eitaa logo
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
1.7هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
62 فایل
به‌توکل‌نام‌اعظمش‌🙂✨ هرکس‌که‌حسینی‌است‌حقیرش‌مشمار دررتبه‌کبیراست‌صغیرش‌مشمار عنوان‌گدائی‌درش‌آقائی‌است آقاست‌گدای‌اوفقیرش‌مشمار🙂❤️‍🩹 #اینجا؟محل‌‌‌تجمع‌نوکرای‌آقا🥺☘️ +‌کپی؟ _روزمرگی و هشتگ های خود کانال❌️مابقی آزاد؛به شرط دعا برای شهادت خادمین✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ تاسیس:۱۴۰۲/۱۰/۱۶🌱 یه دهه هشتادی کپی؟بله هدف چیز دیگریست✌🏻 نکته:مطالب کانال مخاطب خاصی ندارد . . . https://eitaa.com/roshanaii315
🔹امروز سه شنبه مختص به امامان سجاد و محمد باقر و صادق (علیه و علیهم السلام ) است . 🔹تاریخ و مکان ولادتشان : ▫️امام سجاد :شعبان سال ۳۸ هجری قمری در مدینه چشم به جهان گشود ▫️امام باقر (علیه السلام): 1 رجب یا ۳ صفر سال ۵۷ پس از هجرت مدینه ▫️امام صادق : ۱۷ ربیع‌الاول ۸۳ (قمری) برابر ۲۰ آوریل ۷۰۲ مدینه 🔹نام پدر : ▫️امام سجاد : امام حسین (علیه السلام) ▫️امام باقر :سجاد (علیه السلام) ▫️امام صادق : محمد باقر (علیه السلام) 🔹نام مادر : ▫️امام سجاد : شهربانو ▫️امام باقر: فاطمه بنت حسن ▫️امام صادق: ام فروه 🔹همسران : ▫️امام سجاد :ام عبدالله ◽️امام باقر : ام فروه فرزند قاسم بن محمد بن ابی‌بکر ▫️امام صادق : حمیده البربریه 🔹فرزندان : ▫️امام سجاد :_ پسران: محمد باقر، زید بن علی، عبدالله، عمر، حسن (مورد اختلاف)، حسین‌اکبر (مورد اختلاف)، حسین اصغر (مورد اختلاف)، عبیدالله (مورد اختلاف)، سلیمان (مورد اختلاف)، علی (مورد اختلاف) و محمداصغر (مورد اختلاف). _دختران: عُلَیّه، ام‌کلثوم، خدیجه (مورد اختلاف) و فاطمه (مورد اختلاف) ▫️امام باقر :جعفر صادق، ابراهیم، علی، عبدالله، زینب، ام سلمه ▫️امام صادق: ۱۷ ربیع‌الاول ۸۳ (قمری) برابر ۲۰ آوریل ۷۰۲ مدینه ▫️امام صادق : موسی کاظم، اسماعیل، عبدالله، محمد دیباج، اسحاق، علی عریضی، عباس، ام فروة، اسماء، فاطمه
حتی‌اگه‌حالِ‌خوشِ‌معنویت زیرِ‌بارگناه‌ارباً‌ارباشده‌، هیچ‌وقت‌از‌دوباره‌برگشتن به‌آغوش‌گرمِ‌خدا‌ناامید‌نشو:) ♥️!
هیچ وقت خودتو سعی نکن با دیگران مقایسه کنی اینو یادت باشه 👌🏻 چون هیچ مقایسه ای بین خورشید و ماه وجود نداره ... 🌞🌝 هرکدوم به وقتش میدرخشند ...👌🏻 فقط باید صبر داشته باشی و به صبر پناه ببری🙅🏻‍♀
ماه رمضون امسال؛ روز سه‌شنبه‌است! ۱۴۰۲/۱۲/۲۲ | پیامبر .. صلوات‌الله‌ می‌فرمایند: هرکسی خبر رمضان را برای کسی دهد، آتش جهنم برای او حرام است ..! - با پخش این، بهشتی بشید😂❤️!
