احسان به پرستار نگاه کرد. نگاهی که طبق عادت بود اما بعد سرش را
کمی خرچاند و نگاه خیره اش را به دیوار داد. تغییر عادت ها گاهی
سخت و زمانبر است.
پرستار ادامه داد: بیمار تخت هشت رو برای سنوگرافی برد. نمیدونم چه
رازی داره که بچه ها فوری باهاش دوست میشن.
و احسان به محبت بی دریغ زینب سادات اندیشید. به کسی که بی
چشم داشت می بخشید و محبت می کرد و اندیشه هایش با مثل اویی
فرق داشت!
چه زیبا میکنی بانو! تمام شهر را یک سر، به عشق بی دریغ و بودن بی
ِمّنتت بد عادت کرده ای بانو!
احسان رفت و زینب سادات را ندید. صدای خنده های کودک بیمار و
دردمند را نشنید. کودکان در دوستی هاشان شیله پیله ای ندارند. صاف
مثل آسمان و مهربان چون خورشید هستند. خلوص محبت را میفهمند و
اعتمادشان، هدیه ارزشمندشان است به پاکی دوستی کردنتان.
خودش را به صدرا رساند. وارد اتاقش در دفتر وکالت شد. مقابلش
نشست.
احسان: شیدا و امیر، آب پاکی رو ریختن رو دستم. گفتن مخالف هستن
و حاضر نیستن اقدام کنن.
صدرا پر اخم، خودکارش را در دست چرخاند: میخوای چکار کنی؟
نیومدنشون برای خواستگاری نه تنها توهین به زینب سادات به حساب
میاد، که نشون میده تو هیچ پشتوانه ای برای این ازدواج نداری!
احسان دستی به پیشانی اش کشید: من عقب نمی کشم. من بخاطر
غرور و خود برتر بینی دو تا آدم شکست خورده، حاضر نیستم آینده و
زندگیمو خراب کنم.
ادامه دارد ...
هدایت شده از سنگرشهدا
4_6001110545728537620.mp3
5.1M
🎧 #بشنوید🎧
🎵🖤روضه جانسوز شهادت امیرالمومنین علی علیه السلام😭
🎙اسـتـاد دارسـتانـی
اگـر چشمانتان بارانی شد برا فرج امام زمان دعا کنید🙏
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستورالعمل استاد فاطمینیا برای شبهای قدر
مطلع عشق
⚠️ ولنگاری فرهنگی ... بی هویتی یا شهوت دیده شدن؟ 🔹چندیست در اینستاگرام دختران مذهبی اینفلوئنسر شده
پستهای روز پنجشنبه( سواد رسانه )👆
پستهای شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🔹 ذوق چندانی ندارد بیدوست زندگانی...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
در_چنگال_عقاب 30 ⬅️ آلفا از خلبان دنای براوو خواست که در موقعیت پشت سر وی، ضمن مراقبت هوایی از فضا
#در_چنگال_عقاب 31
✳️✳️
⬅️ هواپیمای ۷۳۷ آماده برای فرود اضطراری
خلبان هواپیمای شکاری دنا آلفا پس از اطمینان از اینکه چرخهای هواپیمای مسافربری در روی باند قرار گرفت، با آرامش خاطر به دور محوطه فرودگاه چرخی زد و با متوقف شدن هواپیمای مسافربری در انتهای باند، به دستور فرمانده پایگاه، آماده فرود شد. آری، او اکنون به خود میبالید.
دقایقی بعد به خلبان شماره دو نیز اعلام شد که عملیات با موفقیت به پایان رسیده و میتواند در پایگاه فرود بیاید.
***
هواپیمای مسافربری، با عملیات قهر آمیز شکاری رهگیر نیروی هوایی، ناگزیر، وادار به فرود شد. چونان مالک… فرود از تمامی قلههای آرزو و بلکه سقوطی دردناک از آن.
سقوط یک انسان به معنای واقعی کلمه
مالک، با چشمانی از حدقه در آمده، فرود و سقوطش را به یکباره به تماشا نشست؛ بیهیچ قدرت حرکتی، همچون سایهای که محو میشود، سایهای که به سیاهی شب میپیوندد.
مالک در صدد بود تا آخرین مدرک جرمش را از خود دور کند وهمدستانش برای همیشه در هالهای از ابهام بمانند: سیمکارتش را از گوشی خارج و آن را در زیر موکت هواپیما پنهان کرد.
سپس، گوشی خود را هم در پشت شیار صندلی هواپیما جاسازی کرد تا شاید بدین ترتیب برای مدتی همدستانش از آتش انتقام یک ملت دشمن ستیز در امان بمانند، اما چشمان تیزبین دخترکی قرقیزستانی پرده از واپسین تلاش مذبوحانة وی برداشت تا تلفن همراه مالک در دست عوامل اطلاعاتی ایران قرار گیرد. سرنخی دوباره برای قطع ریشههای جنایت.
مات در آسمان
دلواپسی و اضطراب خلبانان شکاری رهگیری تا حصول اطمینان از نشستن امن و بدون حاشیة هواپیمای مسافربری سبب شده بود تا آنها آمادگی هرگونه عملی را برای کنترل یک بحران پیشبینی نشده، ولی محتمل، داشته باشند.
چرخهای هواپیمای مسافربری بوسهای اجباری به باند زد و، دقایقی بعد، این هواپیما به انتهای باند هدایت شد.
برای تهیه مقدمات خروج مسافران به دقایق بیشتری نیاز بود. پس از تهیه مقدمات امنیتی در خروج آنان از هواپیما، درهای هواپیما باز شد و مالک و همراهش در میان مسافران به طور نامحسوس در مجاورت نیروهای امنیتی با اتوبوس به سمت سالن هدایت شدند و به محض رسیدن به درب سالن ترانزیت فرودگاه بندرعباس، در محاصره گارد امنیتی فرودگاه قرار گرفتند. بیآنکه خود بدانند چه بر سرشان آمده، در یک اقدام ضربتی، دو تن از مأموران امنیتی آنها را از صف مسافران برای همیشه جدا کردند تا به چنگال عدالت سپرده شوند. عبدالمالک هنگام دستگیری فریادزنان میگفت: «این رفتار غیر محترمانه شما با یک دانشجو در خارج از وطنش غیرانسانی است!» اما، آخرین تلاش خفاش خون آشام شرق بینتیجه ماند و او در دام مأموران اطلاعاتی ایران اسیر شد.
⬅️ دنیا آلفا در موقعیت شماره یک و دنای براو و در موقعیت شماره ۲، پس از یک عبور ارتفاع پست بر روی باند، خود را در وضعیت فرود قرار دادند. آنها بسیار مشتاق بودند تا ببینند چه چیزی سبب شده است تا آسمان شرق ایران در زیر گامهای آنها و بالهای آهنین هواپیماهای سوخترسان و شکاریهای اف۴ و اف ۱۴ به لرزه درآمده و شکاری که در تله رهگیری هوایی مجبور به نشستن شده بود چیست یا کیست؟ مشتاقانه منتظر شدند.
پس از فرود، هواپیما را در منطقه ایمنسازی تسلیحات هوایی نگاه داشتند و سپس به محل خاموش کردن هواپیما برای پارک کردن ادامه دادند. خلبانان هواپیمای مسافربری و خدمه پروازی، که مبهوت این عملیات ضربتی شده بودند، آهسته هواپیما را ترک کردند.
خلبانان ایرانی از شادی در پوست خود نمیگنجیدند. آنان با سرافرازی با خاک وطن بوسه میزدند.
مأموران برج مراقبت شکوه این فرود را از پشت شیشههای برج جشن گرفته بودند.
ایران، خلبانان و همه کسانی که در این تلاش با هم همکاری کرده بودند، اکنون به خود میبالیدند.
وه! چه افتخار عظیمی است که کودکان گرم و شیرین جنوب شرق ایران از این پس خوابی آرام و بی دغدغه خواهند داشت.
سپیده که بزند. ایران سراسر غرق شادی و امیدی دوباره است. آنجا که با پایان اسفناک عبدالمالک ریگی، حقیر این روایت، رویش جوانههای نو آغاز میشود.
