🌿❞تلݩگـــࢪاݩہ❝🌿
📿ࢪوزی به آیت الله بهجت(ره) گفتند:
کتابی دࢪ زمینه ے اخلاق معرفی کنید!📖🖇
ایشان فࢪمودݩد:📚
لازم نیست یک کتاب باشد🎞، یک کلمه
کافیست که بداݩے📻؛👇🏻
❞ {خدا میبیند.
°^ #تلنگر ^°📞⚠️
← یـه روایــت شنیــدم
بــرق از ســرم پـریـد ؛🤦♂
🔻میگفــت اون دنــیا
کسانـے کـه مےتونستـے
امـر به معروفـشون بکنے و نکردے
یقه تو میگـیرن....❗️❕
مـیگن تـو اگه منـو امر بـه
معروف میکردے اون گناهـُ نمـیکردم..
•| #امـربـهمعـروف✋
•| #استادرائفـےپـور🎤
.
··|♥️|··
#خنده_حلال
#طنزجبهه😂
یادمہ از اولین دوره هاے راهیان نور ڪہ رفتہ بودم وقتے وارد هویزه شدیم قشنگے فضاش ما رو گرفت ...
ڪسایـے ڪہ رفتن هویزه میدونن چے
میگم ... 🙃
جلوے درش کفشاشو👞 میگیرن و واڪس میزنن ...
از تونل سر بندها ڪہ عبور میڪنے میرسے بہ یہ حیاط ڪہ دو طرفش شهدا دفنن و چند تا درخت 🌴🌳رو مزار بعضے شهدا سایہ انداختہ و دلچسبے فضا رو دو چندان میڪنہ ... :)
یادمہ وارد شدیم و راوے روایت گرے میڪرد . یڪے از بچہ ها ڪہ سابقہ دار بود اصرار ڪرد بچہ ها بریم سر قبر
" شهید علے حاتمے "
پرسیدیم چرا بین اینهمہ شهید به اونجا اصرار دارے ...⁉️
گفت بیاین ڪارتون نباشہ 🤔🤷🏻
رفتیم رو مزار شهید و مشغول فاتحہ و صحبت
دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت😰 میڪشیدن جلو بیان
برام جاے تعجب بود خوب بقیہ شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحہ بخونن ...
ڪہ این رفیقمون گفت آخہ این شهید مسئول ڪمیتہ ازدواجہ 👩❤️👨
هر ڪے با نیت بیاد سر خاڪش سریع ازدواج میڪنہ
(پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن 😂😂😂)
ما هم از قصد هے ڪشش میدادیم و از روے مزار بلند نمیشدیم ...
یهو راوے اومد بلند جلومون با صداے بلند و🗣😄 خنده گفت آقایون این شهید شوهر میده ها ... زن نمیده به ڪسے 😂
یهو همه اطرافیا و اون خواهراے پشت سرے خندیدن و ما هم آروم آروم تو افق محو
شدیم ..🌅 😅
البتہ راویہ بہ شوخے میگفت ؛ خیلے بچه ها با نیت اومدن و ازدواج هم کردن 👰🏻🤵🏻
#خنده_های_پشت_سنگرے😊
✍🏻...حرفِقشنگ؛
میگفت:♥️↯
فڪرتكھ شد امـام زمان،،
دلـتمیشھ امـام زمانی
عقلـتمیشھ امامزمانے💝
تصمـیمهاتمیشھ امام زمانے
تمامزندگیت میشھ امامزمانی
رنگ آقارومیگیری كمکم...
فقط اگه توی فكرتدائم
امـامزمانـتباشه...👑
خودتودرگیرامامزمانکنرفیق!!
تا فکر گناه هم طرفت نیاد؛،.🍃
■ #دلنوشتہ💔🕊
______________
-میگنچرامیخوایشهیدشی؟!
+میگمدیدیدوقتییهمعلمرودوستداری
خودتومیکشیتوکلاسشنمره²⁰بگیری
ولبخندرضایتشدلتروآبکنه؟!
منمدلمبرالبخندخدامتنگشده(:"
میخوامشاگرداولکلاسششم♥️🌿
🌹شهادت🌹
#شیرجملـ¹¹⁸
حسن ، نمایشِ زیبایے و تجلّےِ حُسن
حسن ، مَلاحتِ شعرست و مُعجزِ سخنست
#امامحسنےام💚
راستی نیست تورا گنبد و پرچم، علمی
نکند سائلی آمد حرمم بخشیدی
#کریم_اهلبیت
#تولدت_مبارک_مولا💚🙂
نام این ماه فقط
یک رمضان بود ولی
چون تو در آن آمدی
شد رمضانالڪریم :))✨
#تولدتمبارڪغریببقیع💚(:
#صرفا_جهت_اطلاع🚶
[ جنتلمنهای پشت میز مذاکره
همان تروریستهای فرودگاه بغداد هستند! ]
هروقت عمق راهبردی فقط همین جمله حضرت آقا روحی له الفداء رو درک کردید ، تازه اونموقع شاید گوشهای از ارزش حرکتهای حاج قاسم رو میفهمیدید
به قول معروف"چو بیشه تهی ماند از نره شیر / شغالان درآیند آنجا دلیر"
دراین
کوچههای
بنبستِنَفْس(:
پروازممڪننیست
بایدچگونهزیستنبیاموزیم
ازآنانکهگمنامرفتند ..✌️🏿
#شهیدگمنام🍬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر آمدنش بین گدایان پیچید
همه گفتند فراوانیِ نان خواهد شد♥️🌱
🍃♥️🍃
⚠️چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
❣️جاده لغزنده است..
دشمنان مشغول کارند..❗️
با احتیاط برانید....❗️
سبقت ممنوع...⛔️
دیر رسیدن به پست و مقام بهتر از هرگز نرسیدن به "#امام" است..
حداکثر سرعت بیشتر از سرعت "#ولی فقیه" نباشد❌
❣️اگر پشتیبان "#ولایت فقیه" نیستید لااقل کمربند "دشمن" را نبندید⛔️
دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع⛔️
با دنده لج حرکت نکنید و با وضو وارد شوید
این جاده مطهر به خون #شهداست....🌹
#تلنــگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ اشک شوق جانبازی با دیدن رهبری
#مدافع_حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دم افطار یاد امام حسن در کربلا
تو در میان امامان چراغ انجمنی
#تلنگرانه🌱
🌹شهید #امیر_حاج_امینی
قسمتی از وصیتنامه تکان دهنده شهید امیر حاج امینی: اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم، به خدای کعبه قسم از مردان بیغیرت و زنان بیحیا نمیگذرم.
روحش شاد🌹
از مظلومیت هاۍ آن حضرت این است
کھ ما شیعیان، آنطور که باید با زندگۍ
ایشان آشنا نیستیم . . ! مصباحِیزدۍ'
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیستـ ..
در حضرت کریم تمنـٰا چهـ حاجتـ استـ ꧇)
‹ حافـظآ ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم صلح و صفـٰا افراشتـ سَبط
مصطفۍۖ❁!
#پارت_هفتادو_سه🌹
(حجاب من)😍
دوتا رقیب سر
سخت تو کلاس هست
با انرژیه زیادی رفتم داخل کالس و طبق روال هر چهارشنبه دوتامون هنرنمایی کردیم
داشتم میرفتم پارکینگ که صدای آقای علویو شنیدم
علوی_ خانم زارعی؟
_ بله؟
علوی_ ببخشید میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم؟
_ خواهش میکنم. بفرمایید
علوی_ امم راستش چطور بگم. گفتنش یکم سخته
سرمو انداختم پایین_ راحت باشین
علوی_ خب من تو این مدتی که باهم همکلاسی بودیم رو رفتارتون دقیق شدم و خیلی از اخلاقتون خوشم اومد
با تعجب بهش نگاه کردم سرش پایین بود. ادامه داد
علوی_ بدی ای ازتون ندیدم. شما دختر خیلی خوبی هستین، یه روز هم مادر و پدرمو آوردم و از دور شمارو بهشون
نشون دادم و اونا هم تایید کردن میخواستم اگه ممکنه لطف کنید شماره ی منزل و یا پدرتونو بهم بدید که یه روز خدمت
برسیم برای امر خیر.
آب دهانمو قورت دادم شکه شده بودم. تا الان نشده بود کسی رو در رو این حرفارو بهم بزنه همه با بابا و مامانم صحبت
میکردن
بدون اینکه بخوام حرفی بزنم از کیفم کاغذ و خودکار در آوردم شماره ی بابا و خونمونو نوشتم گرفتم سمتش
علوی_ دست شما درد نکنه
سرمو تکون دادم و رفتم
سوار ماشین شدم. هنوز تو بهت بودم
نیم ساعت بعد رسیدم خونه. رفتم لباسمو عوض کردم و بعد رفتم دستو صورتمو شستم. داشتم از در حال میومدم داخل
که صدای مامانو شنیدم.
داشت با تلفن حرف میزد یکم موندم حرفش تموم بشه بعد اومدم داخل...
به قلم : zeinsb.z
ادامه دارد.....