داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘حاج ملاآقاجان زنجانی (۱۷): 💥آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان می گوید: در سفری که به هم
#احسن_القصص
☘حاج ملاآقاجان زنجانی (۱۸):
💥نفس مرحوم حاج ملاآقاجان خیلی تاثیرگذار بود، گاهی با یک کلام افرادی را دگرگون می کرد. مثلا شخصی بود به نام مرحوم آقای ابراهیم بابابیگلی که خودش نقل می کرد:
من در غفلت عجیبی بودم، یک بار مرحوم حاج ملاآقاجان را دیدم، ایشان به من گفت:
عنقریب است عزیزان که ورق برگردد
عالم هستی ما عالم دیگر گردد
طوری این شعر را خواند که سراسر وجود من را دگرگون کرد و من شیفته او شدم و او مرا به حقیقت انسانیت و بندگی راهنمایی کرد.
⚡️⚡️⚡️
حاج سید صادق جزایری در مورد ایشان فرموده اند: من پانزده شانزده ساله بودم که خدمت ایشان رسیدم، من یک چیزی می گویم، شما می شنوید، شنیدن کی بود مانند دیدن، ایشان خیلی آدم عجیبی بود، خیلی اثر عجیبی داشت، فقط همین را بگویم که هر کس با ایشان ملاقات می کرد برای دو سال دیگر جرأت نمی کرد گناه کند! اینقدر تاثیر گذار بود.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
📗عاشق دلباخته امام زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محبت
#تبدیل_دشمن_به_دوستی
هرڪه سوره تحریم را
بجهت مهربانی دشمن 《21》 مرتبه
خالصانه بخواند دشمنی تبدیل
به دوستی گردد✨
📚 خواص آیات قرآن ۱۷۸
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات #امام_زمان ﷻ 💥مرحوم مجلسی فرموده است: این قضیه را شخصی که مورد وثوق من است به
#احسن_القصص
#تشرفات
#امام_زمان ﷻ
💥علامه نورى در كتاب «نجم الثّاقب» نقل مىكند:
سيّد جعفر پسر سيّد بزرگوار سيّد باقر قزوينى كه داراى كرامات بود، گفت: من با پدرم به مسجد سهله مىرفتيم، نزديك مسجد سهله كه رسيديم، به پدرم گفتم: اين حرفها كه مردم مىگويند، هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود حضرت «ولىّ عصر» (عليه السّلام) را مىبيند، معلوم نيست اصلى داشته باشد! پدرم غضبناك شد و گفت: چرا اصلى نداشته باشد؟ اگر چيزى را تو نديدى! اصلى ندارد؟ و مرا بسيار سرزنش كرد، به طورى كه من از گفته خود پشيمان شدم.
✨💫✨
در اين موقع وارد مسجد سهله شديم، در مسجد كسى نبود، ولى وقتى پدرم در وسط مسجد ايستاد كه نماز استغاثه را بخواند، شخصى از طرف مقام حضرت «حجّت» (عليه السّلام) نزد او آمد، پدرم به او سلام كرد و با او مصافحه نمود.
پدرم به من گفت: اين كيست؟
گفتم: آيا او حضرت «بقيّهاللّه» (عليه السّلام) است! فرمود: پس كيست؟
من از جا حركت كردم و به اطراف دنبال او دويدم ولى احدى را در داخل مسجد و در خارج مسجد نديدم.
📚ملاقات با امام زمان
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشرفات
ملاقات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
تشرف کارگر حمام در نجف،محضر
حضرت ولی عصر ارواحنافداه،بخاطر احترام به پدر
👈من تو را به پدر پیرت سفارش می کنم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#سلام_امام_زمانم❣
«مَهـد؎جـآنﷻ»؛
༻شیـــــ؏َـــیآن༺
مُنتَـــــظِرَند۔۔،
وَقتِقیــــّٰـامأستْبیـــــآ ۔۔۔𑁍
وَقـــــتِشوریدَنتیغَت،
زِنیـــٰــآمأستبیــᰔـــآ۔۔۔◇◇
"صُبـــــحَت بِخِیرمُـــــولٰاجـــٰــآنَم𔘓"
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
#امام_زمان ﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#چادرانہ
.
﴿چـــــآدر۔۔❀﴾،
یِک¹ سَبْک زِنـــــدگےستْ...!
مٰا أزسَبک زِنـــــدگے،
چـــــآدر؎هـــــآ مےگوییمْ۔۔
چـــــآدرکِہ سَرت مےکُنے،
زِنـــــدگےأت هَم بٰایدچـــــآدُرٰانہ بِشَود.↻
چآدر یِک¹ حِجــᰔـــآب نیستْ۔۔؛
فَقط! آغٰاز یِک¹ زِنـــــدگیستْ|♥️|
#حجاب
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#خانواده_آسمانی ۱۹ 🔅روابط ما با اهل بیت علیهمالسلام در قالب دو چارچوب تعریف می شود؛ ۱. رابطه حقیق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده آسمانی 20.mp3
12.03M
#خانواده_آسمانی ۲٠
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_انصاریان
★ دنیا در نگاه خداوندی که طراح آن است؛ بازیچه ای بیش نیست
و در مقابل، آخرت ملکی ست کبیر!
🔅 با این تفسیر، آمادگی برای چنین جهان عظیمی، راهنمایی میطلبد،
- با ظرفیت وجودی به همان بزرگی
- و عصمتی که انسان را به سلامت به مقصد برساند.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
خدا را شکر با توکل بر خدا و عنایت حضرت حجت
《4》 ختم قرآن به نیابت ازتمامی شهدا مخصوصا شهدای تروز مزار حاج قاسم برای سلامتی و فرج و ظهور آقا جانمون حضرت مهدی خوانده شد
ان شاءالله که این هدیه مورد قبول مولا و مقتدامون آقا صاحب الزمانﷻقرار بگیره وان شاءالله دعا کنند برای حل مشکلات و حاجت روایی و عاقبت بخیری شرکت کنندگان عزیز
ممنونم عزیزانم از همگی قبول باشه❤️❤️❤️❤️❤️
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🔷 بُشر حافى/ ثروتمند پابرهنه 🔷 💠صداى ساز و آواز بلند بود. هرکس که از نزدیک آن خانه م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🔷 بُشر حافى/ ثروتمند پابرهنه 🔷 💠صداى ساز و آواز بلند بود. هرکس که از نزدیک آن خانه م
#داستان_کوتاه
✨ در سرزمین وادی السلام
روزی امیر المؤمنین علی علیه السلام از کوفه حرکت کرد و به سرزمین نجف آمد و از آن هم گذشت.
قنبر گفت: یا امیر المؤمنین! اجازه میدهی عبایم را زیر شما پهن کنم؟
حضرت فرمود: نه، اینجا محلی است که خاکهای مؤمنان در آن قرار دارد و پهن کردن عبا مزاحمتی برای آنهاست.
اصبغ میگوید؛ عرض کردم: یا امیر المؤمنین! خاک مؤمنان را دانستم چیست، ولی مزاحمت آنها چگونه است؟
فرمود: ای اصبغ! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود، ارواح مؤمنان را میبینید که در اینجا حلقه حلقه دور هم نشستهاند و یکدیگر را ملاقات میکنند و با هم مشغول صحبت هستند، اینجا جایگاه ارواح مؤمنان است و ارواح کافران در برهوت قرار گرفته اند!
📔 بحار الأنوار: ج۶، ص٢۴٢
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
✍﴿آیّتالله مُجتَهد؎ره۔۔﴾
هَرڪِه گرفتٰار؎ شَـــــدید دٰاشتِہ بٰاشَد، روز؎ هِـــــزار¹⁰⁰⁰ مَرتبہ بِگوید:
˝أستغفِرالله ربّے و أتوب اِلیه˝
آن گرفتٰار؎ رَفع مےشَـــــود اِنشآءالله
📚 #صحیفہ_مهدیه۱۰۴
#سخن_بزرگان
#تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۴۳ علت درنگ در جنگ 🎇🎇🎇#خطبه۴۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃واقع نگري در برخورد با دشمن 🌷مهيا شدن من براي جنگ ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه۴۳ علت درنگ در جنگ 🎇🎇🎇#خطبه۴۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃واقع نگري در برخورد با دشمن 🌷مهيا شدن من براي جنگ ب
خطبه ۴۴
تأسّف از فرار مصقله:
🎇🎇🎇#خطبه۴۴🎇🎇🎇🎇🎇🎇
خدا روی مصقله را زشت گرداند، کار بزرگواران را انجام داد، امّا خود چونان بردگان فرار کرد، هنوز ثنا خوان به مدّاحی او برنخاسته بود که او را ساکت کرد، هنوز سخن ستایشگر او به پایان نرسیده بود که آنها را به زحمت انداخت. امّا اگر مردانه ایستاده بود همان مقدار که داشت از او می پذیرفتیم و تا هنگام قدرت و توانایی به او مهلت می دادیم.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
دُرونِ﴿ آدمهـــــآ۔۔𔘓﴾ رٰا،
دَر زمـــــآن« ؏َـصبآنیت↻» بشنآسیـــــد!!!
حَرفهـــــآیے کِہ ؛
آدمهـــــآ دَر زمآن"؏َـصبآنیت" ،
بِہ شُمـــــآ مےزَنند۔۔۔
واقعےتــَـــرین نَظر آنهـــــآ ؛
دَر مُـــــورد شُمآست۔۔۔᯽
#سخن_بزرگان
#تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هشتم کامران مقابلم بود و من باتمام غرورم ازش حلالیت م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هشتم کامران مقابلم بود و من باتمام غرورم ازش حلالیت م
✹﷽
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_نهم
فاطمه پرسید تو کامران رو دوست داری؟
گفتم:کامران مرد خوبیه.ولی واسه کسی که فقط دنبال عشق باشه! تازه عاقبت این عشق هم مشخص نیست.چون خیلی چیزا هست که ممکنه به مرور زمان اونو سرد کنه.اول فاصله ی طبقاتیمون ودوم بی اعتمادیش بخاطر گذشته م..
کامران هم مثل خیلیای دیگه فکر میکنه من بخاطر حاج آقا تغییر کردم در حالیکه خواب آقام منو متحول کرد نه چیز دیگه ای..آره من حاج آقا رو دوست داشتم..تا سرحد جنون..ولی باور کن نمیدونم اسم احساسم به ایشون چی بود.چون در تمام این یکسال میدونستم ایشون خیلی حدو منزلتش از من بالاتره..ولی..فاطمه ولی این احساس خیلی کمکم کرد تا تحمل کنم.حالا هرچی داره از عمر توبه م بیشتر میگذره اون احساس عجیب و مقدس که نسبت به ایشون داشتم داره کمتر میشه..نمیدونم این خوبه یا نه ولی من خودم و سپردم به بازوی خدا.
من از خدا فقط یک درخواست دارم.اونم اینه که به من مردی عطا کنه که با دیدنش مهر خدا رو بیشتر در دلم حس کنم و گذشته هامو جبران کنم.کامران، اون مرد نیست فاطمه.! کامران خودش، یکی رو میخواد که راهو از چاه نشونش بده..
فاطمه گفت:خب شاید تو بتونی تغییرش بدی..
خنده ی تلخی کردم:این امکان نداره! من خودم تو دوران نقاهت پس از توبه ام چطوری میتونم مردی که خودش تویک خونواده ی مذهبی بوده رو به اعتقاداتم دعوت کنم..
_شاید تونستی..اون عاشقته.
گفتم:آره شاید تونستم ولی فکر میکنی اگه به عشق من بخواد عوض شه چقدر این تغییر پایداره؟! اون باید مثل من قلبا خودش بخواد عوض شه..من به زور نمیتونم اونو بهشتیش کنم..
واصلا شایدم تغییر اساسی کنه ولی من نمیخوام این ریسکو کنم..دیگه نمیخوام به روزگاری برگردم که خدا توش نبود..حتی اگه تا آخر عمرم مجرد بمونم!
فاطمه نگاه تحسین آمیزی بهم کرد.درحالیکه چشمش پراز اشک شده بود گفت:چقدر عوض شدی ...آره کاملا حق با توست.از خدا میخوام قسمتت یک مرد مومن بشه..ان شالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشی..تو واقعا نمونه ی یک معجزه ای!
گریه کردم.
_دعا کن در این ایمان ثابت قدم باشم.تو از روز اول منو بهتر و بزرگتر از چیزی که بودم دیدی..شاید اگر این امیدواریهاو اعتماد تو به من نبود کم میاوردم..
اون از ته دل دعا کرد:الهی آمین..
چندروزی گذشت!
پاییز با همه ی دلگیریهاش آغازشده بود و من آرزو میکردم مثل قدیم بارون بباره.مدتها بود که بارون کمتر در آسمون این شهر پرسه میزد!
دیگه به زندگی جدیدم عادت کرده بودم و اگرچه مشکلاتم بیشتر شده بود ولی آرامش داشتم.مخصوصا بعد از گرفتن اون تسبیح! .اون تسبیح سبزرنگ به من آرامشی وصف نشدنی هدیه میداد و امیدم رو به زندگی افزون تر میکرد! من وتسبیح سبزرنگ مثل دو یار باوفا همیشه در کنار هم بودیم! گفتن ذکر تسبیحات حضرت زهرا علاوه براینکه سفارش الهام رو برآورده میکرد درمن هم مانند یک مسکن آرام بخش موثر بود واین رو من به درستی حس میکردم.
یک شب فاطمه بهم پیام داد که فردا همدیگر رو ببینیم.وقتهایی که فاطمه بی مقدمه چنین درخواستی میکرد یقینا مساله مهمی پیش آمده بود.
طبق خواست او بعد از اتمام روز کاریم به سمت منزل جدیدش رفتم و بعد از تبریکات و خوش و بش های روزانه بهم گفت که کامران با مادرش رفتند مسجد پیش حاج مهدوی تا واسطه ی ازدواجتون بشه!
من از تعجب دهانم وامونده بود .
گفتم:امکان نداره.!
فاطمه گفت:ظاهرا کامران قصدش واسه ازدواج خیلی جدیه.
ولی من حدس میزدم که اون میخواست مطمئن شه که بین من وحاج مهدوی رابطه ای وجود نداره!
پرسیدم: حاج آقا چه جوابی دادن؟
فاطمه شماره ی حاج مهدوی رو برام رو یک کاغذ نوشت و دستم داد .
گفت :حاج آقا گفتن بعد از نماز مغرب وعشا باهاشون تماس بگیری!!
شماره رو در کیفم گذاشتم و به فکر رفتم!!
فکرم خیلی مشغول بود.
وقتی به خونه برگشتم با دلشوره واضطراب زنگ زدم به حاج مهدوی.
نفسهام یاریم نمیکردند.کی میشد یادبگیرم که در مقابل این مرد نفس کم نیارم؟
او بعد از چند بوق گوشی رو برداشت.
سلام کردم وبا صدایی لرزون خودم رو معرفی کردم.. به گرمی جوابم رو داد و یک راست رفت سر اصل مطلب:
_حتما در جریان هستید که اون جوون با مادرشون اومدن مسجد برای امر خیر؟ !
گفتم:بله.
_خب؟ اجازه میفرمایید بنده شماره ی تماس یا آدرستون روخدمت والده ی ایشون بدم جهت آشنایی بیشتر؟
مصمم گفتم:خیر حاج آقا.اول اینکه اون آقا آدرس منو داره.و دوم اینکه من با ایشون صحبتهامو کردمو جوابم رو میدونن.حالا چرا باز به شما رجوع کردن وهدفشون چیه نمیدونم.
او مکثی کرد وپرسید:میتونم دلیلتون رو برای رد ایشون بدونم؟
دوباره نفسهام نامرتب شد..چی باید میگفتم؟!
ادامه دارد...
══════ೋღ🕊ღೋ═════
هرگونه کپی و اشتراک گذاری بدون نام نویسنده و درج منبع اشکال شرعی دارد.
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی👆👆
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2