صدام زد و گفت: اگه خدا برا ۲۴ ساعٺ گناه کردنو آزادکنه، چیکار میکنے؟! فکر ڪردم ... هے فکر ڪردم ... دیدم همه گناهارو همین الانشم دارم ، انجام میدم! همه چے همین الان هم عادیه! من الان هم همه گناهارو انجام میدم، نیازی به آزاد شدنش نیسٺ... :)
💔⃢💔 💥فکر میکنی اونقدری خوب هستی که ، امام زمان با شنیدن اسمت لبخند بزنه؟🤔 💠 با اعمالمان .. دل امام زمان را شاد کنیم💠 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🥀🥀
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
#پیشنهاد_دانلود💔
چشمی که به روی نامحرم باز شد چشمی که به گناه باز شد دیگه امام زمان نمیبینه😭💔
بسم رب الحسین
🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 –یعنی به نظر تو داره ناز می کنه؟ ــ چی بگم...من که از روز اول بهت گفتم راحیل با بقیه ی دخترا فرق داره، حاال توام چه گیری دادی ها. ــ ولی من اونو واسه رفاقت نمی خوام، واسه ازدواج... ــ حرفم و بریدوصداش رو بلندتر کردوگفت: –چی؟ ازش خواستگاری کردی و جواب منفی داد؟ ــ سارا بین خودمون میمونه، مگه نه؟ ــ انگاراز این خبر ناراحت شدو گفت: باشه، کاری نداری؟ خداحافظ. اصال منتظر جواب من نشدو قطع کرد. سوار ماشین شدم. حرفهای سارا کمی امیدوارم کرد. تا ماشین را روشن کردم. ماشین دخترخاله ی راحیل را دیدم که پارک کردو خودش با یه خانم از ماشین پیاده شدند . کاش خودش تنها بود و می توانستم چنددقیقه ایی در موردراحیل بااو صحبت کنم. همانجا منتظر ماندم به این امید که تنهابرگردد. دوباره ماشین را خاموش کردم. اونقدر منتظر ماندم که پاهایم خشک شدند، پیاده شدم تا کمی راه برم، هوا گرگ و میش شده بود. با خودم گفتم آونقدر منتظر میمانم تا بیاید اگه بازهم تنها نبود، تعقیبش می کنم وآدرس خانه شان را یاد می گیرم. تا دریک روز مناسب ازاوکمک می گیرم. در همین فکرها بودم که صدای بسته شدن در را شنیدم. قیافه اش خیلی گرفته بود. سرش پایین، ودر فکر بود،. به طرفش رفتم . همین که خواست قفل ماشین را بزند چشمش به من افتادو ایستاد. سالم کردم . چند لحظه مکث کردو گفت: –سالم، شما اینجا چیکار می کنید؟ یعنی از اون موقع نرفتید؟ چقدر خوشحال شدم که راحیل همه چیز را برایش تعریف کرده است. ــ امده بودم باهاش حرف بزنم ولی قبول نکرد. مِنو مِنی کردو گفت: –خب...اون که جواب منفی داده، دیگه چه حرفی؟ اخم هایم را درهم کردم و گفتم : –آخه چرا؟ ــ دلیلش رو هم که بهتون گفته. ــ بله، ولی قانع کننده نیست. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 ــ ببینید آقا آرش، من شمارو درک می کنم ولی ازتون می خوام به نظر راحیل احترام بزارید. اگه شما دوستش دارید باید به میلش عمل کنید. اینکه شما به زور بخواهید به خواستتون برسید که عالقه نیست. پس اون چی؟ من اصال کاری به دلیل راحیل ندارم. ولی هر چی که باشه تشخیصش اینه. تو چشم هاش نگاه کردم و گفتم : –مگه به این آسونیه؟ اونم زل زد تو چشم هام و گفت : –از کجا می دونید واسه اون آسونه؟ حرفش خوشحالم کرد و انگار متوجه شدو ادامه داد : –حرفهایی که میزنم اکثرش حرفهای خود راحیله، برای زندگی مشترک فقط عالقه کافی نیست. دونفر مثل شما دوتا، گاهی حتی تفریحاتشونم با هم فرق داره. پوزخندی زدم و اون ادامه داد: شاید االن از نظر شما مضحک بیاد ولی وقتی وارد زندگی بشید همین مسائل پیش پا افتاده باعث اختالفهای بزرگ میشه. با پایم با سنگ ریزه ایی که جلوی کفشم بود بازی می کردم. تو دلم گفتم: ، خانوادگی واسه من شدن معلم اخالق. فکر کنم فهمید نسبت به حرفهایش بی اهمیتم دیگه ادامه ندادو گفت: –اگه اجازه بدید من دیگه برم. با لبخند تلخی گفتم : –فکرکردم کمکم می کنید ولی انگار... حرفم را برید و گفت: –حرفهایی که بهتون زدم نظر راحیله. راستش من خودم بارها بهش گفتم که سخت گیره. ولی فقط می تونم نظرمو بهش بگم، در آخر باید به تصمیمش احترام گذاشت. البته اینم بگم من آرزوم بود که می تونستم مثل راحیل اینقدر روی عقایدم پافشاری کنم. ولی من قدرتش رو ندارم. دست هایم را درجیبم فروکردم و دوباره نگاهش کردم."کال انگار زیباییشون ارثیه، ولی هیچ کس راحیل نمی شود" حرف هایش عصبانیم می کرد. برای همین نفسم رابیرون دادم و گفتم 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍂از سیم خار دار نفست عبور کن 🍂 –به نظرم کارش درست نیست، اون حتی برای چند دقیقه هم نیومد بشین توی ماشین حرف بزنیم. ولی با این آقایی که پرستار بچشه همش اینو رو اونور میره... با تعجب گفت: –چون ایشون رو به چشم یه صاحب کار می دونه. حتما براتون توضیح داده دلیل کار کردنش رو. راحیل خودش رو یه جورایی مسئول اون بچه می دونه، با این که من عامل تصادف بودم ولی اون خودش رو مقصر می دونه. گره ایی انداخت به ابروهایش و ادامه داد : –راحیل دیگه اونجا کار نمیکنه. فقط گاهی سر میزنه، اونم به خاطر اون دختر بچه در ضمن آقای معصومی تو این یک سال رفتار غیر معقولی از خودشون نشون ندادند که راحیل اذیت بشه. گره ی ابروهایش را بیشتر کردو گفت: –زود قضاوت کردن... نذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم: –نه، من قضاوتی نکردم. فقط برام سوال بود. سرش راپایین انداخت و گفت: –من دیگه باید برم دیرم شده. بدون خداحافظی رفت و پشت فرمان ماشینش نشست. "چراناراحت شد، من که حرفی نزدم". بعداز رفتنش سوار ماشینم شدم وبه خانه برگشتم. برادرم و خانمش امده بودند دنبالمان تا برای چند روز باهم دیگربرای تفریح به شمال برویم. ولی من گفتم که حوصله ی مسافرت ندارم و نمی توانم بیایم و سفارش کردم که حتما مامان راباخودشان ببرند. روی تختم دراز کشیدم. کیارش وارداتاقم شدو کنارم روی تخت نشست وپرسید: –چته تو؟ مامان می گفت روبه راه نیستی. بلند شدم نشستم و گفتم: –چیز مهمی نیست، خوبم. لبخند کجی زدو گفت: –نکنه عاشق شدی؟ سرم راپایین انداختم وبی توجه به سوالش گفتم : –میشه مامان رو با خودتون ببرید؟ احتیاج به تنهایی دارم. 🌼🌼🌼🌼🌼
✿مَجٰـانین‌ُالحُـسَّین(؏)
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 #ختم جزء 2 ختم قرآن به نیابت از شهید مجید قربانخانی سلامتی و تعجیل درظهور ح
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 جزء 3 ختم قرآن به نیابت از شهید هادی ذوالفقاری سلامتی و تعجیل درظهور حضرت مهدی (عجل الله)🌸🥺💗 ۴۰🌸 ۴۱🌸 ۴۲🌸 ۴۳🌸 ۴۴🌸 ۴۵🌸 ۴۶🌸 ۴۷🌸 ۴۸🌸 ۴۹🌸 ۵۰🌸 ۵۱🌸 ۵۲🌸 ۵۳🌸 ۵۴🌸 ۵۵🌸 ۵۶🌸 ۵۷🌸 ۵۸🌸 ۵۹🌸 ۶۰🌸 هر صفحه ای رو خواستید شخصی اطلاع بدید🌸 @Fatemeh83833