904.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#چند_خاطره
🔸بُرشهایی از زندگی شهید مدافعوطن رضا قربانی
🌼 #جایخالیعکس|توی پایگاه محلِ خدمتش، چند عکس شهید رو روی دیوار نصب کرده بود؛ اما یه جای خالی کنارش گذاشته بود. به دوستانش میگفت: این جای عکس منه... منتظر شهادت بود و بهش هم رسید...
🌼 #والدین|هميشه از پدر و مادر قدردانی ميكرد و عذرخواه بود كه نتونسته محبّت اونا رو جبران كنه...
🌼 #ایثار|یه بار پول عیدش رو جمع کرد و برا یکی از دوستاش توی دانشگاهِ لاهیجان که پدری کارگر داشت، لباس خرید...
🌼 #حاجتدادن|یه روز شهید اسماعیل خانزاده از شهدای مدافع حرم بهم گفت: دو بار حاجتی داشتم، و از محمودآباد به زیارت مزار شهید قربانی توی چالوس رفتم. هر دو بار بعد از دردِدل با شهید حاجتم رو گرفتم...
🌼 #شهادت|شب قبل چند مرحله ماموریت گشت داشتیم. برا همین آقا رضا خسته بود و بعد از نماز صبح داشت استراحت میکرد. ماموریت جدید صبح هم نوبت همکارش بود. اما رضا دید که همرزمش، درحال استراحته... برا همین با اینکه خسته بود، تصمیم گرفت دوستش رو بیدار نکنه و خودش بره ماموریت... رضا رفت و ساعاتی بعد خبر شهادتش رسید
🌼 #کلیپ|و حالا کلیپ رو باز کن و سیمای مخلصانه شهید رو ببین و صحبتهای دلنشینش رو بشنو...
____________________
🔰#مکتب_شهدا🇮🇷🌷🌷
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#چند_خاطره
🔸جوانی ارتشی که حاضر نبود روی مردم اسلحه بکشد
روایتی کوتاه از زندگی شهید منصور احیائی
🌼 #چرا_برادرکُشی|جزو کادر ارتش شاه بود، اما حاضر نشد روی مردم اسلحه بکشه. میگفت: چرا برادرکُشی کنیم؟! خلاصه منصور توی اوج تظاهرات علیهشاه به بهانههای مختلف توی خونه میماند و سرکار نمیرفت، تا مجبور نشه روی مردمِ کشورش اسلحه بکشه؛ حتی همون ایام با اینکه کادر ارتش بود، شبها دوشادوش مردم توی تظاهرات علیه شاه شرکت میکرد.
🌼 #شهید|شوهر خواهرش توی تظاهرات سال ۴۲ شهید شد. منصور روزی سه بار به خواهرش سر میزد. بهش میگفت: ناراحت نباش! اگه امثالِ شوهرِ تو نمیرفتند، ما نمیتونستیم زندگی کنیم.
🌼 #پیروزی_امام|منصور در مورد امام میگفت: ناراحت نباشید! مظلوم پیروز میشه.
🌼 #حقوق_حلال|بعد از پیروزیِ انقلاب و آغازِ جنگ تحمیلی، داوطلبانه عازم کردستان شد. به دوستان و نزدیکانش گفته بود: من اگه کردستان نروم، خجالت میکشم حقوق بگیرم؛ باید برا مملکت تلاش کرد، تا به بیگانگان نیاز نداشته باشیم.
🌼 #برای_خدا|وقتی میدید بابت حضورش توی کردستان نگرانیم؛ میگفت: از کشته شدن که بالاتر نیست، اگه سرم رو نیاوردند، تنم رو میارن. میگفت: بچههای خواهرم که باباشون شهید شد، مگه گرسنه موندند؟ نه هرگز!... اگه از جانب خدا باشه، راضیام.
🌼 #شهادت|ساعت ۴بعدازظهر بود که منصور از کردستان زنگ زد. به مادرش گفت: مادر حلالم کن اینجا درگیری شدیده... و لحظاتی بعد از این تماس، گروهبان یکم منصور احیایی با اصابت گلوله به سینهاش به شهادت رسید
#چند_خاطره
🔸بُرشهایی از زندگی شهید عبدالحسین همتیان
🌼 #تکلیف_گرایی|توی کردستان خدمت میکرد. جایی که پُر از کومله بود. با دلخوری گفتم: از وقتی لباس میپوشی، دلشورهام شروع میشه؛ اصلاً اگه یکی دو روز دیرتر بری چی میشه؟ پیشونیام رو بوسید و گفت: نمیشه مادر، من سربازم! درسته اونجا امنیت نیست، اما باید همهچیز رو بخاطر اسلام به جون خرید؛ بعد هم تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمیافته.
🌼 #آشتی|از وقتی فهمید بین دو تا از دوستاش دعوا شده، به هر دری زد تا اونا رو با هم آشتی بده. میرفت پیششون و میگفت: ناسلامتی شما با هم رفیقین، مثل برادر میمونین برای هم. بیا ازش بگذر! توی رفاقت این چیزها پیش مییاد... وقتی نتیجه نگرفت، شروع کرد پیش هر کدام از خوبیهای اون یکی گفتن. اونقدر گفت که بینشون صلح و صفا برقرار کرد.
🌼 #شوخی|بچهها بخاطر شهادت دوستان و شرایط سختی که بود، روحیهی خوبی نداشتند. مراسم گرفته بودیم و دست به دعا شدیم. چراغها هم خاموش بود تا هر کسی بتونه ارتباط بهتری با خدا بگیره. نزدیك به آخرهای مراسم، عبدالحسین و دو تا از رفقای صمیمیاش بلند شدند و گلاب ریختند کف دست بچهها. بچهها هم به خیال اینکه گلاب کفِ دستشون ریخته شده، میکشیدند به صورتشون. اما بعد از مراسم و روشن شدن چراغهای مسجد، همه با دیدن صورتهای قرمز شده از دواگُلی لبخند به لبشون اومد، و برا لحظاتی غم از بچهها دور شد.
📚منبع: نویدشاهد "بنیادشهید و امور ایثارگران"
___________________
🔰#مکتب_شهدا🇮🇷🌷🌷
https://eitaa.com/Maktabeh_shohada
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