eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
486 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ ☀️ 💎پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: ✨ما اقَلَّ الصُّوّامِ وِ اکثَرَ الجُوّاعِ. چه اندک اند روزه داران واقعی و چه فراوان اند گرسنگان (روزه دار ظاهری) 📚میزان الحکمه،ج ۵،ص۴۷۲ 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
استدراج.mp3
3.65M
پاسخ به شبهه🌷💫🍃 حتمابشنوید... 🎬 استاد 📝 «سنت استدراج» 🔹 پاسخ به سوال مهمی درباره اینکه چرا کفار و دشمنان ما بعضا در نعمت‌ها و امکانات فراوانی زیست می‌کنند. 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
هوای"اخرالزمان"سرداست لباست رادرست انتخاب کن قدم نخست"لباس ظاهر"است دست بکش از"ساپورت"هایی که منجمدمیکندایمانت را اب 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
906224212.mp3
2.99M
نمایشنامه باشد پارت2⃣2⃣ ❣🍃🌷خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید🌺🌿💞🌸 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌿🌷🍃 ••عصر یازدهم.... روضہ شام بلا باید خواند💔 ••دخَلَت زینبُ...... شرمندہ ام آقا، زبانم بسته🚫 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 『 پادگان عشق 』
😂🤣 یہ جا هست: شہید ابراهیم هادے پست نگہبانے رو زودتر ترڪ میڪنه👀 بعد فرمانده میگهـ🤨 300صلوات جریمتہ📿 یڪم فڪر میڪنہ و میگہ؛😌 برادرا بلند صلوات... همہ صلوات میفرستن😁 برمیگرده و میگہ بفرما از 300تا هم بیشتر شد...😂 🌙🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهرم فراموش نکنیم شهدا برای دفاع از چه چیزی فرزندانشان را گذاشتند و رفتند؟ نکند شرمنده شهدا ومدیون فرزندانشان شویم 💔🍃💫 حفظ چــادر زخم ها را مرحم است دست رَد بر سینــه نامحـــرم است حفــظ چــــادر التــیــام دردهاست ســد محکـم در برابر نامرده‍است 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴اردیبهشت سالروز تولد شهید 🌸🍃حمید سیاهکالی مرادی🍃🌸 هدیه به روح مطهرش پنج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعابرای فرج حضرت مولا فراموش نشود..... 🌸🍃ماه رمضان که ماه پرفیـــض خداست 🌸🍃هـنگام تقاضـــای ظـــــــهور مولاســـت 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💫🌷🍃🌸 افطار سینه زن ها با گریه می شود باز نوکر به یاد ارباب آب و غذا گرفته اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•.🌱.•° دعاےامیرالمومنیݩ‌هنگام‌افطار💓✨ ✨بِسمِ‌اللّٰهِ‌اللّهُمَّ‌لَڪَ‌ صُمناوعَلى‌رِزقِڪَ‌أفطَرنا فَتَقَبَّل‌مِنّاإنَّڪَ‌أنتَ‌السَّمیعُ‌العَلیمُ✨ 🤲🏻🌷🍃 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل سوم پارت ۲۲۹ نویسنده:فاطمه ولی نژاد عبدالله روی دو زانو خودش را بیشتر به سمت کاناپه کشید و زیر گوشم گفت:«مجید بهم زنگ زد گفت بیام پیشت، خیلی نگرانت بود!» تا اسم مجید را شنیدم، پریشان نگاهش کردم و با دلواپسی پرسیدم: «حالش ِ خوبه؟» و طاقت نیاوردم جواب سؤالم را بگیرم و میان هق هق گریه، سر درد دلم باز شد: «از اینجا که