eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
814 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت سوم: ⚡ لیلای من آنجا نبود، هیچ جوابی نیامد. 😭😔 ⚡ سال ۲۰۱۶ بود، خبرها از پیشروی نیروهای به سمت و محاصره حلب در شهر پیچیده بود. چهار ماه بود که دربه‌در دنبال لیلا گشته بودم اما اثری از او نبود... کم کم ناامید شده بودم. خودم را مقصر خون بشیر و لیلا می‌دانستم. ⚡ زن و بچه‌ها را سپر دفاعی خود می‌کرد. داعش با ما مانند حیوانات برخورد می‌کرد. آنها عصبانی بودند و مرگ را در یک قدمی خود می‌دیدند لذا وحشی‌تر شده بودند. ⚡ حلب قطب اقتصادی و مهمترین شهر تجاری بود که امروز جولانگاه شده. کارخانجات مهم حلب طی سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ توسط نیروهای تروریستی حامی ترکیه برچیده شد و به ارسال شد. گرگ‌ها همگی بجان سوریه افتاده بودند، ترکیه از یک‌طرف، و از طرف دیگر، و همینطور!😔 ⚡رسانه‌های مخالفین بشار اسد از قبل حس نفرت از اسد را در دل مردم سوریه کاشته بودند که فضا را برای ورود تروریست‌ها به کشورمان آماده کنند! مردم سوریه فریب دشمنان را خورده بودند و امروز نتیجه ناامنی را با گوشت و پوستشان لمس می‌کردند. ⚡تروریست‌های وحشی داعش و در حال فرار از حلب به سمت بودند. آنها هنگام فرار از حلب همه چیز را خراب می‌کردند. چهره شهر مخروبه شده بود. ⚡بعد از هفته‌ها درگیری شدید حلب آزاد شد. در خیابان‌های شهر مردم به استقبال نیروهای ارتش سوریه و جبهه مقاومت آمده بودند. عکس بشار اسد در دست مردم بود. حالا قدر آزادی و امنیت را می‌فهمیدیم. ⚡️بعد از استقرار ارتش سوریه در حلب به مقر نظامیها رفته درباره گمشدگان و مفقودان جنگ سؤال کردم. مرا به کمیته مفقودین راهنمایی کردند، آنجا مشخصات کامل لیلا و عکس او را تحویل دادم. گفتند امید به خدا داشته باشید اگر زنده باشد ان‌شاءالله پیدا خواهد شد. ⚡ فرماندهان داعش به و ادلب فرار کرده بودند شاید لیلای من آنجا باشد. ⚡سه ماه از آزادی حلب می‌گذشت... یک روز خبری ما را تکان داد. ظاهرا دختری با مشخصات ظاهری شبیه لیلا توسط نیروهای ارتش سوریه در شناسایی شده است. خیلی خوشحال شدیم . یعنی لیلای ما پیدا شده است!!! آیا این دختر همان لیلای ماست؟ ⚡نظامی‌ها می‌گفتند راه زمینی ناامن است و فعلا بهتر است صبر کنم تا با یکی از هواپیماهای ترابری ارتش از حلب به لاذقیه بروم. سوار بر هواپیما شدیم و حرکت کردیم!! ⚡ به بندر لاذقیه که رسیدم بلافاصله به آدرس کمیته جستجوی مفقودین رفتم. شلوغ بود. از خیلی از شهرهای سوریه آمده بودند، هرکسی گمشده ای داشت، مشخصات خودم و لیلا را به مأمور کمیته دادم و منتظر ماندم. ⚡ بعد از یک ساعت مرا صدا زدند و به اتاق ملاقات رفتم. ضربان قلبم را با تمام وجود حس می‌کردم. هم خوشحال بودم و هم نگران. تا اینکه در باز شد و...😱 @fatemiioon110
قسمت آخر ⚡️دختری پژمرده با رنگ رخسار زرد به همراه مأمور وارد اتاق شد! ⚡شوکه شدم.😳 خوب بصورتش نگاه کردم. خدای من این لیلاست؟😱 او تا مرا دید گریه کرد و صدای ناله ضعیفش جگرم را سوزاند. در بغل گرفتمش. چقدر پژمرده و پیر شده بود. خدایا فقط ده ماه گذشته اما لیلا به اندازه ده سال پیرتر بنظر می‌رسید.😔😭 ⚡مأمور کمیته برگه‌ای جلوی رویم گرفت و گفت این نوشته لیلاست، او قادر به تکلم نیست، ماجرای اسارت و رهایی‌اش را اینجا نوشته، بخوان و امضا کن. خدایا چه می‌شنوم؟ لیلا قادر به حرف زدن نیست؟ چرا؟😭😭 ⚡او را در بغلم فشار دادم و با او صحبت کردم. لیلا حرف بزن، من پدرت هستم ، مادر و خواهرانت در منتظرند، عزیز دلم یک کلام جوابی بده.😭😔 اما هیچ‌ پاسخی نشنیدم فقط ناله و گریه بود و حرف‌های پراکنده و گنگ! خدایا چه بر سر لیلایم آوردند؟ ⚡خلاصه برگه: لیلا پس از حلب توسط به آورده شده بود. آنجا به یک داعشی دیگر فروخته شده بود، پس از آزار فراوان توسط تروریست‌های وحشی در یک فرصت از خانه آن داعشی فرار کرده به خانواده‌ای پناه می‌برد. آنجا چند هفته مخفیانه زندگی می‌کند تا برایش گذرنامه آماده کنند. آن خانواده زحمت زیادی برای لیلا در ادلب کشیده بودند. لیلا پس از تعویض چند ماشین نهایتا با یک تانکر سوخت بسمت حرکت داده شده و اینجا او را به کمیته مفقودین تحویل داده‌اند. 😔😭 ⚡پایین برگه سرگذشت لیلا، پزشک کمیته مفقودین نوشته بود: این دختر بدلیل شرایط بسیار نامناسب اسارت و تحمل سختی، شکنجه روحی و جسمی و ترس شدید قدرت تکلمش را از دست داده، نیاز به جلسات گفتار درمانی و روانپزشک دارد. خاطرات دوران اسارت را برایش یادآوری نکنید و از او در این مورد سؤال نکنید. امضای پزشک. ⚡اگر ام عایشه، لیلا را با این وضعیت ببیند چه بر سرش خواهد آمد؟ از یک طرف خوشحال بودم که لیلا پیدا شده و از طرف دیگر نگران وضعیت وخیم جسمی و روحیش بودم. ⚡پس از یک روز ماندن در لاذقیه با پرواز هواپیمای ترابری ارتش به سمت حلب رفتیم. ⚡هواپیما در فرودگاه حلب به زمین نشست، ام عایشه همراه دخترانم در فرودگاه منتظر بودند، صحنه دیدار مادر با دختری که ده ماه او را ندیده.😭 وقتی لیلا را دیدند شوکه شدند. ام عایشه، فوزیه و عایشه، لیلا را به آغوش گرفتند و های‌های گریه می‌کردند. ام عایشه گفت ابوبشیر چرا لیلایم حرف نمی‌زند؟! چرا لیلایم پیر شده؟! ⚡پیدا کردن لیلا برای خانواده ما اتفاق بسیار مهم و خوشحال کننده‌ای بود. از طرفی وضعیت جسمی و روحی لیلا هم دل هر انسانی را آتش می‌زد. بعد از مرخصی از بیمارستان جلسات روانپزشکی و گفتار درمانی لیلا را شروع کردیم. ⚡بعد از شش ماه استراحت در منزل و جلسات متعدد پزشکی حال لیلا رو به بهبود بود. او حالا آرام آرام و شمرده حرف می‌زد، وضعیت روحیش بهتر شده بود اما به شدت از نام و پرچمشان متنفر بود. ما هیچکدام جرأت نداشتیم در خانه حرفی از آنها بزنیم چون دچار تشنج و لرز شدید می‌شد. نمیدانم چه بلایی بر سر دختر نازنینم آورده بودند لعنتی‌ها... ⚡از حلب خاطره خوبی نداشتم. در حلب تنها پسرم را از دست دادم و دختر نازنینم هم پژمرده شد. از داعش لعنتی و همه تروریستهای وحشی بیزار شده بودیم. ما اکنون فقط آرامش و امنیت می‌خواستیم. چیزی که قبلا آن را داشتیم و قدرش را ندانسته بودیم! ⚡ برای آخرین بار به دیدار رفتم و با او خداحافظی کردم. حلب را با خاطرات تلخش ترک کردیم و عازم شدیم. وقتی به دمشق رسیدیم به محله‌ای رفتیم که خانه قبلی ما آنجا بود. در جنوب دمشق. آن محله ویران شده بود. کوچه‌ها، منازل، مغازه‌ها پر از ترکش خمپاره بود و ویران گشته بود. این خرابی‌ها نتیجه شورش مردم علیه حکومت قانونی بود! چقدر راحت داشته‌های خودمان را به باد فنا دادیم! ⚡سوریه و دمشق عروس کشورهای عربی بود، حلب قطب بزرگ اقتصادی منطقه بود، ما بهترین و گردشگری را داشتیم، داعش و تروریست‌ها همه چیز را نابود کردند و ما اکنون بر خاکستر آن‌ها نشسته‌ایم! ⚡ از همه مجاهدانی که بفریاد ما رسیدند تشکر می‌کنم، اجر همه آنها با خداوند متعال است. ما از ایرانی‌ها و افغانی‌ها و پاکستانی‌ها که برای مبارزه با داعش و تکفیری‌ها به سوریه آمدند کمال تشکر را داریم آنها حق برادری خود را ادا کردند. امیدوارم سرگذشت تلخ مردم سوریه برای هیچ ملتی تکرار نشود. ⚡اکنون عکس بشار اسد در خانه من است و از حامیان بشار اسد هستم. من از عملکرد گذشته خود پشیمانم و درس زندگی و سرگذشتم را گفتم تا درس عبرتی برای همگان باشد. بالاترین نعمت خداوند امنیت و آرامش است، قدرش را بدانید و برای حفظ آن عاقل و هشیار باشید. را بطور کامل بشناسید. دشمن شما را می‌دهد و پس از تسلط با نهایت بی‌رحمی با شما برخورد می‌کند. @fatemiioon110
قسمت سوم: ⚡ لیلای من آنجا نبود، هیچ جوابی نیامد. 😭😔 ⚡ سال ۲۰۱۶ بود، خبرها از پیشروی نیروهای به سمت و محاصره حلب در شهر پیچیده بود. چهار ماه بود که دربه‌در دنبال لیلا گشته بودم اما اثری از او نبود... کم کم ناامید شده بودم. خودم را مقصر خون بشیر و لیلا می‌دانستم. ⚡ زن و بچه‌ها را سپر دفاعی خود می‌کرد. داعش با ما مانند حیوانات برخورد می‌کرد. آنها عصبانی بودند و مرگ را در یک قدمی خود می‌دیدند لذا وحشی‌تر شده بودند. ⚡ حلب قطب اقتصادی و مهمترین شهر تجاری بود که امروز جولانگاه شده. کارخانجات مهم حلب طی سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ توسط نیروهای تروریستی حامی ترکیه برچیده شد و به ارسال شد. گرگ‌ها همگی بجان سوریه افتاده بودند، ترکیه از یک‌طرف، و از طرف دیگر، و همینطور!😔 ⚡رسانه‌های مخالفین بشار اسد از قبل حس نفرت از اسد را در دل مردم سوریه کاشته بودند که فضا را برای ورود تروریست‌ها به کشورمان آماده کنند! مردم سوریه فریب دشمنان را خورده بودند و امروز نتیجه ناامنی را با گوشت و پوستشان لمس می‌کردند. ⚡تروریست‌های وحشی داعش و در حال فرار از حلب به سمت بودند. آنها هنگام فرار از حلب همه چیز را خراب می‌کردند. چهره شهر مخروبه شده بود. ⚡بعد از هفته‌ها درگیری شدید حلب آزاد شد. در خیابان‌های شهر مردم به استقبال نیروهای ارتش سوریه و جبهه مقاومت آمده بودند. عکس بشار اسد در دست مردم بود. حالا قدر آزادی و امنیت را می‌فهمیدیم. ⚡️بعد از استقرار ارتش سوریه در حلب به مقر نظامیها رفته درباره گمشدگان و مفقودان جنگ سؤال کردم. مرا به کمیته مفقودین راهنمایی کردند، آنجا مشخصات کامل لیلا و عکس او را تحویل دادم. گفتند امید به خدا داشته باشید اگر زنده باشد ان‌شاءالله پیدا خواهد شد. ⚡ فرماندهان داعش به و ادلب فرار کرده بودند شاید لیلای من آنجا باشد. ⚡سه ماه از آزادی حلب می‌گذشت... یک روز خبری ما را تکان داد. ظاهرا دختری با مشخصات ظاهری شبیه لیلا توسط نیروهای ارتش سوریه در شناسایی شده است. خیلی خوشحال شدیم . یعنی لیلای ما پیدا شده است!!! آیا این دختر همان لیلای ماست؟ ⚡نظامی‌ها می‌گفتند راه زمینی ناامن است و فعلا بهتر است صبر کنم تا با یکی از هواپیماهای ترابری ارتش از حلب به لاذقیه بروم. سوار بر هواپیما شدیم و حرکت کردیم!! ⚡ به بندر لاذقیه که رسیدم بلافاصله به آدرس کمیته جستجوی مفقودین رفتم. شلوغ بود. از خیلی از شهرهای سوریه آمده بودند، هرکسی گمشده ای داشت، مشخصات خودم و لیلا را به مأمور کمیته دادم و منتظر ماندم. ⚡ بعد از یک ساعت مرا صدا زدند و به اتاق ملاقات رفتم. ضربان قلبم را با تمام وجود حس می‌کردم. هم خوشحال بودم و هم نگران. تا اینکه در باز شد و...😱 @fatemiioon110
قسمت آخر ⚡️دختری پژمرده با رنگ رخسار زرد به همراه مأمور وارد اتاق شد! ⚡شوکه شدم.😳 خوب بصورتش نگاه کردم. خدای من این لیلاست؟😱 او تا مرا دید گریه کرد و صدای ناله ضعیفش جگرم را سوزاند. در بغل گرفتمش. چقدر پژمرده و پیر شده بود. خدایا فقط ده ماه گذشته اما لیلا به اندازه ده سال پیرتر بنظر می‌رسید.😔😭 ⚡مأمور کمیته برگه‌ای جلوی رویم گرفت و گفت این نوشته لیلاست، او قادر به تکلم نیست، ماجرای اسارت و رهایی‌اش را اینجا نوشته، بخوان و امضا کن. خدایا چه می‌شنوم؟ لیلا قادر به حرف زدن نیست؟ چرا؟😭😭 ⚡او را در بغلم فشار دادم و با او صحبت کردم. لیلا حرف بزن، من پدرت هستم ، مادر و خواهرانت در منتظرند، عزیز دلم یک کلام جوابی بده.😭😔 اما هیچ‌ پاسخی نشنیدم فقط ناله و گریه بود و حرف‌های پراکنده و گنگ! خدایا چه بر سر لیلایم آوردند؟ ⚡خلاصه برگه: لیلا پس از حلب توسط به آورده شده بود. آنجا به یک داعشی دیگر فروخته شده بود، پس از آزار فراوان توسط تروریست‌های وحشی در یک فرصت از خانه آن داعشی فرار کرده به خانواده‌ای پناه می‌برد. آنجا چند هفته مخفیانه زندگی می‌کند تا برایش گذرنامه آماده کنند. آن خانواده زحمت زیادی برای لیلا در ادلب کشیده بودند. لیلا پس از تعویض چند ماشین نهایتا با یک تانکر سوخت بسمت حرکت داده شده و اینجا او را به کمیته مفقودین تحویل داده‌اند. 😔😭 ⚡پایین برگه سرگذشت لیلا، پزشک کمیته مفقودین نوشته بود: این دختر بدلیل شرایط بسیار نامناسب اسارت و تحمل سختی، شکنجه روحی و جسمی و ترس شدید قدرت تکلمش را از دست داده، نیاز به جلسات گفتار درمانی و روانپزشک دارد. خاطرات دوران اسارت را برایش یادآوری نکنید و از او در این مورد سؤال نکنید. امضای پزشک. ⚡اگر ام عایشه، لیلا را با این وضعیت ببیند چه بر سرش خواهد آمد؟ از یک طرف خوشحال بودم که لیلا پیدا شده و از طرف دیگر نگران وضعیت وخیم جسمی و روحیش بودم. ⚡پس از یک روز ماندن در لاذقیه با پرواز هواپیمای ترابری ارتش به سمت حلب رفتیم. ⚡هواپیما در فرودگاه حلب به زمین نشست، ام عایشه همراه دخترانم در فرودگاه منتظر بودند، صحنه دیدار مادر با دختری که ده ماه او را ندیده.😭 وقتی لیلا را دیدند شوکه شدند. ام عایشه، فوزیه و عایشه، لیلا را به آغوش گرفتند و های‌های گریه می‌کردند. ام عایشه گفت ابوبشیر چرا لیلایم حرف نمی‌زند؟! چرا لیلایم پیر شده؟! ⚡پیدا کردن لیلا برای خانواده ما اتفاق بسیار مهم و خوشحال کننده‌ای بود. از طرفی وضعیت جسمی و روحی لیلا هم دل هر انسانی را آتش می‌زد. بعد از مرخصی از بیمارستان جلسات روانپزشکی و گفتار درمانی لیلا را شروع کردیم. ⚡بعد از شش ماه استراحت در منزل و جلسات متعدد پزشکی حال لیلا رو به بهبود بود. او حالا آرام آرام و شمرده حرف می‌زد، وضعیت روحیش بهتر شده بود اما به شدت از نام و پرچمشان متنفر بود. ما هیچکدام جرأت نداشتیم در خانه حرفی از آنها بزنیم چون دچار تشنج و لرز شدید می‌شد. نمیدانم چه بلایی بر سر دختر نازنینم آورده بودند لعنتی‌ها... ⚡از حلب خاطره خوبی نداشتم. در حلب تنها پسرم را از دست دادم و دختر نازنینم هم پژمرده شد. از داعش لعنتی و همه تروریستهای وحشی بیزار شده بودیم. ما اکنون فقط آرامش و امنیت می‌خواستیم. چیزی که قبلا آن را داشتیم و قدرش را ندانسته بودیم! ⚡ برای آخرین بار به دیدار رفتم و با او خداحافظی کردم. حلب را با خاطرات تلخش ترک کردیم و عازم شدیم. وقتی به دمشق رسیدیم به محله‌ای رفتیم که خانه قبلی ما آنجا بود. در جنوب دمشق. آن محله ویران شده بود. کوچه‌ها، منازل، مغازه‌ها پر از ترکش خمپاره بود و ویران گشته بود. این خرابی‌ها نتیجه شورش مردم علیه حکومت قانونی بود! چقدر راحت داشته‌های خودمان را به باد فنا دادیم! ⚡سوریه و دمشق عروس کشورهای عربی بود، حلب قطب بزرگ اقتصادی منطقه بود، ما بهترین و گردشگری را داشتیم، داعش و تروریست‌ها همه چیز را نابود کردند و ما اکنون بر خاکستر آن‌ها نشسته‌ایم! ⚡ از همه مجاهدانی که بفریاد ما رسیدند تشکر می‌کنم، اجر همه آنها با خداوند متعال است. ما از ایرانی‌ها و افغانی‌ها و پاکستانی‌ها که برای مبارزه با داعش و تکفیری‌ها به سوریه آمدند کمال تشکر را داریم آنها حق برادری خود را ادا کردند. امیدوارم سرگذشت تلخ مردم سوریه برای هیچ ملتی تکرار نشود. ⚡اکنون عکس بشار اسد در خانه من است و از حامیان بشار اسد هستم. من از عملکرد گذشته خود پشیمانم و درس زندگی و سرگذشتم را گفتم تا درس عبرتی برای همگان باشد. بالاترین نعمت خداوند امنیت و آرامش است، قدرش را بدانید و برای حفظ آن عاقل و هشیار باشید. را بطور کامل بشناسید. دشمن شما را می‌دهد و پس از تسلط با نهایت بی‌رحمی با شما برخورد می‌کند. @fatemiioon110