و بار دیگر نیروی هوایی همیشه سرفراز ایران چکامهای به بلندای استقامت و افتخار سروده بود.
و عبدالمالک ریگی، که چونان حیوانی پست و زبون در حلقه گارد فرودگاه جنوب ایران گرفتار آمده، دستبند بر دستانش بود.
مسافران خیره مانده بودند به مالک که به شدت اندوهناک و مات و مبهوت بود.
خلبانان فانتومها یکدیگر را در آغوش میکشیدند…
شکار آنها شروری شابقهدار بود که قریب پنج سال امنیت شرق و جنوب شرق ایران را فدای خیرهسری خود و اربابان خودخواه و بیشرم خود کرده بود. خائنی که مام وطن را به بهای اندک فروخته بود و باید در دادگاهی به نام وطن و در پیش چشمان ملت خود در پشت میز عدالت به خیانتها و بیشرمیهای خود پاسخ میگفت.
آن شب مرکز الرت نگهبانی پایگاه دهم شکاری، شاهد دو رکعت نماز شکر خلبانان شرکت کننده در این عملیات بود که تقدیم درگاه حضرت احدیت شد.
توفیق شرکت در چنین مأموریتی برای هدیه به پیشگاه خداوند رحیم و ملت بزرگ ایران و نظام مقدس اسلامی که اینان پاسداران بزرگ آسمان او بودند
در_چنگال_عقاب 33
⬅️ بررسی فرضیه عدم فرود و پیامدهای آن
در این بخش به مبحث کوتاهی با طرح یک سؤال میپردازیم تا خوانندگان محترم با روند عملیات رهگیری بیشتر آشنا شوند و به برخی ابهامات هم پاسخ داده شود.
اگر خلبان هواپیمای مسافربری، به رغم اخطارهای رادار و شکاری رهگیر، با قصد خروج از آسمان ایران همچنان به پرواز خود ادامه میداد، چه میشد؟
پیش از پاسخ به این سؤال، توجه علاقهمندان را به دو رویداد تقریباً مشابه، که منجر به سوانح اسفباری شد، جلب میکنیم:
در روز اول سپتامبر ۱۹۸۳، پرواز غیرنظامی شماره ۰۰۷ متعلق به خطوط هوایی کرهجنوبی، که از نیویورک عازم سئول بود، توسط نیروی هوایی شوروی سابق سرنگون شد و همه ۲۶۹ مسافر و خدمه آن و همچنین یکی از نمایندگان کنگره آمریکا و یک ایرانی، که از جمله مسافران هواپیما بودند، کشته شدند.
هواپیمای بویینگ ۷۴۷ با شماره سریال ۲۰۵۵۹ر۱۸۹CN در ساعت ۲۳ و ۵۰ دقیقه ابتدا از فرودگاه بینالمللی جان.اف.کندی نیویورک برخاست و پس از سوختگیری مجدد در فرودگاه بینالمللی انکوریج در آلاسکا با ۲۴۵ مسافر و ۲۴ خدمه عازم سئول شد.
هواپیما به سمت غرب و سپس جنوب پرواز کرد تا در فرودگاه بینالمللی سئول فرود آید، اما چرخش به سمت غرب بیش از مقدار معین بود و هواپیما به سمت آسمان شوروی سابق متمایل شد و پرواز خود را بر فراز جزیره کامچاتکا و حریم هوایی ممنوعه شوروی ادامه داد. ظاهراً به علت اختلال در تجهیزات ناوبری، خلبانها و برج کنترل پرواز از ورود هواپیما به حریم هوایی شوروی بیاطلاع بودند.
نیروی هوایی شوروی پس از یک ساعت تعقیب هواپیما روی رادار، دو فروند جنگنده قدیمی از نوع سوخوـ۱۵ را برای رهگیری پرواز ۰۰۷ به پرواز درآورد. مأموریت جنگندهها رهگیری هواپیمای ناشناس، جمعآوری اطلاعات، اخطار به خلبان و هدایت آن به خارج از حریم هوایی شوروی بود. پس از رهگیری و سه بار اخطار پیدرپی، این دو جنگنده با پرواز در نزدیکی بویینگ ۷۴۷ اقدام به شلیک نمادین مسلسل کردند تا توجه خلبانهای کرهای را به محیط اطراف خود جلب کنند که نتیجهای در بر نداشت. در همین حال، خلبان هواپیمای مسافربری برای صرفهجویی در مصرف سوخت و پس از تماس با برج مراقبت توکیو اقدام به کاهش سرعت و افزایش ارتفاع پرواز کرد. این اقدام که سبب خروج هواپیما از مسیر اسکورت جنگندههای سوخو شد، از دید خلبانان شوروی عملی تحریکآمیز تلقی شد و بر احتمال عمدی بودن ورود به حریم هوایی این کشور افزود.
از دید مرکز فرماندهی پایگاه شرق دور در نیروی هوایی شوروی، عدم موفقیت در شناسایی و تماس با هواپیمای مسافربری و عبور آن از حریم هوایی ممنوعه در کامچاتکا و ایالت ساخالین دلایل کافی برای تحریکآمیز بودن پرواز و مخل امنیت ملی قلمداد شد. در پی این تحلیل، فرمان انهدام پرنده مظنون و پرتاب موشک صادر شد و یکی از جنگندههای سوخو با دادن آخرین اخطار مبنی بر شلیک و اجرای قفل راداری، دو موشک هوا به هوای R-8 را به سمت بویینگ ۷۴۷ پرتاب کرد که سبب انفجار و سقوط هواپیما و کشته شدن تمامی سرنشینان و خدمه این پرواز فاجعهآمیز شد.
در_چنگال_عقاب 34
⬅️ در ۱۵ آوریل ۱۹۶۹ یک فروند هواپیمای مراقبت و شناسایی EC-121 متعلق به نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا در حال انجام دادن یک مأموریت شناسایی بر فراز دریای ژاپن هدف موشک یک فروند میگ ـ ۱۷، متعلق به نیروی هوایی کرهشمالی، قرار گرفت و تمامی ۳۱ سرنشین آمریکایی آن کشته شدند. هواپیمای فوق در حین پرواز اندکی به سمت سواحل کرهشمالی منحرف شد که در ۵۰ مایلی (۹۰ کیلومتری) بلافاصله با اخطار شدید رادار مبنی بر ترک منطقه روبهرو شد. از دید دولت کرهشمالی، نیروی دریایی آمریکا به مدت دو سال در این منطقه مستقر بوده و سه ماه قبل از حادثه هم دویست پرواز مراقبتی در حوزه استقرار خود انجام داده بود. بنابراین، هیچ توجیهی برای اشتباه غیرعمدی و ناآشنایی با منطقه در ورود به حریم هوایی کرهشمالی وجود نداشت.
گرچه نیروی هوایی و دریایی آمریکا و همچنین رادارهای مستقر در کرهجنوبی و ژاپن تمامی تحرکات و واکنشهای کرهشمالی را زیر نظر داشتند و حتی پرواز ناگهانی دو فروند میگ ـ ۱۷ را هم کشف کردند، تصور بر این بود که این پرواز جنبه نمادین دارد و خطری متوجه حضور نیروهای آنها نخواهد شد. برای دقایقی رادارهای آمریکایی، جنگندههای میگ را گم کردند تا این که ناگهان آنها را در یک پرواز جمع در کنار هواپیمای EC-121 مشاهده کردند. خدمه آمریکایی هواپیما، از طریق سامانههای ارتباطی خود، احتمال خطر و حمله جنگندههای کرهای را به مراکز فرماندهی اعلام کرد و خواستار لغو مأموریت و بازگشت به پایگاه خود شد. EC-121 هرگز پاسخ خود را دریافت نکرد، زیرا دقایقی بعد از روی صفحات رادارها محو شد و پروازهای آلرت از جمله دو فروند جنگنده F-102A سقوط آن را تأیید کردند. گرچه دولت کره مدارک لازم مبنی بر رهگیری، اخطار و الزام به خروج EC-121 را به دادگاه ارائه داد، ولی ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری وقت آمریکا، هرگز نپذیرفت که این هواپیما در مرزهای هوایی کره شمالی پرواز کرده است.