میرفت حالش خیلی بد بود، سرش شکسته بود، همه صورتش ُ پر خون بود... عبدالله! مجید تقصیری نداشت...» نگاه عبدالله از حرفهایی که میزدم تغییری نکرد وظاهراً ً از همه چیز خبر داشت که با آرامش جواب داد: «میدونم الهه جان! الآن که اومدم خودم مجید رو دیدم. هنوز پشت در وایساده، بهم گفت چی شده.» سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: «الهه! مجید خیلی نگران حالته. چرا جواب تلفن رو نمیدی؟» با نگاهم به سیم بریده تلفن اشاره کردم و با صدایی که از حجم سنگین بغض بالا نمی آمد، جواب دادم: «بابا سیم تلفن رو پاره کرده، موبایلمم انداخت تو حیاط.» عبدالله نگاهی به در خانه انداخت تا مطمئن شود پدر در راهرو نباشد و با صدایی آهسته گفت: «مجید خیلی نگرانه! من الآن بهش زنگ میزنم، باهاش صحبت کن.» و من چقدر مشتاق این هم صحبتی بودم که گوشی را از دست عبدالله گرفتم و به انتظار شنیدن صدای مجید، بوقهای آزاد را میشمردم که آهنگ دلواپس صدایش در گوشم پیچید: «عبدالله! الهه رو دیدی؟ حالش خوبه؟» از حرارت محبت کلامش، قلب یخ زده ام تَرک خورد و با صدایی شکسته جواب دادم: «سلام مجید...» و چه حالی شد وقتی فهمید من پشت خط هستم که شیشه بغضش شکست: «الهه جان! حالت خوبه؟» و من با همه دردی که به جانم چنگ انداخته بود، باز میخواستم دلش را آرام کنم که با مهربانی پاسخ دادم: «من حالم خوبه! تو چی؟ خوبی؟» که آرام نشد و به جای جواب من، باز پرسید: «الهه جان! به من راست بگو! الآن چطوری؟» چقدر دلم میخواست کنارم بود تا آسمان سنگین غمهایم را پیش چشمان صبورش زار بزنم که نمیشد و نمیخواستم گلایه های من هم زخمی به زخمهایش اضافه کند که به کلامی شیرین جواب دلشوره هایش را دادم: «من خوبم مجید جان! الآن که صدای تو رو شنیدم، بهترم شدم! تو چطوری؟» و باز هم باور نکرد که صدای نفسهای خیسش درگوشم نشست و آهسته زمزمه کرد: «الهه جان! شرمندم، خیلی اذیتت کردم! ای کاش مرده بودم و امشب رو نمیدیدم که انقدر عذاب کشیدی!» 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل سوم پارت ۲۳۰ نویسنده:فاطمه ولی نژاد عبدالله متحیر نگاهم میکرد که چرا اینچنین بیصدا اشک میریزم و من همچنان گوشم به صدای آرامبخش مجید بود تا نهایتا کمی آرام گرفتم و ارتباطمان پایان یافت و باز من در خماری لحظات حضور مجید در این خانه فرو رفتم که میشد امشب هم کنارم باشد و درست حالا که سخت محتاج حضورش بودم، از دیدارش محروم شده بودم. عبدالله با سایه سنگینی از اندوه و ناراحتی، دور اتاق میچرخید و اسباب شکسته را جمع میکرد و من با صدایی که میان هجوم بی امان گریه هایم گم شده بود، برایش میگفتم از بلایی که پدر به خاطر خوش خدمتی به نوریه و خانواده اش، به سر من و مجید آورده بود که نفس بلندی کشید و طوری که پدر نشنود، خبر داد: «مجید میخواست زنگ بزنه پلیس. هم بخاطر اینکه بابا سرش رو شکسته، هم بخاطر اینکه تو خونه خودش راهش نمیده. ولی ملاحظه تو رو کرد. نمیخواد یه کاری کنه که تو بیشتر اذیت شی. میخواد یه جوری بی سر و صدا قضیه رو حل کنه.» اشکی را که گوشه چشمم جمع شده بود، با پشت دستم پاک کردم و مظلومانه پرسیدم: «چی رو میخواد حل کنه؟!!! بابا فقط میخواد نوریه برگرده. نوریه هم تا مجید تو این خونه باشه، برنمیگرده. مگه اینکه مجید قبول کنه که سنی بشه!» از کلام آخرم، عبدالله به سمتم صورت چرخاند و با حالتی ناباورانه پرسید: «مجید سنی بشه؟!!!» و این تنها تصوری بود که میتوانست در میان این همه تشویش و تلخی، اندکی مذاق جانم را شیرین کند که شاید این آتشی که به زندگی ام افتاده، طلیعه معجزه مبارکی است که میتواند قلب پا ک همسرم را به مذهب اهل تسنن هدایت کند. 💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل سوم۲۳۱ پارت نویسنده:فاطمه ولی نژاد با چشمان خمارم نگاهی به ساعت روی دیوار کردم. چیزی تا ساعت پنج صبح نمانده و باید مهیای نماز میشدم که از این بد خوابی طولانی دل کندم وبا بدن سنگین از روی تخت بلند شدم. یک دست به کمرم گرفته و با دست دیگر روی دیوار خانه دست میکشیدم که دست دیگری برای یاری ام نمی دیدم تا بالاخره خودم را به بالکن رساندم و به یاد آخرین دیدار مجید، روی چهارپایه ای که در بالکن گذاشته بودم، نشستم. حالا سه روز میشد که در این خانه حبس شده و پدر نه تنها همه درها را به رویم قفل میکرد که حتی به عبدالله هم به سختی اجازه ملاقات با این زندانی انفرادی را میداد و عبدالله هر بار باید ساعتی با پدر مجادله میکرد تا بالاخره دل سنگش نرم شده و در را برای عبدالله باز کند. ابراهیم و لعیا و محمد و عطیه هم از ماجرا خبر داشتند، ولی جز عبدالله کسی جرأت نمیکرد به دیدارم بیاید. شاید ابراهیم و محمد میترسیدند که به ازای برقراری ارتباط با این مجرم، کارشان را از دست بدهند که هیچ سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند. در عوض، عبدالله هر چه میتوانست و به فکرش میرسید برایم می آورد؛ از میوه های نوبرانه ای که به توصیه مجید برایم میگرفت تا گوشی موبایل و یک سیم کارت اعتباری که دور از چشم پدر آورده بود تا بتوانم با مجید صحبت کنم و حالا این گوشی کوچک و دست دوم، تنها روزنه روشنی بود که هر لحظه دوای دلتنگی هایم میشد. عبدالله میگفت هر چه اصرار کرده تا مجید به خانه مجردی او برود، نپذیرفته و شبها در استراحتگاه پالایشگاه میخوابد. بعد از عبدالله چه زود نوبت مجید شده بود تا از این خانه آواره شود و میدانستم همین روزها نوبت من هم خواهد رسید. در این دو سه روز،چند بار درِ ِ این خانه به ضرب باز شده و پدر با همه کوه غیظ و غضبش بر سرم آوار شده بود تا طلاقم را از مجید بگیرم و زودتر نوریه به این خانه برگردد و من هر بار در دریای اشک دست و پا میزدم و التماس میکردم که مجید همه زندگی ام بود. چند بار هم به سراغ نوریه رفته بود تا به وعده طلاق من هم که شده، او را به این خانه بازگرداند، ولی آتش کینه نوریه جز به یکی از سه شرطی که پدرش گذاشته بود، خاموش نمیشد. پدر هم به قدری از مجید متنفر شده بود که حتی به سنی شدنش هم رضایت نمیداد و فقط مصمم به گرفتن طلاق دخترش بود. دیشب هم که بار دیگر به اتاقم هجوم آورده بود، تهدیدم کرد که فردا صبح باید کار را تمام کنم و حالا تا ساعاتی دیگر این موعد فرامیرسید. 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل سوم پارت ۲۳۲ نویسنده:فاطمه ولی نژاد نماز صبح را با بارش اشکی که لحظه ای از آسمان دلتنگ چشمانم بند نمی آمد، خواندم و باز خسته به رختخوابم خزیدم که احساس کردم چیزی زیر بالشتم میلرزد. از ترس پدر، موبایل را در حالت سکوت زیر بالشتم پنهان کرده بودم و این لرزه، خبر از دلتنگی مجید میداد و من هم به قدری هوایی اش شده بودم که موبایل را از زیر بالشت بیرون کشیدم و پاسخ دادم: «جانم...» و در این صبح تنهایی،صدای همسرم از هر صدایی خوش تر بود:«سلام الهه جان!خوبی؟گفتم موقع نمازه ،حتما بیداری.» بغضی که از سر شب در گلویم سنگینی میکرد، فرو خوردم و با مهربانی پاسخ دادم: «خوبم! تو چطوری؟ دیشب خوب خوابیدی؟ جات راحته؟» و شاید میخواست بغض صدایش را نشنوم که در جوابم لحظه ای سا کت شد، سپس زمزمه کرد: «جایی که تو نباشی برای من راحت نیست...» و من چه خوب میفهمیدم چه میگوید که این شبها خانه خودم برایم از هر زندانی تنگ تر شده بود، ولی در جوابش چیزی نگفتم وسکوتم نه از سرِ بیتفاوتی که از منتهای دردمندی بود و نمیدانستم با همین سکوت ساده با دلش چه میکنم که نفسهایش به تپش افتاد و با دلواپسی پرسید: «میخوای چی کار کنی الهه ؟ عبدالله بهم گفت که بابات پاشو کرده تو یه کفش که باید طلاق بگیری...» شاید ترسیده بود که من قدم به جاده طلاق بگذارم که اینچنین صدایش از اضطراب از دست دادنم به تب و تاب افتاده و باز باورش نمیشد چنین کاری کنم که صدایش سینه سپر کرد: «ولی من بهش گفتم الهه میاد پیش من. میای دیگه، مگه نه؟» و من با همه شبهای طولانی تنهایی ام که به سختی سحر میشد، تصمیم دیگری گرفته بودم که آهسته پاسخ دادم: «مجید! من از این خونه جایی نمی رم.من نمیتونم از خونوادم جدا شم، اگه میخوای تو بیا!» و با همین چند کلمه چه آتشی به دلش زدم که خا کستر نفسهایش گوشم را پر کرد: «یعنی چی الهه؟ یعنی چی که نمیای؟ من چجوری بیام؟ مگه نشنیدی اونشب چی گفتن؟ تو باید یا با من بیای یا اینکه از من جدا شی! یعنی چی که با من نمیای؟!!!» و من که منتظر همین لحظه بودم، جسورانه به میان حرفش آمدم: «نه! یه راه دیگه هم هست! تو میتونی سنی بشی! اونوقت میتونیم تا هر وقت که میخوایم تو این خونه با هم زندگی کنیم!» شاید درخواستم به قدری سخت و گستاخانه بود که برای چند لحظه حتی صدای نفسهایش را هم نشنیدم و گمان کردم گوشی را قطع کرده که مردد صدایش کردم: «مجید! گوشی دستته؟» 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 🍃💞🍃💞🍃💞🍃 💞🍃💞🍃💞🍃 فصل سوم پارت ۲۳۳ نویسنده:فاطمه ولی نژاد او با صدایی که انگار در پیچ و خم احساسش گرفتار شده باشد، جواب داد: «آره...» و دیگر هیچ نگفت و شاید نمیدانست در پاسخ این همه فرصت طلبی ام چه بگوید و خدا میداند که همه فرصت طلبی ام تنها به خاطر هدایت خودش بود که قدمی جلوتر رفتم و پرسیدم: «مجید! تو راضی میشی من از خونواده م طرد بشم؟!!! تو دلت میاد من رو از خونواده م جدا کنی؟!!! یعنی تو میخوای که من تا آخر عمرم خونواده م رو نبینم؟!!!» و دروغ نمیگفتم که اگر ِ رفتن با مجید شیعه را انتخاب میکردم، برای همیشه از دیدن خانواده ام محروم میشدم و نه فقط خانه و خاطرات مادرم که ارتباط با پدر و برادرانم را هم از دست میدادم، ولی اگر مجید مذهب اهل سنت را میپذیرفت، به هر دو خواسته قلبی ام میرسیدم که هم همسرم به صراط مستقیم هدایت میشد و هم در حلقه گرم خانواده ام باقی میماندم و میدان فراخ سکوت سنگینش چه فرصت خوبی بود که بتوانم تا عمق دروازه های اعتقادی اش یکه تازی کنم و من بیخبر از خنجرهایی که یکی پس از دیگری بر قلبش میزدم، همچنان میتاختم: «اگه قرار باشه من با تو بیام، باید تا آخر عمر قید بابا و بردارهام رو بزنم! ولی تو فقط باید قبول کنی که یه سری کارها رو انجام بدی! مگه تو خودت نمیگی همه ما مسلمونیم و فقط یه سری اختلافات جزئی داریم ؟خب از این اختلافات جزئی بگذر و مثل یه مسلمون سنی زندگی کن! من که ازت چیز زیادی نمیخوام! اگه تو مذهب تسنن رو قبول کنی، دوباره بر میگردی تو همین خونه زندگی میکنی، مثل من!» چشمانش را نمیدیدم ولی رنگ رنجش نگاهش را از همان پشت تلفن احساس کردم که دیگر نتوانستم بیش از این زبان بچرخانم و او در برابر خطابه های عریض و طویلم، تنها یک سؤال ساده پرسید: «اگه نشم؟» و من همانطور که دستم روی تنم بود و حرکت نرم و آهسته حوریه را زیر انگشتان مادری ام احساس میکردم، ایمان داشتم که مجید، چه شیعه و چه سنی، تنها مرد زندگی من و پدر دخترم خواهد بود و باز نمیخواستم این فرصت طلایی را از دست بدهم که با لحنی گله مندانه پرسیدم: «چرا نشی؟!!! یعنی من برای تو انقدر ارزش ندارم؟!!!» و میخواستم همینجا کار را تمام کنم و به بهای عشق الهه هم که شده، قلبش را به سمت مذهب اهل تسنن بکشانم که با سوزی که از عمق جانم بر می آمد، تیر خلاصم را زدم: «یعنی حاضری منو طلاق بدی، دخترت رو از دست بدی، زندگیت از هم بپاشه، ولی دست از مذهبت برنداری؟!!!» 💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
✨﷽ْ✨ 🦋 🌃 🖇...اگر مردم میدانستن ، ڪہ در اثر نخواندن چه ثواب بزرگ و پاداش همیشگی را از دست داده اند، گریه هایشان برای از دست دادنش طولانی میشد.🥺 🌱در حدیثی از♥️رسول اڪرم♥️(ص) آمده ✨ هیچ چیز به اندازه❌گناه❌ڪردن انسان را دچار خستگی نمی ڪند 🖇هر چقدر ڪه هنگام از خوابتان برای نمازشب بزنید اگر اخلاص داشته باشید به همان اندازه خستگی از شما دور می شود. 📜 پیامبررحمت صلی الله علیه واله: ✨دو رڪعت نماز در از دنیا و آنچه در آن است ،نزد من محبوتر است😍 🌱پ.ن: ازخوندن نمازشب غافل نشیم👌😇چه زیباست که دوستامونم به نمازشب خوندن دعوت کنیم🤝🤩 💎مومن حاضری ؟🤩📿  🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «توبهٔ امام زمان» 👤 صابر 📝 امام زمان حتی برای حق‌الناس‌های ما هم توبه می‌کنه ها ....ولی رفیق بیا حواسمون باشه کاری نکنیم که آقا مجبور بشه خودشو خرج گناهای ما بکنه....نکنیم کاری که اشک آقا رو در بیاریم.... این شبها رو از دست ندیم..... 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
3407638351.mp3
9.85M
۱۲ فراز دوازدهم از دعای ابوحمزه ثمالی اَللّـهُمَّ تُبْ عَلَي حَتّي لا اَعْصِيكَ راه توبه را باز کن... تا بیراهه نروم! 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💫🌷ترتیل جزءدوازدهم قرآن کریم http://j.mp/2bWnTby التماس دعای فرج🤲🏻🍃💞
راهکارهای زندگی موفق در قرآن را بادقت وتفکر بخوانید؛حتی اگر شده، تفکر در یک آیه.... 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🖼عکس‌نوشته|نمازعامل‌وحشت‌شیطان 🔰پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ):  لاَ یَزَالُ اَلشَّیْطَانُ ذَعِراً مِنَ اَلْمُؤْمِنِ مَا حَافَظَ عَلَى اَلصَّلَوَاتِ اَلْخَمْسِ فَإِذَا ضَیَّعَهُنَّ ‌تَجَرَّأَ عَلَیْهِ وَ أَوْقَعَهُ فِی اَلْعَظَائِمِ. شیطان از انسان مومن ترس و وحشت دارد و به او نزدیک نمی شود،  مادام که مراقب و   های پنجگانه اش باشدولی همین که آن را ضایع کرد، شیطان بر او گستاخ می شود و اورا به دامن گناهان بزرگ می افکند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🍃🍂🌷🍃🍂🌷 📅 یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ ۱۲ رمضان ۱۴۴۲ ۲۵ آوریل ۲۰۲۱ 🌸 اذکار روز یکشنبه : - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت. 🌸 روز دوازدهم ماه قمری برای امور زیر خوب است: 🔹 عقد و ازدواج 🔹 دیدار با امرا، مشایخ و بزرگان 🔹 ساختمان سازی و بنایی 🔹کشاورزی 🔹باز کردن دکان 🔹خرید و فروش 🔹 درمان و معالجات 🔹مسافرت 🌹 نوازدی که امروز به دنیا بیاید حالش خوب است هرگز فقیر نگردد انسان عابد و پاکدامن باشد و خوب و صالح تربیت گردد ان شاالله . ✂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب است و موجب شکوه و عظمت در میان مردم می گردد. ♦خون_دادن یا در این روز از ماه قمری خوب نیست و باعث ضعف بدن می گردد.. 💢️این یکشنبه برای (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست. 🚫 یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 🚫 یکشنبه برای ، خریدن و پوشیدن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. 💢 وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب 💫ذات الکرسی عمود ۸:۴۰ ❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است. 🌹زمان ذات الکرسی مخصوص روز است 📚منابع 📕حلیة المتقین 📗مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📘مفاتیح الجنان 📒بحارالانوار 📔سایت ژئو فیزیک دانشگاه تهران 📓 مصابیح الجنان 📕تقویم نجومي اسلامی ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
﷽❣❣﷽ سحر بوی خوشی از سجده گاه تو می آید قنوتت را‌ به دست آسمان ها می سپاری الهی که ظهورت را خدا امضاء نماید. مولایم هر کجا هستی با هزاران عشق سلامت میدهم💖 ألْسَّ‍لٰامُ عَلَیْکَ یٰا مَوْلٰایَ یٰا أَبٰا صٰالِحَ ألْمَهْدیٖ روحیٖ لَکَ ألْفِدٰا 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💎حضرت علی علیه السلام فرمودند: 🌝بزرگوار کسی است که خود را بالاتر از این داند که برای نیکی هایش عوض نیکو انتظار داشته باشد. 📙غررالحکم ،حدیث۲۰۳۳ 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem