eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
692 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
قسمت سوم: #داستان #داستان_پشیمانی ⚡ لیلای من آنجا نبود، هیچ جوابی نیامد. 😭😔 ⚡ سال ۲۰۱۶ بود، خبرها ا
قسمت آخر ⚡️دختری پژمرده با رنگ رخسار زرد به همراه مأمور وارد اتاق شد! ⚡شوکه شدم.😳 خوب بصورتش نگاه کردم. خدای من این لیلاست؟😱 او تا مرا دید گریه کرد و صدای ناله ضعیفش جگرم را سوزاند. در بغل گرفتمش. چقدر پژمرده و پیر شده بود. خدایا فقط ده ماه گذشته اما لیلا به اندازه ده سال پیرتر بنظر می‌رسید.😔😭 ⚡مأمور کمیته برگه‌ای جلوی رویم گرفت و گفت این نوشته لیلاست، او قادر به تکلم نیست، ماجرای اسارت و رهایی‌اش را اینجا نوشته، بخوان و امضا کن. خدایا چه می‌شنوم؟ لیلا قادر به حرف زدن نیست؟ چرا؟😭😭 ⚡او را در بغلم فشار دادم و با او صحبت کردم. لیلا حرف بزن، من پدرت هستم ، مادر و خواهرانت در منتظرند، عزیز دلم یک کلام جوابی بده.😭😔 اما هیچ‌ پاسخی نشنیدم فقط ناله و گریه بود و حرف‌های پراکنده و گنگ! خدایا چه بر سر لیلایم آوردند؟ ⚡خلاصه برگه: لیلا پس از حلب توسط به آورده شده بود. آنجا به یک داعشی دیگر فروخته شده بود، پس از آزار فراوان توسط تروریست‌های وحشی در یک فرصت از خانه آن داعشی فرار کرده به خانواده‌ای پناه می‌برد. آنجا چند هفته مخفیانه زندگی می‌کند تا برایش گذرنامه آماده کنند. آن خانواده زحمت زیادی برای لیلا در ادلب کشیده بودند. لیلا پس از تعویض چند ماشین نهایتا با یک تانکر سوخت بسمت حرکت داده شده و اینجا او را به کمیته مفقودین تحویل داده‌اند. 😔😭 ⚡پایین برگه سرگذشت لیلا، پزشک کمیته مفقودین نوشته بود: این دختر بدلیل شرایط بسیار نامناسب اسارت و تحمل سختی، شکنجه روحی و جسمی و ترس شدید قدرت تکلمش را از دست داده، نیاز به جلسات گفتار درمانی و روانپزشک دارد. خاطرات دوران اسارت را برایش یادآوری نکنید و از او در این مورد سؤال نکنید. امضای پزشک. ⚡اگر ام عایشه، لیلا را با این وضعیت ببیند چه بر سرش خواهد آمد؟ از یک طرف خوشحال بودم که لیلا پیدا شده و از طرف دیگر نگران وضعیت وخیم جسمی و روحیش بودم. ⚡پس از یک روز ماندن در لاذقیه با پرواز هواپیمای ترابری ارتش به سمت حلب رفتیم. ⚡هواپیما در فرودگاه حلب به زمین نشست، ام عایشه همراه دخترانم در فرودگاه منتظر بودند، صحنه دیدار مادر با دختری که ده ماه او را ندیده.😭 وقتی لیلا را دیدند شوکه شدند. ام عایشه، فوزیه و عایشه، لیلا را به آغوش گرفتند و های‌های گریه می‌کردند. ام عایشه گفت ابوبشیر چرا لیلایم حرف نمی‌زند؟! چرا لیلایم پیر شده؟! ⚡پیدا کردن لیلا برای خانواده ما اتفاق بسیار مهم و خوشحال کننده‌ای بود. از طرفی وضعیت جسمی و روحی لیلا هم دل هر انسانی را آتش می‌زد. بعد از مرخصی از بیمارستان جلسات روانپزشکی و گفتار درمانی لیلا را شروع کردیم. ⚡بعد از شش ماه استراحت در منزل و جلسات متعدد پزشکی حال لیلا رو به بهبود بود. او حالا آرام آرام و شمرده حرف می‌زد، وضعیت روحیش بهتر شده بود اما به شدت از نام و پرچمشان متنفر بود. ما هیچکدام جرأت نداشتیم در خانه حرفی از آنها بزنیم چون دچار تشنج و