eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..🌻 شهادت به خون و تیر و ترکش نیست آن روز که خدا را با همه چیز و در همه جا دیدیم ونشان دادیم شهید شده ایم..🕊 🌱 .
تعقیبات نماز ظهر و عصر
امروز در این خیابان ها ...😶‍🌫 دختر باحیا بودن سخت است 💔... سخت نه خیلی سخت ،🥴 گویی اکثر مردم می خواهند ، با اگاه هایشان چادر از سرت بکشند... و تو محکم تر چادرت را میگیری💕 از کنار یک عده که رد میشوی .. حرف هایی می شنوی سرشار از قضاوت... قضاوت های نادرست❌ غمگین نشو ای بانو😍 سربازۍ "مــــهـــدے فــــاطــــمــــه (س)" بودن این سختی ها را هم دارد💔
از امـیـر مــومـنـین (ع) پــرسـیـدند: بـزرگتـریـن گـنـاهـ ڪبـیرهـ چـیـسـت¿ حضـرتــ نگفتـند بےنـمـازے! نـگـفـتـنـد بےحـجـابے! نـگـفـتند روزهـ نـگـرفتن! فـرمـودنـد: مایــوس و ناامـیـد شـدن از رحــمــت خــدا صــد بــار هــم توبــہ شـڪسـتــے باز آی...:) ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💔💔
یـک‌ملـت‌زمانـی‌به‌بلوغ‌‌ میرسـد‌که‌انتخـاب‌کنـد 😍 :هرکس ایران را دوست دارد، باید در انتخابات فعال باشد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همین سادگی خوبامیرن! بیایم قدرمحبت هایه همدیگرو بیشتر بدونیم...🥲🙂 پنجشنبه ست وبه یادهمه آسمانی های خاک: صلواتی تلاوت کنیم🥺🖤
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 جزء26 ختم قران به نیابت از شهید سید علیرضا یاسینی شفای همه‌ی بیماران، سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت‌مهدی [عجل‌الله]💞🥺🌱 ۵۷۳🌸 ۵۷۴🌸 ۵۷۵🌸 ۵۷۶🌸 ۵۷۷🌸 ۵۷۸🌸 ۵۷۹🌸 ۵۸۰🌸 ۵۸۱🌸 ۵۸۲🌸 ۵۸۳🌸 ۵۸۴🌸 ۵۸۵🌸 ۵۸۶🌸 ۵۸۷🌸 ۵۸۸🌸 ۵۸۹🌸 ۵۹۰🌸 ۵۹۱🌸 ۵۹۲🌸 ۵۹۳🌸 ۵۹۴🌸 هرصفحه ای رو خواستید شخصی اطلاع بدید🌺 @Fatemeh83833
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«﷽» احترام چادری را که بر سر دارید نگه دارید💯 ما باید از فاطمه زهرا “سلام الله” الگو بگیریم✋ 🕊 🥺🤍
بسم رب الحسین
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن🍂 را که دیگر با اسرا حسابی رفیق شده بود صدا کردم و به دستش دادم. ریحانه لبخندی زدو سرش را به زانوهایم چسباند. بغلش کردم و بوسیدمش، زهرا خانم که تا حاال با مادر حرف می زد توجهش به ما جلب شدوبا لبخندگفت : –راحیل جان ریحانه خیلی بهت وابستس، چرا دیگه به ما سر نزدی؟ دلمون برات تنگ شده بود. وقتی کمیل بهم گفت تصادف کردی، دلم طاقت نیاوردگفتم هرجورشده بایدبیام ببینمت. بچه هاروسپردم به پدرشون وامدم . ــ دستتون درد نکنه، زحمت کشیدید. دیگه منم گرفتار درس و دانشگاه بودم، حاالم با این وضع "اشاره به پام کردم" یه مدت خونه نشین شدم. ــ انشاهللا زودتر خوب میشی، فقط تا میتونی شیر بخور. بعدپرسید: –حاالکجا تصادف کردی؟ من نمیدونم چرا مردم اینقدر بد رانندگی می کنند. خواستم سوال اولش را منحرف کنم برای همین گفتم : _تقصیر خودم بود یهو امدم وسط خیابون تاکسی بگیرم، موتوری بهم زد. کمیل وسط حرفمان امدو گفت : –حتما حکمتی داشته. باید خدارو شکر کرد که به خیر گذشته. همه حرفش را تایید کردند. و مادر رشته کالم را به دست گرفت و یک ساعتی در مورد حکمت خدا و مهربانیش با کمیل حرف زدند . این وسط هیچ کس به اندازه ی خودم حکمت این تصادف رانمی دانست. بعضی وقتها که برایم اتفاقی می افتد، دربه در دنبال حکمتش می گردم، فراموش می کنم که اگر در خانه ی قلبم رابکوبم ودر پیچ وخم هاوداالنهای تاریکش چراغی روشن کنم و دقیق به جستجو بپردازم، حکمتش را خواهم یافت. برای بدرقه ی مهمانها بلندشدم ولی آنها اجازه ندادندکه ازجایم تکان بخورم. خیلی دوست داشتم زودتر بسته راباز کنم تا ببینم کمیل چه شعری را برایم نوشته است. اسراازمن کنجکاوتربود. چون همین که دربسته شد، زودتر از من بازش کردوخیره به تابلو ماند، از دستش گرفتم و نگاه کردم. یک قاب چوبی، که رنگش قهوه ای سوخته بود و کاغذی که شعرروی آن نوشته شده بود هم با سایه روشن تصویرچند برگ سه پر راکشیده بود. خیلی زیبا بودو باسلیقه کار شده بود. 🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن🍂 وقتی شعرش را خواندم دقیقا یادم امد کی و کجای کتاب خواندمش. آن روز آنقدر خوشم امد که کنارش رانشانه گذاشتم. یک روز که کمیل خانه نبودو ریحانه هم خوابیده بود، حوصله ام سر رفته بود، به اتاق کمیل رفتم ودیوان شمس رااز کتابخانه اش برداشتم و شروع به خواندن کردم. چقدر آن روزاز خواندنش لذت بردم . شعری که کمیل باخط زیبایش برایم نوشته بود را خیلی دوست داشتم. چشم هایم رابستم وچندبارزیرلب تکرارکردم. "من غالم قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو" به اسرا گفتم تابلو را روبروی تختم نصب کند. تا هر روز ببینمش. نمیدانم چرا از این شعر انرژی می گرفتم. اسرا که برای میخ آوردن رفت، مامان آمدوپرسید: –اسرامیخ روواسه چی میخواد؟ وقتی ماجرای تابلو رابرای مامان توضیح دادم. نگاه عمیقی به تابلو انداخت و گفت : –شعرهای شمس تبریزی رو دوست داری؟ باسر جواب مثبت دادم و گفتم : –خیلی دل نشینن . سر سفره ی هفت سین منتظرتحویل سال نشسته بودیم، نگاهی به پایم انداختم و رو به مادر گفتم: –یعنی راسته میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست؟ مادر نگاه من را دنبال کردو با دیدن پایم لبخندی زدو گفت : –این ضرب المثل در مورد این چیزا نیست. قدیما وقتی فصل بهار بارندگی خوب بود یا کم بود، این رو می گفتند. منظورشون این بود اگه بارندگی زیاد باشه اون سال، سال خوبیه و فراوونیه. می دونستی این ضرب المثل ادامه هم داره؟ باتعجب گفتم: –واقعا؟ ــ ادامش میشه، ماستی که ترشه از تغارش پیداست. خندیدم و گفتم: 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
📌به عنوان یه روانشناس به تجربه دیدم حرف نزدن در مورد این‌موارد بهتر از حرف زدنه... نگفتن اهداف و برنامه ها و میزان درآمدت... چون بسیار دیدم بعدش آدما از گفتن و بیان اینها به جای حمایت چه آسیب ها که ندیدن + تعداد کمی از موفقیت تو‌خوشحال میشن یادت باشه از جزییات و مشکلات خونوادگیت به همه نگو هرچقدر هم بهت سخت بگذره اما بیرون بردن حرف های درون خونواده‌ پیش هرکسی قشنگ نیست خود رابطه عاطفیت رو پنهون نکن اما جزییاتش رو‌ چرا حرفات در مورد بقیه رو پیش هرکسی نگو چون چندبار چیزی که گفتی رو معمولا روش می‌ذارن و تحویل همون شخص میدن و‌ در نهایت؛ اگه بخوام بگم بزرگ ترین خودمراقبتی چیه قطعا کم حرف زدن و سنجیده حرف زدنه
‍ اینم بگم واسه جوونترها که کم تجربه‌ترن. اگه میخواین کارتون به جنگ‌اعصاب و دعوا مرافعه و بی‌احترامی و تراپی و...نکشه: "هرجا دیدید در اولویت نیستین، خودتون جمع کنید برید" دوستت دارمو عاشقتمو میمیرم براتو.... ادا اطواره و هیچ هزینه‌ای واسه کسی نداره... اولویت شرط اوله... 🌱
من وقتی فهمیدم تغییر کردم که به جای اینکه واسه فرار از تنهاییم به بقیه پناه ببرم، واسه لذت بردن از تنهاییم از بقیه فرار کردم.
