هرچه به او نزدیکتر...mp3
4.74M
#پادکست
🔶 بینایی برزخی
🔷 گام به گام با امام حسین در وادی توحید
📌 برگرفته از جلسات « با حسین از دنیا تا عقبی»
#امام_حسین
#ماه_شعبان
#توحید
دراین زمانه با "چادرت"،
چ گردوخاکی ب پاکردهای....
با چادرت،درزمانهای ک
بعضی از بانوان فکرمیکنند،
هرچه خودنمایی و آرایش غلیظتر
محبوبیت بیشتر!!!
اما تو آراستهای،حال وهوای شهر را،
•باعطر حجاب
•باعطر عفاف
•باعطر نجابت
•باعطر آرامش
باعطر چادر خاکی #مادر🥺🥺
تو دانستی که #محبوبیت نزد خدا
باارزشتر از محبوبیت در
نزد خلق خداست....
کاش به همان اندازه ک تلاش میکنیم به چشم محبوب دنیائی بیاییم،
نظر محبوب واقعی را هم بخود جلب کنیم
چون محبوب دنیائی فانیست
ولی محبوب واقعی ابدیست....
و همه چیز حتی نفس کشیدن به خم ابروی او بند است...
#حجاب خط مقدم تمام ارزشها🥀
#بسم_رب_العشق ❤️
#رمان
#قسمت_نود_وهشتم
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
ـــ مهیا، فقط دوروز میرم. زود برمیگردم
ـــ چرا راستشو بهم نمیگی؟! میدونم می خوای بری سوریه! میدونم می خوای مثل اونبار طولش بدی!!
مهیا، سرش را پایین انداخت و شروع به هق هق کردن کرد. شهاب دستش را دور شانه هایش حلقه کرد.
ـــ این چه حرفیه عزیز دلم! دوروز میرم، زود برمیگردم. قول میدم. اونبار ماموریت سختی بود، اما این زیاد سخت
نیست، شاید زودتر هم تمام شد.
گریه مهیا قطع شده بود. حرفی بینشان رد و بدل نمی شد. با صدای موبایل شهاب، مهیا کنار رفت و با دستمال اشک
هایش را پاک کرد.
ـــ جانم محسن؟!
ـــ نه شما برید ما حالا هستیم.
ـــ قربانت یاعلی(ع)!
ـــ زشته! کاشکی باهاشون میرفتیم.
ـــ تو نگران نباش، نمی خوای که با این چشمای سرخت بریم حالا فکر میکنن کتکت زدم.
مهیا خندید.
ـــ دست بزن هم داری؟!!
شهاب خندید.
فیگوری گرفت.
ـــ اونم بدجور...
هردو خندیدند.
مدتی همانجا ماندند. ولی هوا سرد شده بود. مهیا هم فردا کلاس داشت. تصمیم گرفتند که برگردندند.
مهیا در طول راه حرفی نزد.
شهاب، ماشین را جلوی خانه متوقف کرد.
ـــ خب، اینم از امشب.
مهیا لبخندی زد.
ــــ مهیا هنوز ناراحتی؟!
مهیا حرفی نزد. شهاب کلافه دستی در موهایش کشید.
ــــ شهاب، میدونم موقع خواستگاری بهم گفتی که باید درک کنم؛ منم قبول کردم. ولی قبول داشته باش، برام
سخته خب...
شهاب دستان سرد مهسا را گرفت و آرام فشرد.
ـــ میدونم خانمی... میدونم عزیز دلم... درکت میکنم. باور کن برای خودم هم سخته... ولی چیکار باید کرد؟! کارم
اینه!
مهیا لبخندی زد.
ـــ باشه برو اما وقتی اومدی؛ باید ببریم بیرون!
ــــ چشم هر چی شما بگی!!
ـــ لوس نشو من برم دیگه...
ـــ فردا کلاس داری؟!
ــــ آره!
ـــ شرمنده؛ فردا نمیتونم برسونمت. ولی برگشتنی میام دنبالت.
ـــ نه خودم میام.
ـــ نگفتم بیام یا نه! گفتم میام! پس اعتراضی هم قبول نیست.
ــــ زورگو...
هردو از ماشین پیدا شدند.
مهیا دستی تکان داد و وارد خانه شد. شهاب نگاهی به در بسته انداخت.
خدا می دانست چقدر این دختر را دوست داشت...
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#بسم_رب_العشق ❤️
#رمان
#قسمت_نود_ونهم
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
خسته، کتاب هایش را جمع کرد.
ـــ مهیا داری میری؟؟
ـــ آره دیگه کلاس ندارم.
ـــ وای خوشبحالت! من دوتا کلاس دیگه دارم.
مهیا لبخندی زد و با سارا خداحافظی کرد.
از وقتی که به دانشگاه برگشته بود، دوست های قدیمی اش دیگر تمایل زیادی برای همراهی و صحبت با مهیا
نداشتند. مهیا هم ترجیح می داد از آن ها دور باشد.
تلفنش زنگ خورد.
با دیدن اسم شهاب، لبخندی زد.
ـــ جانم؟!
ـــ جانت بی بال! دم در دانشگاهم.
ـــ باشه اومدم.
مهیا، به قدم هایش سرعت بخشید.
به اطراف نگاهی انداخت. ماشین شهاب را دید.
به طرف ماشین رفت.
در را باز کرد و سلام کرد.
ــــ سلام!
ـــ سلام خانم خدا قوت!
با لبخند، کیف و وسایل مهیا را از دستش گرفت و روی صندلی های پشت گذاشت.
ــــ خیلی ممنون!
ـــ خواهش میکنم!
شهاب دنده را عوض کرد و گفت:
ـــ خب چه خبر؟
ـــ خبری نیست. هی طرح بزن! هی گرما تحمل کن...
شهاب خندید.
ـــ چقدر غر میزنی مهیا!
ـــ غر نمیزنم واقعیته...
سرش را به صندلی کوبید.
ـــ به خدا خسته شدم.
ـــ تنبل شدی ها!!
مهیا با شیطنت نگاهی به شهاب انداخت.
ـــ الانم که میری ماموریت؛ دیگه نمیرم دانشگاه!
شهاب اخمی به مهیا کرد.
ـــ جرات داری اینکارو بکن!
ـــ شوخی کردم بابا؛ نمی خواد اخم کنی...
شهاب، ماشین را نگه داشت.
ـــ پیاد شید بانو!
از ماشین پیاده شدند.
مهیا به کافی شاپ روبه رویشان نگاهی انداخت.
ــــ بفرما اینقدر گفتی بریم کافی شاپ، آوردمت.
مهیا چشمکی زد.
ـــ آفرین!
شهاب در را برای مهیا بازکرد و گفت:
ــــ ولی نمی دونم از چی اینجا خوشتون میاد شما دخترا...
ـــ بعد به من میگه غر میزنی!
مهیا، به طرف میزی که در قسمت دنج کافه بود، رفت و روی صندلی نشست. مهیا، منو را به سمت شهاب، که روبه
رویش نشسته بود؛ گرفت و گفت:
ـــ خب چی می خوری؟!
شهاب نگاهی به اطراف انداخت.
ـــ اصلا تو این تاریکی میشه چیزی ببینم که بخوام سفارش بدم؟!!
مهیا؛ ریز خندید.
ـــ دیوونه چراغای کم نور میزارن، تا جو رمانتیک باشه!
شهاب که خنده اش گرفته بود. با لبخند سری تکان داد.
شهاب بلند شد، تا سفارش بدهد.
مهیا به زوج های اطراف نگاه کرد. مطمئن بود بین همه آن ها فقط خودش و شهاب به هم محرم بودند. نگاهی به
تیپشان انداخت و تیپ خودشان را با تیپ آن ها مقایسه کرد. ناگهان خنده اش گرفت...
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋نیایش شبانگاهی
🌹شبها دستمان بہ خدا نزدیڪتر مےشود
🦋پس بیا دعا ڪنیم
🌹پـروردگـارا امروزمان را
🦋باز هم بہ ڪرمت ببخش و یارے ڪن
🌹در پیشگاهت روسفید باشیم.
🦋خـدایــا در این شب تو را بہ خدایےات قسم
🌹دوستان و عزیزانم را در بهترین و زیباترین
🦋و پر آرامشترین مسیر زندگےشان قرارده
🌹مسیرے کہ خوشبختے و آرامش خاطر را
🦋در لحظہ لحظہ زندگے خویش بچشند.
⭐شبت خوش دوست عزیز و مهربان⭐
⭐همیشه در پناه پروردگار یکتا باشید.⭐️
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✴️ چهارشنبه 👈 ۱۰ اسفند /حوت ۱۴۰۱
👈8 شعبان 1444
👈1 مارس 2023
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅اقدامات قضایی.
✅ورود بر روسا و قضات و مسئولین.
✅و شروع به کار و شغل خوب است.
👶 زایمان: نوزاد ولادتش خوب است.
🚘مسافرت : سفر خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️درختکاری.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️خرید ملک و زمین.
✳️خرید کردن و خرید رفتن.
✳️فروش اجناس.
✳️نو بریدن و پوشیدن.
✳️و حفر چاه و کانال نیک است.
📛ولی امور ازدواجی.
📛و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب نیست.
🔵 کتابت ادعیه و حرز و نماز و استفاده حرز خوب است.
👩❤️👨 حکم مباشرت.
امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند یا عالم شود یا حاکم.
💉💉 حجامت:
خون دادن و فصد سبب درد سر می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث بیماری می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی《 9 》سوره مبارکه " #توبه" است.
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا....
و مفهوم آن این است که دو نفر برای قطع معامله ای نزد خواب بیننده بیایند و از این قبیل امور .ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت 12 ظهر و بعداز ساعت 16عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم 《100》 مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح 《541》مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به
#حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#امام_رضا_علیه_السلام
#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4