خوانندگان عزیز ملاحظه میفرمایند که هر در دو حادثه یک نقطه مشترک وجود دارد و آن «اخلال در امنیت ملی کشور» است. گرچه جامعه جهانی انهدام هواپیمای مسافربری را به شدت محکوم کرد، افراد یا مراکزی که فرمان شلیک به هر دو هواپیمای بویینگ ۷۴۷ کره جنوبی و EC-121 امریکایی را صادر کردند، هرگز تبعات ناشی از این اقدام و بازتاب سیاسی ـ نظامی آن را مدنظر قرار ندادند. آنها فقط و فقط نگران این موضوع بودند که هرگونه تعلل، چشمپوشی از واقعیات و یا تردید در تصمیمگیری ممکن است به بهای زوال حیثیت و امنیت ملی کشورشان تمام شود. بنابراین، با پذیرش تمامی پیامدهای حاصل از یک اقدام خطرناک و پس از گذر از ضوابط و مقررات بینالمللی، آخرین و بدترین راهحل موجود را در انهدام هدف دیدند و آن را عملی کردند.
اما هنوز به سؤال مطرح شده در ابتدای بحث پاسخی داده نشده است. نگارنده شخصاً طی ملاقاتی با تعدادی از خلبانان محترم نهاجا (اعم از شاغل و بازنشسته) این سؤال را مطرح کردم که اگر شما به عنوان یک خلبان مجرب، در موقعیت آلفا (خلبان اف۴) با سماجت خلبان مسافربری در عدم فرود اجباری قرار میگرفتید و سرانجام، مأیوس از تلاش خود، هدف پرنده را در حال گریز و خروج از کشور میدیدید و با توجه به باورهای اسلامی و آموزههای دینی، در صورتی که دستور شلیک میگرفتید، چه میکردید؟
گرچه پاسخها از منظر کیفی حاوی مطالب جالب توجهی بود، اکثر سؤالشوندگان در یک نقطه اشتراک نظر داشتند:?«اقتدار یک ملت و یک نظام و امنیت میلیونها ایرانی بسیار مهمتر از این گونه مسائل است. من بدون تردید شلیک میکردم.»
ادامه دارد ....
🔴رشد ۳۰ درصدی واردات چین از ایران
♦️مبادلات تجاری ایران و چین در ۳ ماهه نخست سال جاری میلادی با رشد ۱۸ درصدی نسبت به مدت مشابه سال قبل مواجه شد و به ۳ میلیارد و ۸۵۰ میلیون دلار رسید.
♦️واردات چین از ایران در ۳ ماه نخست سال جاری میلادی به ۱.۹۳ میلیارد دلار رسیده که این رقم با رشد قابل توجه ۳۰ درصدی نسبت به مدت مشابه سال قبل مواجه شده است.
♦️صادرات چین به ایران نیز در ماههای ژانویه تا مارس ۲۰۲۲ رشد ۸ درصدی داشته و به ۱.۹۲ میلیارد دلار رسیده است.
🌐tn.ai/2699834
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
احسان به پرستار نگاه کرد. نگاهی که طبق عادت بود اما بعد سرش را کمی خرچاند و نگاه خیره اش را به دیو
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت هشتم
🍃صدرا به جدیت و قاطعیت کالم احسان نگاه کرد و در دل او را تحسین
کرد. مردی که می توانست بهترین تکیه گاه برای زبنب سادات و ایلیا
باشد
تلفن را برداشت و با رها تماس گرفت. آن لحظه بود که احسان بدترین
خبر زندگی اش را شنید.
امشب خواستگاری بود. نه خواستگاری احسان از زینب سادات! پسر
همسایه زودتر دست جنبانده بود. مادرش با زهرا خانم صحبت کرده بود
و امشب می آمدند در طلب زینبش. می آمدند در طلب مطلوبش! رها
حرفی از خواستگاری احسان نزده و آن را به فردا انداخت بود. احسان از
دفتر صدرا بیرون زد و به صدا زدن های صدرا توجه نداشت. پسر
همسایه را میشناخت!همه چیزش به زینب سادات و اعتقاداتش
میخورد. اگر امشب دل زینبش را آن پسر همسایه ی هم ُکفو شده ببرد
چه بر سر این سالها علاقه اش می آید؟ یادش به محمدصادق افتاد و
دلش برای او هم سوخت.
انگار دزدی به اموالش زده باشد، پریشان بود. دزدی که میدانست َقَدر تر
از اوست. وای بر او و ایمان تازه در دل جوانه زده اش. وای از اینکه مثل
آیه ی قصه های رها نباشد.وای بر تو اگر مانند ارمیا، بخت به تو رو نکند
و زینبش بدون تلاش از دست بدهد.
تا به خود آمد، خود را سر خاک ارمیا یافت.
احسان: تو بهم امید دادی ارمیا! تو راه نشونم دادی! کمک کن به من! من
کسی رو ندارم. منم مثل تو یتیم شدم! حق نیست زینبت هم ازم بگیرید!
مگه نگفتی سیدمهدی دستت رو گرفت؟ تو هم مثل سیدمهدی باش!
دستم رو بگیر. نذار تمام امید و آرزوهام رو از دست بدم. ارمیا! پدری کن
برام. مثل مادر سیدمهدی که برات مادری کرد!تو پدری کن. جز تو امیدی
ندارم!
اشک از چشم احسان ریخت. دلش درد داشت. از امیر، از شیدا، حتی از
زینب ساداتی که امروز حتی ندیده بودش....
زینب سادات آن روز پژمرده بود.کلافه در خانه می چرخید و به شوق و
ذوق مامان زهرایش نگاه میکرد. چند باری پسر همسایه را دیده بود. چند
باری دیده بود که لبخند های مادرش عجیب است. یکی دو بار متوجه
شده بود که برادر دیگرش او را تعقیب می کرد. می دانست خانواده
خیلی مذهبی هستند. از سفره ها و جلسات هفتگی خانه شان خبر
داشت. مامان زهرا مدتی بود که مهمان همیشگی مراسمات آن خانه بود.
دل زینب صاف نبود. ابری بود. با وزش باد های نسبتا تند. چند باری از
مامان زهرا پرسیده بود: خواستگار دیگه ای نبود؟
و جواب منفی زهرا خانم و نگاه های مشکوک رها، باعث شد دیگر سکوت
کند و در خود خموده شود.
شاید رها خیالاتی شده بود اما چیزی زینب سادات را عذاب میداد....خاله
شلوغ بود.سیدمحمد آمده بود. سر و صدای دو قلوها کافی بود که خانه را
را پر از شور کند. رها و صدرا قبول نکردند در مراسم شرکت کنند و
نگهداری از بچه ها را به عهده گرفتند. بیشتر بخاطر احسان بود.احسانی
که ساعتها خبری از او نبود. نمی دانستند چگونه برخورد خواهد کرد.
حضور این خواستگاران، دل رها را مادرانه نگران کرده بود. بدتر از همه
رفتار زینب سادات بود. چیزی با ذهن رها بازی میکرد. یعنی چیزی بین
زینب سادات و احسان بود؟ زینب سادات به احسان علاقه داشت؟ نکند
اصلا پای کسی دیگر در میان بود؟ نکند زینب سادات آن دختری که نشان
میدهد نباشد!
رها به زینب سادات شک کرد. به آیه و حاصل عمرش شک کرد! به یادگار
سیدمهدی شک کرد!
ته دلش از این شک و تردید ها، ناراحت بود اما شک چیزی شبیه خوره
است. به جانت که بیوفتد، مغزت را می خورد.
احسان آمد.غمگین و شکسته آمد. با شانه های افتاده آمد. دیگر باور
داشت که همسری برای زینب سادات، تنها رویایی دور از دسترس بود.
زینب سادات هیچ گاه زینبش نمی شد.شد. همسرش، آرام جانش نمی
شد. گاهی بخت یاری نمیکند. گاهی سرنوشت بازی میکند.
تعارفات صدرا را رد کرد. از پله ها بالا رفت.صدای صحبت و خنده از خانه
ای که، خانه امیدش بود، می آمد. بدون توقف وارد واحدش شد. چقدر
حس بدبختی داشت.
دختر آرزوهایش، مقابلی مردی جز او، از خواسته ها و رویاهایش میگفت.
برای جز اویی، شرط و شروط میگذاشت. آرامش کسی غیر او میشد. تمام
آن شیطنت های پیچیده در متانتش از این خانه هم میرفت. در این
جدال، نه او پیروز شد نه محمد صادق! کسی تازه از راه رسید و همه
آرزوهایش را برد!
زینب سادات در سکوت بود. غم چشم هایش را حتی عمومحمدش هم
دیده بود. آنقدر واضح بی میل بود که حتی خواستگارها هم متوجه
شدند. حرف که به صحبت میان جوانان رسید، داماد خجالت زده پشت
سر زینب سادات وارد اتاق شد و در را باز گذاشت. روی صندلی نشست و
زینب سادات بعد از باز کردن پنجره، روی تخت نشست. هوا سرد بود اما
زینب سادات ُگر گرفته بود.
حمید، همان پسر همسایه خواستگار گفت: امشب خیلی ناراحت هستید.
اتفاقی افتاده یا بخاطر حضور ما هست؟
زینب سادات کمی فکر کرد: شاید کمی از هر دو. من فقط روز بدی رو
گذروندم و این مراسم خیلی ناگهانی بود. من چند ساعت بیشتر نیست
فهمیدم و اصلا نتونستم مسائل پیش اومده رو حلاجی کنم. کمی پریشون
هستم.
حمید: پس بهتره امشب تنها کمی با هم آشنا بشیم و بعدا دوباره خدمت
برسیم، تا شما بتونید آماده بشید و فکرهاتون رو بکنید. ازدواج امر مهمی
هست. شما به آمادگی نیاز دارید. من چند وقتی هست شما رو زیر نظر
دارم، درباره شما تحقیق کردم و با آمادگی کامل قدم جلو گذاشتم. بهتره
شما هم فرصتی داشته باشید.
خیلی حرف نزدند. یک معارفه ساده و بعد خواستگاران رفتند. سایه از
خوبی های مادر حمید میگفت. سیدمحمد از اصلالت و شخصیت
خانوادگی آنها تعریف میکرد و هر دو حواسشان به بی حواسی زینب
سادات بود.
دقایقی بعد زنگ در به صدا در آمد. قلب زینب سادات به تپش افتاد.
🍃 احسان خیلی با خود کلنجار رفت. در نهایت مقابل صدرا و رهایش
ایستاده بود و می گفت: پدر و مادرم پشتم رو خالی کردن. پشتم باشید!
من امشب باید از زینب خانم خواستگاری کنم.
رها لبخند زد: برو دوش بگیر و تیپ بزن. مهدی جان مامان! کلید ماشین
رو بردار، برو دسته گل و شیربنی بخر!
مهدی با خنده کلید را قاپید و ضربه ای میان کتف احسان زد و رفت.
محسن کرد: دو قلو ها با من. فقط اون دختر بد اخلاق رو با خودتون
ببرید.
خانواده داشتن خوب است! خیلی خوب! اما خوب تر این است که دور و
بر خودت کسانی را داشته باشی تا شادی ات برایشان مهم باشد. که
پشت و پناه تو باشند...
احسان به طلب زینب سادات رفت! نمی توانست شکست را بدون هیچ
تلاشی بپذیرد. حداقل جلوی وجدان خودش شرمنده نبود!
رها زنگ را زد.
قلب احسان به تپش افتاد...سیدمحمد در را گشود و به مهمان های
پشت در نگاه کرد. لبخند زد و گفت: آقا ما که گفتیم بیاید برای مراسم،
خودتون ناز کردید، الانم دیر تشریف آوردید، خواستگارها رفتن.