#تݪنگࢪانہ🍓🍓 #فضایمجازی
-سلام دختری یا پسر؟!🤔
-سلام دخترم🌱
-چه خوب... من خیلی تنهام می شه
شماره ات رو داشته باشم؟😍
-خواهر داری؟🙃
-آره چطور مگه؟😊
-داداش منم خیلی تنهاست،
شماره خواهرت رو بده ..
تا با داداشم دوست بشه🥰
-چی؟!😡
-اگه گرگ هایی که به ناموست می پرن
رو می دری، پس چرا خودت گرگ ..
میشی واسه ناموس دیگری؟!:)
فهمیدی چیشد یا نه💔
بسیجے بودن بہ ریش و چفیہ ..
یا انگشتر عقیق نیست!!
بسیجے واقعے اونیہ ڪہ حیا و غیرت ..
توش موج میزنہ "
😊👌
#کلام_اهلبیت
ای بندگان خدا،
شما همانند بیمارانید و خداوند مانند طبیب.
مصلحت مریض در این است که به دستورات طبیب عمل نماید، نه آنکه به چیزی که خود میپسندد اظهار تمایل کند!
پس تسلیم اوامر و دستورات الهی شوید تا نجات پیدا کنید و به خِیر و سعادت دست بیابید. 🌱
✍🏻 پیامبر اکرم(ص)
📖 ارشاد القلوب ۱/۱۵۳ و مجموعه ورام ۲/۱۱۷
#سخن_بزرگان
اینکه بنده بارها تکرار میکنم که
جوان ِامروز ، از جوان اول انقلاب
و دوران جنگ اگر جلوتر نباشد ،
بهتر نباشد ، عقبتر نیست و من
معتقدم که جلوتر است ، بهخاطر
این است که امروز با اینهمه
ابزارهای تبلیغی ، با اینهمه
شگردهای گوناگونِ فروریختن
پایههای ایمان ، جوان انقلابی
ایستاده است . .
- حضرتآقا
#رهبر
صوت و متن دعای ۲۷ صحیفه سجادیه
#برایمرزداران🙂♥️
#مناجاتاهلبیت
التماس دعا 😇
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌺#پارت دوم 🌺 نرجس در خواب فرمان یافت به طور ناشناس همراه کنیزان و خدمت کاران به دنبال سپاهی برود که
🌺#پارت سوم 🌺
چگونگی میلاد
دشمنان اهل بیت (ع) و حاکمان ستم پیشه اموی و عباسی، بر اساس روایت هایی که از پیامبراکرم(ص) به آنها رسیده بود، از دیرباز می دانستند که شخصی به نام «مهدی» از خاندان پیامبر و دودمان امامان معصوم برمی خیزد و کاخ های ستم را نابود می سازد. از همین رو، پیوسته در کمین بودند چه زمانی، آخرین مولود از نسل امامان شیعه به دنیا خواهد آمد تا او را از بین ببرند.
از زمان امام محمد تقی (ع)، رفته رفته فشارها و سخت گیری ها بر خاندان پیامبر فزونی گرفت تا در زمان امام حسن عسکری (ع) به اوج خود رسید. آن حضرت در تمام دوران زندگی خویش در شهر سامرا زیر نظر بود و کوچک ترین رفت و آمد به خانه ایشان از نظر دستگاه خلافت، پنهان نمی ماند.
در چنین شرایطی، طبیعی است که میلاد آخرین حجت حق نمی تواند آشکار باشد. به همین دلیل، تا چند ساعت پیش از میلاد آن حضرت، نزدیک ترین خویشان امام حسن عسکری (ع) نیز خبر نداشتند که قرار است مولودی در خانه امام به دنیا بیاید و هیچ اثری از حاملگی در مادر آن بزرگوار دیده نمی شد.
#تݪنگࢪانہ🍓🍓
همونطور که دستت تو تایپ با کیبورد ،
گوشی تند و مسلطه :/ قرآن رو هم میتونی،
تند و مسلط بخونی؟
یا نه از بس نخوندی نمیتونی!
دنیا بد جور گرفتت رفیق...!(:💔
یکم به خودت بیا💔
یڪۍازڪارهایۍڪہ امام زمان(؏ۚ) را خیلۍخیلۍخوشحال مۍڪندچیست ؟
خواندن٩بار سوره « توحید » در روز و ثوابش
را تقدیم ڪردن بہ امام زمان (عجل الله)
این ڪار عمر شمارا بابرڪت مۍڪند
و مورد توجہ خاصِ حضرت قرارمۍگیرید
#یامہدۍادرڪنۍ💔💔
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۴۸ حال خودم از او بدتر بود، دلم می خواست جوابش را بد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۴۹
بعد از دانشگاه سوار مترو شدم.خیلی گرسنه بود. نگاهی به
ساعتم انداختم، هنوز تا افطار خیلی مانده بود. وقتی به
ایستگاه مورد نظر رسیدم، دیدم آقای معصومی آن سمت
خیابان بچه دربغل در ماشین نشسته.
