eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
740 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
✍شاید برای شما هم اتفاق بیفتد! حتما هم اتفاق افتاده! 🔹دیشب ساعت یک در مسیر خانه متوجه خانمی شدم که کنار خیابان ایستاده و بیش از ۲۰ خودرو اطرافش را گرفته‌اند. 🔸دختر بی‌توجه به مزاحمت‌ها دور میدان می‌چرخید، همه خودروها به دنبالش و تعدادشان هم افزوده می‌شد. گوشه‌ای ایستادم. ‏🔹حدودا ۲۲ ساله و مشخص بود دختر موجهی است و از این آزارها ناراحت است. صحنه‌ای که شاید فقط با حمله گله کفتارها و گرگ‌های درنده به یک موجود بی‌پناه قابل مقایسه باشد! 🔸خواهرم همراهم بود، رفت و نیم ساعتی صحبت کرد، من هم با فاصله اندکی کنارشان ایستادم تا شاید از مزاحمت‌ها کم شود. ‏🔹خواهرم برگشت و گفت: دو شب قبل با خانواده دعوایش شده و وسایلش را جمع کرده و از خانه بیرون زده! از ترس با خانواده هم تماس نگرفته، دوستانش هم جایی نداشتند که این دو شب را بماند. 🔸نه جایی برای ماندن داشت و نه پولی برای هتل رفتن! دو روز تمام در خیابان راه رفته. راه! بدون اینکه بخوابد. ‏🔹با اصرار خواهرم سوار ماشین شد. رفتیم برایش غذا گرفتیم. از آنچه فکر می‌کنید داغون‌تر و خسته‌تر بود، تمام مدت اشک ریخت. 🔸نیم ساعتی صحبت کردیم تا راضی شد با ۱۳۷ تماس بگیریم، پذیرفت شب را در یکی از مراکز بگذراند. 🔹برایش سخت بود ولی چاره‌ای نداشت. باید شب را در خیابان بین گرگ‌ها بگذراند! یا به خواسته آن‌ها تن بدهد یا همین خستگی و گرسنگی را ادامه دهد. 🔸موبایلش هم از عصر خاموش بود که در ماشین شارژ کرد. فقط مادرش چند پیام داده بود. 🔹ساعتی گذشت و بچه‌های مددکار آمدند، باهاش صحبت کردند، قبول کرد برود و شب را در یکی از سراها بماند. 🔸از خودروی ما پیاده نشد. پشت سر خودروی شهرداری حرکت کردیم و رفتیم تا یکی از سراهای نگهداری. 🔹در راه از یک سوپر مارکت وسایلی که فکر می‌کردیم شاید نیازش بشود را خریدیم. قبول نمی‌کرد ولی باز هم چاره‌ای نداشت. 🔸امروز صبح با یکی از رفقا در شهرداری تماس گرفتم تا موضوع را پیگیری کند. ‏🔹عصر تماس گرفت که شهردار با خانواده او تماس گرفته و به همراه چند مددکار با خودش و خانوده‌اش صحبت کردند. 🔸حال خوب اینکه آشتی کردند و امشب در خانه و اتاق خودش راحت خوابیده. به خواهرم پیام داده بود و می‌گفت یک قدم تا آنچه نباید فاصله داشته! ‏🔹بین جبر و وجدان در حال جنگ بوده و شاید لحظات آخر یک اتفاق نجاتش داده. 🔸به حال هم نباشیم! از کنار هم بی‌تفاوت رد نشویم! 🔹یک شاید یک را تغییر دهد، هر کار بدی دفعه اولش سخت است! و بعد از آن عادی می‌شود، همه بد به دنیا نمی‌آیند و اجبار به راه‌هایی می‌کشاند که شاید برگشت از آن خیلی سخت و غیرممکن باشد. ‏🔸اگر با چنین مواردی برخورد کردید که حتما برخورد کردید یا می‌کنید، بی‌تفاوت از کنار اتفاقات کنارمان رد نشویم. 🔹این موارد به راحتی از طریق اورژانس و شهرداری قابل حل است و حتما می‌توانیم از یک فاجعه یا بحران در آینده یک انسان مثل خودمان موثر باشیم. ❇️ eitaa.com/fatemiioon_news