eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
پیج داریوش کودک ایرانی که توسط دانمارک دزدیده شد برای اطلاعات بیشتر به پیج مراجعه کنید برای ام
https://www.instagram.com/p/CNzILpJjclF/?utm_medium=share_sheet خلاصه ای از علت دزدیدن داریوش توسط دولت دانمارک
پاسخ جالب کاربر توییتری به اراجیف محمد مهاجری هرموقع برای شهدای جلوی سفارت کشورهای عربی تحصن کردید، میتونید برای کشته‌های هم برید تجمع کنید! تفاله‌های امریکا :) ‌❣ @Mattla_eshgh
آنچه ما در آیینه می‌دیدیم، رهبری در خشت خام می‌دید ‌❣ @Mattla_eshgh
🔶 دیشب رفتیم مهمونی. طبق معمول پسرخاله مون که از مقلدای ماهواره اس، بحث سیاسی رو شروع کرد. اون هم از ! معمولا توی مهمونیها بحث سیاسی نمیکنم ولی وقتی کسی از خط قرمزهام رد بشه، هرگز سکوت نمیکنم. و یکی از خط قرمزهام همین تطهیر ظلم و ظالمه. ❌ شروع کرد و گفت: چرا ایران، اسرائیل رو تهدید به نابودی میکنه؟ کجای دنیا یه کشوری یه کشور دیگه رو تهدید به نابودی میکنه؟🤨 ✅ گفتم: کدوم کشور توی جهان میگه: ما فقط کشور یه «نژاد» هستیم. نژاد ! و بقیه باید برن یا بمیرن! کدوم کشور همه ساکنانش مهاجر هستن و خونه به خونه یه کشور دیگه رو غصب کردن؟ جز اسرائیل. جالبه که بعضی فلسطینی ها هنوز کلید خونه هاشونو دارن.. و این اشغال خونه به خونه هنوووز جلوی چشم همه جهان ادامه داره. محله قدس رو ببین.. میگی کدوم کشور میکنه؟!!! نه تنها تهدید میکنن بلکه میکنن. مگه ، افغانستان و عراق را نابود نکرد؟ مگه آمریکا نگفت و کره شمالی و سوریه محورت شرارت هستن و باید نابود بشن؟ مگه خود اسرائیلیها بارها و بارها ایران، سوریه، عراق و هر مخالف خودشونو تهدید به نابودی نکردن؟ و بدتر از تهدید، حمله کردن. هر روز فلسطینی ها را دستگیر میکنن، میکشن، خونه خراب میکنن. هر هفته به دمشق به یه کشور دیگه حمله موشکی میکنن. چرا همه در برابر تجاوز اونا ساکتن؟ ❌گفت: برای چی اصلا باید با اسرائیل مشکل داشته باشیم؟ باشه یا نباشه به ما چه؟ مشکل شون با عرباس خودشون حل کنن! ✅ گفتم: مسئله اینه که اسرائیل با ما مشکل داره. تو هر کشور مسلمونی هر جا جنایتی هست، اسرائیل داره یا مسلمونا رو میکشه یا به جون هم میندازه. یادت باشه داعش به همه جا حمله کرد جز اسرائیل. داعشیا و النصره توی اسرائیل درمان میشدن. بوکوحرام رو توی نیجریه اسرائیل سلاح میده. بودایی های افراطی توی میانمار سلاحشون از اسرائیل میاد. ما تا حالا دانشمندای اسرائیل رو نکشتیم. ولی اسرائیل تابحال 6 تا از دانشمندای هسته ای ما را ترور کرده و البته دانشمندای مصر و عراق و پاکستان و.. رو. کجای دنیا یه رژیم میاد دانشمندای یه کشور دیگه رو کنه و هیچی نشه؟! پس مشکل اسرائیل فقط با عربا نیست. با کل جهان مخصوصا مسلمونهاست. گفتم: پسرخاله . تا حالا خوندی؟ گفت: نه. تلمود چیه؟ 🤔گفتم کتاب مقدس یهودیا بعد از توراته. برو بخون. یهودیا معتقدن فقط انسانه. و بقیه جهان: هستند. یعنی شبیه انسان. و همه جنتایل ها باید برده یهود باشن. حتی که این همه بهشون خدمت کرد، خاخامهاشون میگن: برده ماست. نه انسان!! این تفکر این ذهنیت که همه جهان رو خودش میخواد، خودبخود مشکل سازه. حتی اگه ما بگیم کاری باهاش نداشته باشیم و ایشالا گربه اس.. ولی ذاتشون مثل عقرب نیش زدن و نابود کردنه.. ❌ گفت: خود عربا دارند با اسرائیل میکنن، ، ، بحرین حتی پیمان نظامی می بندن. ما شدیم کاسه داغتر از آش؟ ✅ گفتم: خبر نداری. پارلمان ایرلند کالاهای اسرائیلی رو تحریم کرده، دولت و شرکتهای تجاری نروژ، اسرائیل را تحریم کردند، حتی مجمع کلیساهای امریکا، اسرائیل رو یک رژیم نژادپرست خوانده و بانکهای اسرائیلی رو تحریم کردند، بعضی بانکهای سوئد و دانمارک، بانکهای اسرائیلی رو تحریم کردن، جنبش BDS توی کشورای غربی برای تحریم اسرائیل راه افتاده و تقریبا هر هفته علیه اسرائیل مردم یه گوشه از اروپا تظاهرات دارن، خبر نداری تا حالا چند تا امریکایی و اروپایی برای دفاع از فلسطین شهید شدن. (مستند رو حتما برو ببین) درست وقتی ما مثلا مسلمونا ساکت شدیم و با همین حرفای صلح امیز گول مون میزنن! اما وهابی ها از همون اول، از پشت به فلسطین خنجر زدن، حالا فقط خیانت شون علنی شده. اسناد روابط محرمانه شون با اسرائیل از همون ابتدا هست. حرفامون به اینجا که رسید یه کم ساکت شد. اما خب قانع شدن آدمایی که مرتب پای ماهواره شستشوی مغزی میشن راحت نیست. روشنگری کنید و برای همه دعا کنید🙏 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
_خودتو لوس نکن، انگار تا حالا چندبار گرسنه مونده! -هیچ بار بانو، تا تو هستی من وضعم خوبه! مردش بلن
نویسنده : سنیه منصوری هفتم 🍃تلفن زنگ خورد... حاج علی تلفن را جواب داد، سلام کرد. چند دقیقه سکوت و صدای حاج علی که گفت "انا لله و انا الیه الراجعون..." بعد آهسته گفت: _باشه، ممنون؛ یا علی! تماس قطع شد. نگاهش طفره میرفت از چشمان آیه، اما آیه عطر مردش را استشمام میکرد َ _داره میاد! سوالی نبود، خبری بود؛ مطمئن بود و میدانست، اصلا از اول میدانست این صبحانه برای اوست... آیه که برخاسته بود، روی صندلی نشست. رها بلند شد و به سمتش دوید. آیه که نشست، دنیای حاج علی ایستاد... خدایا دخترکش را توان بده! به داد دل این دختر برس! به داد تنها داشته ی حاج علی از این دنیا برَس َ ... خدایا فریاد رس بی پناهی این قلب باش ! َ رها با صدرا تماس گرفت. بار اولی بود که به او زنگ میزد. همیشه صدرا بود که خبر میگرفت. _رها! چیشده؟ اتفاقی افتاده؟ _سلام... دارن میارنش، الان زنگ زدن. _الان میام اونجا! تماس را قطع کرد. لباس پوشید. جواب مادر را سرسری داد. در راه یاد ارمیا افتاد و به او زنگ زد. ارمیا خواسته بود اگر خبری شد به او هم خبر بدهد. تماس برقرار شد و صدای گرفته ی ارمیا را شنید: _بفرمایید! _صدرا هستم؛ صدرا زند. منو به خاطر دارید؟ _بله. اتفاقی افتاده؟ خبری شده؟ _دارن میارنش، من تو راه خونه شونم. _منم الان حاضر میشم و راه میافتم _اونجا میبینمت... رفاقتی بین آنها نبود، اما دلیل مشترکی داشتند؛ دلیلی که آنها را به یک خانه میکشاند. ارمیا سریع لباس پوشید، کلاه موتور سواری اش را برداشته بود که مسیح جلویش را گرفت: _کجا میری؟ تو حالت خوب نیست با این وضع کجا میری! _دارن میارنش، باید برم اونجا! _چرا باید بری اونجا؟ _باید برم! نمیتونم بهت بگم چرا، چون خودمم نمیدونم چرا! _منم باهات میام. یوسف: منم میام. میخوام این خانواده رو ببینم. ارمیا کلافه شد. _باشه بیایید اما زود آماده بشید، دیرم شده! همه به سمت خانه ی سیاهپوش آیه رفتند. همسایه ها جمع شده بودند... اهالی محل آمده بودند... کوچه پر بود از جمعیت... بوی اسپند بود و ّ همهمه... بوی عزا بود... بویی شبیه آمدن محرم بود انگار! آیه اشکهایش را ریخته بود، گریه هایش را کرده بود. چشمهایش دو کاسه ی خون بودند؛ کاش میتوانست در این غم خون گریه کند! از صبح چشم به راه بود. پدر را فرستاده بود دسته گل زیبایی بخرد ُگلهای یاس برای او که جانش را برای حفظ حریم یاس ها داده بود. دم در آپارتمان نشسته، انتظار همسر کشید. همسرش به خانه میآمد... بعد از دو هفته به خانه میآمد، هم نفساش می آمد... بیا نفس! بیا هم نفس... بیا جان من! بیا که سرد شده خانه ات. خانه ای که تو گرمای آن هستی! بیا امید روزهای سردم... بیا که پدرانه هایت را خرج دخترکت کنی... بیا که عاشقانه هایت را خرج بانوی قصه ات کنی!
🍃رها کنارش بود، تمام ثانیه ها؛ حتی لحظه ای که نماز ظهر میخواند؛ حتی لحظه ای که نهارش را نخورده رها کرد و دم در چشم به راه نشست... تمام لحظه ها خواهرانه خرج آیه اش میکرد. َ مردی، کمی آن طرفتر میان دوستانش، خیره به زنی که گاه میافتد روی زانو و گاه با کمک برمیخیزد و گاه کمر خم میکند، چقدر حسرت دارد این زندگی و این عشق؛ اگر روزی بمیرد، کسی برای او اینگونه روی زانو افتان و خیزان میشود؟ اصلا کسی برایش اشک میریزد؟ فاتحه میخواند؟ شبهای جمعه کسی به دیدارش میآید؟ چقدر سخت است بدانی جواب تمام سوالهایت یک "نه" به بزرگی تمام دنیاست. کمی انسوتر ، مرد جوانی به همسری نگاه می کرد که تمام دنیا همسرش میدانند و داشته هایش میگفتند "خونبس زن نیست، اسیر است؛ خدمتکار است!" که حق زندگی را از همسرش میگرفتند، که رویایی داشت در مقابل رهایش! رهایی که چه زیبا همدلی میکرد برای دوستش. لحظه ای از گوشه ذهنش گذشت "کاش لحظه ای که برادر خاک کردم، تو کنارم بودی!" چقدر حسرت داشت یاد نبود مرهمی روی قلب زخم خورده اش. صدرا نگاهی به ارمیا کرد. نگاه خیره اش به آیه حس بدی در دلش انداخت، اگر جای آن شهید بود و کسی به همسرش... افکارش را برید، پس راند به گوشه ای دور از ذهنش. جنس نگاه ارمیا ناپاک نبود... عاشقانه نبود... حسرت در نگاهش موج میزد، این نگاه را به حاج علی هم داشت ، چیزی در این مرد برایش عجیب بود. َ آرام به کنارش رفت: _تو چرا اینجایی؟ _خودمم نمیدونم. _دلم برای زنش میسوزه! _دلم برای خودش میسوزه که این همه داشته و قدرشو ندونسته. _از کجا میدونی که قدرشو ندونسته؟ _چون همه رو جا گذاشته و رفته، به همین سادگی! َ _شاید دلیل مهمی داشته، خیلی مرده به خاطر دیگران از جونش گذشته! _برای کشورش اگه میمرد یه حرفی، دلیلش هرچی که بود، برای من مسخرهست! _حتما دلیل محکمی بود که از این زن عاشق گذشته و رفته! _شاید عاشقش نبوده! مرده، برادرم و همسرش عاشق هم بودن و سال ُ _برادرم تازه ها برای رسیدن به هم صبر کردن. روزی که جنازه ی برادرمو آوردن اونقدر ضجه زد، اونقدر خودشو بچه ی تو شکمشو زد که همه میترسیدن اتفاقی برای بچه بیفته! هنوز پاشو تو خونه نذاشته که یادآوریش حالشو بد میکنه؛ اما به نظر من این زن عاشقتره! خودشو نمیزنه! داد و فریاد نمیکنه؛ انگار دوست نداره دیده بشه، نگاهها رو به سمت خودش نمیکشه! هربار دیدمش چشماش کاسه ی خون بود اما هنوز صدای گریه هاشو نشنیدم. داداش من این زن با زنای دیگه خیلی فرق داره، شاید چون نوع ُ همسراشون فرق داره! سکوت بینشان برقرار شد. سکوت بود و اندیشه ی این زن! مسیح و یوسف چشم در خانه میچرخاندند، خانه ی حسرتهای ارمیا... خانه ی آرزوهای ارمیا... َ حاج علی با همکاران مرد ایه حرف میزد. حواس آیه در پی َمردش بود. َ بدون شنیدن حرفها هم میدانست مردش نزدیک است ُاگر یعقوب باشی، بوی پیراهن یوسف را استشمام میکنی دستهایش یخ کرد... پاهایش میلرزید. قلبش یک در میان میزد "آرام باش قلب من! آرام باش که یار میآید! آرام باش و بگذار بار دیگر نگاه در چشمانش بدوزم و عطر تنش را به جان کشم! بگذار دیدار تازه کنم آنگاه دیگر نزن! دیگر کاری به کارت ندارم، الان صبرکن قلب من! بوی الهی
سرخم می آید! " صدای لا اله الا الله می آید. بوی اسپند می آید. آیه دست به چهارچوب در گرفت. شهید را تمام شهر به خانه آورده بودند. "چگونه َ رفته ای که شهر را سیاهپوش کرده مرد؟ چگونه دنیا را زیر و رو کردی؟ این شهر به بدرقه ی تو آمده اند؟ این شهر را تو زیر و رو کردی؟ نگاه کن... شهری سیاه پوشیده اند! بی انصاف! دلت به حال من نسوخت؟ دلت به حال قلب بی پناهم نسوخت! بی انصاف! این شهر که تو را نمیشناسد اینگونه سیاه پوشند، من که دلم بند دل توست؛ چگونه تاب بیاورم وداع را؟مگر اینجا کربلاست که اینگونه مرا می آزمایی؟ من آیه ام... من که زینب نیستم مرد!" من که ایوب نیستم ، مردش نمایان شد. "بلندشو مرد! بلند شو که َ در آسانسور باز شد... قامت مهمان داری! تو که رسم مهمان نوازی بلد بودی! تو که مهمان نواز بودی! تو که با پای خود رفتی، با پای خود باید برگردی! بلندشو م و قامت من! بلندشو که تاب ندارم اینگونه دیدنت را! بلندشو که تو را با آن َ لباسهایت دوست دارم! بلندشو تا من قربان صدقه ات روم! بلندشو م من! قرار نبود بی من سفر روی! قرار نبود مرا راهی این جهنم کنی و خودت عازم بهشت شوی!" ارمیا به مردان کلاه سبز مقابلش نگاه میکرد. "خدای من! اصلا فکرش را نمیکرد که به خانه ی همکارش آمده است!" آیه قامت مردش را وجب میکرد. آخرین دیدار است: _بابا! میخوام صورتشو ببینم! _الان نه بابا جان! الان وقتش نیست! آیه التماسگونه گفت: _خواهش میکنم، اگه نبینمش میمیرم بابا! کنار تابوت نشست. حاج علی صورتش را باز کرد. آیه دست بر صورت سفید شدهی َمردش گذاشت: _سلام! اومدی؟ ایندفعه زود اومدی! همه ش دو سه ماه میرفتی! حالا هم که زود اومدی، اینجوری؟ حتی نموندی دخترکت رو ببینی؟ مگه عاشق دختر نبودی؟ مگه چند سال انتظار اومدنشو نکشیدی؟ حالا که داره میاد تو کجا رفتی؟ کجا رفتی آخه؟ من َ تنها نمی تونم از پس زندگی بربیام ، هدی دخترت چند روزه تکون نخورده مردش گذاشت... تپش نداشت، سرد بود و خاموش! َ دست روی قلب مردش چسباند. به دنبال امید َ سرش را خم کرد و گوشش را به قلب میچسباند َ می گشت، به دنبال صدای قلب مردش میگشت. آه کشید... مردش رفته بود! هیچ امیدی نبود. یک نگاه دیگر مرا مهمان کن.. یک نگاه دیگر! "کجا مرد من؟ دخترت هواتو کرده آقای پدر! دخترت دلتنگ نوازشه... َ ِ بابا گفتناته... پاشو مهدی! پاشو آقا! قلبم جون زدن دخترت دلتنگ ، دختر نداره آقا! دستام جون نداره! بدون تو نفس کشیدن سخته! زندگی بدون تو درد داره! آیه رو تنها گذاشتی؟ بهشت و تنها تنها برداشتی؟ من چی؟ چطور به تو برسم؟ قرار ما پرواز نبود! قرار ما پا به پای هم بود! نه بال پرواز و پریدن تنها! شهادتت مبارک..." رها هق میزد! حاج علی میشنید، اشک میریخت. صدرا نگاه به صورت مردی داشت که خوب می شناخت َ ارمیا به مهدی چشم دوخته بود مردی که روزهای زیادی را کنارش گذرانده بود. می دانست اصلا هیچ شناختی از او نداشته."شهادتت مبارک همرزم!" آیه که بلند شد، همه بلند شدند. خانه را سکوت فرا گرفته بود. گویی همه مسخ وداع آیه بودند... حاج علی خم شد و سر مَهدی را بست، مردان کلاه سبز ، بار دیگر شهید را روی دوش بلند کردند. مسیح و یوسف با چند همکار خود مشغول صحبت بودند. چقدر سخت است که رفیق از دست بدهی و ندانی! ندانی هم رکاب که بودی و وقتی رفت، بدانی چه کسی را از دست داده ای؛ حتی فکرش را هم نمیکردند سر از تشییع همکاری درآورند که روز قبل بحث آن بود...
۱۱ 👈 در آغوش گرفتن ، باعث نوع دوستی و گذشت میشود؛ همچنین، روند پیر شدن را کند میکند . ❤️ به این معنی که کسانی که عشق و محبت خود را با آغوش گیری نثار هم میکنند ، دیرتر پیر و شکسته میشوند. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#ملاک_های_انتخاب_همسر #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_دوازدهم خب بریم سر وقت اولین مرحله⬇️⬇️ 1⃣ اولین م
🌸مرحله دوم بعد از مشورت، بعد از این‌که مشورت کردی و طرف را شناختید یک موقع هست میبینی نمیشه خودت جلو بری، یا والدینت هم نمیتونی بفرستی جلو. یکی هست مثلاً اون‌قدر غریبگی باشه که نشه خانوادت بفرستی✅ 📍👌چون معمولاً احتیاج به یک واسطه هست این وسط، یک کسی که به هرحال از هر دو طرف یک شناختی داشته باشه. این بهترینش همین هستش. 🌷ولی یک خانواده که کاملاً اعضاشون، با خانواده‌ی دیگر غریبه هستن این‌جا سخت هستش. یعنی مثلاً شما فرض بفرمایید یکی آمده خواستگاری🌷 خواهر شما، نه خود پسر را بشناسید، نه پدر و مادرش را بشناسید، هیچی. این کاملاً همه ناشناس هستند، وقتی میان انسان اون‌جا خیلی براحتی نمی‌تونه سخن بگه، خیلی به‌راحتی نمیتونه بپذیره‌. معمولاً استفاده از واسطه و معرف چیز خوبی‌ است✔️🌿 کسی که بشناسه ما را و اون خانواده رو هم بشناسه. 🌼👍واسطه هم همون شرایط رو باید داشته باشه. هم باید آدم به‌اصطلاح باشه، هم باید آدم باشه و درست واسطگی بکنه. 🔺نظرات خودش رو تحمیل نکنه اون‌جا. حالا که داریم واسطه‌گری می‌کنی حق کمیسیون بخواد اون وسط. 🔻یک چیزی هم بخواد اون‌جا مثلاً اون بگه اون‌جا. نه واسطه‌گری در حد یک معرفی باشه و کار را خراب نکنه اون‌جا خلاصه. یک معرف مثلاً. ❇️بعضی از معرف‌ها هستند فقط در حد معرف هستند میگن این برای این خوبه، شما میتونید با فلان خانواده، دختر خوبی هستش، ⬅️↙️یا مثلاً نهایتاً پدر اون دختر، به خود اون دختر، به مادر دختر، میگه که فلان جوان، جوان خوبی هستش مایل هست که با شما وصلت بکنه، در همین حد. بعضی از واسطه‌ها هستند که نه، خودشون هم شرکت می‌کنند، در جریان می‌آیند، فعال شرکت می‌کنند. بسته به موقعیت‌های مختلف داره↗️ ادامه دارد... ‌❣ @Mattla_eshgh
❌🇺🇸 دادگاهی در لس‌آنجلس مرد ۲۷ ساله‌ای را روز دوشنبه به دلیل استثمار و سوء استفاده جنسی از ۲۰ کودک که برخی نوزاد بودند، به حبس ابد محکوم کرد!! منبع :👇 https://breaking911.com/california-man-who-raped-and-abused-20-children-gets-life/ ‌❣ @Mattla_eshgh