eitaa logo
شهیدسیدحسن‌نصراللّٰه 🇵🇸
99 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
948 ویدیو
21 فایل
•﷽ 💡هـم‌سنگࢪها : @sangar2 کـپـی؟! ذکــر پنــج صـلـوات -رَئیسی‌عَزیز‌، خَستِگی‌نمی‌شِناخت..!-
مشاهده در ایتا
دانلود
-ص۵۷،قسمت‌اول |بی‌خواب‌وبی‌تاب یک روز زنگ زد گفت: «فردا عده ای از بسیجی ها یک شب مهمان ما در پادگان هستند اگر وقت داری بیا. بعداً نمی توانی این جور جاها بیایی» دو روز درس و دانشگاه را تعطیل کردم و با بسیجی های پایگاه مقاومت حمزه سیدالشهدای اسلامشهر همراه شدم و رفتیم پادگان دو روزی که مهمان پادگان بودیم، محمودرضا خیلی تلاش کرد دوره به بهترین شکل برگزار شود. من ندیدم محمودرضا توی آن دو روز بخوابد. کسی اگر نمی دانست فکر میکرد محمودرضا مشغول جنگ است که وقت ندارد بخوابد. شبی که در پادگان ماندیم برنامه پیاده روی شبانه داشتیم بعد از نصفه شب بود که از پیاده روی برگشتیم. محمودرضا مرا برد اتاق خودش تختش را نشان داد و گفت: «تو اینجا بخواب. قرار بود تا اذان صبح استراحت کنیم بعد بلند شویم برویم برای نماز و صبحانه و بعدش هم میدان تیر گفتم: «تو کجا میخوابی؟ گفت: «من کار دارم تو بخواب.» این را گفت و رفت. من تا اذان صبح تقریباً نخوابیدم. مرتب چک میکردم که ببینم برگشته یا نه بالاخره هم نیامد و من محمودرضا را بعد از صبحانه وقتی که داشتیم آماده میشدیم برویم میدان.. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۵۸،قسمت‌دوم(آخر) |بی‌خواب‌وبی‌تاب تیر، جلوی ساختمان دیدم چشم هایش خواب آلود و پف کرده بود. آستین هایش را زده بود بالا سرش را انداخته بود پایین و داشت با عجله به سمتی می رفت. صدایش زدم کنار درخت کاج کوچکی ایستاد. دوربین کوچکی را که توی جیبم داشتم بیرون آوردم و گفتم بایست میخواهم عکس بگیرم دستش را کرد توی جیبش و به دوربین لبخند زد. دوباره رفت و تا میدان تیر ندیدمش. نمی دانستم قرار است میدان را خودش اجرا کند با اینکه از روز قبل استراحت نکرده بود توی میدان آن قدر سرحال بود که انگار چند ساعت خوابیده است. قبل از رفتن به میدان تیر به بچه ها گفت: «ده تا تیر به هر نفر میدهیم سعی کنید از این فرصت استفاده کنید. استفاده هم به این است که در این وضعیت حساس جهان اسلام و نیازی که به مجاهدت ما دارد اینجا بدون نیت نباشید. نیت کنید و تیراندازی کنید. خیلی با روحیه بود شوخی میکرد عکس هایی که از او توی میدان گرفته ام هیچ کدامشان محمودرضا را خسته نشان نمی دهد. تا عصر همین طور قبراق بود و میدان را اجرا میکرد. توی آن دو روز محمودرضا برای اینکه به بسیجی هایی که مهمانش بودند خوش بگذرد، همه کار کرد. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۶۵،قسمت‌اول |همه‌فن‌حریف آن روز که با بچه های بسیج محلشان رفتیم پادگان ، اسلحه ام ۱۶ و کلاشنیکف را تدریس کرد. بعد از کلاس از من پرسید: «تدریسم چطور بود؟» گفتم: «خیلی تپق زدی روان صحبت نمیکنی.» گفت: «باورت می شود من تا حالا فارسی تدریس نکرده بودم؟ فارسی این چیزهایی را که همیشه به عربی میگویم پیدا نمیکردم بگویم.» گفتم: «مگر به عربی تدریس میکنی؟» گفت: «حاج قاسم گفته هرکس مترجم با خودش می برد سر کلاس اصلاً کلاس نرود با نیروهای مقاومت کار کرده بود و عربی را کمی از آنها و کمی هم از یکی از دوستان خوزستانی اش که عربی تدریس میکرد یاد گرفته بود عربی محاوره ای را خوب صحبت می کرد و می فهمید در ایام ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۱ قسمت هایی از یک سریال را که تلویزیون الشرقيه عراق پخش میکرد میدیدم چون در سریال به عربی محلی تکلم میکردند خیلی چیزها را نمی فهمیدم چند قسمت از این سریال را ضبط کرده بودم یک بار که در همان ایام آمده بود تبریز سریال را گذاشتم و از او خواستم برایم ترجمه کند. چند دقیقه از سریال را ترجمه کرد و آن روز چند تا اصطلاح عربی محلی هم از محمودرضا یاد گرفتم. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۶۶،قسمت‌دوم(آخر) |همه‌فن‌حریف آن روزها آموزش محاوره عربی را تازه شروع کرده بودم و لهجه های شامی، عراقی خلیجی و مصری را با هم مقایسه میکردم. یک بار به او گفتم لهجه عراقی را خیلی دوست دارم و کم و بیش میفهمم ولی عربی لبنانی ها را اصلاً نمی فهمم و علاقه ای هم به یادگیری اش ندارم. گفت: «اتفاقاً عربی لبنانیها و سوری ها خیلی شیرین است و بعد تعریف کرد که یک بار با تقلید لهجه آنها از ایست بازرسی شان در یکی از مناطق سوریه به راحتی گذشته است. کتابی بود به نام «قصة الإنشاء للأطفال»، مخصوص آموزش عربی در مدارس سوریه من کپی این کتاب را از کلاس یکی از اساتید زبان عربی در تهران که در آن شرکت میکردم به دست آورده بودم محمودرضا نسخه اصلی اش را از سوریه آورد و داد به من من هم در قبالش یکی از کتاب های خودم را به او دادم. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۶۷ |پله‌پله‌تامیدان‌ِتکلیف غیر از من هیچ کدام از اعضای خانواده را از تصمیمش برای اعزام به سوریه مطلع نکرده بود و تا آخر نکرد حضور مستشاری بچه های سپاه اوایل جنگ در سوریه بسیار مکتوم بود برای همین محمودرضا به هیچ وجه درباره حضورش در سوریه چیزی نمی گفت. آن اوایل برای خداحافظی می آمد تبریز و به من میگفت که مثلاً فردا یا دو روز دیگر عازم هستم حضورش در سوریه حساب شده بود. از این لحاظ من جداً به او افتخار می کردم کسی نباید فکر کند پشت سر این رفتن ها تفکری نبوده. من قدم به قدم رشد فکری محمودرضا و رسیدنش به پختگی را از سالهای نوجوانی دیده بودم همیشه غبطه میخوردم، به موقعیتی که او برای مجاهدت داشت و من آن را نداشتم. من هیچگاه بابت رفتنهایش ممانعتی نکردم حتی به ذهنم هم خطور نکرد. اعتقاد داشتم هدفی که محمودرضا برای آن می رود، بزرگ تر از ما و همه چیز و حتی خود محمود رضاست. هر بار که برای خداحافظی می آمد تبریز به او میگفتم برو کار را درست انجام بده و جای مرا هم خالی کن و خدا ان شاء الله حافظ است.» این اواخر به او می گفتم:مواظب خودت باش. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۶۸ |آبروی‌جمهوری‌اسلامی‌می‌رود خودش تعریف میکرد به سوریها توپ ۱۰۶ داده بودیم. مدت ها بود نظامی های ارتش سوریه نقطه ای را با سلاحهای منحنی زن هدف گرفته بودند ولی نمی توانستند بزنند روزی که آمدم توپ را به آنها آموزش بدهم بنا بود اولین شلیک را هم خودم انجام بدهم تا آنها ببینند.» می گفت به نظامی های سوری گفتم همان نقطه ای را که نمی توانید بزنید، همان جا را هدف قرار می دهیم. میخواستم اجرای آتش بکنم که توی دلم گفتم: خدا کند به هدف بخورد. اگر نخورد آبروی جمهوری اسلامی می رود. برداشت من این است که محمودرضا آنجا به خودش بعنوان نماینده جمهوری اسلامی نگاه میکرد میگفت شلیک کردم و به هدف مورد نظر اصابت کرد. بلافاصله از بی سیم ها صدای فریاد خوشحالی بلند شد. میگفت: «نظامیهای ارتش سوریه دور ما حلقه زدند. چند دقیقه بعد سر و کله فرمانده شان هم پیدا شد. آمد از من پرسید: «شما درجه تان چیست؟ فکر میکرد من آدم مهمی هستم. گفتم: «من از نیروهای مردمی هستم میگفت بعد از اصابت توپ به هدف توی دلم گفتم خدایا شکرت که آبروی جمهوری اسلامی نرفت.» این جمله اش را هیچ وقت فراموش نمیکنم. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۶۹ |ازمیدان‌نظامی‌تامیدان‌سیاسی درباره وضعیت سوریه از او زیاد سؤال میکردم یک بار بحث کشید به ماندن یا رفتن بشار اسد پرسیدم با این اوضاع به نظرت بشار اسد رفتنی است یا می ماند؟ گفت: «اگر تا ۲۰۱۴ بماند، بعد از آن حتماً در انتخابات رأی می آورد در فضای رسانه زده آن روز که جو کاملاً علیه اسد بود و آمریکایی ها و وابستگان منطقه ای اش شدیداً به رفتن او اصرار داشتند، انتظار چنین جوابی را نداشتم گفتم: «از کجا معلوم تا ۲۰۱۴ بماند؟» گفت: «اگر ارتش سوریه کاملاً به اسد پشت کند باز هم حمایت مردمش را دارد. میگفت: مردم الان متوجه اهمیت امنیت شده اند و در انتخابات قطعاً به بشار اسد رأی خواهند داد.» بیشتر تعجب کردم اما او این حرفها را خیلی با اطمینان میزد. این روزها تحلیل هایش مدام یادم میافتد بصیرت سیاسی داشت و درباره اوضاع سیاسی درحد خودش آدم مطلعی بود و تحلیل داشت. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۷۰ |تکفیرعلیه‌مدل‌مقاومت‌شیعی یک بار از محمودرضا پرسیدم دولت سوریه موضعش درباره مقاومت چیست؟ اصلاً میشود سوریه را داخل جبهه مقاومت به حساب آورد؟ گفت: «وقتی آزادسازی یکی از مناطق در سوریه علی رغم تلاش ارتش به مشکل برخورده بود رزمندگان حزب الله وارد شدند و همراهی آنها با نیروهای ارتش سوریه منجر به آزاد شدن منطقه شد.» میگفت خود بشار اسد از این رزمنده ها دعوت کرده بود که بروند پیش او همیشه وقتی از او سؤال میکردم هدف از جنگ در سوریه چیست میگفت: هدف این است که مدل مقاومت ضد صهیونیستی در منطقه را که شیعی است عوض کنند. این همه سلاح تروریست ، امکانات و پول که ریخته اند آنجا برای همین است میخواهند مدل مقاومت شیعی در برابر اسرائیل را با مقاومت تکفیری سلفی جایگزین کنند. یک بار گفتم: «خب بعدش چطور میشود؟ مقاومت سلفی میخواهد با اسرائیل چه کند؟ گفت: «نمی دانم اما کشورهایی که از تکفیری ها حمایت میکنند نمیخواهند چیزی به نام مقاومت شیعی در برابر اسرائیل وجود داشته باشد. [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۷۱ |هیچ‌جاگیر‌نمی‌آید! از شیعیان کشورهای لبنان، عراق، سوریه و.... دوستانی داشت و گاهی درباره شان چیزهایی میگفت یک بار پرسیدم: «شیعه های لبنان بهترند یا عراق؟» گفت: شیعه های لبنان مطیع و ولایت پذیرترند شیعیان عراق هم در جنگیدن و شجاعت بی نظیرند. دلشان هم خیلی با اهل بیت است طوری که تا پیش شان نام حسین و زینب را می بری طاقتشان را از دست میدهند. گفتم «شیعه های ایران کجای کار هستند؟ گفت: «شیعه های ایران هیچ جای دنیا گیر نمی آیند». [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-ص۷۲ |بالباس‌نظامی‌درمحضربانو چند بار پیش آمد وقتی عکس های سوریه اش را نشان می داد، از او خواستم یکی دوتا عکس به من بدهد اما هیچ وقت نداد می گفت: تا امروز یک فریم عکس از بچه های سپاه در سوریه منتشر نشده. بگذار منتشر نشود. یکی از عکسهایی که خیلی اصرار کردم به من بدهد، عکسی بود که بعد از عملیاتشان در منطقه حجیره و پاکسازی مناطق اطراف حرم حضرت زینب از وجود تروریستها با لباس نظامی در صحن حرم گرفته بود. کیف کرده بود که با لباس نظامی توانسته داخل حرم عکس بگیرد میگفت خیلی دوست داشت که هرجور شده در حرم حضرت زینب یک عکس با لباس نظامی بگیرد. بالاخره با تمام محدودیتهایی که برای ورود به حرم با لباس نظامی وجود داشته به عشق حضرت زینب دل را زده به دریا و چند نفری با لباس رفته اند داخل بعد از شهادتش نگاه به این عکس کوهی از حسرت روی دلم میگذارد یک عمر زیارت عاشورا را لقلقه زبان کردیم و در پیشگاه امام حسین و اولاد و اصحابش ادعا کردیم که «یا لیتنا كُنَّا مَعَكُم» و به زبان گفتیم لبیک یا حسین و این اواخر باز هم با ادعا گفتیم «کلنا عباسک یا زینب و در گفتنمان ماندیم که ماندیم.....» [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345
-بسم‌ربِّ‌الجهاد-
-ص۷۳ |خوف‌تکفیرازسپاه‌خمینی خوف تکفیر از سپاه خمینی یک بار عکس هایی را که خودش آنجا از دیوار نوشته های تکفیری ها و رزمندگان ارتش سوریه گرفته بود نشانم داد. بین آنها عکس یکی از رزمنده های ایرانی بود که داشت شعاری به زبان عربی روی دیوار می نوشت. به این عکس که رسیدیم محمودرضا گفت: این بعد از نوشتن شعار زیرش نوشت: «جیش الخميني في سوريا». این را که گفت زد زیر خنده گفتم به چی می خندی؟» گفت: «تکفیری ها از ما و نام امام خمینی یه خیلی می ترسند.» بعد تعریف کرد که: یک روز در یکی از محلاتی که اهالی اش آنجا را ترک کرده بودند. متوجه پیرمردی شدیم که سرگردان به این طرف و آن طرف می دوید. رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟ گفت پسرش مجروح است و در خانه افتاده ولی کسی نیست که کمک کند. با تعدادی از بچه ها رفتیم داخل و دیدیم پسرش یکی از همین تکفیری هاست. هیکل درشت ریش بلند و لباس چریکی به تن داشت. يك گوشه افتاده بود و خون زیادی از پایش رفته بود تا متوجه ما شد شروع کرد به داد و فریاد کردن و هر چه از در دهانش درآمد نثار ما کرد! همین طور که داشت فریادمی زد و بدوبیراه میگفت یکی از بچه ها رفت نزدیکش و توی گوشش گفت: می دانی ما کی هستیم؟ ما ایرانی هستیم. این را که گفت دیگر صدایی از طرف در نیامد. [۱-سپاه خمینی در سوریه] [کتاب‌توشهیدنمی‌شوی-روایت‌هایی‌از‌زندگی‌ شهیدمحمودرضابیضائی-احمدرضابیضائی] ! ▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ @sajed31345