eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پشت سرولی فقیه باشید وبابصیرت ، چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید. از خواهران می خواهم که حجابشان را مثل حضرت زهرا رعایت بکنندنه مثل حجاب های روز ،چون این حجاب هابوی حضرت زهرا (سلام الله علیها)رانمی دهد...💚🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرم بابک نوری: ما اینجا هستیم تا داعشی های تکفیری وارد خاک ما نشن، ما اینجا هستیم تا از ناموس خودمون دفاع کنیم، از اعتقادات خودمون دفاع کنیم، شما هم نگید مدافع بشار، ما مدافع حرمیم، ما مدافعان ناموس کشورمونیم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تعقیب نماز ظهر و عصر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍🎥بعضی ویدیوها مث تراپی می‌مونن واسم. صد بار این ویدیو رو دیدم. دلم می‌خواد بدونم همچین بچه‌ای وقتی توی این شرایط بزرگ میشه چجور آدمی میشه؟!
جَوانی نِظامی نِوشته بُود: عٰاشق ما نظامی ها نشوید.. مٰا اکثرمان به پیری نمیرسیم"💔 💍
بسم رب الحسین
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۸۷ آنقدر آنجا نشستم و فکرو خیال کردم که وقتی به خودم
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 –من رو مترو پیاده کن. ازاو خواستم که ناهار راباهم باشیم. لبخندی زدو گفت : –نه دیگه، خیالم از طرف تو راحت شد.برم خونه که کلی کار خیاطی دارم. توام اون بلوزه که الگوش رو کشیدی رو برش بزن، فردا بیارش ببینم. بعد از پیاده شدن سوگند، سعیده پرسید: –چطوری تونستی باهاش اونجوری حرف بزنی...زدی داغونش کردی که... اصال حرف آرش که به میان می آیدجمعیتی ازخونهای بالتکلیف دربدنم برای رساندن خودشان به صورتم صف می کشند. –نمیدونم. یعنی خیلی بد حرف زدم؟ لبهایش رو بیرون دادو سرش را کج کردو گفت: – خیلی که نه. فقط با این ماشین کوچیک ها هستن، سبک وزن ها، اسمشون چیه؟ آهان مینی ماینرا، با اونا از روش رد شدی. ــ شاید می خواستم هم اون بِبُره هم من. ــ زیر چشمی نگاهم کردو گفت: –االن تو بریدی؟ دوباره این بغض تمام وابستگانش رابه طرف شاهراه گلویم گسیل کردومراواداربه سکوت کرد. –ازقیافت معلومه چقدربریدی...به خودت زمان بده راحیل. کمکم. یهو که نمیشه، رَوِشت هم اشتباهه، هم سخت. به نظر من می رفتی می دیدیش، براش توضیح می دادی، اینجوری واسه اونم بهتر بود، شاید قانع میشد و راحت تر قبول می کرد. بالاخره مغلوب اقوام بغض شدم و اشکم سرازیرشد. 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 –قبال حرف زدیم، اون اصال نمی تونه حرف هام رو درک کنه، بعدشم، هر چی بیشتر همدیگر رو ببینیم بدتره. این حرف ها را می زدم ولی دلم حرفهای سعیده راتاییدمی کرد. فکردیدنش بد جور روی مخم سوار شده بود. در دلم از خدا می خواستم راهی نشانم دهد، خدایا شایدسعیده درست می گوید . اگررفتن به صالحم نیست خودت جلویم را بگیر، خودت مانعی سرراهم قراربده. بعدباخودم گفتم وقتی همه چیزجوراست برای دیدنش پس بایدرفت. آنقدر غرق این فکرها بودم که نفهمیدم کی رسیدیم. از فکری که به سرم زده بود، استرس گرفته بودم . برای عملی کردنش اصال به سعیده تعارف نکردم که به خانه بیاید. وبعدازرفتنش، خودم را به سرخیابان رساندم. . چند دقیقه کنار خیابان ایستادم تا باالخره یک تاکسی از دورنمایان شد. ازعرض خیابان کمی جلو رفتم که بتوانم مسیرم را به راننده تاکسی بگویم. همزمان یک موتوری مثل اجل معلق نمی دانم از کجا پیدایش شدومثل یک روح سرگردان باسرعت ازجلویم ردشدوبابرخوردبه من تعادلش راازدست دادو هر دو هم زمان زمین خوردیم. صدای ناله ام بلندشد. به خاطربرخوردباآسفالت دستهایم خراش سطحی برداشتندوتمام چادرولباسهایم خاکی شدند. قدرت بلندشدن نداشتم به هرزحمتی بودخودم رابه جدول کنارخیابان رساندم وهمانجا نشستم. سرم درد می کرد . موتور سوار که پسر جوانی بود به طرفم امدو بارنگ پریده و دست پاچه پرسید : –خانم حالتون خوبه؟ 🍃به _قلم_لیلا_ فتحی_پور🍃 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دو پارت از رمان تقدیم نگاهتون 🌿🌿🌿🌿🌿 یاعلی
ایستادن یا دست بر سر گذاشتن هنگام شنیدن نام مبارک قائم (عجل الله فرجه) #احکام_شرعی
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 جزء23 ختم قران به نیابت از شهید محمد بلباسی شفای همه‌ی بیماران، سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت‌مهدی [عجل‌الله]💞🥺🌱 ۵۰۷🌸 ۵۰۸🌸 ۵۰۹🌸 ۵۱۰🌸 ۵۱۱🌸 ۵۱۲🌸 ۵۱۳🌸 ۵۱۴🌸 ۵۱۵🌸 ۵۱۶🌸 ۵۱۷🌸 ۵۱۸🌸 ۵۱۹🌸 ۵۲۰🌸 ۵۲۱🌸 ۵۲۲🌸 ۵۲۳🌸 ۵۲۴🌸 ۵۲۵🌸 ۵۲۶ 🌸 ۵۲۷🌸 ۵۲۸🌸 هرصفحه ای رو خواستید شخصی اطلاع بدید🌺 @Fatemeh83833
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
على (علیه‌السّلام) فرمودند: ناتوانترين مردم، كسى است كه در يافتن دوست ناتوان باشد و ناتوانتر از او، كسى است كه دوستان خود را از دست بدهد.
از آیت الله بهجت پرسیدند؛ امام زمان‹عج›کجاست ؟ فرمودند: آقا در قلب شماست، مواظب باشید بیرونش نکنید...:)) _
تعقیبات نماز مغرب و عشا
🌺 اول 🌺 زندگی نامه حضرت علی اصغر: عبدالله بن حسین بن علی بن ابی طالب فرزند امام حسین که طبق باور شیعیان کوچک ‌ترین فرزند این امام بودند در ۱۰ رجب سال ۶۰ هجری در مدینه به دنیا آمدند همچنین نام مادرشان رباب بنت امرئ القیس بود. حضرت علی اصغر جزء افرادی است که در بین شیعیان لقب باب‌الحوائج را گرفته. در سایر منابع نظیر حبیب‌السیر برخلاف آنچه شیعیان به آن معتقد هستند؛ علی اصغر در واقع نامی است که به سجاد فرزند امام حسین دارد که در جریان اتفاقات کربلا به بیماری مبتلا بود. نام این طفل شیرخوار در منابع مختلف؛ متفاوت عنوان شده به طوری که برخی منابع به او علی اصغر گفته اند، برخی منابع هم دو کودک را فرزند امام حسین معرفی کرده اند که نام آنها عبدالله و علی اصغر می باشد. اولین مورخی که از طفل شش ماهه امام حسین با نام علی یاد کرده است؛ ابن اعثم است که از ایشان با نام علی فی الرضاع سخن گفته است.
بسم رب الحسین
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_۱۸۹ –قبال حرف زدیم، اون اصال نمی تونه حرف هام رو درک ک
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 با صدای تقریبا بلندی گفت: –من که تورو جلوخونتون پیاده کردم. تو خیابون چیکار داشتی؟ ــ ناله ایی کردم و گفتم: –االن وقت این حرف هاست؟ ــ چند دقیقه ی دیگه اونجام. بالفاصله بعداز گفتن این جمله گوشی را قطع کرد. موتور سواردرحال وارسی کردن موتورش گفت: –حاال خانم واقعا چرا یهو امدید وسط خیابون؟ من که داشتم راهم رو می رفتم. سرم راپایین انداختم و گفتم: –می خواستم ماشین بگیرم. سرش را تکان دادو گفت: –کسی که می خواد بیاد ماشین داره؟ ــ بله. زود کارت ملی اش رامقابلم گرفت و گفت: –لطفا شماره ام را هم سیو کنید و شماره خودتون رو هم بدید. شما که نذاشتین من ببرمتون بیمارستان. پس هر چی هزینه ی بیمارستان بشه خودم پرداخت می کنم. شما با همراهتون برید منم با موتور پشت سرتون میام. کارت را پس زدم وگفتم: ــ ما خودمون میریم شما برید به کارتون برسید. خودم مقصربودم. من شکایتی از شماندارم. وقتی سعیده من رادرآن حال دید، دودستی به سروصورتش کوبیدو گفت: –چرا اینجوری شدی؟ پسر موتور سوار که با تعجب سعیده را نگاه می کرد گفت : –حالشون خوبه خانم نگران نباشید، زودتر ببریم بیمارستان تا عکس... سعیده خشمگین سرش داد زدو گفت : –شما این بال رو سرش آوردید؟ پسره ی بدبخت الل شد. سعیده را صدا کردم و گفتم: –تقصیر خودم بود. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 حالم خوبه فقط یه کم پام درد میکنه. انگار تازه یادش افتاده بود باید کمکم کند سریع به طرفم امدو بلندم کرد. موتورسوار حرفهایی که به من زده بود رابه اوهم گفت و سعیده فقط با عصبانیت نگاهش می کرد. فوری به طرف بیمارستان راه افتادیم و تا زودتر ازنگاههای با تامل عابرین فرار کنیم. بعد از اینکه ماشین حرکت کرد، سعیده نگاه مرموزی به من انداخت و گفت : –تو اینجا چیکار می کردی؟ سرم راپایین انداختم و گفتم : –می خواستم برم دانشگاه. تا امدم تاکسی بگیرم اینجوری شد. دستش را به پیشانیش زدوگفت : –وای حاال جواب خاله رو چی بدم، فقط دعا کن چیزیت نشده باشه . ــ مامانم که نمیدونه ما با هم بودیم.فکر میکنه من دانشگاهم. بی توجه به حرفم گفت : –خب می گفتی خودم همونجا که می خواستی بری می رسوندمت، مگه ما با هم این حرف هارو داریم. پنهون کاری چرا آخه؟ شرمنده بودم، نمی دانستم جوابش راچه بدهم. درد پایم هم بیشتر شده بود. به بیمارستان که رسیدیم دیدم موتور سوار موتورش راگوشه ایی پارک کرد. داخل بیمارستان شدیم و بعد از پذیرش باالخره عکس انداختیم. دیگر درد انگشت های پایم غیر قابل تحمل شده بود. وقتی دکترعکس رادید گفت، دو تا از انگشت های پای راستم مو برداشته. و کمی هم کوفته شده.برای درمان باید با بند طبی بسته شود و برای مدتی حرکت داده نشود تا دوباره جوش بخورد. آقای موتور سوار هم هر جا می رفتیم دنبالمان می آمد و هزینه هارا پرداخت می کرد. باالخره از بیمارستان بیرون امدیم و من به پسرموتوسوارگفتم: –شما برید، ممنون. دوباره کارت ملی اش را به طرفم گرفت و گفت :....... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ ﴿۱۲۸﴾ 🔸 آیا بنا می‌کنید به هر سرزمین مرتفع عمارت و کاخ برای آنکه به بازی عالم سرگرم شوید (و از یاد خدا غافل مانید). 🔅 وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ ﴿۱۲۹﴾ 🔸 و عمارتهای محکم بنا می‌کنید به امید آنکه در آن عمارات عمر ابد کنید؟ 🔅 وَإِذَا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ ﴿۱۳۰﴾ 🔸 و چون (به ظلم و بیداد خلق) دست گشایید کمال قساوت و خشم کار بندید؟ 🔅 فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ ﴿۱۳۱﴾ 🔸 پس از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید. 💭 سوره: شعراء