eitaa logo
شهدایی
360 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4هزار ویدیو
36 فایل
شهداشرمنده ایم... شرمنده ی پلاکت مدیون اشک فرزندبی پناهت🥀 کپی:آزاد https://harfeto.timefriend.net/17173449728532 نظراتتون انتقاداتون ... رو بگید
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌺 ۹۵/۱/۲۵ اصابت گلوله ۱۰۶ 🌸همانگونه که در وصیت نامه اش از خدا خواسته بودتا همانند امام حسین، ع، بشهادت برسد ترکش گلوله گلویش را میدرد و سمت چپ بدنش همچون مادرش زهراي اطهر و بدن سید الشهدا تکه تکه و متلاشی میگردد. 🌸شهید در میادین مختلف و مراسمات شهدا عضو فعال و مبتکر، و مراسم اعتکاف خدمتگزار ساخت و ساز مسجد و حسینیه، کارگری پر تلاش، بالاخره و در همه ی کارها فعالیت داشت چه مسایل نظامی، فرهنگی، یا اجتماعی، وعبادی،وخانوادگی... در به سر از پا نمی شناخت، جمع آوری مردم برای به محرومین گرفته تا نیروی مقاومت 🌸قالَ علی (علیه السلام): ألْمُؤْمِنُ نَفْسُهُ مِنْهُ فى تَعَب، وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَة. فرمود:مؤمن آن کسى است که خود را به جهت رفاه مردم در زحمت بیندازد و دیگران از او در أمنیّت و آسایش باشند. شهدایی [@Martyrs16]
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۴۱ پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست.... نگاهش دریای نگرانی بود،.. نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش قدم شدم _من مصطفی! از اینکه حرف دلش را خواندم.. لبخندی غمگین لبهایش را ربود و پای در میان بود.. که نفسش گرفت _اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟ از هول دیروزم.. دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد.. و صدای شکستن دلش بلند شد _تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده! هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه شان درد میکرد،.. هنوز وحشت شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده.. ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش .. که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم.. _یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (س)؟ اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب(س)! محو تماشای چشمانم ساکت شده بود،.. از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود.. که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب(س) را شاهد عشقم گرفتم _اگه قراره بلایی سر و این بیاد، دیگه چه ارزشی داره؟ و نفهمیدم با همین حرفم... با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید _این و جون این و جون همه برام عزیزه!برا همین مطمئن باش نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو! در روشنای طلوع آفتاب... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕊
شهدایی
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۴۱ پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۴۲ در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید.. و با همین دستان خالی.. عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم و بلند شد،.. پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد.. و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب(س) بود که رو به حرم ایستاد. لبهایش آهسته تکان میخورد.. و به گمانم با همین نجوای عاشقانه عشقش را به حضرت زینب(س) میسپرد... که تنها یک لحظه به سمتم چرخید.. و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم .. و به سمت در حرم به راه افتاد... در برابر نگاهم میرفت.. و دامن عشقش به پای صبوری ام میپیچید که از جا بلند شدم... لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم.. که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (س) شدم... میدانستم رفتن امام حسین(س) را به چشم دیده.. و با هق هق گریه به همان لحظه قسمش میدادم.. این و و را نجات دهد.. که پشت حرم همهمه شد... مردم مقابل در جمع شده بودند،.. رزمندگان میخواستند در را باز کنند.. و باور نمیکردم تسلیم تکفیری ها شده باشند.. که طنین «لبیک یا زینب» در صحن حرم پیچید... دو ماشین نظامی و عده ای مدافع وارد حرم شده بودند.. و باورم نمیشد.. حلقه محاصره شکسته شده باشد.. که دیدم مصطفی به سمتم میدود. آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید.. و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس نفس افتاد _زینب حاج قاسم اومده! یک لحظه فقط نگاهش کردم،.. تازه فهمیدم سردار سلیمانی را میگوید.. و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕊
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۸۳ و ۲۸۴ _بستری برای این هدفه و با هدف دیگه ای تو
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۲۸۵ و ۲۸۶ _....پس اگر اینطوره و امام حسین میدونه که شهید میشه پس چرا قیام میکنه این یه جور خودکشی نیست؟ _ خودکشی یعنی کار بی حاصل و بی منطق و هیجانی اولا مردم کوفه چندین هزار نفر براش نامه نوشتن که بیا اعلام حکومت کن ما باهات بیعت میکنیم کنارت میجنگیم خلافت رو پس میگیریم چون خون مردم هم از بی دینی یزید به جوش اومده بود خب حالا امامی که مردم به قیام دعوتش میکنن و قول پشتیبانی میدن چه توجیهی داره که قیام نکنه که بگن عافیت طلب بود شجاعت قیام نداشت با این که ادعاش رو داشت؟ اصلا منطق امامت همینه مگه میتونه متضاد با موجودیت خودش عمل کنه کار دین که با غیبیات پیش نمیره قبلا گفتم اینکه امام علم داره نافی محک مردم نیست در این قضیه باید آزمونشون رو میدادن که دادن میتونستن موفق باشن ولی نبودن که اگر بودن حکومت اسلامی حقیقی شکل میگرفت گفتم خدا برای اون نصرت عظیم همیشه آماده ست منتظر مردمه این مردم هستن که هنوز رشد پیدا نکردن و به حد کافی و آماده نیستن اینجا همون قضیه هزینه رشد مطرح میشه این قیام فقط یه هدف نداشت کلی اثرات داشت که چندتاش رو من میدونم و میگم مهمترینش همین که و شهادت امام حسین و یارانش بزرگترین هزینه رشد بشر بوده قبلا منطقش رو براتون توضیح دادم انگشت سبابه و جسم داغ! هدف مقدس قربانی... به قول حافظ که میگه عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد، یک نفر اینطور بلاکش یک تاریخ میشه در نمایان کردن و متجلی کردن حق پیش چشم انسانها حالا اینکه چطوری رو توضیح میدم ببین یزید در اسلام یک پارادوکس ساخت: خلیفه حکومت اسلامی که ضد اسلام و قوانین اسلامیه! و کفر جهر و علنی داره خب این تمسخر دین و حاکمیت دینیه یعنی اینجا اگر این مدل تخریب و متوقف نمیشد خیلی زود اون حکومت به ظاهر اسلامی پوست مینداخت و میشد حکومت نژادی و میراث پیامبر برای همیشه از دست میرفت اباعبدالله(ع) این خدمت بزرگ رو به دین کرد که اجازه نداد ساختار دین به کفر برگرده و چارچوب رو حفظ کرد یادته گفتم حقیقت دین مقابل اون فرهنگ جنگ و غارت و پادشاهی که به نام اسلام شکل گرفت قیام کرده؟ برای همینه که رسول الله (ص) میفرماید *حسین و منی و انا من الحسین* حسین منی که واضحه حسین نوه منه و از نسل من ولی "انا من الحسین" یعنی چی؟ یعنی و من به واسطه حسین(ع) و میشه! حسین(ع) اجازه نمیده حکومت سکولار شاکله حاکمیت دینی رو هضم کنه میگه بیعت نمیکنم ولو به بهای جان در خطبه ای که ایراد میکنن میفرمایند: "اسلام مرده و اکنون مرگ گواراتر است من مرگ را جز حیات نمیبینم و زندگی با ظالمین را جز ننگ نمیبینم مردم برده ی دنیا شده اند و دین لغلغه ی زبان آنهاست ولی اگر دنیایشان به خطر افتد خواهید دید چه اندکند دینداران پس ای شمشیر ها مرا دربرگیرید که مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است!" اسلام مدل یزیدی رو امضا نمیکنه اسلام مدل یزیدی یعنی هیچی یه پارادوکس که خیلی زود پوست میندازه و میشه یه حکومت نژادی و اساس اسلام رو تغییر میده وقتی سر اباعبدالله رو برای یزید میبرن چه شعری میخونه؟ میگه کاش پدرانم که در بدر مردن (مشرکینی که با پیامبر جنگیدن و از بنی امیه بودن!) اینجا بودن و میدیدن که چطور از بنی احمد(فرزندان پیامبر) انتقام گرفتم! نگاه کاملا نژادی و تلافی جویانه به پیامبر و اسلام! برای کسی که جایگاه پیامبر رو اشغال کرده و خلیفه حکومت اسلامیه! بعد هم میگه بنی هاشم با حکومت بازی کردن نه وحی ای اومد و نه خبری بود! امتی که یک کافر خلافت دینی و جایگاه پیامبرش رو غصب میکنه و حرکتی نمیکنه عقب گرد داشته! این امت همون مهاجر و انصار زمان حیات پیامبره؟ نه این امت به لحاظ اعتقادی و تربیتی با برنامه اسلام در حال احتضاره به شوک احتیاج داره اباعبدالله(ع) با پذیرش این بلای بزرگ و قربانی شدن در راه خدا این شوک رو به پیکره امت وارد کرد همون قربانی که برای رشد بشر به ودیعه گذاشته شده بود و حسین پذیرفت ماجرای ذبح اسماعیل یادتونه؟ خدا در آیه رهایی اسماعیل میفرماید "و فدیناه بذبح عظیم" نمیخواد اسماعیل رو قربانی کنی اون رو به ضبح عظیم بخشیدم! میشه گفت اون ذبح عظیم یه قوچه؟ پس اساسا ارزش کارش وقتی معلوم میشه که میفهمیم اینکار رو کرد با اینکه علم داشت به اینکه چه بلایی به سرش میاد! کاملا آگاهانه به قربانگاه میره نه فقط خودش بلکه خانواده و عشیره و همه چیزش رو فدا میکنه برای حفظ دین و رشد مردم برای ما همون چراغ راه و کشتی نجاتی که پیامبر فرمود* همون نشانه هایی که گفتم خدا میگذاره برای اینکه پیداش کنیم یک تقابل و مصاف بین تمام خیر و تمام شر، تمام عقل و تمام جهل شکل میده که تا ابد حجت تمام کنه و درست و غلط رو بشناسونه که ثابت کنه.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⵿〬⸽⵿〬 ⵿〬🇮🇷⸽⵿〬 ⵿〬〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ ••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..•• •°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی •°•جلد سوم ؛ •°•قسمت ۴۵ و ۴۶ _....شما خانوم، گفتید که اگه پدرهاشون بودند شوهرشون میداند؟زنشون میداند؟ حجاب و نماز و روزه، ریش گذاشتن و لباس‌های مرتب پوشیدن، دلیل بر عقب‌افتادگی نیست. این یعنی اعتقادات ما جلوی پیشرفت ما رو نمیگیره، این یعنی قرار نیست غربزدگی بشه دلیل پیشرفت. من، همسر شهید سیدمهدی علوی و مادر زینب سادات علوی، دارم بهتون میگم که همسرم، پدر دخترم، یک مرد و بود. اگه اون و امثال اون نبودند، شما الان پشت این میز و نیمکت ها نبودید.برید از پدر مادراتو درباره حمله به مجلس بپرسید، برید بگید واقعه اهواز چی بود. برید تو اینترنت ببینید چقدر دنیا دست به دست هم دادن برای گرفتن استقلال ما... در کلاس همهمه‌ای برپا شد. زینب صورتش خیس از اشک بود. آیه دستش را گرفت و به دنبال خود برد. دانشجوها به دنبالش آمدند. بعضی از ترس اینکه برای تحصیلشان مشکلی پیش نیاید، بعضی محض کنجکاوی و برخی با کینه و لجاجت دشمنی کردن را در خود مشق میکردند... در میانه راِه بازگشت به خانه بودند که زینب سادات طلبکارانه گفت: _تو دانشکده‌ی ما چکار میکردی؟چرا دخالت کردی؟مگه نگفتم دوست ندارم کسی بدونه مادرم استاده دانشگاهه؟ الان همه میگن، مادرش براش نمره میگیره از استادا، همه‌ی استادا توقع دارن بهترین نمره ها رو بیارم! آیه خونسردانه گفت: _بهت گفتم بزن سهمیه شاهد رو، گفتی نمیخوام کسی بفهمه بابا ندارم، بجای اینکه الان پزشکی بخونی، داری پرستاری میخونی! دوست نداری کسی بفهمه مادرت استاد دانشگاهه، که کسی نگه نمره برات میگیرن! زینب، منظورت چیه؟از ما خجالت میکشی؟مگه دزد و قاتل و معتادیم؟چه کاری انجام دادیم که از ما خجالت میکشی؟ زینب سادات : _بحث خجالت نیست، ببین چکار کردی!همه دانشگاه رو خبر کردی! آبرومو بردی. آیه: _همه‌ی دانشگاه اونجا جمع بودند، من فقط به رییس دانشگاه گفتم. خودتم میدونی، تجمع دانشجوها بدون اطلاع رییس دانشگاه و حراست، جرم حساب میشه، غیر قانونیه! بعدشم من آبروتو بردم؟ اونا به تو و پدرت توهین کردن، و تو فقط سکوت کردی! زینب سادات: _اگه نیومده بودی، خودم از بابام دفاع میکردم. من دیگه بزرگ شدم، دست از این کارا بردار مامان! به خانه که رسیدند، زینب سادات به اتاق خودش رفت. آیه کنار ارمیا نشست: _بریم یکم قدم بزنیم؟ ارمیا لبخند همیشگی اش را به لب داشت: _اگه شما توان هل دادن اون ویلچر رو داری بریم. آیه ویلچر را آورد. با کمک ایلیا، ارمیا را روی آن نشاندند. با آسانسور پایین رفته و از سطح شیب‌دار کنار پله ها به کوچه رسیدند. آیه همانطور که ویلچر را هل میداد شروع به تعریف اتفاقات کرد و در نهایت گفت: _این مسئله مال امروز و دیروز نیست، زینب خیلی وقته گرفته و ناراحته! ارمیا گفت: _نمیدونم چرا تا اسم شهید و جانباز میاد، عادت کردیم جبهه بگیریم. اگه بگن فرزند یک کارمند میتونه جای باباش بره سر تایید و تشویق میکنن، اما اگه بگن فرزند شهید جای باباش بره سرکار، میشه رانت و سواستفاده و هزار تا چیز دیگه. اگه بگن خانواده پزشکا یا مهندسا یا وکلا و هر رشته‌ای، سهمیه دادن تو ورود به دانشگاه، همه براشون کف میزنن و میگن عجب تدبیری، عجب استدلالی، عجب تصمیم بجایی! اما اگه شاهد باشی، جانباز باشی، میشی سوءاستفاده گر!چرا فکر میکنن ما دشمنشونیم؟ چرا نمیبینن 95 درصد دانشگاه مال اوناست؟‌ این پنج درصد شده خار چشمشون؟ بحث امروز و دیروز و فردا هم نیست!از روز اول تا الان همینه. گاهی میگم خدا! چرا اون روز، اون ترور ناموفق بود؟ چرا فقط زمین‌گیرم کردی؟دیدن این چیزا سخته! چطور تحمل میکنی جانان؟ آیه همانطور که ویلچر را هل میداد، بغض صدایش را پس زد: _خوشحالم که ترور ناموفق بود. خوشحالم که هستی. تو که باشی میشه تحمل کرد، تو که باشی میشه نفس کشید. ارمیا! خوبه که هستی، سنگ صبوری! وقتی هستی همه چیز خوبه.ما آدما داریم دنبال باشیم. ناکامی ها و شکستهامون رو تقصیر این و اون بذاریم.عادت داریم همه چیز رو برای خودمون بخوایم. اگه نداشتیم، دیگران هم نداشته باشن. اگه داریم، کس دیگه‌ای نداشته باشه! ما یادمون میره باید از خدا تشکر کنیم، چه برسه تشکر از بنده‌های خوب خدا! انگار هرچی رنگ و بوی خدایی بگیری، کمتر دیده میشی.حتی دیگه داره اسم شهدا از خیابون‌ها و کوچه‌ها برداشته میشه، داره یادمون میره برای حفظ این کوچه‌ها و خیابونا، این خونه‌ها و پارک‌ها، چقدر خون ریخته شد، چقدر پدر رفت، چقدر پسر رفت... ارمیا: _خوش بحال..... •°•ادامه دارد...... •°•نویسنده؛ سَنیه منصوری