نان سنگک گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه. چند تا سنگ به نان ها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی.
می گفت «...بچه بودم، یه بار نون سنگک خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم. بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم گفت برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول می دن.»
#سبک_زندگی_شهدا
#حق_الناس
#شهید_احمدی_روشن
📚يادگاران، ج۲۲، كتاب شهيد مصطفي
احمدي روشن ، ص۲۶
انجمن شپشکشی!
اوایل اسارت به خاطر کمبود امکانات شپشها
به ما هجوم میآوردند.
گاهی وقتها بچهها دورهم مینشستند
و شروع میکردند به پیدا کردن و کشتن شپشهای همدیگر. این گردهمایی به انجمن شپشکشی معروف شد.
#سبک_زندگی_شهدا
#لبخندهای_اسارت
📚خنده بر زنجیر، ص۳۲
ایشالا طلبه س
کنایه از اینکه پسر خوبی است. نوعی حمل بر صحت کردن برای کسی که احتمال میدادند خطایی بکند.
#سبک_زندگی_شهدا
#اصطلاحات_جبهه
📚فرهنگ جبهه، اصطلاحات و تعبیرات، ج۳، ص۶۱
🔸 " خــــــــاطـــرات شُــهدا
💢کوچه پره دختره ...
رفته بود تهران درس بخواند. سال آخر دبیرستان، دوستش از یک کوچه می رفته مدرسه و علی از کوچه ای دیگر.
دوستش به او می گفته: چرا از آنجا می روی؟ بیا از این کوچه برویم؛ پر از دختر است!
علی می گفته: «شما می خواهی بروی، برو. به سلامت. من نمی آیم.»
#شهید_علی_صیاد_شیرازی🕊
#خاطرات_شهدا
#سبک_زندگی_شهدا
#ترک_گناه
📚 یادگاران۱۱، کتاب صیاد شیرازی، ص۸
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم:
💢ڪارے ڪه انجام می دهید ،حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید خستہ نباشید!! از همان در پشتی بیرون بروید.چون اگر تشڪر کنند،تو دیگر اجرت را گرفته اے و چیزے برای آن دنیایت باقے نمی ماند . . .
#سبک_زندگی_شهدا
#اخلاص
"《 محفل الشهداء و العرفاء 》"
🔰 #خاطرات_شهدا
#سبک_زندگی_شهدا
#دائمالوضو_بودن
اردوی جهادی بودیم ساعت نه صبح بود که به روستای تلمادره رسیدیم.
به خاطر باریدن برف هوا به شدت سرد بود. متوجه شدم که محمد در حال باز کردن بند پوتین است.
با تعجب پرسیدم، چکار می کنی؟
گفت، می خواهم وضو بگیرم.
گفتم، الان ۹ صبح، چه وقت وضو گرفتنه؟! اونم توی این سرما؟!
محمد وضو گرفت و همینطور که داشت جورابش را می پوشید گفت: علامه حسن زاده میگه، تموم محیط زیست و تموم موجودات عالَم مثل گیاهان و دریاها همه پاکن و مطهرن، پس ما هم که داریم به عنوان یک موجود زنده روی این کره خاکی راه می ریم باید پاک و مطهر باشیم و به زمین صدمه نزنیم.....
مدافع حرم #شهید_محمد_بلباسی
📕 برای زین أب
می گفت جلسه فرماندهها ساعت هشت یا نه مثلاً (یک ساعتی تعیین میکرد). سر ساعت که میشد، در را می بست. اگر کسی ده دقیقه دیر میآمد، راهش نمی داد. می گفت: «همان پشت در بایست.» بعد از جلسه هم با توپ و تشر می رفت سراغش. عصبانی! می گفت: «وقتی توی جلسه ده دقیقه دیر می آیی، لابد توی عملیات هم می خواهی به دشمن بگی ده دقیقه صبر کن برم آماده شم، بعد بیام بجنگم! این که نمی شه که. این نیروها زیر دستت امانتند؛ می خواهی این جوری نگهشون داری؟!»
#شهیدمحمودکاوه
#سبک_زندگی_شهدا
#مدیریت_انقلابی
#امانتداری
#قانونمداری
منبع | 📗یادگاران، ص۳۲
روی دستش قیر ریخته بود؛ حسابی هم سوخته بود.
ناراحت پرسیدم: چی شده پسرم؟!
گفت: کار پسر همسایه است!
عصبانی رفتم سراغش. تند آمد دنبالم. گفت: سوخته که سوخته؛ باهاش دعوا نکنیها. خود پسره شرمنده شده بود. چندبار آمده بود عذرخواهی.
#شهیدناصرقاسمی
#سبک_زندگی_شهدا | #گذشت_کردن | #حلم
📚 «گمنام مثل من»، ص۴
💢 دیگر مدرسه نمیروم!
معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی
تا دید سرش را انداخت پایین.
خانم معلم آمد سراغش.دستش را
انداخت زیر چانه اش كه «سرت را بالا
بگیر ببینم.» چشم هایش را بست سرش
را بالا آورد.
از كلاس زد بیرون. تا وسط های حیاط
هنوز چشم هایش را باز نكرده بود.
خونه که رسید گفت:
دیگه نمی خوام برم هنرستان.
گفتیم آخه برای چی ؟
گفت: معلم ها بی حجابن.
انگار هیچی براشون مهم نیست.
میخوام برم قم؛ حوزه ...
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#سبک_زندگی_شهدا | #فضایل_اخلاقی | #حیاء
جواد نسبت به سرسری گرفتن مسائل اعتقادی بسیار حساس بود، حتی از این که برخی از دوستان عبادات را اعم از فرایض و مستحبات بدون توجه انجام میدهند، برآشفته میشود. به یاد دارم هنگامی هنگامی که مشاهده کرد یکی از دوستان ما پس از نماز تسبیحات حضرت زهرا(س) را شتابزده ادا میکند، گفت: چرا اینقدر عجولانه؟ به جای سبحان الله میگویی... سو بالا! سو بالا! ... اگر قرار است این طور ادا کنی، بهتر است ذکر نگویی!
#شهیدجوادتندگویان
#سبک_زندگی_شهدا
#عبادت
📚کتاب دولت عشق،ص۲۴
#شهید_حسین_ولایتیفر
بهش گفتم: چقدر خودت رو خسته میکنی، کمی استراحت کن!
گفت: این بدن خمس و زکاتی داره که باید پرداخت بشه.
#شهید_مدافع_وطن
#سبک_زندگی_شهدا
#ایثار
خانهاش طبقه چهارم یک مجتمع بود
و آسانسور هم نداشت!
دفعهاول که رفتم، دیدم تمام پلهها
رنگآمیزی شده خیلی خوشم آمد.
گفت: خودم این پلهها را رنگ زدم
که وقتی خانمم میره بالا کمتر خسته بشه..:)
#شهید_محسنحججی
#سبک_زندگی_شهدا
#همسرداری