eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این شِکلے پـــــآ؎ کٰار ، «اِنقـــــلٰاب۔۔𖠇» بودَن، ↫حتّے وَسط مِیدون جــَـــنگ هَم؛ _أز رأ؎ دٰادن غـــٰــافل نَشُدن!!! ↫حالٰا یِہ ؏ـّــده دٰارن بَرا رأ؎دٰادن و نَدادن چونِہ میزَنن! ⇦مُراقِب بٰاشیم!!! _مَدیون﴿ ‎خونِ شُهـــــدا..☫﴾ نَشیم‌⇨ ‎ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بَرٰا؎ پیشرفت‌ِ " ایـــــرٰان۔۔۔☫"؛ « یِک¹ نفر پـــــٰایش رٰا داد۔۔» « أز یِک¹ نَفـــــر فَقط دَستش مٰاند۔۔» ⇦سَهم مَن فَقط، ⇦ یِک¹ أنگشت جوهَـــــریست۔۔!↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
4_5852679886182812768.mp3
13.39M
۶۹ 💎 قیمتی‌ترین مخلوقِ خدا، همان چیزی است که عمری فکر می‌کردیم پست‌ترین مخلوق خداست ؛ یعنی دنیا ! ※ تفاوت این دو نظریه در چیست؟ چگونه این پست‌ترین نعمت، می‌تواند قیمتی‌ترین نعمت نیز باشد؟ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
آقـــــآ جـــᰔــآنم مَهد؎" جآنم ﷻ"، اِمروز هَمہ بہ پآ؎ صَندوق رأ؎ مےآییم کِہ ثٰابت کُنیم : دَرهَمہ شَرایطےپِیرو ولٰایتمآن هَستیم 😍 _بَرا؎ مٰا جُملہ: "کُل یـــَــوم ؏ــآشورا و کُل أرض کَربـــــلٰا" مَعنـــــآ؎ لَحظہ لَحظہ و ثٰانیہ ثٰانیہ هآیے ستْ کہ صِدا؎؛ "هَل مِن نٰاصر یَنصُرنے" اسلٰام دَر فَضـــــآ مےپیچَد و کُل یـــَــزدیدیآن زمٰان صَف بَستہ أند۔۔ بَرا؎ شِکستن ؏ـَــمود خِیمہ عَمویتآن حَضرت ؏ــبٰاسﷺ۔۔۔ : بِہ ؏ِـشق مُـــــولٰا و مُقتـــَــدایم صـــــآحب ألعَصرو الزَمانمﷻ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
"آقآ؎ مَن" اِمـــــروز ۔۔۔ ۔۔ بِہ ؏ــِشق لَبـــــخَند و رضآیت شُمـــᰔــٰا😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
اِمـــــروز جُمهور؎ اِسلٰامے حَـــــرم أست وَ : بخٰاطرخـــــونِ پٰاک شُهـــــدٰاء و بِہ ؏ِــشق "سَـــــردٰار دلهآ۔۔"
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه ❗اجازه نمی‌دهم ... کسی نمی‌توانست از زیر دستش در برود، معلم مکتب با کسی شوخی نداشت، ب
♦️ جوان و رسیدن به دژ محکم یقین اسحاق بن عمار گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را با مردم به جا آورد. پس به جوانی از انصار که چهره‌ای زرد، اندامی لاغر و چشمانی گود رفته داشت، نگاه کرد و فرمود: ای جوان، چگونه شب را به صبح رساندی؟ جوان گفت: ای رسول خدا! در حال یقین شب را به روز رساندم. پیامبر فرمود: همانا برای هر چیزی، واقعیتی است. نشانه واقعیت داشتن یقین تو چیست؟ جوان گفت: ای پیامبر خدا! همانا یقین مرا اندوهگین کرده است، خوابم را گرفته است و در گرمای شدید ظهر مرا به روزه گرفتن واداشته است. پس نفسم را از وابستگی به دنیا باز داشته‌ام. گویا می‌بینم عرش پروردگار برای حساب رسی از بندگان، آماده شده است و مخلوقات بدین جهت از قبر برانگیخته شده‌اند و من نیز در میان آنان هستم. هم چنین بهشتیان را می‌بینم که به سرور و شادی مشغولند و بر تخت‌های آراسته تکیه زده‌اند و دوزخیان که در جهنّم عذاب می‌شوند و فریاد می‌زنند به گونه‌ای که صدای شراره‌های آتش جهنّم به گوشم می‌رسد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به یارانش فرمود: این بنده‌ای است که خداوند، قلبش را با نور ایمان روشن کرده است. سپس پیامبر به جوان گفت: مواظب خودت باش که این حال را از دست ندهی. جوان گفت: ای رسول خدا! برایم از خداوند بخواهید که شهادت با شما را روزی‌ام کند. رسول خدا نیز دعا کردند. سرانجام پس از مدتی، آن جوان در یکی از غزوه‌ها و در رکاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به شهادت رسید. 📔 بحار الأنوار، ج۷۰، ص۳۷۳ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هَمٰانگونہ کِہ خُورشیــ☀️ـــد۔۔ ⇦زیبٰایے خُـــــود را۔۔؛ _هِنگام پوشـــــآندن أبـــــرهٰا ۔۔ أز دَست نمےدَهد،↬ ↫زیبـــــآیےشُمـــــآ؛ دَر هِنگام پوشِش ﴿حِجــᰔـــآب↷﴾ ؛ مَحو نمےشَود۔۔𑁍 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
🌹هرکس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت میفرماید که خیر دنیا و آخرت است. 📚 امالی شیخ صدوق ص 606 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_375006659.pdf
4.69M
متن صلوات ضراب اصفهانی پی دی اف متن صلوات @Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_1363290415.mp3
16.08M
🎧 🔝 مرحوم سیدبن‌طاووس(رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: اگر از هر عملی، در غافل شدی... از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو! چرا که در این دعا سری است که خدا ما را از آن آگاه کرده است. 🎤 مهدی نجفی✅ @Manavi_2
داروخانه معنوی
🦋 نزدیک غروب آفتاب جمعه شب دعا سمات فوق العاده فضیلت داره و آرامش بخش بنظرم حتما گوش کنید💚🤲 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-مٰااینجـــــآهیچ‌کُدام۔۔؛ حآلمـــٰــان‌خـــــوب‌نیستْ!!! بےکَس‌و‌کآریــــــمْ . . . _ ألـْــــعَجل۔۔:) +!🌱 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‌ ✹﷽✹ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_شصت_و_سوم دوباره یاد خودم افتادم که چقدر بعد از توبه
‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی عصبانی شدم. گفتم:قبلا گفته بودم دوست ندارم نسبت به حاج کمیل حرف اضافه ای بزنی؟! تو تاحالا تو عمرت پای دوتا منبر نشستی که حرف میزنی؟ کی منبری ها میگن خودتونو خشگل نکنین؟! خدا خودش عاشق زیباییه ولی خشگلیتو باید محرمت ببینه نه هر چشم هرز و ناپاکی! تو فکر کردی روحانیون و منبری ها از پشت کوه بیرون اومدن؟ اتفاقا اونها خیلی هم خوب زیبایی و مد رو می‌شناسند. ولی از راه حلالش..با محرمشون.پس دیگه هیج وقت هیچ منبری یا روحانیت رو زیر سوال نبر. او دستش رو بالا آورد:بابا شوخی کردم چقدر حساسی تو..معلومه خیلی خاطرشو میخوایا.. جای جواب دادن به سوال معنی دارش به اطراف نگاهی کردم و پرسیدم:پس مامانت کو؟ هنوز نیاوردنش؟ او آه کشید.اونم میاد.الان دوباره به بابام زنگ میزنم ببینم کی مرخص میشه. بلند شد و تلفن همراهشو از روی دکور برداشت و شماره رو گرفت. چند دقیقه ی بعد خیلی گرم سلام و احوالپرسی کرد و پرسید:پس کی میاین؟؟ عسل اینجاست. منتظره. صدای نامفهمومی از پشت خط می اومد. نسیم گفت:نه نه اون موقع خیلی دیره.زودتر.. بعد در حالیکه مقابل من رژه میرفت و با چشم و لبش ادا و اطوار در می آورد با لحن خاصی ادامه داد:ای بابا!! معلومه که نمیشه.ایشون مثل من بیکار که نیست.زندددددگی داره. شوهههههر داره!! بعد یه وقت شوهرش اوفش میکنه. ...آفرین دمت گرم پس زود بیاین.سی یووو.. من متعجب از طرز صحبت کردن او پرسیدم:با کی حرف میزدی؟ او گوشیش رو روی میز گذاشت و با خونسردی گفت:بابام دیگه!! چشمم گرد شد. _واقعا تو با پدرت اینطوری حرف میزدی؟ فکر میکردم باهاش قهری! او در حالیکه شربتش رو هم میزد گفت:نه بابا وقتی از بازداشتگاه درم آورد با هم آشتی کردیم.تازه کلی هم با هم لاو میترکونیم. لبخند رضایت آمیزی به لب آوردم:خب این که خیلی خوبه! واقعا برات خوشحالم. او سینی شربت رو به سمتم هل داد. _بوخور خنک شی.. نگاهی به لیوان شربت انداختم.یاد حرف پدرشوهرم افتادم.این بچه امانت بود.و اموال نسیم قطعا از راه حلال به دست نیومده بود.گفتم:ممنون من نمیخورم.. او با تعجب نگام کرد. _عههه چرا لوس میکنی خودتو بخور.. به ناچار دروغ گفتم:نمیتونم روزه ام. او با کف دستش به سرم زد ولیوان شربتش رو روی میز گذاشت:ای خااااک!!! مگه تو باردار نیستی که روزه ای؟ اونم وسط این روزهای به این بلندی..میخوای تا نه شب گشنه بمونی؟ گفتم:آره میتونم. او با تاسف سری تکون داد:واقعا خیلی شورشو درآوردی! دوباره چشمم افتاد به تابلوهای روی دیوار.دیدن اون تابلوها واقعا آزارم میداد! پرسیدم: ببینم تو معنی این تابلوها رو میدونی زدی رو درو دیوار خونت؟ او لیوان شربت منم برداشت و در حالیکه همش میزد و میخورد گفت: پ ن پ همینطوری واسه قشنگی زدم!! معنی اون عکسها رو تو بدونی من ندونم.؟! گفتم پس اگه میدونی واسه چی این نمادهای شیطانی رو در ودیوارته. او درحال نوشیدن شربت خندید وگفت:چون باحاله! قشنگه..!! بعدشم خودم یه مدتی تو فرقه ش رفتم و اومدم.اعتقادات باحالی دارن.وقت شد بهت میگم.. گوشهام دوباره کوره ی آتیش شدند. با ناراحتی گفتم:تکلیفتو روشن کن میخوای خدا پرست باشی یا شیطون پرست. او خودش رو روی مبل ولو کرد و با خنده گفت:خوب معلومه! هیچ کدوم! من از خداش چه خیری دیدم که از مخلوقش ببینم. لبم رو گاز گرفت وگفتم:استغفرالله! مواظب حرف زدنت باش! اینها کفره. یک لحظه خوف به دلم افتاد! این که میگه به چیزی اعتقاد نداره پس چرا در این مدت مسجد میومد و زار میزد!؟ او دوباره خندید. حالاتش طبیعی نبود. بیشتر از این نمیتونستم اون محل رو تحمل کنم نگاهی به ساعت دیواری انداختم وگفتم: ببین من دیرم شده باید برم. او خمیازه ای کشید وگفت:تو تاره الان رسیدی کجا؟ بلند شدم. گفتم:بی زحمت چادر و روسریمو بیار.الان وقت اذانه.میخوام برم خونه. او خودش رو از روی مبل جدا کرد و با دلخوری گفت:مگه خونه ی من نماز نداره؟ نگاهی به درو دیوار خونه کردم و با ناراحتی گفتم:نه نداره.تو اصلا یک سجاده داری تو خونه ت؟! او بلند شد و مقابلم ایستاد. گفت:اگه قرار بود نمونی چرا اومدی؟ من که بهت گفته بودم نیا.میخوای منو پیش مادرم دروغ گو کنی؟ حق با او بود. گفتم:آخه مادرت معلوم نیست کی بیاد که.بزار یه روز دیگه میرم دیدنش تو بیمارستان. او با عصبانیت دور تا دور اتاق رژه رفت. ناگهان باحالتی درمانده به سمتم برگشت.دستهامو گرفت و بابغض گفت:ولی من یه عالمه باهات کار دارم. میدونم تحمل من و این خونه برات خیلی سخته. ولی فقط یک کم یه کم دیگه کنارم بمون. میخوام باهات حرف بزنم.درد دل کنم. خدایا باید چه کار میکردم؟! گفتم:باشه. باحالتی معذب نشستم روی مبل. گفتم:پس لطفاشرایط منم درک کن و زود حرفهاتو بزن. ادامه دارد. . آیدی نویسنده👈 @moghimstory https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌔 💠آیت الله مظاهری: 🔸یک نمازشب می تواند زمین و زمان را به هم بدوزد،این نماز شب کارها می کند.این نمازشب مرحوم محقق همدانی تحویل جامعه می‌دهد. 🔸این نمازشب نه تنها حاجت می‌دهد،بلکه انسان می‌تواند به واسطه آن نمازشب،درخت رذالت را از دل بکند و حسود و متکبر و خودخواه نباشد و دنیا طلب نباشد.البته خدا می ‌دهد؛اما واسطه نماز است. . «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا