🍀راوی:احمدسلوم دوست شهید🍀
🌴شهید احمد در کشافه المهدی با ما بود قبل از #شهادتش در همین ماه فوریه سازمان پیشاهنگی کشافه قصد خرید دوربین عکاسی داشت وبه همین دلیل میخواستیم به مدت چهارماه از همه مردم پول جمع کنیم تا مبلغ مورد نیاز فراهم شود ودر ماه سوم احمد شهید شد وجالب اینجاست که بدانید او قبل از شهادتش سهم ماه چهارم خود را پرداخت کرده بود .شغل دوممان در محله این بود که مسجد محل را هر سه روز تنظیف میکردیم ودستمزد کارگران از اهدا کنندگان جمع آوری میشد ودر این ماه #شهیداحمد پول خودش را قبل از شهادتش به کارگران اهدا کرده بود🌹🌹🌹🌹
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
🍀نقل از#همسرشهید
🍃قبل از #شهادتش بارها بارها به من گفته بود برای #شهادت من دعا کن ولی آن روزهای آخر خیلی جدی تر این حرف را میزد .من ناراحت میشدم 😔میگفتم حرف دیگری پیدا نمیکنی برای زدن گفت:ن خانم من میدانم همین روزها#شهید میشوم خواب دیدم دوست #شهیدم آمده ومن را با خود میبرد من همه اش به تو نگاه میکردم وبه بچه ها گریه میکردید ومن نتوانستم بروم 😔خانم شما باید راضی باشید که من #شهید بشوم نگاهش کردم انگار داشتند جان منو میگرفتند ساکت بودم که گفت : خانم تو رو خدا اجازه بدهید وشما را به فاطمه زهرا قسم میدم .ساکت بودم .یکدفعه اسمم را صدا زد قلبم آرام گرفت .گفتم باشد من راضی هستم🥺ویک هفته بعد #شهید شدند 😭😭😭😭
#روحشان شاد ویاد ونامشان گرامی 🌹
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
فعالیت ورزشی #امین_کریمی کمربند مشکی دان سه در کیک بوکسینگ داشت🌹
#پدرشهید: امین چند مدال قهرمانی کشوری در مسابقات ورزشی کسب کرده بود و کمربند مشکی دان سه در کیک بوکسینگ داشت. بخاطر اینکه ورزش خشنی است، راضی نبودم که در مسابقات کشوری شرکت کند. او هم به نظر من احترام گذاشت و انصراف داد. اما در سالهای بعد در آموزشگاهها مربیگری میکرد. در آموزشها بسیار جسور بود. دوستانش هم پس از #شهادتش برایمان از فعالیتهایش در سوریه گفتند.🌷🌷
#یادشان_گرامی🌹
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💠زندگی نامه وخصوصیات اخلاقی💠 #شهیدمدافع_حرم_علیرضانوری🌷🌷🌷
#علیرضا در پنجمین روز مرداد سال 1366 در روستای #خیرآباد (شهرستان تیران و کرون) به دنیا آمد. در یک خانواده روستایی و با ایمان قد کشید. #تفریحاتش در دوران نوجوانی رفتن بر سر #قبورشهدا و خواندن #زیارت_عاشورا بود. تحصیلاتش را تا مقطع #دبیرستان در روستای خیرآباد به پایان رساند و سال 1381 ساکن #نجفآباد شدند.
در تمام این سالها #علیرضا عضو فعال بسیج بود و فعالیت میکرد. سال 1385 سربازیاش را در #سپاه (پادگان مالک اشتر ارومیه) گذراند و بعد از گذراندن دوره نظامی در پادگان به #استخدام سپاه درآمد و لباس مقدس سپاه را به تن کرد و در #لشگر زرهی 8 نجف اشرف نجفآباد مشغول به فعالیت شد.
#ستوان_دوم_پاسدارعلیرضانوری یکی از نیروهای گردان پیاده لشکر8 #نجف_اشرف در جنگ با #تروریستهای_تکفیری 29 اسفند 1393 در کشور #سوریه (شیخ هلال) در سن 28 سالگی بر اثر #اصابت_ترکش به سر به درجه رفیع #شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از انتقال به نجفآباد در گلزار #شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
همسر #شهیدعلیرضانوری در مورد اخلاق و منش این #شهید گفت: #شهید نوری #خوش_اخلاق و #خوش_رو بود و همیشه #خنده به لب داشت، بعد از #شهادتش هم کسانی که از او یاد میکنند از #خنده رو بودنش میگفتند. او #بخشنده بود و معمولا از کسی ناراحت نمیشد. همیشه با #رفتارخوبش دیگران را متوجه اشتباهشان میکرد، از #غیبت و #دروغ بیزار بود و #صداقت را در زندگی سرلوحه خود قرار داده بود.
آزاده عشوری افزود: #علیرضا طوری رفتار میکرد که مطمئن بودم #شهید میشود، حتی زمانی که وسایلش را جمع میکرد و گفت میخواهم به #سوریه بروم، من گریه میکردم و میگفتم تو اگر بروی #شهید میشوی.
وی ادامه داد: او خیلی خوشحال بود، چون پنج یا شش بار درخواست رفتن داده بود ولی قبول نکرده بودند. این دفعه که موافقت کرده بودند خیلی خوشحال بود و میگفت من #شهید نخواهم شد، میروم و دوباره برمیگردم. الان هم میگویم اگر تقدیرش #شهادت بوده، خدا را شکر که با #شهادت از دنیا رفت.
#یادش_گرامی🌹
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
💠زندگی نامه وخصوصیات اخلاقی#شهیدمهدی_نوروزی💠
قبل از به دنيا آمدن مهدي، خواب امام خميني را ديدم، برايم تحفهاي آورد و گفت كه من كنار شما هستم.
15 خرداد، نيمه شعبان 1361، مصادف با قيام خونين، مهدي به دنيا آمد. فرزند سوم خانواده نوروزي بود اما پدرش علاقه عجيبي به مهدي داشت و ميگفت او با بچههاي ديگرم فرق دارد.
مهدي خيلي زودتر از آنچه بايد بزرگ شد. از همان دوران هم وارد بسيج شد و فعاليتهاي خودش را آغاز كرد. سن او براي عضويت در بسيج كم بود و ميخواست كه شناسنامهاش را دستكاري كند كه با وساطت پدرش بالاخره عضو بسيج شد. همه كارهايش را طوري برنامهريزي ميكرد كه به مسجد و مكبر بودنش برسد.
مهدي 6سالش بود كه مخفيانه به جبهه هم رفت. يكبار كه برادرم براي خداحافظي آمده بود خانه ما، مهدي رفت و پشت وانت برادرم ميان وسايل و پتوها پنهان شد. با برادرم رفته بود خط. ما هم خيلي دنبالش گشتيم، نگرانش شده بودم. تا اينكه ديديم برادرم مهدي را آورد به من گفت: «اين بچه را كنترل كن.»
مهدي اما چندباري با همين شگرد، خودش را به عملياتها رسانده بود. آخرين عملياتي هم كه رفت، عمليات مرصاد بود.
از #شجاعت_ مهدی
مهدي نترس بود و شجاع. از همان بچگي هم روحيه مبارزه داشت. وقتي هواپيماها بمباران هوايي ميكردند، همه پنهان ميشدند و مهدي با اسلحه چوبي كه براي خودش درست كرده بود به حياط خانه ميدويد و هواپيماهاي دشمن را نشانه ميگرفت و ميگفت «من بروم اين هواپيما را بندازم.»
من هم به دنبالش تا نكند آسيبي ببيند. هر چه بزرگتر ميشد، فعاليتهايش بيشتر ميشد. نگران حضرت آقا بود و بارها براي آقا گريه ميكرد و ميگفت اماممان تنهاست. در فتنه 88 جگر مهدي خون شد. وقتي بعدها از مجاهدتهايش در دفع فتنه شنيدم به او تبريك گفتم. به مهدي گفتم: «روله الهي خدا آنقدر به تو عمر بده كه خدمت به رهبر و نظامت كني.» مهدي هم ميگفت: «مادر براي شهادتم و براي اينكه من هرگز امامم را تنها نگذارم، دعا كن.» ميگفت دعا كن از خط ولايت فقيه خارج نشوم.
خبر #شهادتش را چه كسي به شما داد؟
سه روز قبل از شهادت مهدي از عراق به من زنگ زد و گفت كه شما ناراحت من هستيد و ميخواهيد من برگردم؟! من هم گفتم هر چه كه تكليف است همان را انجام بده.
اگر حضور تو آنجا نياز است بايد بماني! مهدي گفت مادرجان خيلي نياز است كه بمانم. گفتم پس حق برگشت نداري. تا زماني كه خدا ميخواهد آنجا بمان. من راضيام و حلالت ميكنم.
#راهش_جاوید_باد
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
#شهید_والامقام
#محسن_کشکولی
#قسمت_اول
ما سه برادر بودیم و #محسن سومین فرزند خانواده ی ما بود، وقتی پنج سالش بود مادرم براثر بیماری از دنیا رفت و این جریان به خصوص برای #محسن که کوچکتر از همه ی مابود، غم انگیزتر بود .
شکر خدا، #محسن با وجود شرایطی که داشت، بچه ی بسیارمؤمن، منظم، با ادب و درس خوانی بار آمد، زندگی سخت اما موفقی داشت و وقتی کلاس یازدهم بود، داوطلبانه به جبهه رفت و در عملیات محرم مورخ یازدهم آبان ماه سال ۱۳۶۱به #شهادت رسید .
یادم نمی رود که قبل از #شهادتش یک شب برای شرکت در مراسم دعای کمیل به گلستان #شهدا رفتیم و جایی نشستیم، #محسن همان جا روی زمین دراز کشید و گفت: دادا قبر من اینجاست و درست در همان نقطه هم به خاک سپرده شد .
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
#همسر_شهید
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#پله_های_جدایی
لحظه #شهادتش تلخ ترین لحظه زندگی ام بود.
نوزدهم مرداد سال 88 بود.
شام خورده بودیم و #حسین می خواست نوه مان محمد رضا را به بیرون ببرد.
حالش خوب بود و ظاهرا مشکلی نداشت. رفت و بعد از دقایقی به خانه بازگشت.
گفت می خواهم توی سالن کنار محمد رضا بخوابم.
من هم شب بخیر گفتم و از پله ها بالا رفتم. آخرین پله که رسیم دیدم صدای سرفه اش بلند شد.
بخاطر شکنجه هایی که شده بود حال بدی داشت و همیشه سرفه می کرد اما این دفعه صدایش متفاوت بود.
پایین را نگاه کردم دیدم به پشت افتاده. نمیدانم چطور خودم را به او رساندم.
حالت خفگی پیدا کرده بود.
به سختی نفس میکشید.
دستش در دستم بود و نگاهمان بهم گره خورده بود.
دنیا برایم تیره و تار شد.
چشمان #حسین دیگر نگاهم را نمیدید و لحظاتی بعد دستانم از آن وجود گرم، جسمی سرد را حس میکرد ...
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══