#معجزه شهید محسن حججی
یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...
همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم
گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن
خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید
شبی که خبر شهادت شهید حججی رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن
شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه
ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد شهید حججی گفت بغض گلومو فشار میداد و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت
یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد 😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از شهید حججی داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده... باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد. گفتم : چی شده چه خبره
این عکس شهید این رفتارای شما
شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم
کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل علیه السلام هستن
سلام دادم به آقا
آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن
گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده
آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟
یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم
متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده
شروع کردم توبه کردن و استغاثه
توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست
تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود
بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی
روحت شاد و یادت گرامی 🌹
جهت شادی روح شهدا صلوات
یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
*اللهمعجـللولیڪالفـرج*
[@Martyrs16]
شهدایی
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۵۰ زیر دست و پای زنانی که به هر سو
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۱
صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان #اجیرشده_های_وهابی آمده تا جانم را بگیرد..
که سراسیمه چرخیدم..
و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد
_از آدمای ابوجعده ای؟
گوشه چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهره ام به درستی پیدا نبود،..
اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه شب به روشنی پیدا بود..
خط خون پیشانی ام دلش را سوزانده..
#وخیال_میکردوهابی_ام...
که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید...
چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید و همین آینه از دیدن #مظلومیتم شکسته بود که صدایش گرفت
_شما اینجا چیکار میکنید؟
شش ماه پیش...
پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشد...
که غریبانه ضجه زدم
_من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم...
و #دردپهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت...
و او #نمیدانست با این #دخترنامحرم میان این خیابان خلوت چه کند..
که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه #کمکی پیدا کند...
میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید...
از راننده خواست پیاده #نشود، خودش #عقب_تر ایستاد..
و چشمش را #به_زمین انداخت تا بی واهمه #ازنگاه_نامحرمی از جا بلند شوم...
احساس میکردم تمام استخوانهایم در هم شکسته که زیرلب ناله میزدم..
و مقابل #چشمان_سربه_زیرش پیکرم را سمت ماشین میکشیدم...
بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده..
و حضور او در چنین شبی مثل #معجزه بود که گوشه ماشین..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕊
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۴۴ ( قسمت آخر)
دلمان را زیر و رو کرده بود...
#محافظت_ازحرم حضرت سکینه(س) در داریا با حزبالله لبنان بود..
و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای حزبالله به زیارت برویم...
فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود..
و میدیدم قلب نگاهش برای حرم حضرت سکینه(س) میلرزد..
تا لحظه ای که وارد داریا شدیم...
از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم حضرت سکینه(س) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته.. و همه دیوارها روی هم ریخته بود...
با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده اند..
و مصطفی دیگر نمیخواست..
آن صحنه را ببیند که ورودی حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد
_میشه برگردیم؟
و او از داخل حرم باخبر بود..
که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد
_حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟
دیدن حرمی که به ظلم تکفیری ها زیر و رو شده بود،طاقتش را تمام کرده..و دیگر نفسی برایش نمانده بود..
که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست
_نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر آوردن!
و جوان لبنانی #معجزه این #حرم را به چشم دیده بود که امیرالمؤمنین(ع) را به ضمانت گرفت
_جوونای #شیعه و #سنی #تاآخرین نفس از این حرم #دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، امام علی(ع) #خودش از حرم دخترش دفاع کرد!
و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد.. که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد..
تا #دست_حیدری امیرالمؤمنین(ع)را به چشم خود ببینیم...
بر اثر اصابت خمپاره ای،...
گنبد از کمر شکسته و با همه میله های مفتولی و لایههای بتنی روی ضریح سقوط کرده بود،..
طوری که تکفیری ها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده.. و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه(ع) نرسیده بود...
مصطفی شب های زیادی از این حرم دفاع کرده..
و عشقش را هم #مدیون حضرت سکینه (س) میدانست...
که همان پای گنبد نشست..
و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد
_میای تا #بازسازی_کامل این حرم داریا بمونیم بعد برگردیم زینبیه؟
دست هر دو دخترم در دستم بود،..
دلم از عشق حضرت زینب (س) و حضرت سکینه (س) میتپید..
و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود..
که عاشقانه شهادت دادم
_اینجا میمونیم و به کوری چشم داعش و بقیه تکفیری ها این #حرم رو #دوباره_میسازیم ان شاالله!
💞پایان💞
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕊️
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۱۲۳ و ۱۲۴ _... چه برسه به پیروان ادیان و مذاهب دیگ
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۱۲۵ و ۱۲۶
_...زندگی به همین شکل ادامه داره تا اینکه خداوند یک روز در عبادت به مریم وحی میکنه که به بیت المقدس برو و در مراسم دعا شرکت کن!
درحالیکه این مراسم کاملا مردونه ست و هیچ وقت زنها توش شرکت نکردن!
به هر حال هرچند خیلی عجیبه ولی مریم اینکارو میکنه و سرش هم کلی جنجال درست میشه
ولی میگذره
تا اینکه یک روز که برای عبادت میره خارج از شهر توی یک غار جبرئیل نازل میشه و بهش بشارت یک مولود رو میده
خب مریم هم میترسه هم تعجب میکنه میگه من اصلا ازدواج نکردم! باور نمیکنه...
_تو خودت یکم به این ماجرا فکر کن!
واقعا به نظرت شدنیه؟
_معلومه که شدنیه بله عجیبه و اصلا بناست که عجیب باشه چون #معجزه است و از قضا معجزه خیلی خاصی هم هست ولی #غیرممکن_نیست حالا میگم چطور
جبرئیل جواب سوال مریم رو اینطور میده که اهمیتی نداره خداوند اینطور اراده کرده و خدا قادره که فرزند بدون پدر مولد کنه
#فرزند_بدون_پدر
یادتون میاد؟ افسانه مصری...
این تو دهنی خدا به کابالیستای یهودیه
که بگه اون خدایی که قادر به انجام این کارای عجیب و غریبه منم نه شیطان!
اون افسانه است روح شیطان در آیسیس حلول نکرد ولی روح خدا در مریم حلول کرد
چون میخواد خدایی و برتریش رو ثابت کنه از اونجایی که احساس فخر و قدرت میکنن بهشون ضربه میزنه
اونا افسانه میسازن #خدا #عمل میکنه!
به لحاظ علمی هم اونقدری که میگی بعید نیست، منطقا برای تشکیل نوزاد چیزی که ضروریه وجود سلول مادره نه سلول پدر
همین الان توی آزمایشگاه بدون نیاز به اسپرم از تخمک نوزاد میسازن از هر نوعش فقط کافیه یه سری تغییرات کروموزومی درون تخمک شکل بگیره که البته ما اعتقاد داریم از خدا برمیاد!
خدایی که DNA اولیه رو طراحی کرده و هی جهش رو جهش موجودات رو تکامل داده یه جا برای یک نفر یه تغییر کروموزومی اصلا کاری به حساب نمیاد!
شاید اون زمان برای مردم پذیرش این اتفاق خیلی سخت بود
ولی امروز با فهم مسئله ژنتیک که دیگه نباید انقد سخت باشه!
علی ای حال مریم باردار میشه و از شهر دور میمونه تا بچه ش به دنیا بیاد
بعد از تولد نوزاد برمیگرده داخل شهر
با توجه به پیشینه ای که داره اونقدر پاک و عابد شناخته شده که مردم نمیتونن باور کنن ولی با این وجود شروع میکنن مذمت کردن و کنایه میزنن
خدا میدونه که توضیح دادن درباره این مسئله و دفاع چقدر برای مریم سخته و اصلا از توانش خارجه
برای همین بهش میگه وارد که شدی حرف نزن اشاره کن روزه ی سکوت نذر کردی و به فرزندت اشاره کن که از اون سوال کنن!
من خودم جوابشونو میدم...
همین کار رو هم میکنه مسیح در بغل مادرش با جمعیت صحبت میکنه و همه رو متحیر میکنه...
