سید محمد: هر حرفی به ذهنتون میرسه به زبون نیارید عمو جان! بعضی
حرفا هستن که حرمت میشکنن!
عمو: حرمت؟! تو حرف از حرمتشکنی میزنی؟ تو که حرمت برادرت رو
شکستی؟
سیدمحمد: وسط مسجد جای این حرفا نیست!
عمو: چرا؟ از خونهی خدا خجالت میکشی؟
حاج علی: مردم دارن تماشا میکنن! حرمت این شهید رو نگهدارید.
عمو: شما دخالت نکن حاجی! شما خودت ته بیغیرتی هستی!
سید محمد: بس کن عمو! آیه خانوم زنداداشم بوده و هنوزم
داداشمه... تا عمر دارم و عمر داره ز داداشم میمونه! با غریبه هم
ازدواج نکرده، ارمیا برادر منه، از شما و پسرات به من نزدیکتره!
عمو: اینجوری غیرتتو خواب کردی؟
سید محمد: بعضی چیزا گفتنی نیست!
عمو: همه چیز گفتنیه؛ بگو چرا آبروی خانواده ما رو تو فامیل و دوست و
آشنا بر باد دادی؟!
سید محمد: چون مهدی قبل رفتنش گفت حق نداری چشمت دنبال آیه
باشه؛ گفت اگه برنگشتم آیه تا ابد زن برادرته.
همه ی نگاهها متعجب شد. صدای هق هق آیه بلند شد و رها او را در
آغوش گرفت. سایه به دنبال لیوانی آب به سمت گوشه حیاط دوید.
سیدمحمد به یاد آورد:
شب دیروقت بود که سیدمهدی صدایش کرد. فردا صبح عازم بود. شو ِق
فراوانی داشت. فخرالسادات و سیدمحمد آن شب در خانه شان مهمان
بودند که فردا بدرقه کنند مردی که شعارهایش همه عمل بود.
مهدی: اگه از این سفر برنگردم...
محمد: نگو مهدی! تو فقط برادر نیستی؛ تو پدری، تو همه کسی!
بابایی نداشت
تا برن سفر
بابایی نداشت
تا برن حرم
حرم شد آزاد
بابایی نبود
زینب تنها بود
بابایی نبود
مامان گریه کرد
زینب نگاه کرد
عکس بابایی
با روبان مشکی
بالای دیوار
داشت میکرد نگاه
زینب گریه کرد
مامان گریه کرد
بابا میخنده
بابا خوشحاله
آخه عزیزه
بابا شهیده
بعد گفت:
_من با دوستم محمدصادق و زهرا و مهدی اینو برای بابا درست کردیم؛
آخه دلم برای بابا تنگ شده بود، بابا ارمیا هم رفته بود جنگ... من
همه ش تنها بودم. دلم بابا میخواست. گریه کردم؛ دوستامم گریه کردن...
بعد محمدصادق اینو گفت و یادم داد تا برای بابا مهدی بخونم.
مهدی: گفتم اگه... حالا چرا هندیش میکنی؟ اگه برنگردم، آیه دستت
امانت!
محمد: من امانت قبول نمیکنم.
مهدی خندید:
ِ _میدونم یک مدتی دستت امانت تا امین من برسه ، محمد نکنه عمو
اینا بهت فشار بیارن و تو قبول کنی و آیه رو مجبور کنی! آیه تا آخر دنیا
برات زن داداشه، باشه؟
محمد: اینجوری نگو، آیه برام خواهره!
مهدی: میدونم، برات خواهره که میگم؛ اگه تو فشار گذاشتنت بگو مهدی
گفته راضی نیستم؛ بگو وصیِت برادرمه!
محمد: چرا میری که مجبور بشی این حرفها رو بزنی... نگاه کن، سرخ
شدی برادر من!
مهدی: برای آیه نگرانم؛ اذیتش نکنید! آیه بعد از من...
صدای عمو سیدمحمد را از خاطراتش بیرون آورد:
_این حرفا چیه؟ توجیه مسخره تر از این؟مگه دست اونه؟
حاج علی: بی منطق نباشید!
عمو: اون روز که این دو تا بچه قد علم کردن و گفتن نمیذاریم مادرمون
رو عقد کنی، باید میزدم تو دهنشون تا این روز نرسه.
سیدمحمد: پس از این داری میسوزی؟! جلز و ولزت برای خودته عمو؟
دست عمو که صورت سیدمحد را نواخت، صدرا جلو آمد و عمو را عقب
کشید: _خودتون رو کنترل کنید.
عمو: یه الف بچه برای من زبون درآورده!
فخرالسادات سکوت بیشتر از این را جایز ندانست... مردم تماشا
میکردند؛ باید این قائله ختم میشد:
_ اگه آیه شوهر کرد برای این بود که من ازش خواستم؛ چون من رفتم
خواستگاریش؛ چون من بهش اجازه دادم. ارمیا پسِر منه، بعد از مهدی،
شد غمخوارم... وقتی این پسر هر روز هر روز بیشتر از م ن مادر، سر خاک
مهدی بود شما کجا بودید؟ بیشتر اشک ریخت! بیشتر دلتنگی کرد؛ اگه
حرفی هست، من خونه در خدمتم، وگرنه به سلامت!
عمو به حالت قهر رفت و دقایقی بعد جمعیت درون مسجد کم شد. آیه
گریه میکرد... حرفهایی که زده شد بخشی از همانهایی بود که او را
میترساند. ارمیا که نزدیکش شد، رها و سایه دور شدند، شاید ارمیا بهتر
میتوانست همسرش را آرام کند.
ارمیا: گریه چرا خانوم؟
آیه: دیدی گفتم؟
ارمیا: میگن و تموم میشه
آیه: درد داره
ارمیا: میدونم
آیه: میخوام برم؛ از این مردم دور شم!
ارمیا: میریم
آیه: حرفا میمونه
ارمیا: خدا ازت راضی باشه؛ به رضایت مردم که بود، ما هنوز بت پرست
بودیم!
آیه: الان من یکی از هنجارشکنانم؟
ارمیا: ناهنجارشکنی!
آیه: چرا دردها تموم نمیشن؟
ارمیا: درد همیشه هست، بهشون عادت کن!
آیه: یتیمی درد داره؟
ارمیا: یه درد عمیق و همیشگی.
آیه: زینب هم همینقدر درد میکشه که تو کشیدی؟
ارمیا: نه. اون تو رو داره، خونه داره، حاج علی رو داره، منو داره!
آیه: میخوام برم خونه.
مطلع عشق
📛 وقتی با آموزش #هنر_لیبرال در تئاتر جهان، حرامزادگی، گناه همجنسبازی، زنای ذهنی و فحشا را در میان
پستهای روز دوشنبه( سواد رسانه )👆
پستهای سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
📌 #طرح_مهدوی
✍ مینویسم برای تو...
🖊 ببخش که دیر به تو رسیدم!
به همهجا سر زدم، تمام راهها را رفتم تا فهمیدم تنها کسی که دارم تویی... دستم را بگیر
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
شد غمخوارم... وقتی این پسر هر روز هر روز بیشتر از م ن مادر، سر خاک مهدی بود شما کجا بودید؟ بیشتر اش
#از_روزی_که_رفتی (جلد_سوم)
#نویسنده : سنیه منصوری
#قسمت آخر
🍃ارمیا: میریم خونه
آیه: دلم چند روز فرار میخواد
ارمیا: با فرار تموم نمیشه... بساز آیه. دیدی مامان فخرالسادات چطور
ایستاده؟ دیدی دوتا شهید داده و هنوز داره لبخند میزنه؟ اسطوره نباش
آیه! اسطوره ساز باش؛ گاهی خم شو، اما نشکن! گاهی بشین اما پاشو!
گاهی برو، اما برگرد؛ گاهی بشکن اما جوونه بزن و از نو متولد شو!
آیه: بیا بریم یک جای دیگه. دور از این آدمها!
ارمیا: میریم. جایی که یادت بیاد تو کی هستی... تو کی بودی!
آیه: همه ی آیه مهدی بود... من بدون مهدی هیچی نیستم.
ارمیا: اشتباه نکن آیه! تو بودی. همه چیز تو بودی! چرا فکر میکنی یعد از
سید مهدی چیزی نداری؟ ایمان مال تو بود! چادر مال خودت بود! نماز
مال خودت بود! کمک به مردم مال خودت بود. سید مهدی راه رو بهت
نشون داد و تو رفتی. تو من و ما رو تو راه آوردی. آیه ایمانه... آیه
اعتقاده! تو راِه سید مهدی رو برای خدمت به مردم ادامه بده.
آیه: نمیدونم
ارمیا: با هم ادامه بدیم؟ همقدم بشیم؟
آیه: یا علی...
1398/2/5 #پایان
خانه ام ویران شده است و این فدای کشورم
همسرم بی همسر است، این هم فدای ملتم
دخترم بابا ندیده این فدای غیرتم
کشورم آزاد و آباد است، این هدیه برای رهبرم
جلد سوم ان شاءالله بزودی
دعاکنین نت همراهی کنه ، ان شاآلله از فرداشب قسمت جدیدو بذارم
مطلع عشق
📌 #طرح_مهدوی ✍ مینویسم برای تو... 🖊 ببخش که دیر به تو رسیدم! به همهجا سر زدم، تمام راهها را ر
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
#آغوش_درمانی ۱۹
⚜ برای آنکه کودکان ، مفهوم آغوش گیری را با هم آغوشی (که تنها مربوط به همسران است)، اشتباه نگیرند و
از این نگرش مخدوش در امان باشند؛
آنان را مرتب به منظور ابراز عشق محبت و حمایت، در آغوش بگیرید و ببوسید.
❣ @Mattla_eshgh
🔰 توصیه رهبر انقلاب به پسران در امر ازدواج
⚠️ رهبر انقلاب:
سختگیری های پسران و مردان در گزینش و انتخاب دختر جزو #موانع_بزرگ است.
✅ به پسران جوان نصیحت میکنم که #ازدواج کنند و نصیحت میکنم که در ازدواج #تقوا و #عفاف دختران را در نظر داشته باشند و نه جمال آنها را.
ای بسا دخترانی بی بهره از جمال امّا برخوردار از والاترین صفتهاي انسانی؛ آنها را بخواهید و قدر بدانید.
۶۰/۲/۴
❣ @Mattla_eshgh
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 #خونریزی داستان مرگبارترین دروغ تاریخ
این مستند قصد دارد از بزرگترین دروغ تاریخ پرده برداری کند.
📌 مستند سینمایی خونریزی با موضوع سقط جنین به سراغ یکی از بزرگترین دو قطبی های حال حاضر دنیا رفته و ماجرای قانونی شدن سقط جنین در جهان را در قالبی داستانی جذاب و پر حادثه همراه با سوژه های عجیب و دیده نشده روایت می کند.
#مستند_خونریزی
#نجات_آرزوها
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#جلد_دوم #از_روزی_که_رفتی #نویسنده : سنیه منصوری "تقدیم به اسوه ی صبر و مقاومت بی بی جانم حضرت
قسمت اول فصل دوم👆
از روزی که رفتی؟