🔴 #آیتالله_حائری_شیرازی
⭕️ اگر یکدیگر را دوست ندارید به جایی نمیرسید!
💠 اگر کسی، مومنی را به عنوان #مومن در آغوش بگیرد یا با او دیدار کند، مثل این است که خدا را در عرش زیارت کرده است. چه حرف عجیبی است دربارهی انسان!! این معنای #انسان_شناسی است: «مَن زارَ أخاهُ المُومِنَ کَمَن زارَ اللهَ فی عَرشِهِ»؛ این تعریف انسان است. یعنی انسان موجودی است که میتواند دیدن او به معنای دیدن خدا باشد.
💠اگر همدیگر را دوست ندارید به جایی نمیرسید. وقتی که دوست نداری از او جدایی، وقتی از او جدایی #شیطان تو را تنها گیر میآورد. وقتی تنها گیرت بیاورد میخوردت، قورتت میدهد. شیطان گرگ است دنبال زمانی میگردد که تو از رفقایت جدا شدهای، توصیه میکنم که همدیگر را دوست بدارید و این را به عنوان یک #اصل برای خودتان قرار دهید. جدی بگیرید.
🔰 پ.ن: فراموش نکنید که همسرتان یکی از مصداقهای اصلی این سخنان است.👌
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌منو نکشید...
شبهه عدم تشکیل قلب جنین در هفته ششم...!
دوستان عزیز از انجام سونوگرافی زود هنگام پرهیز کنید.
مکرر خانم ها نگران عدم تشکیل قلب جنین در هفته ششم!! بارداری هستند.
در حالی که تا هفته دوازدهم امکان شنیده شدن ضربان قلب جنین وجود دارد.
#من_زنده_هستم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#جلسه_پنجاه_و_یکم_۳ 🌷🍀🌻☘🌹 8⃣ اگر صفرا در تن کم شود و بلغم افزایش یابد، خون غلیظ می شود و به اندام
#جلسه_پنجاه_و_یکم_۴
🌼🌹🌺🌻🌸🌷
9⃣ دیابت سرد:
از زانو به پائینشان به علت نرسیدن خون تازه و گردش نکردن خون در آن 👈 فوق العاده سرد ❄️ است. 😞
✳️ بنابراین اگر اندام پائین آن ها مثل پا، زخم شود، زخم خوب نمی شود. البته در طب کلاسیک و دکترهای عزیز وقتی کاملا سیاه شد آنرا قطع می فرمایند 😰😱 .
ولی در طب سنتی اسلامی با اصلاح تغذیه و اصلاح مزاج و رفع انسداد عروق و رساندن خون تازه به زخم و بعد آن استفاده از ضمادهای مخصوص، این زخم ها را به راحتی درمان می کنند. ✅👌👏💐
🌸💟 درمان دیابت نوع سرد بطور خلاصه:
🌺👈 بطور کلی براي درمان این نوع دیابت 👈 باید اندامشان را گرم 🔥 کرد
که علاج آن اینست که باید گرمي خورده شود كه بهترين آن ها عسل و شربت عسل است که درمان آن هاست
و همچنین خوردن خرما و دم کرده زنجبیل، گزنه، دارچین، بوقناغ و رازیانه (برای خانم ها) و شیره انگور و خرما، فلفل، ارده، کره محلی، آبگوشت با گوشت گوسفند یا کباب گوشت گوسفند و خوردن انواع خورشت ها بخصوص خورشت کرفس و انواع سوپ سبزیجات و ...
و همچنین روغن مالی کل بدن با روغن های گرم نیز موثر می باشد. ✅💐
⛔️🖐🔴 البته کاهش اضافه وزن رفع یبوست و تدابیر جلوگیری از مبتلا شدن به آن باید لحاظ شود و نیز تمام خوراکی هایی که باعث غلظت خون می شود باید ترک شود
از جمله: چای و قند و شکر سفید و غذاهای سرخ شده و تهیه شده از روغن های بازاری (با ترانس بالا)، ماست و دوغ و سیب زمینی و ماکارونی و برنج دانه بلند و گوشت گاو و فست فود و ... . ✅💐
#طب_اسلامی
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ در زندگی، اینجوری عاشقِ هم باشیم... 🌱
#شهدای_قنیطره
#شهید_ابوعیسی
در مدت ٢٢ سال،
من برای او زلیخا
و او برای من یوسف بود... 💚🌱
#سکینت_مودت_رحمت
#هنر_عشق_ورزی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃از پلہ هاے دانشگاہ آروم رفتم پایین،بهار و بچہ ها قرار بود امروز از مشهد برگردن و برن خونہ براے است
#قسمت بیست و دوم
#من_با_تو
نویسنده #لیلی_سلطانی
🍃روے پلہ ها نشستم،چند دقیقہ بعد بنیامین عصبے اومد بیرون، بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ رفت سمت در
خروجے!
سهیلے هم اومد بیرون ، اطرافش رو نگاہ میڪرد ، انگار دنبال من بود!
از روے پلہ ها بلند شدم.
_آقاے سهیلے!
با شنیدن صدام،برگشت سمتم ، سر بہ زیر اومد ڪنارم
_بہ حراست دانشگاہ گزارش دادم تو دانشگاہ نمیتونہ ڪارے ڪنہ اما خارج از دانشگاہ....
مڪثے ڪرد و گفت : موبایلشو براے اطمینان گرفتم!
خجالت ڪشیدم ، احساس میڪردم دارم آب میشم!
سرم رو انداختم پایین ، من من ڪنان گفتم : هے...هیچے نیست...
چے مے گفتم بہ یہ پسرہ غریبہ؟!
تازہ داشتم معنے شرم رو مے فهمیدم!
نفسے تازہ ڪردم : چیز خاصے بین مون نبود میخواست بہ بچہ هاے ڪلاس و خانوادم بگہ!
بہ چهرہ ش نگاہ ڪردم ، آروم و متفڪر!
وقتے دید چیزے نمیگم گفت : از پدرتون اجازہ گرفتید؟
با تعجب نگاهش ڪردم !
_بابت چے؟!
_اینڪہ دوست پسر داشتہ باشید؟!
خواستم بگم پسر احمق و بے شرم برم چہ اجازہ اے بگیرم ڪہ با لبخند گفت : هرچے تو دلتون گفتید بہ دیوار!
بند ڪیفش رو انداخت روے دوشش و گفت : وقتے انقدر براتون شرم آورہ ڪہ پدرتون در جریان باشہ پس چرا انجامش دادید؟! گفتم اجازہ گرفتید سریع میخواستید فحشم بدید ڪہ بے حیا این چہ حرفیہ؟! پس
چرا از پشت خنجر میزنید؟
با شنیدن حرف هاش لبم رو گزیدم ، حرف حساب جواب نداشت!
با یاد پدر و برادرم قلبم ایستاد ، داشتم از خجالت مے مردم!
زل زد بہ پلہ هاے دانشگاہ و گفت : من شناختے از شما ندارم اما یا چیزے تو زندگے تون گم ڪردید یا ڪم دارید ڪہ رفتید سراغ چیزے ڪہ جاش رو براتون پر ڪنہ اگہ اینطور نیست پس یہ دلیل بدتر دارہ!
نفسے ڪشید و ادامہ داد : من ڪہ ڪارہ اے نیستم اما چندتا استاد خوب هستن معرفے ڪنم؟
نفس بلندے ڪشیدم ، فڪر ڪنم معنے نفسم رو فهمید!
_هیچڪس بہ اندازہ خودم نمیتونہ ڪمڪم ڪنہ!
لبخندے زد.
_دقیقا! یہ سوال بپرسم؟
آروم گفتم : بفرمایید!
_معنویات چقدر تو زندگے تون نقش دارہ؟
چیزے نگفتم ، هیچ نقشے نداشتن!
اگر هم قبلا بود با خواست خودم نبود ظاهر بود براے رسیدن بہ امین! مثل امین بودن! براے خودم هیچے!
سڪوت رو شڪست: گمشدہ تون پیدا شد، برید دنبالش! خدانگهدار!
از فڪر اومدم بیرون ، تازہ یادم افتاد ڪہ از مشهد برگشتہ خواستم چیزے بگم ڪہ دیدم باهام فاصلہ دارہ!
با دست زدم بہ پیشونیم ، ادبت رو قربون هانیہ!
جملہ آخرش پیچید تو گوشم: گمشدہ تون پیدا شد ، برید دنبالش!
نگاهے بہ آسمون ڪردم.
_هستے؟
بہ سهیلے ڪہ داشت میرفت اشارہ ڪردم و ادامہ دادم: اینم از اون بندہ خوباتہ ڪہ وسیلہ میشن؟
انگار ڪسے ڪنارم بود، سرم رو برگردوندم اما هیچڪس نبود!
بے اختیار گفتم: از رگ گردن نزدیڪتر!
🔺قسمت بیست و سوم
🍃مشغول تماشا ڪردن تلویزیون بودم شهریار اومد ڪنارم،حرف هاے مادرم یادم افتاد زل زدم تو چشم هاش و گفتم:داداشے!
سرش رو گذاشت روے دستہ ے مبل، مثل بچہ ها گفت:جونہ داداشے!
با خندہ گفتم: اہ لوس! داداشے!
دستش رو گرفتم.
_شهریار ما فقط همدیگہ رو داریم درستہ؟
سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد
_همیشہ باید هواے همدیگہ رو داشتہ باشیم، درستہ هفت سال ازم بزرگترے اما از بچگے پا بہ پام
اومدے! حالا نمیخوام خواهر بدے باشم!
سرش رو بلند ڪرد و جدے نگاهم ڪرد.
با زبون لبم رو تر ڪردم و ادامہ دادم: چرا نمیرے خواستگارے عاطفہ؟
با تعجب نگاهم ڪرد!
_این چیزا رو ڪے بہ تو گفتہ؟!
_بذار حرفمو بزنم! من مشڪلے ندارم نہ با امین نہ با مریم نہ با عاطفہ نہ با خانوادشون!
شما دارید بزرگش میڪنید!
ڪمتر جلو چشمشون باشیم!
ڪمتر رفت و آمد داشتہ باشیم!
وقتے دعوتشون ڪنیم ڪہ هانیہ خونہ نباشہ!
حتے میخواستید خونہ رو بفروشید!
بہ افسردگے و حال بدم دامن زدید!
فڪر ڪردید ڪہ چے؟!
سم میریزم تو غذاشون یا تو بگے میخواے برے خواستگارے عاطفہ،ترورش میڪنم؟!
تو رو خدا بس ڪنید! خستہ شدم!
انگار جذام دارم!
نمیگم ڪامل فراموش ڪردم اما برام مهم نیست، نمیتونم مثل سابق باهاشون صمیمے باشم همین!
شهریار دستم رو فشار داد با لبخند گفت: میبینم گندہ گندہ حرف میزنے فسقل!احسنت! حرف هاتو قبول
دارم، هانے مامان و بابا تو رو حساس بار آوردن بعد از اون ماجرا ڪہ میتونست براے هر دخترے
عادے باشہ و یہ مدت بعد فراموش ڪنہ بزرگترش ڪردن! بیشترین ڪمڪ رو خودت بہ خودت میتونے ڪنے فسقل خانم!
دستش رو برد لای موهام و شروع ڪرد بہ ڪشیدنشون!
با جیغ از روے مبل بلند شدم.
_شهریار خیلے بے جنبہ اے محبت بهت نیومدہ!
خواست بیاد سمتم ڪہ با جیغ دوییدم، پدرم وارد خونہ شد، سریع پشتش پناہ گرفتم!
شهریار صاف ایستاد و دستش رو گذاشت روے سینہ ش.
_سلام آقاے پدر!
پدرم جواب سلامش رو داد و رو بہ من گفت: دختر بابا سلامش ڪو؟
موهام رو از جلوے چشم هام ڪنار زدم و بلند گفتم:سلام!
حرف هاے سهیلے پیچید تو سرم، سرم رو انداختم پایین،آب دهنم رو قورت دادم، پدرم خواست برہ ڪہ زود بغلش ڪردم!
متعجب ڪارے نڪرد، چند لحظہ بعد بہ خودش اومد و دست هاش رو همراہ بوسہ اے روے موهام دور شونہ هام گرہ زد!
با خجالت گفتم: بابا ببخشید!
و تو دلم ادامہ دادم ببخش روے غیرت و اعتمادت پا گذاشتم!
میدونستم با ایما و اشارہ با شهریار حرف میزد!
با مهربونے گفت: واسہ چے بابا؟
سرم رو بہ قلبش چسبوندم و با بغض گفتم: براے همہ چے!
چندوقت بود طعم آغوش مهربون و پاڪش رو نچشیدہ بودم؟! تصمیم گرفتم،بزرگ بشم!
🔺قسمت بیست و چهارم
🍃 وارد حیاط دانشگاہ شدم، بهار رو از دور دیدم،برام دست تڪون داد.
لبخندے زدم و رفتم بہ سمتش ، محڪم بغلش ڪردم و گفتم : سلام مشهدے خانم! زیارت قبول!
گونہ م رو بوسید و گفت : سلام شما نباید یہ سر اومدے خونہ دوستت زیارت قبول بگے؟!
ازش جدا شدم ، لبم رو بہ دندون گرفتم
_ببخشید!
دستم رو گرفت و ڪشید.
_حالا وقت براے تنبیہ هست! بدو بریم سخنرانے دارن!
با تعجب گفتم: سخنرانے؟!
با آب و تاب شروع ڪرد بہ توضیح دادن: اوهوم! سهیلے یڪے از این استاد خفن ها رو آوردہ!
همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفتم: چرا من خبر ندارم؟!
_اوہ خواهر من دنیا رو آب ببرہ تو رو خواب میبرہ!
وارد سالن شدیم، روے صندلے ها نشستیم.
ڪم ڪم همہ ے بچہ ها اومدن، یڪے شروع ڪرد بہ خوندن قرآن و طبق معمول همهمہ بود!
سهیلے رفت تو جایگاہ سخنرانے در گوش قارے چیزے گفت، قارے آیہ رو تموم ڪرد و صدق الله العلے
العظیم گفت!
میڪروفن رو گرفت و شروع ڪرد بہ صحبت: سلام بدون مقدمہ بچہ ها یہ سوال؟
همہ ساڪت شدن!
ادامہ داد: ما براے چے اینجا جمع شدیم؟
همہ با هم گفتن سخنرانے دیگہ!
سهیلے بہ بنر معرفے سخنرانے اشارہ ڪرد و گفت: روش نوشتہ موضوع سخنرانی: من و خدا!
شما بہ ڪلام خدا گوش نمیدید اونوقت میخواید بہ حرف هاے بندہ ے خدا گوش بدید؟!
بہ استاد میگم تشریف ببرن منو شرمندہ ڪردید!
فقط یاد بگیریم اسم مسلمون رومونہ بہ ڪتابے ڪہ برامون مقدسہ احترام بذاریم!
ڪسے هم عقیدہ ندارہ حداقل بہ احترام قارے ڪہ دارہ انگار دارہ صحبت میڪنہ ساڪت باشہ!
حالا بفرمایید سر ڪلاس هاتون!
دوبارہ صداے همهمہ بلند شد! چندنفر رفتن بہ سمت سهیلے و مشغول صحبت ڪردن شدن!
بے حوصلہ دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و زل زدم بہ سڪوے سخنرانے!
چند دقیقہ بعد سهیلے رفت و با آقاے مسنے برگشت!
همہ شروع ڪردن بہ ڪف زدن!
مرد شروع ڪرد بہ سلام و معرفے ڪردن خودش ، بعداز چند دقیقہ صحبت گفت:قرارہ سہ روز در خدمتتون باشم ، با موضوع من و خدا!
خب اول میخواستم ڪلے صحبت ڪنم وجود خدا و اونایے ڪہ بہ خدا اعتقاد ندارن، اما دیدم باید پارتے بازے ڪنم!
اول چندتا جملہ بگم بہ اونایے ڪہ خدا رو دوست دارن، خدا دوستشون دارہ اما شدن یار بے وفا، معشوق رو فراموش ڪردن!
چقدر شدہ باهاش حرف بزنید؟!
دستش رو برد بالا، با تاڪید ادامہ داد: نہ شب امتحان و وقتے ڪہ فلانے مریضہ نہ!
نہ وقتے میخواید بختتون باز بشہ!
همہ زدن زیر خندہ، با لبخند گفت: وقت هایے ڪہ حالتون خوبہ، هیچ مشڪلے نیست، شدہ سرتون رو بگیرید سمت آسمون بگید خدایا شڪرت ڪہ خوبم!
خدایا شڪرت ڪہ دارمت!
باهاش عشق بازے ڪنید ببینید حال و هواتون چطور میشہ!
میخواید نماز بخونید عزا نگیرید با ڪلہ بدویید، موقعے ڪہ دارید نیت مے ڪنید تو دلتون بگید براے عاشقے با تو اومدم ڪمڪم ڪن!
وقتے ذڪرهاے نماز رو میگید هم زمان معنیش رو تو ذهن تون بگید!
مثال میگے الله اڪبر اینطورے معنے ڪن: تو بزرگے!
خدا بزرگ است رو بذار براے امید و تعریف پیش بقیہ الان دارے با خودش حرف میزنے!
اصلا اینا بہ ڪنار شدہ تا حالا بے دلیل سجادہ تو باز ڪنے برے سجدہ آے بزنے زیر گریہ! بگے دلم گرفتہ اومدم فقط با تو درد و دل ڪنم! هیچڪس محرم تر از تو نیست! تو حال و صلاحمو میدونے! برید امتحان ڪنید ببینید تو روحیہ تون تاثیر دارہ یانہ؟!
اینا براے اونایے ڪہ خدا رو دارن اما بے وفا شدن ولے هنوز پاڪن!
با شنیدن حرف هاش حال خاصے بهم دست داد، بهار هم ساڪت زل زدہ بود بہ استاد!
دوبارہ گفت: برید امتحان ڪنید ضرر ندارہ اما خواهش میڪنم امتحان ڪنید مفت و مجانیہ!
نفس عمیقے ڪشیدم، تو وجودم چیزے ڪم داشتم! امتحانش ضرر داشت؟!
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#باهم_بسازیم ۳۵ 👈از فردا، انواع سبک های شخصیتی را بررسی میکنیم! خودتان را بهتر بشناسید؛ ساز
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه( #حجاب_و_عفاف )👇
#چادرانه♥️✨
وقتی چشم هایت را بر حرام می بندی...👌🏻
وقتی با آهنگ نجابت و وقار...😌
از جاده تلخ گناه👇
پیروزمندانه میگذری...🤗
وقتی پاکی وجودت را...☺️
از نگاه های چرکین می پوشانی!🙂
آنگاه پیشکش توست بلندای آسمان ها🥰
که حیایت فریاد" لبیک یا مهدی" سر می دهد....💚
و تو می مانی و ♥حس زیبای بندگی♥
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 اولین درجهی عفت...
🔹 استاد مسعود عالی
#سبک_زندگی_طاهر
❣ @Mattla_eshgh
https://rizy.ir/mxZxKg
❌ اردشیر زاهدی، مسؤول مخزنی و جورکردن دختران برای بیربند وباری های شاه در آمریکا بود
🔸 اردشیر زاهدی، داماد شاه و وزیر امور خارجه و سفیر شاه در آمریکا در خاطراتش میگوید: فساداخلاقی حتی پس از فرار شاه در روزهای پس از پیروزی انقلاب و درست در زمانی که از بیماری سرطان به شدت رنج میبرد، نیز ادامه یافت؛
🔻 زاهدی: "بالاخره در باهاما مستقر شدیم. باهاما بهشت قمارخانهها و از مراکز مهم فحشا در جهان است و هیچ قانونی برای محدود کردن توریستهای ثروتمندی که برای لذت بردن به این منطقه میآیند، وجود ندارد. در این جزیره، دختران باکره به قیمت هزار دلار خرید و فروش میشوند و سیل ثروتمندان دنیا برای عیش و نوش به این منطقه سرازیر است.
🔻 شاه با دیدن این همه آزادی در باهاما به وجد آمد و قدری روحیهاش بهتر شد و سرانجام به من پیشنهاد کرد که در یکی از شبها به هتلی که مخصوص برنامههای شبانه بود، برویم. من و شاه شام را با دو دختر زیباروی کشور پرو صرف کردیم و ...
🔻 چند روزی که در باهاما بودیم ، چند دوشیزه باهامایی و آمریکایی، شاه را به حمام برده و شستوشو و ماساژ میدادند."
منابع:
📕 خاطرات مینو صمیمی، منشی امور بينالملل فرح پهلوی.
📓 دربار به روایت دربار، ص۱۷الی۱۹
#چشم_و_دل_سیرهای_هرزه
#فساد_پهلوی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA