eitaa logo
مکتب ریحانة النبي
299 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
1 فایل
کپی از مطالب کانال با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان جایز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای ، خلوت صحن و حرم را شکست... ✍️نویسنده:
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت چهل و پنجم:دلداری دادن شهید پیراینده 🔹️حسین پیراینده سن و سالش تقریبا از همه ما بیشتر بود و حدود سی سال داشت و جبهه های مختلف رو دیده بود و تجربیات ارزشمندی داشت. هر وقت بعثیا میرفتن و تنها می شدیم بچه ها رو دلداری میداد. یه بار گفت: بچه ها فِکر نکنید این شرایط خیلی سخت و غیر قابل تحمله. من زندانی کشیدم و شرایطی خیلی سخت تر ازین رو تجربه کردم. نگران نباشید این وضعیت بزودی تموم می شه و ما رو به اردوگاه می برن و اونجا در آسایش هستیم. حسین می گفت اگه بدونید تو زندان چه شکنجه هایی می دن و چه سختیایی داره اصلا به اینا نمی گید سختی. بابا اینجا خیلی خوبه. ببینید آب داریم. چیزکی می دن بخوریم و ... 🔹️همه می دونستیم این حرفا را بخاطر تسکین و دلداری دادن به ما می گه و دیگه سخت تر از این شرایط متصور نیست، اما صحبتهاش مثل مرهمی تسکین بخش زخمای روحی ما بود. بعد از شهید متقیان بیشتر از همه کتک می خورد و شکنجه می شد ولی به روی خودش نمیاورد و اکثر اوقات لبخندی گوشه لبش بود و این روحیه تو اون شرایط تاثیر زیادی در مقاوم سازی بقیه در مقابل مشکلات داشت. 🔹️یه هفته ای که استخبارات بغداد بودیم، همانطوریکه دَور تا دور اتاق به دیوارا تکیه داده بودیم همدیگه رو دلداری میدادیم. یکی می گفت امسال سال پیروزیه و فوقش تا عید بیشتر اینجا نیستیم. یکی می گفت برمی گردیم ایران و این سختیا خودش خاطره می شه. یکی هم توصیه به ذکر و دعا می کرد. خلاصه همه با هم بودیم و. در اوج سختی، صفا و صمیمیت موج می زد. کسی نا امید نبود . وضعیت کاروان کوچک ما که حالا با رفتن شهید متقیان شده بودیم سی و هفت نفر مثل اردویی شده بود که اومده باشن کوهنوردی. 🔹️تا یکی احساس خستگی می کرد و دلش می گرفت، بقیه سراغش میرفتن و بهش روحیه می دادن. وقتی در اوج فشار و شدت سختی عده ای غمخوار هم باشن و به یکدیگه روحیه بدن، واقعاً تحمل شرایط رو آسونتر می کنه و ما از این نعمت همدلی برخوردار بودیم. البته در کنار همه اینا و سرلوحه همه مسائل دائمی بچه ها و دعوت یکدیگه به با خدا و مدد خواستن از اولیای الهی بود که کار رو آسون می کرد... ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8
💠 قدس‌سره: «ای عزیز من! مراعات را در تمام اعمال بکن که عملِ بی‌نشاط معلوم نیست نتیجه‌ای برای داشته باشد». حال و نشاطِ عبادت به عواملی بستگی دارد که باید باشیم؛ مثلاً پرخوری، مجادله و دعوا، بازارگردیِ بیهوده و... همگی باعث می‌شود هنگام و دعا، نشاط کافی را نداشته باشیم. گاهی سنگینی نمی‌گذارد انسان نشاط داشته باشد؛ از این رو ابتدا باید کند. «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لی الذُّنُوبَ الَّتی تَحْبِسُ الدُّعاءَ». فقط به این معنا نیست که آن مستجاب نمی‌شود، بلکه گاهی به این صورت است که انسان اصلاً زبانش به دعا باز نمی‌شود و دلش حال و حوصله یک چند دقیقه‌ای با خداوند را ندارد! 📚برگرفته از کتاب (در باب استغفار و آداب آن) ✍🏻تألیف ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ https://eitaa.com/joinchat/3999924353C4d5bf86db8