لبخندی زد:
_مجموعه داستانهای باور نکردنی
چرا باید انقدر اتفاق عجیب و غریب و غیر منطقی بیفته؟!
_برای بار دهم خاصیت معجزه اینه که بعید باشه وگرنه معجزه محسوب نمیشه
خصوصا اینجا که یه امر بعید رخ داده
خب باید یه اتفاقی بیفته که مردم این معجزه رو باور کنن
اما اینکه چطور ممکنه این که خیلی ساده است... انسان از زمان تولد همون تارهای صوتی رو داره همون زبان رو داره همون مغز رو داره در زمان مرگ هم همونا چیزی نیست که نداشته باشه و کم کم به دست بیاره
دلیل اینکه حرف نمیزنه ذهن خالیه وگرنه صدا که در میاره
حالا اگر این دیتا به یکباره بهش داده بشه نمیتونه حرف بزنه؟
چرا نتونه
اونوقت دادن این اطلاعات از خدا برنمیاد؟
یه فلش به یه سیستم وصل میشه کلی اطلاعات جابه جا میشه
بازم بحث بر سر همون پذیرش #قدرت خداست...
ما خدا رو به اندازه ابزارهایی که روزانه باهاشون سر و کار داریم هم قبول نداریم!
علی ای حال عیسی(ع) بزرگ شد و به سن اعلام رسالت رسید
عیسی از بدوتولد پیامبر بوده اما از زمان خاصی شروع کرد به اعلامش...
شروعش همون وقتیه که با همون چهارپای معروفش میره به بیت المقدس و شروع میکنه سر خاخام ها فریاد کشیدن که چرا شریعت یهود رو ضایع کردید
یه جمله ی خیلی قشنگی هم داره میفرماید
*همینک شما فتوا میدهید که غذاخوردن در کاسه مطلا حلال است یا حرام حال آنکه فراموش کرده اید چه چیزی درون آن میریزید!*...
یعنی حلال و حروم اون چیزی که داری میخوری که اصل مطلبه اصلا برات مهم نیس که از کجا اومده پول سود رباست یا چیه!
بند کردی به حاشیه و توی احکام فرو رفتی!
بنی اسرائیل دقیقا همین وضعیت رو داشتن در اصول به ناکجاآباد رفته بودن ولی درباره احکام و جزئیات دین اونچنان دقیق فتوا میدادن که مثلا اگر مرغی توی روز شبات(شنبه که روز تعطیلی یهودی هاست و کار کردن براشون ممنوعه) تخم بزاره فرداش میشه خورد یا نه!
حضرت عیسی بهشون یادآوری میکنه یکم به اصل کارتون دقت کنید
چون همه کار میکردن دیگه ربا که میگرفتن، ارتباط با شیاطین واین کارا هم که الی ماشاالله...
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۲۷ و ۲۲۸ _...باید از بند ناف استفاده کنیم چشم و د
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۲۹ و ۲۳۰
_.... مثل روم بین خانواده حکمران ها و حلقه اول قدرت بعضی ها پنهانی مسیحی شده بودن
این افرادی که جزء اصحاب رقیم هستن به جز یک نفر که چوپانه بقیه از درباری های حکومت روم هستن
که مسیحی شدن و پنهان کردن
ولی بالاخره آشکار شد و مجبور شدن برای اینکه اعدام نشن فرار کنن به سمت کوه ها و توی یه غار پنهان شدن
و اونجا ۳۰۹ سال به خواب رفتن
فلسفه ش این بود که خدا می خواست هم اونها رو نماد قدرت خودش کنه و آیت و #معجزه برای مردم
و هم به خود اونها ثابت کنه که شما وضعیت فعلی خودتون رو میبینید که مسیحیت در اقلیت و در موضع ضعفه
ولی من دین خودم رو گسترش میدم طول میکشه
ولی بالاخره اتفاق میفته
زمانی که اینها از خواب بیدار میشن دیگه حتی دین رسمی حکام و مردم روم شده مسیحیت!
یعنی بت پرستی کاملا ورافتاده
چیزی که برای اونها در اون زمان اصلا قابل تصور نبود
خدا میخواست این رو به اونها نشون بده و به همه مومنانی که در طول تاریخ دچار بن بست های مقطعی میشن که بالاخره پیروزی از آن حقه
تک تک نکاتی که بهشون اشاره میشه توی این آیات خیلی حرف برای گفتن دارن ولی خب من صلاحیت رمزگشایی ندارم متاسفانه
داستان مرموز و پیچیدهایه و خیلی پر رمز و راز در قرآن بیان شده
مثلاً اینکه چه فرقی میکنه تعدادشون چندنفره یا اینکه حدس بقیه در موردشون چیه؟!
چرا انقدر پیچیده این مطلب رو توضیح میده!
آیه ۲۱ خیلی جالبه میفرماید
بعد از مرگ این افراد مردم دو دسته شدن
یه عده گفتن مزار این ها ناپدید بشه
از چی میترسیدن نمیدونم که میخواستن این معجزه مسکوت بمونه
که اتفاقاً به تعبیر قرآن
" آنها که از راز اتفاقی که برای این افراد افتاد درست با خبر شدند"
گفتند مزار و بارگاه براشون بسازیم که این اتفاق و این افراد فراموش نشن
خب میبینید که خدا هیچ مشکلی با ساختن بارگاه برای آدم های صالح نداره و اینکه یادشون گرامی داشته بشه و الگو بشن برای مردم چیز بدی نیست
من نمیدونم این وهابیا چی فکر میکنن چی میخونن کتابشون چیه؟!
هر چند اگر به ریشه شون توجه کنی فهم دلیل کارهاشون سخت نیست
اگر خواستید درباره #وهابیت که ریشه تفکرات #تکفیری و #تروریستیه تحقیق کنید توصیه میکنم کتاب خاطرات مستر همفر رو حتما بخونید
آیه ۲۲
چرا سگشون رو هم در شمارش دخیل میکنه؟
حالا مگه چه سریه که میگه جز عده کمی تعداد آنها را نمیدانند انگار رازی داره!
میگه از هیچکس هم درباره آن سوال نکن!!
خب چرا؟
چرا اینقدر پیچیده است این ماجرا!
نمی دونم!
آیه 25 این چه وضع آمار دادنه
۳۰۰ سال درنگ کردن بعد 9 سال افزودند! همش رمزه و رازه!
کتایون:_خب چرا اینجوریه
_بقول خودت چه بدونم! بگذریم ازش
کتایون:_خب آیه ۶۱ خضر برای چی این کارا رو میکنه؟
_یک انسان عادی اجازه نداره با استدلال های خضر اون کارا رو بکنه ولی خضر میتونه چون از اسباب الله شده
مثل جاذبه که وسیله خداست
یعنی اوامر مستقیم خدا رو انجام میده
ما نمیتونیم حتی اگر میدونیم کسی مثلا قراره کافر بشه و پدر و مادرش رو هم کافر میکنه بکشیمش!
اون این اجازه رو مستقیما دریافت کرده!
فکر کنم جزء پونزدهم تموم شد
چیزی به اذان نمونده
بعدشم من دیگه برم به درسم برسم...
آخرین امتحان رو هم دادم
خوب خونده بودم و سوالها اگر چه سخت ولی همه با پاسخ تحویل ممتحن شده بود و این چیزی بود که حالم رو خوب میکرد
اونقدر که از دانشگاه تا وسط های شهر رو پیاده بچرخم و ریه هام رو به این هوای اردیبهشتی مهمون کنم
این چند هفته فقط درس خونده بودم
تمیخواستم حالا که غربت رو تحمل میکنم بی حاصل باشه و دوست داشتم با بالاترین معدل ممکن ترم ها رو بگذرونم
هرچند تنها دلیل تحمل این غربت این نبود!
میدونستم تا دو روز دیگه ماه رمضون از راه میرسه و اینجا برعکس خونه و شهر من هیچ نشونی از ماه خدا پیدا نمیشه
تنها اِلمانی که میتونستم برای خودم بسازمش و یکم از دلتنگی هام کم کنم زولبیا بامیه بود
پس مثل هر سال وسایلش رو خریدم و برگشتم خونه
روز اول ماه رمضان بچه ها صبحونه شون رو بی سر و صدا خوردن و رفتن سر کار ولی من الحمدلله دو هفته ای تا شروع کلاسهای جدید بیکار بودم و میتونستم استراحت کنم
تا دم افطار به مطالعه سرگرم بودم ولی تقریبا یک ساعت مونده به افطار خسته شدم و یکم گرسنه
و دیگه ادامه ندادم
بجاش بلند شدم و مشغول درست کردن زولبیا بامیه و کتلت شدم که وقتی بچه ها میان همزمان با افطار شام هم بخوریم
کارم که تموم شد دیدم خیلی هوس کردم به یاد خونه ی خودمون سفره ی افطار رو روی زمین بندازم
اول اعتنا نکردم گفتم شاید بچه ها خوششون نیاد ولی بعد گفتم این هم یک جور تنوعه دیگه!
سفره رو روی فرش نسبتا کوچیک ولی تمیز پدیرایی چیدم و قبلش تواشیح اسماء الحسنی پلی کردم که دم افطار روحم تازه بشه!
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
شهدایی
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۹۷ و ۲۹۸ _و اون رفتار چیه؟ توبه اجتماعی اینکه بشر
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۹۹ و ۳۰۰
_...از غصب سرزمین دیگران حمایت میکنه
نفی ظلم انرژی منفی نیست زیر چکمه ظلم ذلیلانه رفاه گدایی کردن و نفس کشیدن ته انرژی منفیه!
کلمه #حق انرژی منفی نیست
کینه و بغض به ظلم و ظالم هم مقدس ترین حسه و حال آدم رو بد نمیکنه
اونهایی که نسبت به ظلم و ظالم بغض دارن نسبت به مردم مهربان تر و دلسوز تر و دلرحم ترن
ما با آمریکا تقابل تمدنی داریم
مصاف خیر و شر
کفر و دین
ضرر و زیانشم واسه ظالم واضحه کم کمش رسواییه
اما اینکه چرا اومدم اینجا برای تحصیل، من برای کسب علم اومدم
پیامبر ما فرمودن
علم را بیاموز ولو در نزد کافر و مناف
ضمنا در ازای هزینه ای که دولت آمریکا برای آموزش من پرداخت میکنه دارم توی آزمایشگاهش خدمات ارائه میدم
خیالت راحت باشه اینا جایی نمیخوابن که زیرشون آب بره!
اما مبارزه ما محدود به این نیست این یه بیانه یه رسانه ست!
ما هرکاری لازم باشه انجام میدیم
ولی درنهایت کسی که فرعون رو غرق میکنه و استخوانهای نمرود رو میشکنه #خداست
ما #یقین داریم این حرکت پیروزه چون پشتوانه ش #حقیقته
ما بخاطر خدا؛
بخاطر ساختن اون فضای اجتماعی مد نظر خدا در تربیت و رفتار، حرکت کردیم و تغییر ایجاد کردیم
خدا هم طبق تعهدش قومی که عهد ببندن رو حمایت میکنه
ممکنه از نظر شما این اعتقاد تخیلی باشه ولی ما اثرش رو بارها و بارها دیدیم
صرفا همین حیات و حضور ما
با اینهمه مشکلاتی که برامون درست کردن، تحمیل جنگ، تحریم بی سابقه در کل تاریخ، شبکه نفوذ و....
یه معجزه عینیه که مردم دنیا میتونن به چشم ببینن
یک پنجم بلاهایی که سر ما آوردن آمریکا سر شوروی آورد و فروریخت
تازه ما که امکانات اونا رو هم نداشتیم
نمیدونم یعنی شما
اینجا خدا رو نمیبینید؟
توی خاورمیانه ای که بعد از انقلاب صنعتی همیشه مستعمره بوده ژاندارم امریکا در منطقه** یعنی پهلوی رو مردم ایران با هیچی؛
با دست خالی بیرون کردن و حکومت دینی پایه گذاشتن
مردمی که همگی در عرض بیست سال به اتفاق نظر در این حوزه رسیدن!
مردم یهویی این شجاعت روحی رو از کجا آوردن که یک چنین منطقه مهمی رو از کنترل قدرت های استعمارگر نوین بیرون کشیدن
و خودشون تصمیم گرفتن که چه سبک حکومت داری داشته باشن!
چجوری این اتحاد شکل گرفت؟
حول ولی
حول یک رهبر
همیشه در تشکیل تمدن کلیدی ترین مطلب داشتن یک نخ تسبیحه که امت حولش جمع بشن و جاگیری کنن
#امام_خمینی همون نخ تسبیح بود
که واقعا پدیده بود در علم و شجاعت
کسی اون زمان که ایشون قیام کرد به تشکیل حکومت فکر نمیکرد اصلا
اما خواست و شد
چون خواستنش برای خدا بود و خواست خدا بود!
حالا انقلاب شد ولی انقلاب یعنی دگرگونی
بهم ریختن راحت تر از نظم دادنه
همه چیز رو بهم ریختیم
و گفتیم این مدل کفرآمیز و ظالمانه رو نمیخوایم ولی حالا چینش دوباره با نظم درست خودش شاهکاره!
ما تجربه ای از حکومت داری نداشتیم
ما فقط میدونستیم این چیزی که الان هست اصلا خوب نیست*
اما از اینکه حالا چی بسازیم هیچ تجربه ای نداشتیم
همش لطف خدا بود
همین که انقلاب کردیم
و مردم به جمهوری اسلامی رای دادن و حکومت رسمی تشکیل شد همه جوره افتادن به جونمون با تحریک قومیت ها فرم دادن گروهک های مخالف، تحمیل جنگ...
هنوز نفهمیده بودیم چی به چیه تو کردستان و خوزستان تجزیه طلبا بلند شدن
اختلاف سیاسی بین گروه های ملی گرا و مارکسیست و مسلمان که تا دلت بخواد
تنش خارجی ام که دیگه هیچی
تو این اوضاع صدامم حمله کرد به ایرا
#هشت_سال فقط
درگیر جنگ بودیم با تحریمی که سیم خاردارم بهمون نمیدادن
حتی لباس غواصی هم بهمون نمیدادن چه برسه به اسلحه و مهمات
در عوض به صدام تا دلت بخواد از همه جا سلاح میفروختن
*فرانسه شوروی آلمان آمریکا بلژیک*
با این وجود در این جنگ تمامیت ارضی مون رو حفظ کردیم تمام مناطق اشغال شده رو پس گرفتیم
بعد از جنگ هم که تهاجم فرهنگی یه طرف؛
تمام رسانه های دنیا برای زدن جمهوری اسلامی و فرهنگش توافق دارن
از کافر و لاییک و رسانه ملکه و صدای آمریکا گرفته تا وهابیت و فرق ضاله و...
با این تنوع دیدگاه از زمین تا آسمون همه دارن علیه جمهوری اسلامی و اسلام شیعی میزنن
تحریم اقتصادی هم از یه طرف
پروژه نفوذ درون ساختاریشون هم یه طرف دیگه
گفتم که تو تربیت و تزریق نفوذی به تمدن مقابلشون ید طولایی دارن!
یعنی میخوام بگم
واقعا یه روز بی دغدغه بر این حکومت نگذشته تا امروز
که با این وجود همین دووم آوردن ما و امروز به لطف خدا تبدیل شدن به یه قطب قدرتمند سیاسی نظامی که حرف برای گفتن داره، بزرگترین #معجزه قرنه
معجزه ای که خدا برای نشون دادن به بشر رقم زده
که ببینید...
اگر همه دنیا هم دشمنتون باشن ولی شما با من باشید میشه
ما هر مشکلی هم که داشته باشیم از ناتوانی و ایرادات خودمونه وگرنه خدا که....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف