روی دستش قیر ریخته بود؛ حسابی هم سوخته بود.
ناراحت پرسیدم: چی شده پسرم؟!
گفت: کار پسر همسایه است!
عصبانی رفتم سراغش. تند آمد دنبالم. گفت: سوخته که سوخته؛ باهاش دعوا نکنیها. خود پسره شرمنده شده بود. چندبار آمده بود عذرخواهی.
#شهیدناصرقاسمی
#سبک_زندگی_شهدا | #گذشت_کردن | #حلم
📚 «گمنام مثل من»، ص۴