این شِکلے پـــــآ؎ کٰار ،
«اِنقـــــلٰاب۔۔𖠇» بودَن،
↫حتّے وَسط مِیدون جــَـــنگ هَم؛
_أز رأ؎ دٰادن غـــٰــافل نَشُدن!!!
↫حالٰا یِہ ؏ـّــده دٰارن بَرا رأ؎دٰادن و
نَدادن چونِہ میزَنن!
⇦مُراقِب بٰاشیم!!!
_مَدیون﴿ خونِ شُهـــــدا..☫﴾ نَشیم⇨
#انتخابات #انتخاب_مردم #مشارکت_حداکثری
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
بَرٰا؎ پیشرفتِ " ایـــــرٰان۔۔۔☫"؛
« یِک¹ نفر پـــــٰایش رٰا داد۔۔»
« أز یِک¹ نَفـــــر فَقط دَستش مٰاند۔۔»
⇦سَهم مَن فَقط،
⇦ یِک¹ أنگشت جوهَـــــریست۔۔!↷
#انتخابات #انتخاب_مردم #مشارکت_حداکثری
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#خانواده_آسمانی ۶۸ #استاد_شجاعی #دکتر_انوشه استاد_دینانی ❓چرا هنوز بعد از عُمری دینداری، دعا کردن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5852679886182812768.mp3
13.39M
#خانواده_آسمانی ۶۹
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
💎 قیمتیترین مخلوقِ خدا، همان چیزی است که عمری فکر میکردیم پستترین مخلوق خداست ؛ یعنی دنیا !
※ تفاوت این دو نظریه در چیست؟
چگونه این پستترین نعمت، میتواند قیمتیترین نعمت نیز باشد؟
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
آقـــــآ جـــᰔــآنم مَهد؎" جآنم ﷻ"،
اِمروز هَمہ بہ پآ؎ صَندوق رأ؎ مےآییم کِہ ثٰابت کُنیم :
دَرهَمہ شَرایطےپِیرو ولٰایتمآن هَستیم 😍
_بَرا؎ مٰا جُملہ:
"کُل یـــَــوم ؏ــآشورا و کُل أرض کَربـــــلٰا" مَعنـــــآ؎ لَحظہ لَحظہ و ثٰانیہ ثٰانیہ هآیے ستْ کہ صِدا؎؛
"هَل مِن نٰاصر یَنصُرنے" اسلٰام دَر فَضـــــآ مےپیچَد و
کُل یـــَــزدیدیآن زمٰان صَف بَستہ أند۔۔
بَرا؎ شِکستن ؏ـَــمود خِیمہ عَمویتآن حَضرت ؏ــبٰاسﷺ۔۔۔
#من_رأی_میدهم :
بِہ ؏ِـشق مُـــــولٰا و مُقتـــَــدایم صـــــآحب ألعَصرو الزَمانمﷻ❤️
#انتخابات
داروخانه معنوی
"آقآ؎ مَن"
اِمـــــروز ۔۔۔
#من_رأی_میدهم ۔۔
بِہ ؏ــِشق لَبـــــخَند و رضآیت شُمـــᰔــٰا😍
#مشارکت_حداکثری
داروخانه معنوی
اِمـــــروز جُمهور؎ اِسلٰامے حَـــــرم أست وَ #من_رأی_میدهم :
بخٰاطرخـــــونِ پٰاک شُهـــــدٰاء و بِہ ؏ِــشق "سَـــــردٰار دلهآ۔۔"
#انتخاب_مردم
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه ❗اجازه نمیدهم ... کسی نمیتوانست از زیر دستش در برود، معلم مکتب با کسی شوخی نداشت، ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه ❗اجازه نمیدهم ... کسی نمیتوانست از زیر دستش در برود، معلم مکتب با کسی شوخی نداشت، ب
#داستان_کوتاه
♦️ جوان و رسیدن به دژ محکم یقین
اسحاق بن عمار گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را با مردم به جا آورد.
پس به جوانی از انصار که چهرهای زرد، اندامی لاغر و چشمانی گود رفته داشت، نگاه کرد و فرمود: ای جوان، چگونه شب را به صبح رساندی؟
جوان گفت: ای رسول خدا! در حال یقین شب را به روز رساندم.
پیامبر فرمود: همانا برای هر چیزی، واقعیتی است. نشانه واقعیت داشتن یقین تو چیست؟
جوان گفت: ای پیامبر خدا! همانا یقین مرا اندوهگین کرده است، خوابم را گرفته است و در گرمای شدید ظهر مرا به روزه گرفتن واداشته است. پس نفسم را از وابستگی به دنیا باز داشتهام.
گویا میبینم عرش پروردگار برای حساب رسی از بندگان، آماده شده است و مخلوقات بدین جهت از قبر برانگیخته شدهاند و من نیز در میان آنان هستم.
هم چنین بهشتیان را میبینم که به سرور و شادی مشغولند و بر تختهای آراسته تکیه زدهاند و دوزخیان که در جهنّم عذاب میشوند و فریاد میزنند به گونهای که صدای شرارههای آتش جهنّم به گوشم میرسد.
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به یارانش فرمود: این بندهای است که خداوند، قلبش را با نور ایمان روشن کرده است.
سپس پیامبر به جوان گفت: مواظب خودت باش که این حال را از دست ندهی. جوان گفت: ای رسول خدا! برایم از خداوند بخواهید که شهادت با شما را روزیام کند.
رسول خدا نیز دعا کردند. سرانجام پس از مدتی، آن جوان در یکی از غزوهها و در رکاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به شهادت رسید.
📔 بحار الأنوار، ج۷۰، ص۳۷۳
#پیامبر #داستان_بلند
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_
هدایت شده از داروخانه معنوی
#نسیم_رحمت
#عصر_جمعه
🌹هرکس عصر روز جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند خداوند به او هزار نسیم از رحمتش را عنایت میفرماید که خیر دنیا و آخرت است.
📚 امالی شیخ صدوق ص 606
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_375006659.pdf
4.69M
هدایت شده از داروخانه معنوی
1_1363290415.mp3
16.08M
🎧 #صلوات_ضراب_اصفهانی🔝
مرحوم سیدبنطاووس(رحمةاللهعلیه) میگوید:
اگر از هر عملی، در #عصر_جمعه غافل شدی...
از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو!
چرا که در این دعا سری است که خدا ما را از آن
آگاه کرده است.
🎤 مهدی نجفی✅
#امام_زمان
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🦋
نزدیک غروب آفتاب جمعه شب دعا سمات فوق العاده فضیلت داره و آرامش بخش بنظرم حتما گوش کنید💚🤲
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
-مٰااینجـــــآهیچکُدام۔۔؛
حآلمـــٰــانخـــــوبنیستْ!!!
بےکَسوکآریــــــمْ . . .
_ ألـْــــعَجل۔۔:)
#اللهمعجللولیکالفرج+!🌱
#غروب_جمعه
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_شصت_و_سوم دوباره یاد خودم افتادم که چقدر بعد از توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_شصت_و_سوم دوباره یاد خودم افتادم که چقدر بعد از توبه
✹﷽✹
#رمان
#رهایی_از_شب
ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_شصت_و_چهارم
عصبانی شدم.
گفتم:قبلا گفته بودم دوست ندارم نسبت به حاج کمیل حرف اضافه ای بزنی؟! تو تاحالا تو عمرت پای دوتا منبر نشستی که حرف میزنی؟
کی منبری ها میگن خودتونو خشگل نکنین؟! خدا خودش عاشق زیباییه ولی خشگلیتو باید محرمت ببینه نه هر چشم هرز و ناپاکی! تو فکر کردی روحانیون و منبری ها از پشت کوه بیرون اومدن؟ اتفاقا اونها خیلی هم خوب زیبایی و مد رو میشناسند. ولی از راه حلالش..با محرمشون.پس دیگه هیج وقت هیچ منبری یا روحانیت رو زیر سوال نبر.
او دستش رو بالا آورد:بابا شوخی کردم چقدر حساسی تو..معلومه خیلی خاطرشو میخوایا..
جای جواب دادن به سوال معنی دارش به اطراف نگاهی کردم و پرسیدم:پس مامانت کو؟ هنوز نیاوردنش؟
او آه کشید.اونم میاد.الان دوباره به بابام زنگ میزنم ببینم کی مرخص میشه.
بلند شد و تلفن همراهشو از روی دکور برداشت و شماره رو گرفت.
چند دقیقه ی بعد خیلی گرم سلام و احوالپرسی کرد و پرسید:پس کی میاین؟؟ عسل اینجاست. منتظره.
صدای نامفهمومی از پشت خط می اومد.
نسیم گفت:نه نه اون موقع خیلی دیره.زودتر..
بعد در حالیکه مقابل من رژه میرفت و با چشم و لبش ادا و اطوار در می آورد با لحن خاصی ادامه داد:ای بابا!! معلومه که نمیشه.ایشون مثل من بیکار که نیست.زندددددگی داره. شوهههههر داره!! بعد یه وقت شوهرش اوفش میکنه. ...آفرین دمت گرم پس زود بیاین.سی یووو..
من متعجب از طرز صحبت کردن او پرسیدم:با کی حرف میزدی؟
او گوشیش رو روی میز گذاشت و با خونسردی گفت:بابام دیگه!!
چشمم گرد شد.
_واقعا تو با پدرت اینطوری حرف میزدی؟ فکر میکردم باهاش قهری!
او در حالیکه شربتش رو هم میزد گفت:نه بابا وقتی از بازداشتگاه درم آورد با هم آشتی کردیم.تازه کلی هم با هم لاو میترکونیم.
لبخند رضایت آمیزی به لب آوردم:خب این که خیلی خوبه! واقعا برات خوشحالم.
او سینی شربت رو به سمتم هل داد.
_بوخور خنک شی..
نگاهی به لیوان شربت انداختم.یاد حرف پدرشوهرم افتادم.این بچه امانت بود.و اموال نسیم قطعا از راه حلال به دست نیومده بود.گفتم:ممنون من نمیخورم..
او با تعجب نگام کرد.
_عههه چرا لوس میکنی خودتو بخور..
به ناچار دروغ گفتم:نمیتونم روزه ام.
او با کف دستش به سرم زد ولیوان شربتش رو روی میز گذاشت:ای خااااک!!! مگه تو باردار نیستی که روزه ای؟ اونم وسط این روزهای به این بلندی..میخوای تا نه شب گشنه بمونی؟
گفتم:آره میتونم.
او با تاسف سری تکون داد:واقعا خیلی شورشو درآوردی!
دوباره چشمم افتاد به تابلوهای روی دیوار.دیدن اون تابلوها واقعا آزارم میداد!
پرسیدم: ببینم تو معنی این تابلوها رو میدونی زدی رو درو دیوار خونت؟
او لیوان شربت منم برداشت و در حالیکه همش میزد و میخورد گفت: پ ن پ همینطوری واسه قشنگی زدم!! معنی اون عکسها رو تو بدونی من ندونم.؟!
گفتم پس اگه میدونی واسه چی این نمادهای شیطانی رو در ودیوارته.
او درحال نوشیدن شربت خندید وگفت:چون باحاله! قشنگه..!! بعدشم خودم یه مدتی تو فرقه ش رفتم و اومدم.اعتقادات باحالی دارن.وقت شد بهت میگم..
گوشهام دوباره کوره ی آتیش شدند.
با ناراحتی گفتم:تکلیفتو روشن کن میخوای خدا پرست باشی یا شیطون پرست.
او خودش رو روی مبل ولو کرد و با خنده گفت:خوب معلومه! هیچ کدوم! من از خداش چه خیری دیدم که از مخلوقش ببینم.
لبم رو گاز گرفت وگفتم:استغفرالله! مواظب حرف زدنت باش! اینها کفره.
یک لحظه خوف به دلم افتاد! این که میگه به چیزی اعتقاد نداره پس چرا در این مدت مسجد میومد و زار میزد!؟
او دوباره خندید.
حالاتش طبیعی نبود.
بیشتر از این نمیتونستم اون محل رو تحمل کنم نگاهی به ساعت دیواری انداختم وگفتم: ببین من دیرم شده باید برم.
او خمیازه ای کشید وگفت:تو تاره الان رسیدی کجا؟
بلند شدم.
گفتم:بی زحمت چادر و روسریمو بیار.الان وقت اذانه.میخوام برم خونه.
او خودش رو از روی مبل جدا کرد و با دلخوری گفت:مگه خونه ی من نماز نداره؟
نگاهی به درو دیوار خونه کردم و با ناراحتی گفتم:نه نداره.تو اصلا یک سجاده داری تو خونه ت؟!
او بلند شد و مقابلم ایستاد.
گفت:اگه قرار بود نمونی چرا اومدی؟ من که بهت گفته بودم نیا.میخوای منو پیش مادرم دروغ گو کنی؟
حق با او بود.
گفتم:آخه مادرت معلوم نیست کی بیاد که.بزار یه روز دیگه میرم دیدنش تو بیمارستان.
او با عصبانیت دور تا دور اتاق رژه رفت.
ناگهان باحالتی درمانده به سمتم برگشت.دستهامو گرفت و بابغض گفت:ولی من یه عالمه باهات کار دارم. میدونم تحمل من و این خونه برات خیلی سخته. ولی فقط یک کم یه کم دیگه کنارم بمون. میخوام باهات حرف بزنم.درد دل کنم.
خدایا باید چه کار میکردم؟!
گفتم:باشه.
باحالتی معذب نشستم روی مبل.
گفتم:پس لطفاشرایط منم درک کن و زود حرفهاتو بزن.
ادامه دارد. .
آیدی نویسنده👈 @moghimstory
https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ
حجاب فاطمی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب🌙🌔
💠آیت الله مظاهری:
🔸یک نمازشب می تواند زمین و زمان را به هم بدوزد،این نماز شب کارها می کند.این نمازشب مرحوم محقق همدانی تحویل جامعه میدهد.
🔸این نمازشب نه تنها حاجت میدهد،بلکه انسان میتواند به واسطه آن نمازشب،درخت رذالت را از دل بکند و حسود و متکبر و خودخواه نباشد و دنیا طلب نباشد.البته خدا می دهد؛اما واسطه نماز است.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2