحمت کشیدین آخه
مامان_ نه بابا چه زحمتی منکه کاری نکردم. اینم زینب درست کرد
طاها برگشت سمتم _ آره آبجی؟
سرمو تکون دادم
طاها_ پس این غذا خوردن داره
مامان درِ قابلمرو برداشت تا برای همه غذا بکشه
طاها با خنده_ ماکارانی
ای وای دوباره یادش افتاد عجب گیری کردیما
چیزی نگفتم.
هرکس بشقاب خودشو برداشت و شروع کرد به خوردن. قبل از اینکه منم شروع کنم به بقیه نگاه کردم ببینم نظرشون
چیه میترسیدم خوششون نیاد
، تحسینو میشد تو چشمای همشون دید اما عجیب ترینشون محمد بود.....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....