- اصلا اسمش قـاسم بود
میدونی معنیش چیه؟
یعنی تقسیم میڪرد
میگفت غصه غمـا مـال ِ من
شـادی ها مـال ِ شمـا
قاسم بود دیگه💔. . :)
#سـردآر_دلهـا
🚩بنظرتکدومگناهبالاتره؟
شهوت!
ترک نماز!
از امامصادق(ع)سوالکردنبعضیاز گناهایجنسیکهازسرلذتانجاممیشه
حکمشاعدامه،
ولیبهش #نمیگینکافر
ولیطرفنمازنمیخونهبهش #میگینکافر
حضرت فرمود:
«او تحتفشارشهوتگناهکردهولیکسی کهنمازنمیخواند،بهخداتکبرکردهاست.
اینخیلیبدتراست! ؛ #سَمِعْتُأَبَاعَبْدِاللَّهِوَسُئِلَمَابَالُالزَّانِي
لَاتُسَمِّيهِكَافِراًوَتَارِكُالصَّلَاةِقَدْتُسَمِّيهِكَافِراً»
سرنمازادبداشتهباشنگاهتبهاین
طرفواونطرفنباشه✖️
وقتیسرنمازایستادینچشمها👀
نگاهشونبایدبهمحلسجدهباشه(مُهر)
اگرموقعرکوعنگاهتبهمُهرباشهپلکتمیاد
بالابیادبیآ🙃✖️
پیشخداآدمچشماشواینقدربالانمیاره!هنگامرکوعبایدنگاهتبهپاهاتباشه✔️
.
هنگامتشهدنگاهمونبایدکجاباشه🙄؟!
اگرنگاهبهمُهرباشهچشمت
زاویشبازمیشه✖️🤭پلکمیادبالا!
زشتهپیشخدا،
#ادبرعایتکن✨
هنگامتشهدبایدبهزانوهاتنگاهکنی✔️
#کلام_اهلبیت
هرکس دین خود را از دهانِ مردم بگیرد، (همان) مردم، او را از دین بر مىگردانند!
و هرکس دین خود را از قرآن و سُنَّت رسول خدا(ص) فراگیرد، کوهها از بین مىروند ولى ایمانِ او ماندگار است.🌱
• امام علی(ع)،
#سخن_بزرگان
هرجا کم آوردی، پول نداشتی، حوصله نداشتی، کار داشتی باطریت تموم شده بود، تسبیحت رو بردار و صدبار بگو أَسْتَغْفِرُ ٱللَّٰهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْه؛ آروم میشی. 📿💚
👳🏼♂ آیت اللّٰه بهجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به فرزندان خودتون نشون بدید 😍🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بُزُرگ تَرین پارتی مَن خُُداست:)☁️🌱
گفتم:ازعشقنشانے بھمنِخستھبگو؟! گفت...جزعشقحسین(ع هرچھببینےالکیست(:💔
✿مَجٰـانینُالحُـسَّین(؏)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🍃از سیم خار دار نفست عبور کن🍃 #پارت_62 وقتی سعیده من رادرآن حال دید، دودستی به سرو
رمان عبور از سیم خار دار نفس
#63
خم شدم سینی را بردارم، چشمم افتاد به شعری که روی
کاغذی نوشته بودو کنار دستش گذاشته بود.
چند لحظه مکث کردم، چقدر شعر قشنگی بود.
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافـت
یک موی ندانست ولی موی شکافـت
اندر دل من هـزار خورشیـد بتافـت
آخر به کمــــــــال ذره ای راه نیافـت
مبهوت شعر شدم، چقدر پر معنی بودوچقدر خط خوشی داشت این
آقای معصومی.
با صدایش به خودم امدم،
–می دونید شعرش از کیه؟
ــ با دست پاچگی گفتم:
–نه
ــ ازابو علی سیناست.
با تعجب گفتم:
–مگه شاعرم بوده.
ــ بله هم به عربی و هم به فارسی شعر می سرودن.
باحسرت گفتم:
–واقعا خوش به حالش، چطور میشه که یه نفر اینقدر همه چی
تموم میشه.
ــ حاال شما این رو می گید ولی تو شعرش یه جورایی میگه
ذره ایی به کمال نرسیدم.
یعنی به اونچه که می خواسته نرسیده
نویسنده✍: #لیلا_فتحی_پور
رمان عبور از سیم خار دار نفس
#64
نچ نچی کردم و گفتم:
–آدم میمونه تو کار این بزرگان. یه فیلسوف وقتی اینجوری
بگه پس...
با صدای گریه ی ریحانه حرفم نصفه ماند، سینی را
برداشتم و گفتم:
–با اجازه من برم.
ریحانه تا من را دید دستهایش را باال آورد، یعنی بغلم کن.
محکم بغلش کردم. از این که حالش خوب شده بود خیلی
خوشحال شدم، واقعا بچه که مریض می شود خیلی آزار دهنده
وبهانه گیر می شود.
اسباب بازیهاش را آوردم و کلی با هم بازی کردیم.
بعد احساس کردم کالفس. لگن حمامش را پر از آب کردم تا
حمامش کنم.
چندتا از اسباب بازی هایش را داخل آب ریختم و با بازی
شروع به شستنش کردم. کمکم خوشش امدو آرام گرفت.
همیشه همین طور بود اولش استرس دارد ولی کمکم که بازی
سرگرمش می کنم خوشش می آید.
بعد از حمام، لباس هایش را پوشاندم و کمی سوپ به خوردش
دادم.
یادم افتاد ساعت داروهایش است. به سختی آنها را هم خورد
وبعد شروع کرد به ریخت و پاش کردن.
بعد از این که ریخت و پاش هایش را جمع کردم، دیدم به
طرف اتاق پدرش رفت.
من هم سراغ کتاب هاو جزوه های دانشگاهیم رفتم تا کمی
درس بخوانم. بعداز نیم ساعت پدرش صدایم کرد.
–ریحانه توی اتاق تنهاست من میرم بیرون خیلی زود برمی
گردم.
آقای معصومی کمکم باعصا می توانست راه برود.
نویسنده✍: #لیلا_فتحی_پور
رمان عبور از سیم خار دار نفس
#65
ولی معمولا از خانه بیرون نمی رفت.
با تعجب گفتم:
–اگه خریدی یا کاری دارید به من بگید تا براتون انجام
بدم.
لبخندی زدوگفت:
–یه کار کوچیکه، زود میام.باالخره باید کمکم عادت کنم.
نگران نباشیدخوبم. فقط پای چپم کمی اذیت می کنه .
بعد از رفتنش، داخل اتاق آقای معصومی که شدم دیدم
ریحانه چندتا کتاب رااز قفسه درآورده اگر دیر می رسیدم،
فاتحه ی کتاب ها رو خوانده بود.
بعد از جمع و جور کردن اتاق،شیشه شیر ریحانه را دستش
دادم و روی تختش خواباندمش.
طولی نکشید که خوابش برد، من هم که خیلی خسته بودم در
را بستم چادرم راکنارم گذاشتم و دراز کشیدم.
نمی دانم چقدر خوابیده بودم که با صدای اذان از خواب
بیدار شدم.
باید نماز می خواندم وبه خانه می رفتم. چند تقه به در
خوردو صدای آقای معصومی آمد.
–راحیل خانم تشریف بیارید افطار کنید.
چادرم را سرم انداختم و در رو باز کردم، ولی نبود.
سرم را که چرخاندم چشمم بر روی میز ناهار خوری که کنار
آشپز خانه قرار داشت ثابت ماند.
روی میز، افطار شاهانه ایی چیده شده بود. نان تازه،
سبزی، خرما، زولبیا، شله زرد،عسل، مربا، کره...
شله زرد راچه کسی درست کرده بود؟
با امدن آقای معصومی از سرویس بهداشتی با آستین باال،
فهمیدم وضو گرفته.
وقتی تعجب من را دید گفت:
نویسنده✍: #لیلا_فتحی_پور
سؤال ✅
آیا شرایط و امکان این هست
که مرجع تقلیدمون رو تغییر بدیم؟