eitaa logo
داروخانه معنوی
6.3هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
تکنیک های مهربانی 07.mp3
7.53M
💞 ۷ هرقدر هم که اهلِ محبت و بذل و بخشش باشی؛ امّا روح تجمّل گرایی، پُز دادن و به رخ کشیدنِ داشته ها، در وجودت باشه؛ نمیذاره محبتت به دل دیگران بشینه! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز دوشنبه ختم انعام داریم هر نفر 《55》آیه هر کس مایله شرکت کنه وارد لینک زیر بشه و اسم و فامیلش را بنویسه تا وارد لیست بشه و بهش گفته بشه چه آیاتی را بخونه روزهای شنبه ختم سی جزء قرآن روزهای دوشنبه ختم انعام هدیه برای ظهور و سلامتی آقا جانمون حضرت مهدیﷻ لینک گروه👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
༻﷽༺ ا؎⇠« کــُـــوثَـــــرِ 𑁍» ⇇بےقَـــــرینِہ؎ ثــــٰـاراللّہ۔۔۔ _آرٰام و قَـــــرٰار ⇇سیـــــنِہ؎ ثـــٰــاراللّہ۔۔۔ □دَر صَبـــــر و شُکـــــوه و استقــــٰـامت، ⇠⇠⇠یِکـــــتٰا 🍂آییـــــنِہ؎ حَـــــقّ! ↡↡ ⤸⤸⤸﴿سَکـــــینہ؎ثـــٰــاراللّہ𔘓⇉﴾ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۳ فراز ۱ آفريدگار توانا 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✨خداشناسي ستايش خداوندي را سزاست كه شناخ
خطبه ۱۸۳ فراز ۲ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌿ويژگيهاي قرآن قرآن فرماندهي بازدارنده، و ساكتي گويا، و حجت خدا بر مخلوقات است، خداوند پيمان عمل كردن به قرآن را از بندگان گرفته، و آنان را در گرو دستوراتش قرار داده است، نورانيت قرآن را تمام، و دين خود را به وسيله آن كامل فرمود، و پيامبرش را هنگامي از جهان برد كه از تبليغ احكام قرآن فراغت كامل فرمود، و پيامبرش را هنگامي از جهان برد كه از تبليغ احكام قرآن فراغت يافته بود، پس خدا را آنگونه بزرگ بشماريد كه خود بيان داشته است. خداوند چيزي از دينش را پنهان نكرده، و آنچه مورد رضايت يا خشم او بود وانگذاشته، جز آنكه نشانه اي آشكار، و آيتي استوار براي آن قرار داده است، كه به سوي آن دعوت يا پرهيز داده شوند، پس خشنودي و خشم خدا در گذشته و حال يكسان است. بدانيد همانا خداوند از شما خشنود نمي شود بكاري كه بر گذشتگان خشم گرفته، و خشم نمي گيرد بكاري كه بر گذشتگان خشنود بود، شما در راهي آشكار قدم برمي داريد، و سخن گذشتگان را تكرار مي كنيد، خداوند نيازمنديهاي دنياي شما را كفايت كرده و به شكرگزاري وادارتان ساخت، و ياد خويش را بر زبانهاي شما لازم شمرد. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند چهل و دوم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بــَـــرٰا؎ هَر کـــَــسے کِہ رٰاه رٰا ؛ ⇇گــُـــم مےکـــُــند، ⤸⤸شمـــــٰا نـــــور هَستیـــــد... ⇠⇠بـــَــر دلمــــٰـان بتـــٰــابید...✨⇉ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_شانزدهم✍ بخش اول 🌼🌸برای اولین روز عید صبحی نبود ،
" "بر اساس قسمت_شانزدهم✍ بخش سوم 🌼🌸روبروی ایرج نشستم سرم پایین بود ولی نگاهش رو احساس می کردم و قلبم پر می شد از شور و هیجان تا جایی که حمیرا رو یادم رفت …. یک دفعه عمه هراسون گفت:اومد پایین… و خودش دوید به طرف حال پس معلوم بود من تنها کسی نیستم که می ترسیدم و به ایرج گفت با هم بیاین……. ایرج چایی شو سر کشید و گفت : باشه تورج کو نیومده ؟ ولی عمه رفته بود ….به من نگاه کرد و گفت حاضری ؟ گفتم : نمی دونم( و خندم گرفت )برای چی کتک ؟ ایرج هم خندید و گفت نه بابا این چه حرفیه من اینجام نمی زارم اصلا همه هستن …..لطفا قیافه ی ترس به خودت نگیر فکر کن اون اومده تو خونه ی ما… والله همین طور هم هست وقتی از شوهرش جدا شد اومد خونه ی ما دوازده سال بود اینجا زندگی نمی کرد خیالت راحت شد …(و با نگاه عاشقانه ای) تو الان عضو اصلی این خونه هستی ….. آب دهنم رو قورت دادم و قامتم رو راست کردم و یک لبخند مصنوعی هم روی لبم گذاشتم و رفتم پشت سر ایرج و گفتم بریم …. خندید و گفت نه تو جلو برو اگر زد به من نخوره …و با هم خندیدم گفتم ندیده بودم شوخی کنی …. گفت الان لازم شد ….. همون موقع مرضیه رسید و گفت : نترس حالش خیلی خوبه ….جلوی ایرج راه افتادم و رفتیم تو حال …… روی یک مبل پشت به من نشسته بود …. ولی علیرضا خان روبرو بود منو که دید گفت : به , به , رویا جان بیا حمیرا اومده منتظر تو بودیم ….. رفتم جلو سرشو بر گردوند و نگاهی به من کرد گفتم سلام : گفت : سلام تو رویایی همون دختر دایی من؟ تو بچه بودی من تو رو دیده بودم موهات خیلی بور بود چرا تیره شده گفتم من یادم نیست ولی تعریف شما رو از بابام خیلی شنیدم …گفت من تعریف ندارم چه تعریفی …. ایرج گفت : خوشگلی خواهر من همه جا زبون زد بود…….. گفتم آره از خوشگلی شما خیلی تعریف می کردن …. دستشو اشاره کرد بشین …. منو و ایرج کنار هم نشستیم ….یک نفس کشیدم . فکر کردم دیگه به خیر گذشت …که یک مرتبه گفت : چند وقته اومدی اینجا ؟ گفتم : یک ماهی میشه…یعنی فردا یک ماه میشه … گفت :کی می خوای بری ؟ من به مامان گفتم به خدا حوصله ی مهمون ندارم خوب برو پیش هادی اون نره خر داره چیکار می کنه که خواهرشو ول کرده بی غیرت …نمیشه که سر بار ما باشی ….. انگار یک دیگ آب سرد ریختن رو من….. علیرضا خان گفت …حمیرا چی بهت گفتم ؟ اون از این به بعد با ما زندگی می کنه نگفتم ؟ اینجا دیگه خونه ی اونم هست روشنه بابا جان ؟ لب پاینشو به لب بالا فشار داد و گفت : چه می دونم ما همیشه یک سر خر داریم …..دکتر اینجا چی می خوای دیگه برو تا به من قرص ندی خیالت راحت نمیشه؟ … دکتر خندید و گفت نهار دعوت دارم حمیرا خانم ….. از حرف دکتر خوشم اومد با خودم گفتم منم باید مثل اون جوابشو بدم ولی حمیرا دیگه با من حرف نزد و بطور کلی منو ندید گرفت انگار نیستم ….. با ایرج و عمه حرف می زد می رفت تو آشپز خونه و برای خودش چیزی میاورد اونقدر طبیعی رفتار می کرد که اصلا معلوم نبود اون ناراحتی روحی داره ، فقط بی نهایت لاغر شده بود ……تورج هم رسید و از دیدن حمیرا که به اون خوبی به نظر میومد خوشحال شد رفت بغلش کرد و چند بار اونو بوسید. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_شانزدهم✍ بخش سوم 🌼🌸روبروی ایرج نشستم سرم پایین بود
" "بر اساس قسمت_شانزدهم✍ بخش چهارم 🌼🌸میز تو نهار خوری چیده شد به خاطر دکتر، و من برای کمک به عمه رفتم …… حمیرا مدام حرف می زد و آروم به نظر می رسید …. ولی من دیدم که دستش می لرزه …می دونستم که از این به بعد باید از اون دوری کنم تا تنشی پیش نیاد و این کار آسونی نبود با اون زیر یک سقف زندگی کردن برای من ….. 🌸🌼بعد از غذا بلند شدم که کمک کنم اونم بلند شد و دیس پلو رو برداشت و نگاه بدی به من کرد و گفت بزار زمین به تو چه من خودم می برم ….. عمه به من نگاه کرد و بهم فهموند آروم باش برو دست نزن ….. ولی من گوش نکردم و گفتم : نه منم کمک می کنم نمیشه که بخوریم و بشینیم …. گفت : راه داری خوب نخور به مال مفت افتادی ؟ ولش کن گفتم …. 🌼🌸به روی خودم نیاوردم و ظرفها رو بر داشتم و بردم تو آشپز خونه ولی خودم داشتم می لرزیدم…… اونم پشت سر من اومد …. دیس پلو و گذاشت رو میز و یکی زد تخت سینه ی من …آهسته گفتم این بارم ندید می گیرم ولی دفعه ی دیگه ای وجود نداره …… هیچی نگفت : دوباره رفتم و بقیه رو آوردم و به مرضیه کمک کردم با خودم گفتم حالا که باید باشم؛؛ بزار مثل بقیه باهاش رفتار کنم الانم که همه اینجان بهترین موقع اس ….. 🌸🌼مرضیه مشغول شستن ظرفا شد و منم یک سینی چای ریختم و بردم تو حال …ایرج و تورج و حتی علیرضا خان ازاینکه با حمیرا اون طوری رفتار کردم ، راضی بودن ولی از جریان آشپز خونه فقط مرضیه خبر داشت …… با چشم و ابرو بهم می فهمودن که کارخوبی کردم …… من دیگه از اون جو سنگین خسته شده بودم و گفتم می خوام درس بخونم و رفتم تو اتاقم ….. 🌼🌸بعد از رفتن من دکتر هم رفت علیرضا خان و بچه ها رفتن به اتاقشون ….. نشستم پشت میز راستش فقط برای اینکه ایرج خریده بود وگرنه من روی تخت عادت داشتم درس بخونم …… کتاب هامو پهن کردم شروع کردم …با خودم گفتم رویا تو که همه ی درس هات خوب نیست اگر پزشکی قبول نشی چی ؟ خوب احتمالش می رفت… من قبلا به خاطر حرف دبیرم و اینکه پزشکی رو دوست داشتم گفته بودم ولی خیلی توش جدی نبودم ولی حالا دلم شور می زد من اصلا نمی تونستم درسهای حفظ کردنی رو خوب یاد بگیرم و زبانم هم خیلی خوب نبود ….. 🌼🌸این بود که دیگه از خودم زیاد مطمئن نبودم پس باید بیشتر درس می خوندم….. من اصلا از اتاقم تا شب بیرون نرفتم برام سخت نبود من هیچوقت از درس خوندن سیر نمی شدم مخصوصا ریاضی و فیزیک ….سر شب نماز می خوندم که دو ضربه خورد به در ، قلبم شروع کرد به زدن فکر کردم ایرج اومده ولی نمی دونستم جواب بدم …دوباره زد و صدای تورج اومد که رویا خوابی؟ وقتی دید جوابشو نمی دم رفت … به هیچ وجه دلم نمی خواست برم بیرون و با حمیرا روبرو بشم …. تا مرضیه اومد دنبالم و گفت شام حاضره همه منتظر شما هستن …. ادامه دارد.... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 💠آیت الله کشمیری رحمةالله؛ 🔸هرچه میتوانید روزه بگیرید، عزلت از مردم، کم خوابی، ترک نشود ،تهجد داشته باشید، سجده یونسیه داشته باشید‌. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠💫نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️ 🤍💫خـــــــدایـــــــــا🤲 💠💫در این شب گرم تابستانی 🤍💫دل نگرونی هامونو بـگـیـر 💠💫و آرامش هدیه کن به قلب تک تکمون 🤍💫آمــــــیــــــن یــــــا رَبَّ🤲 💠💫امـــیــــدوارم امـــشـــب 🤍💫غم وغصه ها وناراحتی هاتون 💠💫عـــیـــن پـــروانـــه هـــا 🤍💫از بین زندگیتون پربکشن 💠💫و دور بشن الهی دلتون خوش 🤍💫و زنــدگـیــتــون آبـــاد بــاشـه 💠💫شـبــتــون پـــر از عـطـر خــدا «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛ ﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند : خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾ در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~• وَلےبَچہ ھآ اَز‌قَضا‌ٓشُدڻ نَمآز‌صُبحتون‌ْبِتَرسیدْ! میڱن‌ْخُدآ؛ أڱہ بِخوٰاد‌خِیر؎رو‌؛ أزیِہ بَنده‌ا؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآز‌صُبحِش‌ْرو‌قضٰا‌مےڪُنِه! 💥 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
اعمال قبل خواب😍 شبتون پر نور⭐🌜 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز سه شنبه20شهریور ماه1403❤️ وقتی خدا دری را می بندد اصرار به کوبیدنش نکنید! بدانید که هر آنچه که در پشت آن است صلاح شما نیست...!!! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2