برو قران بخون...
چرا قران نمیخونی ؟ها ؟
چرا حتی یه بار نمیخونی ؟
آقا اصلا فکر کن این کتاب یه کتاب رمان هستش...یعنی واقعا حاضر نیستی 10 روز وقت خودتو
صرف خوندنش کنی ؟
به خدا بی انصافیه...
جدی میگم...
ای کاش من به جای اینکه برم به چیزای چرت پرت فکر کنم میرفتم اون روزا قران میخوندم...چون
جواب تموم سوالاتم توش بود...
خدایی خیلی تنبلیم...
قبول داری ؟
اگه خواستی قران بخونی با ترجمه مکارم یا انصاریان
(مکارم ساده تره و انصاریان یکمی پیچیدست ...اما دقیق )
بخون تا بهتر متوجه بشی...
همین...
من حرفام تو این فصل تموم شد...
امیدوارم هممون خدارو بتونیم درکش کنیم..
اما از راه درست ...
نه از راه غلط و بی نتیجه.
همین...
تا فصل بعدی...
خدا نگهدار
ادامه دارد ....
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
ابن شبیب جدمون رو غریب گیر آوردن.mp3
9.03M
🔊 #صوتی
📌 سبک #زمینه
📝 ریان ابن شبیب جدمون رو غریب گیر آوردن...
👤 کربلایی نریمان #پناهی
▪️ #امام_حسین
ویژه #عاشورا
#پیشنهاد_دانلود
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📌 #طرح_مهدوی 🖤 #عاشقانه_مهدوی ▫️ با تو هوای ماه عزا چیز دیگریست / ای بانیِ #محرم و صاحب عزای من
پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
هرکس از راه رسید از بدنت چیزی بُرد
السلام ای که به گودال، کَرَمخانه زدی...
#عاشورا
#امام_حسین
#عکس ؛ #استوری
❣ @Mattla_eshgh
حسین (ع) کمک خواست.mp3
5.39M
🔊 #صوتی
📌 سبک #روضه
📝 حسین (ع) کمک میخواهد...
👤 استاد #پناهیان
▪️ #امام_حسین
ویژه #عاشورا
❣ @Mattla_eshgh
بعضےها🦋 و بعضے کارها🚀
امنیت را نصیب جسم و جان مےکند!
حتی به وسعت یک کشور...👥
یک منطقه...🇵🇸🇮🇷🇮🇶
یک جهان...🌏
یا مثل عباس؛
در طول تمام تاریخ...✨📜
🔹 اقتدارش آرامت میکند...
🔹 قدرتش قوت قلبت میشود...
🔹 بصیرتش مسیر را نشان میدهد...
مثل حاج قاسم!☘
اصلا علمدار
مایه دلگرمی حرم است...
حاج قاسم میگفت: ایران حرم است...
علمدار دارد!
این بود که وقتی هم سردار شهید شد،
خیمه این خاک همچنان برپا🍃 ماند...
🌹#حرف_حساب
🌹#فرا_زمان_فرا_مکان
❣ @Mattla_eshgh
سلام
خوبی؟
به فصل جدید خوش اومدی...
تا اینجای کتاب سعی کردم خیلی ساده و دلی خدارو برات اثبات کنم...
به نظرم یکم خودتم فکر کنی به راحتی میتونی بفهمی یه خدایی هست...
من تو این فصل میخواستم درمورد راز خلقت شیطون حرف بزنم...
میگم ؟
میدونی اصلا شیطون چجوری خلق شد ؟
درمورد شیطون چقدر اطاعات داری ؟
احتمالا در همین حد میدونی که شیطون وظیفش اینه که گولمون بزنه...
اما این کافی نیست...
قضیه جدی تر از این حرفاست...
ازت میخوام این فصل رو با دقت بخونی ! آخه من خیلی درمورد شیطون تحقیق کردم و خیلی خوب
تونستم بشناسمش...
اگه برات از شیطون بگم احتمالا تو هم بهتر میشناسیش و اطاعاتت در این زمینه بالامیره...
سعی میکنم مثل همیشه خیلی ساده توضیح بدم تا همتون متوجه بشید...
ببین همه چیز به میلیون ها سال قبل برمیگرده...
خدا قبل از خلقت انسان موجودات زیادی رو آفریده بود و بعد نسلشونو منقرض کرد...
مثال یکی از اون موجوداتی که خدا قبل از ما آفریده بود یه سری انسان های اولیه بودن که مثل ما نبودن...
یا مثال قبل از ما دایناسورها زندگی میکردن...یا قبل از ما خدا یه سری جن آفریده بود که رو زمین زندگی میکردن و طبق آیه قران به ناحق همو میکشتن...
بذار از داستان جن ها برات شروع کنم...
طبق آیه قران ... خدا جن رو قبل از انسان آفرید و جن ها بخاطر ظلم و ستمی که به هم میکردن
روی زمین خیلی خون ریزی میکردن و به ناحق همو میکشتن...
بخاطر همین فرشته های مقرب خدا همیشه از این قضیه ناراحت بودن...تا اینکه خدا نسل این جن هارو منقرض کرد و همگی از بین رفتن...
اما از بین این همه جن هایی که نسلشون منقرض شد یه جن بود که نسبتا از بقیه بهتر بود...
این جن رو خدا بنا به دلایلی و از روی حکمت میذاره کنار فرشته ها تا در کنار هم باشن و خدارو
عبادت کنن...
تا اینکه یه اتفاق عجیبی میوفته...
این جن خدارو خیلی عالی عبادت میکرد...حتی از فرشته ها هم بهتر!
از بس خدار و عالی عبادت میکرد که روز به روز مقامش پیش خدا بیشتر میشد...
بخاطر همین تموم فرشته ها این جن رو صداش میزدن :
عزازیل...
عزازیل یعنی : عزیز خدا
عزازیل سال های سال خدارو عبادت میکرد...
انقدر این کار رو عالی انجام میداد که تموم فرشته ها آرزو میکردن ای کاش مثل عزازیل میبودن و میتونستن خدارو اینجوری عبادت کنن...
دیگه کار عزازیل به جایی رسید که تو آسمون هفتم میرفت منبر و برای فرشته ها سخنرانی میکرد و فرشته ها عاشق عزازیل بودن و خیلی دوستش داشتن.
چون خیلی مقام عزازیل بالارفته بود...حتی فرشته های مقرب خدا مثل جبرئیل و میکائیل و اسرافیل پای منبر عزازیل میشتن و خیلی دوستش داشتن.
با اینکه عزازیل از جن بود اما همه ی فرشته ها ازش میخواستن که عزازیل براشون دعا کنه تا اونا
هم مثل خودش به خدا نزدیک بشن...
میشه گفت بعد از خدا دیگه همه کاره آسمون هفتم عزازیل بود...
همه ازش حساب میبردن و دعا میکردن که بتونن به مقام عزازیل نزدیک بشن...
تا اینکه یه اتفاقی افتاد...
تو آسمون هفتم یه الوار نورانی قرار دادن...
بعدش خدا گفت :
ای شمایی که منو عبادت میکنید ؟ از بین شما یکیتون مشرک و کافره ! و به زودی مشخص میشه اون شخص کیه!
تا این خبر تو آسمون هفتم پیچید همه فرشته ها به هم نگاه میکردن و میگفتن نکنه اون شخص
خودشون باشن و میرفتن از عزازیل مشورت میگرفتن چکار کنن...
همه به خودشون شک داشتن و خیلی نگران بودن که نکنه کاری کردن که خدارو ناراحت کردن...
از عزازیل میخواستن کمکشون کنه...
این قضیه دیگه خیلی جدی شد...
همه نگران بودن ولی یه نفر خیلی خیالش راحت بود و اون شخص عزازیل بود.چون هزار ان سال خدارو خیلی عالی پرستیده بود و خیالش راحت بود که کسی تو عبادت و یکتا پرستی کسی به گرد پاشم نمیرسه...
یهو خدا ندا داد و همه فرشته هارو جمع کرد...و عزازیل رو هم صدا زد و گفت بیا...
خلاصه همه جمع شدن و خدا شروع کرد به صحبت کردن...
خدا گفت من یه جانشین و خلیفه میخوام برای دنیا انتخاب کنم...
عزازیل همیشه دنبال این بود که خدا یه پست عالی بهش بده ولی کم کم متوجه شد که خدا
همچین قصدی نداره و از قرار معلوم میخواد یه چیزی رو از جنس گل درست کنه و اون رو خلیفه خودش روی زمین کنه...
اینجا بود که عزازیل یهو بهش برخورد...
خیلی ناراحت شد ! خیلی عصبی شد !
سریعا به سمت زمین پرواز کرد و خاک رو صدا زد و گفت :
ای خاک...
اگه فرشته ها به سمتت اومدن اصلا بهشون از خاک خودت نده ...
وگرنه از بین میری !
خاک هم چون مقام عزازیل بالا بود بهش گوش کرد و گفت چشم.
از طرف خدا جبرئیل مامور شد که به سمت زمین پرواز کنه و کمی خاک و گل با خودش به آسمون ببره...
اما زمین شروع کرد به ناله کردن و گفت این کارو نکنین ...
جبرئیل وقتی ناله زمین رو دید دست خالی برگشت به سمت خدا و بعد خدا اسرافیل و میکائیل رو فرستاد که باز هم زمین ناله کرد و دست خالی به سمت خدا برگشتن...
تا اینکه خدا عزرائیل رو مامور کرد...
عزرائیل اصلا به ناله زمین و خاک گوش نکرد و یه مشت خاک و گل برداشت و به سمت خدا پرواز کرد...
عزازیل روز به روز بیشتر داشت عصبی میشد !
تا اینکه بلاخره اون اتفاق بزرگ افتاد...
و خدا تموم فرشته ها رو از هفت آسمون صدا زد و گفت بیاید که یه کار مهم باهاتون دارم...
همگی رفتن...
عزازیل هم رفت.
خدا شروع کرد به صحبت کردن و قضیه خلیفه روی زمین رو کامل مطرح کرد...
تموم فرشته ها از این قضیه ناراضی بودن.
عزازیل هم ناراحتی خودشو بیان کرد.
ولی خدا توضیح داد و همه رو قانع کرد...
نگرانی فرشته ها از این بود که نکنه باز خدا یه سری موجودات بیافرینه که مثل قبلی ها تو زمین خون همو به نا حق بریزن...
ولی خدا گفت نگران نباشید...من یه چیزایی میدونم که شما نمیدونید ...
بعدش خدا حضرت آدم رو به تموم فرشته ها و عزازیل نشون داد و در همون لحظه خدا از روح
خودش در کالبد بدن حضرت آدم دمید...
همین که روح خدا به بینی رسید حضرت آدم یه عطسه زد و گفت :
الحمدلله ...
و خدا گفت : یرحمک اله...
و خدا در همین لحظه حضرت آدم رو به تموم فرشته ها معرفی کرد...
وقتی فرشته ها حضرت آدم رو دیدن و به حرفاش گوش کردن متوجه شدن در برابر حضرت آدم هیچی برای گفتن ندارن ...
چون خیلی علم حضرت آدم زیاد بود و فرشته ها در برابرش هیچی برای گفتن نداشتن...
در همین لحظه خدا حضرت آدم رو به عنوان جانشین خودش روی زمین معرفی کرد و به همه
فرشته ها و عزازیل دستور داد سجده کنن...
همه سجده کردن به جز...
به جز...
به جز...
به جز عزازیل...
خدا گفت : عزازیل ؟
چرا سجده نکردی ؟
عزازیل پاسخ داد :
چرا این گل بد بوی کثیف رو گذاشتی مالک زمین شه ؟
مگه من چم بود ؟
کم عبادت کردم ؟
کم از تو گفتم ؟
چرا منو ندیدی ؟
چرا این گل کثیف بد بوی نجس رو گذاشتی مالک زمین بشه ؟
من که از آتیش بودم که !
این همه عبادتت کردم !
عمرا سجده کنم !
خدا گفت : من بهت میگم سجده کن !
عزازیل گفت : نمیکنم !
تو این لحظه تموم فرشته ها تعجب کرده بودن...
باورشون نمیشد عزازیل داره با خدا اینجوری حرف میزنه...
همشون تعجب کرده بودن ...آخه شنیده بودن به زودی یکی مشرک و کافر میشه ولی هیچکدوم
باورشون نمیشد که این شخص عزازیل باشه...
و از همون لحظه اسم عزازیل به ابلیس تغییر اسم پیدا کرد!
اما این آخر ماجرا نبود ! جدل و مناظره خدا و ابلیس هم چنان ادامه داشت !
همه داشتن این صحنه رو میدیدن...
تموم فرشته ها به عزازیل گفتن : سجده کن...چرا سجده نمیکنی ؟
باورشون نمیشد..آخه عزازیل معلم اخلاق و معلم دینیشون بود!
پای منبر عزازیل اشک میریختن و از خدا مقام عزازیل رو میخواستن...
باورشون نمیشد داره با خدا اینجوری و با این لحن حرف میزنه!
حضرت آدم هم یه گوشه وایستاده بود و همینجور نگاه میکرد و هیچی نمیگفت...
دیگه عزازیل یا همون ابلیس کفرش در اومد...
شروع کرد به توهین کردن به حضرت آدم ...
و خدا تا اینو دید سریع بهش گفت :
برو گمشو از این مقامی که من بهت دادم بیرون !
ابلیس گفت : باشه ! حالا که اینجوری شد به عزتت سوگند این آدم و تموم کسایی که از نسلش باشن رو گمراه میکنم!
خدا گفت : برو هر کاری دوست داری بکن.تو هیچ کاری نمیتونی بکنی!
ابلیس گفت : این همه عبادتت کردم ! بهم یه عمر طولانی بده و منو زنده نگهدار!
خدا گفت :
باشه...چون عبادتمو کردی تا روز معینی بهت فرصت میدم...
ولی روز قیامت خار و بد بختی...
ابلیس گفت :
به من قدرتی بده که بتونم فرزندای آدم رو وسوسه کنم و بتونم تو قلب و ذهنشون نفوذ پیدا کنم !
خدا گفت : باشه...چون هزار ان سال عبادتمو کردی ...قبول...
اینم پاداشت!
اینجا بود که حضرت آدم شاکی شد!
حضرت آدم به خدا گفت : یعنی چی ؟ چرا این اجازه رو بهش میدی ؟ پس من چی ؟
خدا به حضرت آدم گفت : نگران نباش...
یه سری هارو میفرستم که فرزندانت رو هدایت کنن و از نسل شما کلی پیامبر و امام میفرستم که
کسی گمراه نشه و هر کی رو خودش کار کنه این ابلیس هیچ تسلطی روش نداره!
و اگر کسی از شما هم گول ابلیس رو بخوره و توبه کنه من توبشو میپذیرم و همه رو میبخشم...
در همین لحظه فرشته ها چون گستاخی عزازیل رو دیده بودن و فهمیدن که گول خوردن خواستن به سمتش حمله کنن که یهو ابلیس یا همون عزازیل فرار کرد و غیبش زد!
خدا بعد این قضیه حضرت آدم و حوا رو به یه جایی تو بهشت برد ...
(در واقع بهشت نبود بلکه یه جای خوش آب و هوایی تو زمین بود که مثل بهشت بود)
خدا به حضرت آدم و حوا گفت :
ای آدم و حوا ؟
برید تو بهشت و هر کاری دوست دارید بکنید...
اما به این درختی که این وسط هستش نزدیک نشید...
چون آزمایش شما با همین درخته ...اگه بهش نزدیک بشید و چیزی ازش بخورید همه چی ازتون
گرفته میشه... به جای اینکه به این درخت نزدیک بشید از نعمت های دیگه من استفاده بکنید و از
بهشت من لذت ببرید.
خلاصه حضرت آدم و حوا قبول کردن و تو بهشت داشتن کلی از زندگیشون لذت میبردن...
ابلیس هم که خار و زلیل شده بود به یه گوشه ای رفت و از شدت کینه و نفرت داشت دیوونه میشد.
ابلیس در حد انفجار از حضرت آدم متنفر بود!
خیلی دوست داشت انتقام خودشو بگیره!
چون تا قبلش خیلی مقامش پیش خدا بالا بود و حضرت آدم باعث شد رابطش با خدا خراب بشه...
خلاصه ابلیس تصمیم جدی خودشو گرفت که انتقام بگیره...به هیچی جز انتقام فکر نمیکرد. به مرز جنون رسیده بود و میخواست انتقام خودش رو زودتر از آدم و حوا بگیره ...
وقتی فهمید خدا گفته به این درخت نزدیک نشید کلی امیدوار شد و گفت : باید کاری کنم که آدم به این درخت نزدیک بشه و از میوش بخوره...
و شروع کرد به برنامه ریزی کردن که چجوری میتونه کاری کنه آدم و حوا رو گول بزنه...
از اونجایی که شیطون تو آسمون هفتم معلم اخلاق بود ... یه جورایی با تموم زیر و بم اخلاقیات آشنا
بود...بخاطر همین یه صفت درونی انسان رو نشونه رفت و خواست به وسیله همون حضرت آدم رو گول بزنه...
اون صفت انسانی چیزی نبود جز:
حرص و طمع و میل انسان به وجاودانگی...
ادامه دارد ....
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
مطلع عشق
هرکس از راه رسید از بدنت چیزی بُرد السلام ای که به گودال، کَرَمخانه زدی... #عاشورا #امام_حسین #ع
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