داروخانه معنوی
خطبه۲۷ در فضیلت جهاد 🎇🎇🎇#خطبه۲۷🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌷 مظلوميت امام (ع) و علل شكست كوفيان اي مرد نمايان نامرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه۲۷ در فضیلت جهاد 🎇🎇🎇#خطبه۲۷🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌷 مظلوميت امام (ع) و علل شكست كوفيان اي مرد نمايان نامرد
خطبه ۲۸
اندرز و هشدار
🎇🎇🎇#خطبه۲۸🎇🎇🎇🎇🎇🎇
دنياشناسي
🌷🌿(پس از حمد و ستايش الهي،)
همانا دنيا روي گردانده، و وداع خويش را اعلام داشته است، و آخرت به ما روي آورده، و پيشروان لشگرش نمايان شد. آگاه باشيد! امروز، روز تمرين و آمادگي، و فردا روز مسابقه است، پاداش برندگان، بهشت، و كيفر عقب ماندگان آتش است آيا كسي هست كه پيش از مرگ، از اشتباهات خود، توبه كند؟ آيا كسي هست كه قبل از فرا رسيدن روز دشوار قيامت، اعمال نيكي انجام دهد؟ آگاه باشيد! هم اكنون در روزگار آرزوهاييد، كه مرگ را در پي دارد، پس هر كس در ايام آرزوها، پيش از فرا رسيدن مرگ، عمل نيكو انجام دهد، بهره مند خواهد شد، و مرگ او را زياني نمي رساند، و آن كس كه در روزهاي آرزوها، پيش از فرا رسيدن مرگ كوتاهي كند، زيانكار و مرگ او زيانبار است، همانگونه كه به هنگام ترس و ناراحتي براي خدا عمل مي كنيد، در روزگار خوشي و كاميابي نيز عمل كنيد. آگاه باشيد! هرگز چيزي مانند بهشت نديدم كه خواستاران آن در خواب غفلت باشند، و نه مانند آتش جهنم، كه فراريان آن چنين در خواب فرورفته باشند. آگاه باشيد! آن كس را كه حق، منفعت نرساند، باطل به او زيان خواهد رساند، و آن كس كه هدايت، راهنماييش نكند، گمراهي او را به هلاكت افكند آگاه باشيد! به كوچ كردن فرمان يافته و براي جمع آوري توشه آخرت راهنمايي شديد، همانا، وحشتناكترين چيزي كه بر شما مي ترسم، هواپرستي، و آرزوهاي دراز است، پس از اين دنيا توشه برگيريد تا فردا خود را با آن حفظ نماييد.
(اگر سخني بتواند مردم را به آخرت گرايي و زهد و تقوا بكشاند همين سخن امام است كه مي تواند انسان را از آرزوها جدا كرده و نور اميد را در دلها زنده سازد و انسان را نسبت به زشتيها بيزار كند از جمله هاي شگفت اين خطبه آن است كه فرمود امروز روز تمرين و فردا روز مسابقه، و جايزه برندگان بهشت است و كيفر عقب ماندگان آتش جهنم خواهد بود در اين خطبه معاني ارزشمند در قالب مثلهاي گويا و تشبيهات صحيح جاگرفته است. امام بين دو لفظ (السبقه) و (الغايه) به خاطر اختلاف معنا فاصله انداخته است زيرا سبقت گرفتن در مسابقاتي است مورد علاقه انسان است و اين از صفات بهشت است و در راهي كه به آتش جهنم مي انجامد بكار گرفته نمي شود از اين رو فرمود: السبقه الجنه اما واژه الغايه به معناي پايان در هر مسابقه استعمال مي شود همانگونه كه در قرآن خدا به كافران فرمايد از دنيا بهره گيرد كه پايان شما به سوي آتش است در اين خطبه دقت كنيد كه معنايي ژرف و عمقي دست نايافتني دارد.)
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
مےگُفت..
خُــ❀ـــدایآ!
مَننمیدونَمچِـہجوریـے۔۔۔
بآبندههـــــآتتٰامےڪُنـے،
وَلـےبہایننَتیجہرسیـــــدَم...
ڪِہهَرڪسـےرُو؛
بیشتَردوسدٰار؎۔۔۔
بیشتَربہ﴿اِمــᰔـــاُمحُسینﷺ۔۔۔𔘓﴾،
مُبتلٰاشمۍڪُنـے۔۔۔(:
#کربلا
#امام_حسین ﷺ
#شب_جمعه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#شیطان_شناسی ۱۴ 💫 مراقب حمله های شیطان باشیم #استاد حاجیه خانم رستمی فر 🎤 «داروخانہ مـــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5944808678438734154.mp3
21.11M
#شیطان_شناسی ۱۵
✅ وسواس حمله شیطان است
♻️ #استاد حاجیه خانم رستمی فر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
_﴿یأبـــــنَ الْحــَسَنﷻ...𑁍﴾
یِک¹ دَقیـــــقہ بیشتَر ،
أز هَمیـــــشہ مےشَود ۔۔۔
" ۔۔دوستــَـــت دٰاشتْ ۔۔❣"
#یلدا یـــَــ؏ـــنےهَمین!!!◇◇
#امام_زمان ﷻ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_نود_و_دوم غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم :من دارم میرم بالا شما راحت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_نود_و_دوم غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم :من دارم میرم بالا شما راحت
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_نود_و_سوم
خواستم بگویم ممنون که به من فهماندیدهیچ عشقی بالاتر ازعشق معبود نیست.چون تنها این عشق است که یک معامله ی دوسر سوده.!!
به امیدرستگاری همه ی دخترانی چون من
وتوفیق روزافزون برای شما
بااستعانت ازمادرم زهرا**
بانوشتن نامه کلی سبک شدم.
باخودم فکرکردم چقدرخوب میشوداگر این نامه روبه دست حاج مهدوی برسانم.رو به آسمون گفتم:خدایابازم میگم ریش وقیچی دست خودت...اگرصلاح میدونی شرایطش روجورکن تا ازخودم پیش حاج مهدوی دفاع کنم.میان دردلهام باخدا خوابم برد.
الهام باهمان چادر درجایی شبیه امام زاده نشسته بود و نماز میخواند.به طرفش رفتم.بالبخند به صورتش نگاه کردم. او اخم مادرانه ای کرد وباگله گفت:چرا برام تسبیحات رو نخوندی؟
گفتم یادم رفت..
وشرمنده سرم روپایین انداختم.
خندید.
_حاجت روابشی سادات عزیز...
طنین صداش درگوشم پیچید. .حتی دربیداری. انگارهنوزکنارم بود.روی سجاده نشستم. تسبیح روبرداشتم ودرجا براش تسبیحات حضرت فاطمه روفرستادم.از آن روز به بعدهرشب براش تسبیحات میفرستادم وبعدمیخوابیدم!
روزهایکی بعدازدیگری به سرعت سپری میشدند ومن حضورمسعودوکامران کنارمسجد برام سوال برانگیز بود.
همه ی این مسایل دست به دست هم داد تا از مسجد اون محل فاصله بگیرم و سراغ اون محله نرم.
جمعه ظهر بود.
طبق معمول بعد از اذان سجاده پهن کرده بودم تا نماز بخوانم که ناگهان در زدند.قلبم از حرکت ایستاد.این حالتی بود که بعد از هر صدای ضربه ای که به در خانه ام میخورد بهم دست میداد چون همیشه کسی که پشت در بود برای آزار من حاضر میشد.
با چادر نماز به سمت در رفتم .
خانوم همسایه که درطبقه ی سوم ساکن بود با یک ظرف غذا پشت در ایستاده بود.در رو با اضطراب باز کردم.او سلام گرمی کرد و در حالیکه به داخل خونه نگاه می انداخت گفت:مزاحم که نیستم؟
با لبخندی دوستانه گفتم:اختیار داریدمراحمید.
_نمازمیخوندید؟؟
گفتم:هنوزقامت نبستم.بفرمایید داخل!
اودرکمال تعجب کفشش رودر آورد وداخل اومد.
درتمام این سالها این اولین باری بود که همسایه ام وارد خونم میشد.ظرف غذارو روی اوپن گذاشت وگفت:
_مثلن همسایه ایم ولی ازهم خبر نداریم یک کم آش ترخینه درست کرده بودم گفتم بیام هم یه سر ببینمتون، هم اینکه از آشم بخورید.
دردلم گفتم:عجب!!منم باور کردم!اصلا من وشما با هم صنمی داریم زن؟! حرف اصلیتو بگو.
ولی بجاش گفتم:لطف کردید.خیلی خوش آمدین.بابت آش هم ممنون.
اویک کم از این درواون درحرف زدوبالاخره با ظرافت تمام بحث رو به منطقه ی دلخواهش کشوند وگفت:راستش چند وقت پیش از خونتون سروصداودادوقال شنیدم..خیلی نگرانت شدم گفتم بیام بالاببینم چه خبرشده بعد گفتم بمنچه...یعنی حقیقتش ترسیدم...
با تعجب پرسیدم:چه ترسی؟! اصلا ترس برای چی؟من که سروصدایی ندارم!
اوباناراحتی مکثی کردوگفت:چی بگم..من خودمم گیج شدم! ازیه طرف همسایه هامیگن شما ...ولش کن.ولش کن..
بلند شد وبه سمتم اومد.:اومدم اینجا بگم حلالم کن! بخدا همش فکرم پیشته.هی تو خیابون و کوچه میبینمت اینقدر گلی. .اینقدرخانومی میمونم چی بگم..
پرسیدم:چراگیج شدی؟ خیلی راحت بگو همسایه ها درموردمن چی میگن؟
او نگاهش رو پایین انداخت وبعد قاطعانه گفت:
_درست نیست بگم.همین قدر که اومدم ودیدم سجاده ت پهنه خیالم راحت شد.مردم حرف مفت زیادمیزنند.حلالم کن توروخدا...خوب من میرم نمازتو بخونی.
خیلی سریع دروباز کرد وباعذرخواهی پایین رفت.
درسرم دردی خفیف پیچید!
دیگه تواین ساختمون زندگی کردن برام سخت شده بود.باید دنبال یک جای جدید میگشتم.
دلم ازدنیا گرفته بود.
چفیه روبرداشتم وتوی سجاده م گذاشتمش.با دیدنش یک دل سیر گریه کردم وبعد نمازم رو اقامه کردم.یادم افتاد که دیشب برای الهام تسبیحات نفرستادم. بدهیم رو پاس کردم و در دلم با او درددل کردم.
_الهام..گفتی برام دعا میکنی! من هرچی دعا میکنم بدتر میشه.دارم کم میارم عرصه به هم تنگ شده.تو رو به صاحب این تسبیحات برام دعا کن.
این روزها بدترین روزهای زندگی من پس از توبه بود!!! وقتی خوب نگاه میکنم تمام زندگی من بدترین بود.. چه پس از توبه چه قبل از توبه!!!
خدایا کی بهار رو به زندگی من دعوت میکنی؟
مراقبم باش! مباداکم بیارم!
چند وقتی گذشت..فاطمه بخاطر پاره ای از مشکلاتش عروسیش عقب افتاده بود و التماس دعاداشت تاقبل ازمهرعروسی بگیره. ومن برای برآورده شدن حاجتش نمازشب میخوندم! یک روز بهم زنگ زد که مشکلشون حل شده و تا دوهفته ی آینده میره سرخونه وزندگیش. این اتفاق برای من خیلی ارزشمند بود.چون گمان میکردم خداوند دعای منونسبت به بهترین دوستم مستجاب کرده.
اما برعکس آسودگی خاطر فاطمه،این اواخر دلم گواهی بدمی داد ودایم منتظر یک حادثه ی بد بودم.هر روزصدقه می انداختم و ازخانه خارج میشدم. تااینکه یک روزآن اتفاقی که منتظرش بودم افتاد.
ادامه دارد..
آیدی نویسنده👈 @Roheraha
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
🌷﴿ آیـــَّــت الله بِهـــــجَت(ره)۔۔۔𑁍﴾
✍ أگر أز حــآل اِنســـــٰآن،
مَـــــ؏ــلوم شَود ڪِہ،
مےخــــٰـواهَد۔۔
༻۔۔ نَمـــــآز شَب۔۔༺
بِخوٰاند،بیـــــدٰارش مےڪُنَند،
بِدون اِحتیآج بہ د؏ٰـاهآ و
آیآت مــَـــ؏ــهودِه و
اینْ بیـــــدٰار ڪَردنْ بہ طُرق مُخـــــتَلف أست۔۔۔!
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2