چشمش که به من افتاد از ماشین پیاده شد و با لبخند جلو
امد و سالم کرد. همیشه از این همه احترام و توجه اش
شرمنده می شدم. راه رفتنش خیلی بهترشده بود.
ریحانه بادیدن من خندیدو ذوق کرد، بغلش کردم و چندتا
ماچ محکم ازلپش گرفتم و قربون صدقه اش رفتم. پدرش با
لبخند نگاهمان می کرد، امروز خوش تیپ تر شده بود، معلوم
بود به خودش و دخترش حسابی رسیده است. ولی موهای ریحانه
را ناشیانه خرگوشی بسته بود .
از نگاه من متوجه شدو گفت :
–هنوز زیاد وارد نشدم. برسش رو آوردم، اگه مرتبش کنید
ممنون میشم.
نشستیم داخل ماشین و موهای ریحانه را به سختی درست
کردم. از بس تکان می خورد.
آقای معصومی دستش را دراز کردو از صندلی عقب یه نایلون
برداشت و دستم داد و گفت :
–یه کم خوراکی گرفتم فعال بخورید ته دلتون رو بگیره، تا
بعد از خرید بریم یه جای خوب غذا بخوریم .
از یک طرف شرمنده محبتش شده بودم که اینقدر حواسش هست،
ازطرفی نمی خواستم روزه بودنم رامتوجه شود.
همون جور به نایلونی که توی دستم مانده بود خیره بودم و
فکر می کردم چه بگم که دروغ هم نباشد .
–چیه؟ نکنه ناسالمه، مامانتون منع کرده.
ــ نه، فقط اشکالی نداره بعدا بخورم؟
ــ هر جور راحتید.
یک کلوچه ازنایلون درآوردم و گفتم :
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃
#پارت_۱۵٠
برای ریحانه بازش کنم؟
خنده ایی کردو گفت:
–واقعا مثل مامانا می مونید. فکر نکنم بخوره چون ناهارش
رو کامل خورده. االن بیشتر خواب الزمه.
از حرفش کمی خجالت کشیدم.
کلوچه را دوباره داخل نایلون انداختم ونگاهی به ریحانه
کردم، راست می گفت چشم هایش بی حال بودند، درازش کردم
توی بغلم و چسبوندمش به خودم تا بخوابد. پدرش دوباره
دستش را دراز کردو شیشه شیرش رااز ساک بچه که روی صندلی
عقب بود آورد. هنوز چند تا مک نزده بود که خوابش برد.
وقتی رسیدیم به مغازه هایی که پر بود از لباس های رنگ و
وارنگ و زیبا ی بچگانه، ریحانه از خواب بیدار شد و با
دیدن من دوباره خودش رابهمن چسباند.
دلم برایش می سوخت واقعا برای بچه هیچ کس نمی تواند جای
مادرش را بگیرد. خودم درد یتیمی را چشیده بودم و می
دانستم خیلی دردناک است، با این که مادرم واقعا همه
جوره حواسش به ما بود، ولی نبود پدر آزارمان می داد.
حاال نبود مادر واسه برای یک درختر فقط خدا می داند که
چقدر سختراست.
با این افکار بغض گلویم را فشرد، صدای آقای معصومی از
افکارم نجاتم داد.
–ریحانه رو بدید به من، شما پیاده شید.
بچه را که طرفش گرفتم. نگاه سنگینش راحس کردم. فوری
پیاده شدم. کالسکه ریحانه را از صندق عقب پایین گذاشت و
با کمک هم بازش کردیم و ریحانه را داخلش گذاشت. وراه
افتادیم.
بعد از نگاه کردن ویترین چندتا مغازه، باالخره یک پیراهن
زردو مشگی دیدم که خوشم امد، یقه اش از این پشت گردنی
ها بودو از کمر کلی چین داشت. خیلی زیبا بود.
خیره بهش لبخندی زدم و پرسیدم:
🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بِسْمِاللّٰهالْرَّحْمٰنِالّرحیم
🙂♥️
مۍگفت..خدایامننمیدونمچجوریـےبابندههاتتامۍڪنـے،
ولـےبہایننتیجہرسیدمڪہهرڪسـےروبیشتردوسدارۍ
بیشتربہامامحسین(؏)مبتلاشمۍڪنـے(:🫀🙂
https://eitaa.com/joinchat/2864120453C80ada24f7b
اینجا؟!🙂
یهجاییکهآدمهاشمبتلابهامامحسین🥺🥺🥺🤌🏻🫀
یهجاییکهظهورآقامونامامزمانویژهحسمیشه🥺🙂✨
محتوا؟!امامزمانی🙂
رمان✨
کلیپبرایاستوریشما🙃
احکامشرعی😇
مداحی🥺
تفسیرحکمتهاینهجالبلاغه🌙
ختمقرآن😍
مناجاتاهلبیت🥲
زندگینامهامامزمان(عج)واهلبیت😻
واز همه مهم تر تجمع ساندیس خور های انقلاب😂🗿🧃
بدو بدو جانمونی
هنوز که داری میخونی😐💔
بیا دیگه👈🏻https://eitaa.com/joinchat/2864120453C80ada24f7b