لرز شدید می‌شد. نمیدانم چه بلایی بر سر دختر نازنینم آورده بودند لعنتی‌ها... ⚡از حلب خاطره خوبی نداشتم. در حلب تنها پسرم را از دست دادم و دختر نازنینم هم پژمرده شد. از داعش لعنتی و همه تروریستهای وحشی بیزار شده بودیم. ما اکنون فقط آرامش و امنیت می‌خواستیم. چیزی که قبلا آن را داشتیم و قدرش را ندانسته بودیم! ⚡ برای آخرین بار به دیدار رفتم و با او خداحافظی کردم. حلب را با خاطرات تلخش ترک کردیم و عازم شدیم. وقتی به دمشق رسیدیم به محله‌ای رفتیم که خانه قبلی ما آنجا بود. در جنوب دمشق. آن محله ویران شده بود. کوچه‌ها، منازل، مغازه‌ها پر از ترکش خمپاره بود و ویران گشته بود. این خرابی‌ها نتیجه شورش مردم علیه حکومت قانونی بود! چقدر راحت داشته‌های خودمان را به باد فنا دادیم! ⚡سوریه و دمشق عروس کشورهای عربی بود، حلب قطب بزرگ اقتصادی منطقه بود، ما بهترین و گردشگری را داشتیم، داعش و تروریست‌ها همه چیز را نابود کردند و ما اکنون بر خاکستر آن‌ها نشسته‌ایم! ⚡ از همه مجاهدانی که بفریاد ما رسیدند تشکر می‌کنم، اجر همه آنها با خداوند متعال است. ما از ایرانی‌ها و افغانی‌ها و پاکستانی‌ها که برای مبارزه با داعش و تکفیری‌ها به سوریه آمدند کمال تشکر را داریم آنها حق برادری خود را ادا کردند. امیدوارم سرگذشت تلخ مردم سوریه برای هیچ ملتی تکرار نشود. ⚡اکنون عکس بشار اسد در خانه من است و از حامیان بشار اسد هستم. من از عملکرد گذشته خود پشیمانم و درس زندگی و سرگذشتم را گفتم تا درس عبرتی برای همگان باشد. بالاترین نعمت خداوند امنیت و آرامش است، قدرش را بدانید و برای حفظ آن عاقل و هشیار باشید. را بطور کامل بشناسید. دشمن شما را می‌دهد و پس از تسلط با نهایت بی‌رحمی با شما برخورد می‌کند. @fatemiioon110
قسمت آخر ⚡️دختری پژمرده با رنگ رخسار زرد به همراه مأمور وارد اتاق شد! ⚡شوکه شدم.😳 خوب بصورتش نگاه کردم. خدای من این لیلاست؟😱 او تا مرا دید گریه کرد و صدای ناله ضعیفش جگرم را سوزاند. در بغل گرفتمش. چقدر پژمرده و پیر شده بود. خدایا فقط ده ماه گذشته اما لیلا به اندازه ده سال پیرتر بنظر می‌رسید.😔😭 ⚡مأمور کمیته برگه‌ای جلوی رویم گرفت و گفت این نوشته لیلاست، او قادر به تکلم نیست، ماجرای اسارت و رهایی‌اش را اینجا نوشته، بخوان و امضا کن. خدایا چه می‌شنوم؟ لیلا قادر به حرف زدن نیست؟ چرا؟😭😭 ⚡او را در بغلم فشار دادم و با او صحبت کردم. لیلا حرف بزن، من پدرت هستم ، مادر و خواهرانت در منتظرند، عزیز دلم یک کلام جوابی بده.😭😔 اما هیچ‌ پاسخی نشنیدم فقط ناله و گریه بود و حرف‌های پراکنده و گنگ! خدایا چه بر سر لیلایم آوردند؟ ⚡خلاصه برگه: لیلا پس از حلب توسط به آورده شده بود. آنجا به یک داعشی دیگر فروخته شده بود، پس از آزار فراوان توسط تروریست‌های وحشی در یک فرصت از خانه آن داعشی فرار کرده به خانواده‌ای پناه می‌برد. آنجا چند هفته مخفیانه زندگی می‌کند تا برایش گذرنامه آماده کنند. آن خانواده زحمت زیادی برای لیلا در ادلب کشیده بودند. لیلا پس از تعویض چند ماشین نهایتا با یک تانکر سوخت بسمت حرکت داده شده و اینجا او را به کمیته مفقودین تحویل داده‌اند. 😔😭 ⚡پایین برگه سرگذشت لیلا، پزشک کمیته مفقودین نوشته بود: این دختر بدلیل شرایط بسیار نامناسب اسارت و تحمل سختی، شکنجه روحی و جسمی و ترس شدید قدرت تکلمش را از دست داده، نیاز به جلسات گفتار درمانی و روانپزشک دارد. خاطرات دوران اسارت را برایش یادآوری نکنید و از او در این مورد سؤال نکنید. امضای پزشک. ⚡اگر ام عایشه، لیلا را با این وضعیت ببیند چه بر سرش خواهد آمد؟ از یک طرف خوشحال بودم که لیلا پیدا شده و از طرف دیگر نگران وضعیت وخیم جسمی و روحیش بودم. ⚡پس از یک روز ماندن در لاذقیه با پرواز هواپیمای ترابری ارتش به سمت حلب رفتیم. ⚡هواپیما در فرودگاه حلب به زمین نشست، ام عایشه همراه دخترانم در فرودگاه منتظر بودند، صحنه دیدار مادر با دختری که ده ماه او را ندیده.😭 وقتی لیلا را دیدند شوکه شدند. ام عایشه، فوزیه و عایشه، لیلا را به آغوش گرفتند و های‌های گریه می‌کردند. ام عایشه گفت ابوبشیر چرا لیلایم حرف نمی‌زند؟! چرا لیلایم پیر شده؟! ⚡پیدا کردن لیلا برای خانواده ما اتفاق بسیار مهم و خوشحال کننده‌ای بود. از طرفی وضعیت جسمی و روحی لیلا هم دل هر انسانی را آتش می‌زد. بعد از مرخصی از بیمارستان جلسات روانپزشکی و گفتار درمانی لیلا را شروع کردیم. ⚡بعد از شش ماه استراحت در منزل و جلسات متعدد پزشکی حال لیلا رو به بهبود بود. او حالا آرام آرام و شمرده حرف می‌زد، وضعیت روحیش بهتر شده بود اما به شدت از نام و پرچمشان متنفر بود. ما هیچکدام جرأت نداشتیم در خانه حرفی از آنها بزنیم چون دچار تشنج و لرز شدید می‌شد. نمیدانم چه بلایی بر سر دختر نازنینم آورده بودند لعنتی‌ها... ⚡از حلب خاطره خوبی نداشتم. در حلب تنها پسرم را از دست دادم و دختر نازنینم هم پژمرده شد. از داعش لعنتی و همه تروریستهای وحشی بیزار شده بودیم. ما اکنون فقط آرامش و امنیت می‌خواستیم. چیزی که قبلا آن را داشتیم و قدرش را ندانسته بودیم! ⚡ برای آخرین بار به دیدار رفتم و با او خداحافظی کردم. حلب را با خاطرات تلخش ترک کردیم و عازم شدیم. وقتی به دمشق رسیدیم به محله‌ای رفتیم که خانه قبلی ما آنجا بود. در جنوب دمشق. آن محله ویران شده بود. کوچه‌ها، منازل، مغازه‌ها پر از ترکش خمپاره بود و ویران گشته بود. این خرابی‌ها نتیجه شورش مردم علیه حکومت قانونی بود! چقدر راحت داشته‌های خودمان را به باد فنا دادیم! ⚡سوریه و دمشق عروس کشورهای عربی بود، حلب قطب بزرگ اقتصادی منطقه بود، ما بهترین و گردشگری را داشتیم، داعش و تروریست‌ها همه چیز را نابود کردند و ما اکنون بر خاکستر آن‌ها نشسته‌ایم! ⚡ از همه مجاهدانی که بفریاد ما رسیدند تشکر می‌کنم، اجر همه آنها با خداوند متعال است. ما از ایرانی‌ها و افغانی‌ها و پاکستانی‌ها که برای مبارزه با داعش و تکفیری‌ها به سوریه آمدند کمال تشکر را داریم آنها حق برادری خود را ادا کردند. امیدوارم سرگذشت تلخ مردم سوریه برای هیچ ملتی تکرار نشود. ⚡اکنون عکس بشار اسد در خانه من است و از حامیان بشار اسد هستم. من از عملکرد گذشته خود پشیمانم و درس زندگی و سرگذشتم را گفتم تا درس عبرتی برای همگان باشد. بالاترین نعمت خداوند امنیت و آرامش است، قدرش را بدانید و برای حفظ آن عاقل و هشیار باشید. را بطور کامل بشناسید. دشمن شما را می‌دهد و پس از تسلط با نهایت بی‌رحمی با شما برخورد می‌کند. @fatemiioon110
✍یکی از فرماندهان روسی به خیلی علاقه‌مند شده بود. هر بار سری به مقر می‌زد و می‌دید سردار سلیمانی نیست، ناراحت می‌شد. به بچه‌ها سپرده بود هر وقت ژنرال سلیمانی آمد، او را با خبر کنند یا به سردار بگویند که او سراغش را گرفته است. یک بار که حاج قاسم آمد، به سردار گفتیم، فلانی جویای احوالت بوده و اصرار داشته شما را ملاقات کند. اول حاجی چندان جدی نگرفت. اما وقتی از اصرار او برای ملاقات شنید، گفت برویم به دیدارش. او در لاذقیه سوریه مستقر بود. سردار سلیمانی گفت که چون سوغاتی برایش نیاوردم، نمی‌شود دست خالی برویم. از بچه‌ها پرسید که چند فرزند دارد. بعد، هدیه‌ای برای خانواده‌اش تهیه کرد؛ شامل یک گردن‌بند برای خانمش و مقداری طلا برای دخترش. جلسه فرمانده روسی با حاج قاسم برگزار شد و بعد از پایان جلسه حاج قاسم به بچه‌ها گفت که من که رفتم، شما را به او بدهید. جالب اینجا بود که افسر روسی، نبود، اما وقتی حاج قاسم قرار بود به خانه آنها در لاذقیه برود، همه را جمع می‌کرد. حاجی که خداحافظی کرد، بچه‌ها هدیه را به افسر دادند. او با دیدن هدیه خیلی متعجب شده بود. چرا که تصور نمی‌کرد حاج قاسم با آن ابهت که یک فرمانده نظامی و مقتدر است، چنین هدیه‌ای بیاورد! خود افسر روسی تعریف می‌کرد که وقتی هدیه را به همسر و دخترم دادم، هر دو در کنار خوشحالی، متعجب شدند و گفتند: واقعا ژنرال سلیمانی چنین هدیه‌ای داده است؟ حاج قاسم با این کار، هم خود افسر روسی و هم خانواده او را تحت تأثیر قرار داد؛ تا جایی که افسر روسی حتی به نیروهای حاج قاسم در سوریه گفته بود که می‌خواهم هدیه‌ای به ژنرال سلیمانی بدهم. به نظر شما چه چیزی مناسب است و خوشحالش می‌کند؟ خلاصه اصرار می‌کند و می‌گوید که او هر چه بخواهد ما می‌دهیم. این اصرار به گوش حاج قاسم می‌رسد و سردار سلیمانی هم چون همیشه به فکر دفاع از بود، به جای اینکه برای خودش چیزی طلب کند، برای مقاومت از افسر روسی چیزی خواست. حاج قاسم به بچه‌ها گفته بود، بگویید ۱۰۰۰ کروز لازم داریم! شما این موشک‌ها را به ما بدهید تا از شما بخریم. افسر روسی هم در جواب درخواست حاج قاسم گفته بود که ۱۴۰ تا موشک کروز داریم که ۱۰۰ تا را به شما می‌دهیم و ۴۰ تا را برای خودمان نگه می‌داریم. او این موشک‌ها را که هر کدام ۷۰ هزار دلار قیمت داشت، به حاج قاسم هدیه داد و روسیه هیچ پولی بابت این موشک‌ها دریافت نکرد. یعنی هفت میلیون دلار. با این اقدام، نیروهای مقاومت مسلح شدند و رژیم صهیونیستی دیگر جرأت جولان دادن نداشت. این افسر روسی که اکنون فرمانده هوافضای ارتش روسیه است، زمانی که حاج قاسم به رسید، در کنار همسر و فرزندش با عکسی از سردار سلیمانی عکسی انداخته و آن را فرستاده بود تا از این طریق از شهادت حاج قاسم ابراز تأسف کرده باشد؛ به طوری که در زیر عکس‌شان نوشته بود، ما هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم، اما ما را در غم خود شریک بدانید ✍احمد رونده، مشاور فرمانده نیروی قدس سپاه eitaa.com/fatemiioon_news