. یکی گفت : چه دنیای بدی حتی شاخه های گل هم خار دارند دیگری گفت : چه دنیای خوبی حتی شاخه های پر خار هم گل دارند! عظمت در نگاه است نه در چیزی که می نگریم!
یه جا خوندم نوشته بود: "توان انسان برای جنگیدن توی زندگی محدوده؛ بیشتر از اونکه مهم باشه بدونی چطور بجنگی مهم اینه که تشخیص بدی کدوم میدون محل مبارزه تو نیست و ازش خارج شی اینجوری کمتر احساس شکست و بازنده بودن داری."
14.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️🎥هیچ وقت رای نمیدم چون؛ جمهوری اسلامی به چین خاک داد به لبنان ناموس! به روسیه دریا⁉️
🌷 🌷 ! 🌷 سال ٧۴ یا ٧۵ بود که عراق اجازه داد، مناطقی را نزدیک سعیدیه و بستان که بسیار به نقطه صفر مرزی نزدیک است تفحص کنیم. ما گروهی از بچه‌هاى سپاه را که اکثراً کارمند قدیمی شرکت نفت اهواز بودند؛ جمع کردیم. آن‌ها زمان جنگ آشنا به بحث تخریب بودند و به همین دلیل می‌توانستند به عنوان مین‌ياب برای تفحص این مناطق به ما کمک کنند. تعداد زیادی جسد از آن منطقه کشف شد. 🌷مسئول گروه برای ما تعریف کرد که «یک شب در جایی گودالی پیدا کردیم که می‌دانستيم که در آن‌جا شهید مدفون است، اما انتهای کار بود که خسته شده بودیم و از تفحص دست کشیدیم. پس از ساعت‌ها تفحص چند عدد پلاک و لباس بسیجی که در آن منطقه پیدا کرده بودیم نشان دهنده این بود که در آن‌جا پیکر شهید وجود دارد. از خستگی خوابیدیم در خواب دیدم شهیدی آمد و گفت:.... 🌷....گفت: «چرا کار را ادامه ندادید، من بچه زنجان هستم، ما منتظر شما بودیم، آمدم؛ بگویم امشب باران شدیدی می‌آيد و منطقه را آب می‌گيرد. من به همراه ١٢ نفر دیگر که مجموعاً ١٣ نفر می‌شويم با هم به جبهه اعزام شدیم و پیمان بسته‌ايم که یا همه با هم شهید بشویم یا همه همدیگر را شفاعت کنیم. اگر امشب ما را پیدا کردید هر ١٣ نفر را به شهرمان منتقل کنید و چنان‌چه نتوانسته‌ايد؛ همه ١٣ نفر را پیدا کنید؛ مابقی را منتقل نکنید! زیرا طبق عهدی که بسته‌ايم؛ باید همه با هم در یک منطقه باشیم.» 🌷از خواب بیدار شدم و بسیار متعجب از محتوای خواب بودم اما توجهی نکردم. صبح شد متوجه شدم نیمه شب باران شدیدی آمده و همه آن گودال را آب فرا گرفته است. وقتی به اهواز آمدم جریان را تعریف کردم، اما همگی در صحت این خواب شک داشتیم. اسم دو یا سه نفر از شهیدان در ذهنم مانده بود به همین دلیل تلفنی پیگیر نام این شهیدان شدیم از منطقه مورد نظر به ما گفته شد که این دو شهید به همراه ١١ شهید دیگر همه در یک‌جا بوده‌اند و همه با هم به شهادت رسیده‌اند؛ به این ترتیب از صحت خواب اطمینان پیدا کردیم.» راوى: سردار علی‌اصغر گرجی‌زاده، فرمانده سپاه حفاظت هواپیمایی
تعقیبات نماز مغرب و عشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا