eitaa logo
مکتب ریحانة النبي
299 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
1 فایل
کپی از مطالب کانال با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان جایز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت بیست و هفتم آخرای تابستان بود همه جمع شده بودن خونه ما پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات و خانواده همسرسیدهادی جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچه ها مشخص کنیم قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه عروسی نرجس سادات عید غدیر بدون مولودی تقریبا دوهفته ای تا شروع ترم سوم مونده بود این دوهفته من با دخترا شدیدا مشغول بودیم آرایشگاه مزون و.... قراربود نرجس سادات و سیدمحسن بعداز عروسی برن قم ساکن بشن چون دیگه درس سطح ۱ سیدمحسن تموم شده بود برای سطح ۲ گویا حوزه قم غنی تراز منابع فقهی بود سیدهادی اینا هم میرفتن کرمانشاه چون هادی از طرف سپاه منتقل شده بود کرمانشاه ترم سوم دانشگاه شروع شد برای منم یه شروع نو بود فردا از صبح تاشب کلاس دارم اتفاقا با استاد مرعشی هم کلاس دارم قراربراین شد من کارت دعوت استادمرعشی و زهرا اینا برم سیدهادی استاد دعوت کرده بود آقاجون هم حاج کمیل را قراربود من کارت ببرم بدم به زهرا کلاس صبحمون تموم شده تو سلف نشسته بودیم زهرا داشت با لب تاپش کار میکرد منم دارم به حرفاش گوش میدم توهمین حین مرتضی و صبوری اومدن میز بغل دستی ما نشستن یهو یاد کارت عروسی افتادم - راستی زهرا برات کارت عروسی آوردم دیدم صداش بغض آلودشد *نرگس عروس شدی؟ - توروخدا کم خوشحال شو زهرا * جان زهرا بگو کارت عروسی کیه ؟ - مال نرجس چرا ناراحتی شدی؟ * هچی چیزه - چیزه چیه ؟ آخه درست حرف بزن منم بفهمم با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت : اونیکه باید بگه که ساکته فعلا - والا من که نمیفهمم تو چی میگی دارم میرم نماز میای؟ *تو برو منم تا یه ربع دیگه میام -؛باشه مرتضــــی نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه نشست کنار علی و کارت گرفت سمتم زهرا: بفرما آقامرتضی اگه الان کارت عروسی خودش بود چیکار میخاستی بکنی برادرمن دستم بردم وسط موهام با ناراحتی گفتم : چیکارکنم آخه زهرا زهرا : چیکارکنی ؟ هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره + نگو خدانکنه زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست زهرا: پس چیه؟ + میترسم میترسم نرگس سادات بین منو استاد مرعشی استاد مرعشی انتخاب کنه زهرا: استادمرعشی؟ + یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟ + آره من مطمئنم زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه +چیکارکنم آخه خواهرمن زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت ..... نمازخوندم از مسجددانشگاه خارج شدم توحیاط مسجداستادمرعشی دیدم صداش کردم استاد برگشت سمتم بله بفرمایید -سلام استادخسته نباشید ممنونم هم چنین درخدمتم خانم موسوی کارت عروسی گرفتم سمتش گفتم :استادخدمت شما حتمابامادربزرگوارتون تشریف بیارید به چشم دیدم رنگ رخ استادپرید خانم موسوی ازدواج کردید؟ -نه استادکارت عروسی سیدهادی هستش خودش وقت نداشت دادمن بیارم انگار خیلی خوش حال شد +بله ممنونم خیلی زحمت کشیدید انشاالله خوشبخت بشند -ممنونم به خودم گفتم این زهراواستادشدیدامشکوک میزننا کلاس بعداز ظهرمون بااستادمرعشی بود سلام بچه ها خسته نباشید یه هدیه ویژه برای بچه های نخبه کلاس دارم همهمه بچه ها بالاگرفت چی استاد استادبازم نخبه ها ساکت خانمها موسوی، کرمی،آقای صبوری این هدیه ویژه من برای نمرات درخشانتون درطی این سه ترم متوالی هست قراره بچه های ترم بالایی رشته شما بیریم نیروگاه هسته ای نطنز بارئیس دانشگاه صحبت کردم شماسه دانشجوی نخبه هم بابچه های ترم بالایی بیاید این اردوی علمی -سیاحتی محسوب میشه وحدود۱۰روز طول میکشه دوروز دیگه ساعت۷صبح دانشگاه باشیدکه حرکته تایم کلاس تموم شدمن وزهراوآقای صبوری رفتیم پیش استاد استادخیلی ممنون خیلی زحمت کشیدید -خواهش میکنم یاعلی اززهراخداحافظی کردم رسیدم خونه-سلامممممممم براهالی خونه +آقاجون :سلام برشیطون خونه -آقاجون من شیطونم +آقاجون توعشق بابای نرگس خانم رفتم جلوسرم گذاشتم روپاش آقاجون خیلی دوستون دارم،آقاجون سرم بوسیدوگفت :سلامت باشی دخترم منم دوست دارم من برم اتاقم وسایلم بزارم بیام ،آقاجون:برودخترم وسایلم گذاشتم برگشتم توحال-حاج باباچای میخوریدبراتون بریزم -آقاجون :زحمتت میشه بابا -نه آقاجون ،دوتافنجون چای ریختم بردم حال،آقاجون پس فردادانشگاه بچه هامیبره اصفهان برای نیروگاه هسته ای منم جزوشونم اجازه میدیدبرم ؟آقاجون:آره بابابرو تاهمه بچه ها جمع بشندوسواراتوبوس بشیم ساعت ۸صبح شدمنوزهراکنارهم نشسته ایم هم ردیف ماهمسروبرادرزهرانشستن ،برای ناهارونماز یه جا توقف کردیم بعداز اقامه
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت2⃣4⃣ هواپیمااوج گرفت ۳ساعت بعدتودمشق به زمین نشست چه هوای غریبی داره وقتی خیلی بچه بودم باپدراومدیم سوریه اون موقع همه جاخیلی آبادبوداماحرمله زمان داعش چه کرد اماشیربچه های حیدری اومدن انتقام بگیرن رسیدیم معقر ساکهاروگذاشتیم وبه سمت حرم بی بی حضرت زینب حرکت کردیم تااولین زیارتمون کنیم مسافت بین معقرتاحرم طولانی بود طوری تدارک شده بوداین شپشوهای خنگ(داعش)توانایی شناسایی نشده باشه بااتوبوس به سمت حرم راه افتادیم یکی ازبچه هاکه مداح بودشروع کردبه مداحی وهمه همراهیش کردیم منویکم ببین سینه زنیموهم ببین ببین که خیس شدم عرق نوکریه این دلم یه جوریه ولی پرازصبوریه چقدرشهیددارن میارن ازتوسوریه منم بایدبرم آره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره یه روزی هم بیادنفس آخرم بره حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام یه دست گل دارم برای این حرم میدم گلم که چیزی نیست براحرم سرم میدم برای قربانی اسماعیل میدم باعشق خودم بابچه هام فدای بانوی دمشق منم یه مادرم پسرمودوسش دارم ولی جوونم به دست بی بی میسپارم بی بی قبول کنه بشه مدافع حرم حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام رسیدیم حرم بعداز قرائت زیارت عاشورابه سمت معقرحرکت کردیم قراربراین بودیک ساعتی استراحت کنیم بعدفرمانده بیادبرای توجیح وشناسایی یه ساعت گذشت فرمانده اومد وشروع کردبه صحبت کردن بسم رب الشهداوالصدقین رب اشرح لی صدری ویسرلی أمری واحلل عقدةمن لسانی یفقهواقولی برادران عزیز بزرگترین لیاقت دنیاوآخرت نصبتون شده مدافع حرم ناموس حسین شدید بزرگواران هدف مابازپس گیری شهرحمص ازدشمن حسین است درقالب تیپ ۱۷صاحب الزمان متشکل ازسه تیپ عملیات ازروز شنبه هفته آینده شروع میشه فرداتمامی افرادمیتونن باخانواده هاشون تماس بگیرن امابرادران لازم بذکراست هیچگونه اطلاعات ازخودتون درتماس اعلام نکنید فقط خانواده ازصحت سلامتی خودخبرکنید یاعلی خونه مادرشوهرم اینابودم زهرانمیذاشت برم خونه خودمون میگفت تنهایی میشنی فکروخیال میکنی واقعاراست میگفت دومین شبی که مرتضی من اعزام شده سوریه یعنی الان داره چیکارمیکنه غذاخورده چادرم سرکردم رفتم توحیاط اشکام جاری شد _مرتضی من کجایی؟ عزیزدلم خدایاخودت مراقبش باش یاامام رضاخودت حفظش کن صدای زهرااومد مامان نرگس سادات کو؟ تواتاق داداش نبود مادر:زهرا خیلی نگرانشم خیلی بی تابی میکنه بروپیشش توحیاط زهرا:نرگس نرگس دستش نشست روشانه ام کجایی آجی؟ _جسمم اینجا توزندان اماروحم سوریه پیش مرتضی زهرا:نرگس آجی عزیزم توروخدابی تابی نکن بخدا داداشم راضی نیست _زهراخیییلی سخته زهرا:میدونم شوهرمنم تازه دامادم نرگس ببین اگه زبانم لال علی شهیدبشه یکی ازم بپرسه اززندگی مشترکتون چه خاطره ای داری بایدبگم همش ۲۰روزکنارش بودم نرگس آجی من درحال لباس عروس پوشیدم که میدونستم شایدمردم که راهی میدان جنگ شدهیچ وقت برنگرده یاعروستون اون مگه آدم نیست همش ۹روزه مادرشده الان اوج زمانیکه به همسرش نیازداره امامردش توجنگه شایدم شهیدبشه ان شاالله فرداداش زنگه میزنه توازدلواپسی درمیای پاشوبریم بخابیم زهراومادرجون رفته بودن خونه مادرشوهرزهرا من خونه تنهابودم که تلفن خونه زنگ زد _الوبفرمایی +الوساداتم _واییییی مرتضی خودتی؟ +سلام خانمم خوبی؟نمیتونستم زودترزنگ بزنم دلم برات تنگ شده عزیزم مراقب خودت باش خیلی دوست دارم به زهرا هم بگو عصری حول حوش ساعت۵_۴گوش به زنگ باشه نرگس اینجا نمیشه زیادزنگ زدباتعدادنفرات بالاحرف زد پس مراقب خودت باش _منم دوست دارم مراقب خودت باش +خداحافظ عزیزم گوشی که قطع شد زدم زیرگریه های های گریه کردم به گذرزمان توجه نمیکردم یه ساعت باتکونهای زهرا به خودم اومدم نرگس نرگس چی شده چراگریه میکنی _مرتضی زنگ زد گفت عصرحول وحوش ساعت۴_۵ خونه باشی باعلی آقا رفتم سمت چادرمشکیم زهرا:نرگس سادات کجامیری؟__میخام برم مزارشهدا. زهرا:صبرکن باهم بریم تنهایی میترسم بری حالت بدبشه باشه بریم ....