داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘آیت الله حسن حسن زاده آملی(۲۰) و در شب جمعه يازدهم رجب 1388 ه ق مطابق با 12/7/1347
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘آیت الله حسن حسن زاده آملی(۲۰) و در شب جمعه يازدهم رجب 1388 ه ق مطابق با 12/7/1347
#احسن_القصص
☘آیت الله حسن حسن زاده آملی(۲۱)
صورت واقعه اى را از تلاوت سوره مباركه واقعه در شرح عين شصت و سوم كتاب ما ((سرح العيون فى شرح العيون )) به عربى نقل كرده ام خلاصه آن به فارسى اين كه :
در شب سوم ماه شعبان سنه يك هزار و چهارصد و نه هجرى قمرى ، در منزلم در قم سوره مباركه واقعه را تلاوت مى كردم ، تا به كريمه و اءما ان كان من المكذبين الضالين فنزل من حميم و تصلية جحيم رسيدم ناگهان ديدم كه جحيم برايم متمثل شده است و زبانيه آن بالا گرفت كه فرموده حق سبحانه ((و برزت الجحيم لمن يرى )) را به شهود عيان مشاهده كرده ام بدون اين كه جحيم مرا مس كند و آزار نمايد با اين كه تمثل در صقع ذات مدرك متحقق است زيرا كه تمثل نحوى از ادراك است .
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 چرا اصلاً پولم، برکت نداره !
زحمتام به موفقیت نمیرسه!
#استوری | #استاد_شجاعی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#حاجت
ختمدعای یا حلیم برای حاجات و مهمات
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود : دعایی که این اسماء در راس
آن باشد رد نمی شود خوب است بعد از نمازها مداومت شود
يَا حَلِيمُ يَا عَلِيمُ يَا عَلِيُ يَا عَظِيمُ يَا يَا حَيُ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ بِرَحْمَتِكَ
أَسْتَغِيثُ فَأَغِثْنِي لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ
نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ يَا مُغِيثُ يَا مُغِيثُ يَا مُغِيثُ
📚 ختوم و اذکار ج 2 ص 305
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرفات 🔹 داستان #تشرف آقای زاغری از تهران #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲 #امام_زمان «دارو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج محسن قزوینی از لسان حاج اقای طبیعت پور.ogg
6.6M
#تشرفات
#امام_زمان
کربلایی_محمدمهدی_ابوالحسنی رضوان الله علیه خدمت حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه
🔹خاطراتی از مرحوم حاج محسن قزوینی (جوراب فروش) و مرحوم حاج آقای ابوالحسنی رضوان الله علیه
🎙حجت الاسلام و المسلمین #طبیعت_پور
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
25.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_مهدوی
🎥 پاسخ به شبهه مُلحد دلقک علیه حضرت مهدی (عج) و زمان موعود
با کلام و تشریح ایمان اکبرآبادی
#آخرالزمان
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
❣️ #سلام_امام_زمانم ❣️
َبهـــــٰار أز پــُـــشت چشمــــٰـان تــــُـو...
⇇ظٰاهـــــر مےشَـــــود روز؎!
□زَمیـــــن بـــٰــا مـــٰــاه تــــٰـابـــٰــانــَـــت...
⇇مُجـــــٰاور مےشــَـــود روز؎!
↶صِـــــدٰایت مےرسَـــــد أز ؛
_پُشـــــت پــَـــرچینهـــٰــا و دٰالانـــــهٰا𑁍↷
⇠سُکـــــوت رٰاه دَر↡↡
◇گامـَــت مُســــٰـافر مےشَـــــود روز؎۔۔
✿﴿ سَـــــلٰام حَضـــــرّت مــ🌙ٰـــاه⇉﴾✿
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿مــُـلّاحُسینـــــقُلےهَمـــــدٰانے𔘓⇉﴾ ؛
⇠أگـــــر گُنـــٰــاهےکــَـــرد؎،
□چِنیـــــن کــُـــن :
╰─┈➤
¹_ زود تــُـــوبہ کـــُــن ؛
² _دو² رکـــــعَت نَمـــــٰاز بخـــــوٰان ؛
³_هفتــٰـــاد⁷⁰ بــــٰـار اِستغـــــفٰار کّـــــن ؛
⁴_ بِہ سِجـــــده بــُـــرو ؛
⁵_ أز خُـــــدٰا عَفـــــو بخـــــوٰاه۔۔!!!
📚 طـَــــریق سیـّــــر⁶²
#سخن_بزرگان
#پندانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۳۳ #استاد_شجاعی چرا محبتِ بعضی از انسانها، اصلاً به دل نمی نشیند؟ و چرا بعضی ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تکنیک های مهربانی 34.mp3
8.17M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۳۴
#استاد_شجاعی
چه کسانی، محبتشان، به دل می نشیند؟
چرا بعضی ها، اینقدر شیرینند...
و در جذب دیگران موفقند؟
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
□دَر جَـــــنگے کِہ ؛
⇠ یِک¹ســـــو؎ آن کـِـــشورت أســـــت و
⇠ســـــو؎ دیگـــــرَش أجـــــنَبے ،
↶بےطـَــــرف نــَـــدٰاریـــــم↷
⇇یـــٰــا بـــٰــا کـــِــشورت هَستے یـــٰــا
⇇بــٰـــا دُشمَـــــن!
↶یـــٰــا خــٰـــادم هَستے یـــٰــا خـــٰــائن!↷
نِمیتـــــوٰانے بِگـــــویے کِہ↡↡
□ بـــٰــا دُشمَـــــن نیستــَـــم ،
وَلے بــٰـــا کـــِــشورم هَـــــم نیستَـــــم.⇉
◇وَقـــــتے طـَــــرف کِـــــشوَرت نـــــیستے
╰─┈➤
.... «یـَــــعنے بــــٰـا دُشـــــمَنے!»...!!!
#وطن_فروش
#شاید_تلنگر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
أگـــــر خـــــوٰاستیـــــد :
⇠خُودتـــٰــان رٰا مَـــــحَک بــِـــزنیـــــد،
بہ ⇠«نَمــٰـــاز» صُبحـــــتٰان نـــــگٰاه کُـــــنید!
أز میـــــزٰان سَنگـــــینے و
سَخـــــت بـــــودَنِ«نَمـــٰــاز صُـــــبح𔘓»،
↶ میـــــشِہ فَهمیـــــد کِہ ↡↡
⇇چِقـــــدر شِیـــــطٰان ،
□ســـــوٰار و مُسلَّـــــط بہ آدَمـــــہ..!↷
#نماز
#پندانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۱ فراز ۳ 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ⛔️ پرهيز از دنياي حرام برابر دنيا خويشتن دار و برابر آخرت د
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۱ فراز ۳ 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ⛔️ پرهيز از دنياي حرام برابر دنيا خويشتن دار و برابر آخرت د
خطبه ۱۹۱
فراز آخر
🎇🎇🎇#خطبه۱۹۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🍂اقسام دنيا پرستان
نجات يافته اي مجروح، يا مجروحي پاره پاره تن، دسته اي سر از تن جدا، و دسته اي ديگر در خون خود تپيده، گروهي انگشت به دندان، و جمعي از حسرت و اندوه دست بر دست مي مالند، برخي سر بر روي دستها نهاده به فكر فرو رفته اند، عده اي بر اشتباهات گذشته افسوس مي خورند و خويشتن را محكوم مي كنند، و عده اي ديگر از عزم و تصميم ها دست برداشته، كه راه فرار و هر نوع حيله گري بسته شده، و دنيا آنها را غافلگير كرده است، زيرا كار از كار گذشته، و عمر گرانبها هدر رفته است. هيهات! هيهات! آنچه از دست رفت گذشت، و آنچه سپري شد رفت، و جهان چنانكه مي خواست به پايان رسيد. (نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين، و هرگز ديگر به آنها مهلتي داده نشد.)
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند شصت و دوم «دا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع)
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌺صوت و متن بند شصت و سوم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
□بُـــــزرگے مےگُـــــفت:
⇠تِـــــکیہ کــُـــن بِہ شُھــــــدٰاء۔۔۔
◇◇﴿شُھــــــدٰاء𔘓↷﴾ ؛
تـِــــکیهشـــــٰانخُـᰔــــدٰاســـــټ؛
_أصـــــلاًکـــــنٰـــــارگــُــــل بِشینے↡↡
⇇ " بـــــو؎ِگـُــــلمےگـــــیر؎ "
پَـــــسگُلستــٰـــانکـُــــنزِندگیـــــټ رٰا۔۔۔
⇠✿«بــــٰـایـــــٰادشھـــــداء»✿⇢
#شهیدانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی #قسمت_سی ام ✍ بخش اول 🌹با این حرف اونا رو به تکاپو اند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی #قسمت_سی ام ✍ بخش اول 🌹با این حرف اونا رو به تکاپو اند
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_سی ام ✍ بخش دوم
🌹پرسید: تو چی؟ از کی این احساس رو داشتی؟ گفتم: راستش نمی دونم. من با حال بدی اومدم خونه ی شما. از خودم، از زندگی بیزار بودم و اصلا دلم نمی خواست با شما زندگی کنم. آمده بودم تا راهی پیدا کنم و از اونجا برم ولی خوب… احساسم برام ناشناخته بود و نمی دونستم معنی اون چیه؟ غصه ها و غم های من تو دلم پنهون شده بودن… برای من آسون نبود که همه چیز رو در یک چشم بر هم زدن از دست داده بودم و اونچه که بدست آورده بودم برام مثل حباب بود و هر آن انتظار داشتم بترکه… یک جوری توی زمین و آسمون دست و پا می زدم… تو خونه ی شما محبت دیدم… احساس دیدم و توجه زیاد… وگرنه اون اوایل خودمو موقتی و مهمون می دیدم. باور می کنی هنوزم یک ترس تو دلم هست که نمی تونم این خوشبختی رو باور کنم؟…
🌹اونشب ایرج منو خاطر جمع کرد که هرگز تنهام نمی زاره و برای همیشه با من می مونه. دیگه رسیده بودیم و من رفتم به اتاقم و با عکس اون که زیر بالشم بود خوابیدم.
صبح زود به هوای اینکه ایرج رو قبل از رفتن ببینم از اتاقم بیرون اومدم. ولی اون رفته بود… تعجب کردم همیشه صبر می کرد تا منو ببینه بعد بره… خیال بدی نکردم حتما کار داشته
منم یک چایی خوردم و رفتم دانشگاه… وقتی برگشتم اون هنوز نیومده بود… و از حمیرا هم خبری نبود… عمه به من گفت بیا تو اتاق من کارت دارم عمه جون… یک جوری از نگاهش و نوع حرف زدنش احساس کردم می خواد حرف مهمی به من بزنه و حدس می زدم که چی می خواد بگه… خودش جلو رفت و منم دنبالش…
نشست روی مبل کنار پنجره، به منم گفت بشین. قلبم شروع کرد به زدن…. گفت: درد سرت ندم. تو با بچه های من برام فرقی نمی کنی. خودتم اینو فهمیدی، ولی اگر این شخصیت رو نداشتی من با علیرضا که هیچی با بچه هام مشکل پیدا می کردم… خدا رو شکر که با ما ساختی و صدات در نیومد. نه شکایتی کردی نه بد اخلاقی. تو خیلی خوبی، خانمی، و از همه مهم تر با گذشتی… و من تو رو مناسب می بینم که زن پسرم باشی، حالا می خوام ببینم عروس منم میشی؟ حتما خودت می دونی در مورد کی حرف می زنم؟ گفتم: بله… پرسید خوب چی میگی؟ کار تمومه؟ گفتم: دوست دارم شما خوشحال باشین. هر طوری خودتون صلاح می دونین… و با سرعت از اتاق عمه دویدم بیرون…
صورتم گل انداخته بود و بدنم داغ شده بود. مثل کسی که تب داره از بدنم حرارت بیرون می زد خودمو رسوندم به اتاقم و پریدم روی تخت و عکس ایرج رو در آوردم و برای اولین بار چند بار بوسیدم. باورم نمی شد… فکر اینکه همسر اون باشم و تو این خونه زندگی کنم برام یک رویا بود که به حقیقت رسیده بود…
از پنجره بیرون رو نگاه می کردم نمی دونستم اونشب چطوری با ایرج روبرو بشم یا حتی با علیرضا خان. انتظارم طولانی شد و اون نیومد و بالاخره صدای بوق ماشین رو از دور شنیدم. درِ وردی با سرو صدای زیاد باز شد و ماشین اومد داخل. وقتی نزدیک شد، دیدم که علیرضا خان با اسماعیل اومده… با خودم گفتم حتما عمه بهش گفته شاید رفته چیزی بخره…
داشت غروب می شد رفتم وضو گرفتم نماز بخونم و به شکرانه ی اونچه خدا بهم داده بود سجده کنم… حمیرا داشت میومد بالا بازم احساس کردم حالش خوب نیست رنگ به رو نداشت و کمی می لرزید…
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2