eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
حالت معنوي دارد. هرکس آنرا نمیفهمد نور جمال مبارك در اینکلاسها هست ادامه دارد...
مطلع عشق
#تکنیک_های_مهربانی ۷
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆 روز دوشنبه( )👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حراج دختران اوکراینی در آمریکا 🔺بنر تبلیغاتی در لاس وگاس: استریپرها (رقاصان برهنه) از اوکراین استخدام می‌شوند. 🔹ولی چرا صدایی از هیچ کس در نمی‌آید؟ چون نمی‌خواهند که از این کار حرفی بزنند وگرنه مانند: روسیه، جنگ، سوریه، فروش نفت، عراق، پول ایران، مسکن، حجاب، چگونگی مدیریت کشور در پنج دقیقه و ... این موضوع هم متخصص مردمی داشت. ‌❣ @Mattla_eshgh
از ظرفیت رسانه ای کشور برای کمک به دولت استفاده شود آیت‌الله خاتمی خطیب نماز جمعه تهران: 🔹 از ظرفیت رسانه‌ای کشور برای اطلاع‌رسانی از جراحی دولت در عادلانه‌سازی یارانه‌ای، استفاده شود 🔹 اطلاع‌رسانی دقیق، به موقع و گسترده، مانع فضا سازی دشمن می‌شود. در این زمینه از ظرفیت رسانه‌ای کشور استفاده شود. 🔹 صدا وسیما که در حقیقت زبان این ملت است در خدمت مسوولان قرار بگیرد. 🔹 مردم ما خوب و منطقی هستند اگر به آنان دقیق توضیح داده شود و همه مسنجم حرف بزنند مردم می‌پذیرند نه اینکه مسئولی یک چیزی بگوید و مسئول دیگر چیز دیگر؛ این اطلاع رسانی ناسالم است. 🔹 بصیرت حرف اول را می‌زند، مقام معظم رهبری و قبل ایشان امام راحل فرمود که ببینید دشمن در کدام سنگر نشسته چه حرفی می‌زند و چه موضعی می‌گیرد، همان سنگر را هدف قرار دهید نه اینکه حرف دشمن را بزنید.
مطلع عشق
حالت معنوي دارد. هرکس آنرا نمیفهمد نور جمال مبارك در اینکلاسها هست ادامه دارد...
هشتم 🍃که به انسـان زنـدگی میدهـد ، بهمن بـا شوخی و مسـخره گفت: مثلا ببین آقاي سـفري چه نوري دارد؟ از بس که در این کلاسـها شرکت کرده و من باصداي بلند خندیدم مامان با اخم تندي گفت: زهرمار پاشو حاضـرشو ببینم. آقاي سفري یکی از بهائیان خیلی فعال تشـکیلات بود، قد بلندي داشت و قبلا چندی نسال عضو محفل یعنی بالاترین رتبه تشـکیلات درشـهر بود چهره کاملا خفو پوست تیره اش حکایت از مسائلی میکرد. همه میدانسـتند که اهل مشـروب و تریاك است و من یکبار که به برادر بزرگم گفتم: چرا وقتی همه میداننـد که این آقا اهل خلاف است او راطرد نمیکننـد گفت: بارها بـدون خبر به خانه اش رفته اند، همسـرش به او کمک میکنـد او را پنهان میکنـد و به دروغ میگویـد در منزلنی ست اما یکبار فرهاد میگفت: اگر آقاي سـفري نباشـد اعضاي محفل اینجا هیچ کاري از دسـتشان ساخته نیست درباره همه چیز از اوخط میگیرند. فرمالیته از عضویت محفل خارج شده و همه چیز به دست او میچرخـد. همیشه به ما توصـیه میکنـدکه عزیزان من نگذارید بچه هایتان به خارج بروند ایران وطن جمال مبارك است ولی با آن دسـتان درازش همینطورکه براي ما خط سـیر تعیین میکنـد به پسـرهاي خودش میگوید: از این زیر بیائید بروید پسـران من و همگی مـاخندیـدیم. بـا بیحوصـلگی و اجبـار برخواسـتم حاضـر شـدم و راه خانه آقاي شـهیدي را پیش گرفتم. وقتی رسـیدیم چندنفر دیگر تازه رسـیده بودنـد همه با هم وارد شـدیم کفش زیادي در قسـمت ورودي خانه دیـده میشـد معلوم بود جمعیت زیادي آمده بودند. وارد که شدم دنبال دوستانم گشتم که جاي مناسبی بنشینم اما ناظم جلسه که سهیلا خانم بود و فقط سه سال از من بزرگتر بود به سـمت من آمـد و گفت: خوب شـد رسـیدي مناجات شـروع باشـماست. درضـمن باچنـد تا از بچه هـا یـک سـرود آمـاده کنیـد که حتما بخوانیـد، پرسـیدم همه بچه هاي سـرود آمده انـد؟ گفت: آره و آنها را نشان داد آنها تا مرا دیدند مرا به جمع خودخواندند به آنها پیوستم و درکنارشان به زحمت نشستم بچه هاي سرود ندا و نسیم و نوید وشمیم و شیرین و فرزین و سـپهر و عنـدلیب بودنـد و من سـرگروه آنان بودم. در کلاس سـرود به انـدازه کافی تمرین کرده بودیم فقط با هم مشورت کردیم که کدام یک از سـرودها را اجرا کنیم یکی از سـرودها انتخاب شد که بعضـی از قسـمتهایش تکخوانی داشت که برعهده من بود، به سـهیلا گفتم: اگر ممکن است فقـط یکی از برنامه ها را من اجراکنم یا مناجات شـروع یا سـرود. قبول نکرد اصـرار کردم نپـذیرفت. مجبور شـدم بپذیرم. اما از این مسـئله همیشه در عذاب بودم که هیچوقت نمیتوانسـتم درجلسات راحت باشم همه تنگ هم نشسـته بودند زن و مرد، پسر و دختر حدود صدنفري بودند اما بیشتر جوانان بودند و این جلسه را هیئت جوانان ترتیب داده بود. به اشـاره سـهیلا خانم کتاب مناجاتی را از روي میز برداشـتم و شـروع به خوانـدن یکی از مناجاتهاي آن نمودم فردي که به عنوان مهمان از تهران آمـده بود در بین جمع حضور داشت او مرد سـی ساله اي به نظر میرسـید که گویا خیلی خوش خنـده و بشاش بود. دنـدانهاي برآمـده و لبهـاي کلفتی داشت امـا چشم و ابروي کشـیده و موهـاي لختش به اوگیرائی خاصـی داده بود. بعـد از مناجات شروع و اجراي چند برنامه کوتـاه سـهیلا به معرفی مهمان پرداخت و به او خیر مقـدم گفت و از او درخواست کرد که براي جوانان سـخنرانی کنـد. آقاي بهنام شـروع به سـخنرانی نمود و پس از یک مقدمه کوتاه گفت: اتفاقا قرار نیست من زیادحرف بزنم دوست دارم بیشتر بـاشـما جوانان عزیز این دیار آشـنا بشوم پس بهتر است از همین ردیف شـروع کنیم ولی خواهش میکنم با هم راحت و صـمیمی باشـیم درضـمن ازحالا بگویم کسـی از سؤالات من ناراحت نشود، شما هم اگر سؤالی داشتید بپرسید اعم از خصوصـی و غیرخصوصـی از ردیفی که شـروع شـده بـود
نیم ساعته دارم فایل رو ادیت میکنم ، رسیدم به چن خط آخر دستم خورد یهو همه پاک شد 😱 الان از اول باید ادیت کنم😭
مطلع عشق
#سایه_شوم #قسمت هشتم 🍃که به انسـان زنـدگی میدهـد ، بهمن بـا شوخی و مسـخره گفت: مثلا بب
خـانم دکـتر ثنـائی از جـا برخـاست و به معرفی خود پرداخت، این خـانم صورت سفید و اندام ریزنقشی داشت همیشه آراسته بود و دائما موهایش شنیون و میزامپیلی شده بود، موهاي خوش رنگ و روشنی داشت و همسـرش که دکتر زنان بود به این زن با تمام زیبائیها و برتري هایی که بر همسـرش داشت اکتفا نمیکرد و بسیار هوسران وچشم چران بود، همیشه بین زنان صحبت از شهوترانی این مرد میشد. آقاي بهنام با صمیمیت به خانم دکتر گفت: خانم ثنائی چند سـال داري؟ خانم دکتر خندیـد و گفت: میدانیـد که خانمها دوست ندارنـد از سن صـحبتی بشود اما من سـی و دوسال دارم بهنام پرسـید: بجز بچه داري چه مسـئولیتهایی داري؟خـانم ثنـائی گفت: من چون دو تا پسـرکوچک و شـیطان دارم مسـئولین لطف کرده
مسـئولیتهاي زیادي به من نداده انـد فقط عضو هیئت تقویت دروس و معلم درس اخلاق کلاس پنجم هسـتم عضو لجنه نوجوانان هم هسـتم. گفت: آفرین، آفرین بـا داشـتند و بچه کوچک شـیطان از عهـده این خـدمات هم برمیآئی، خانم ثنائی چه آرزوئی داري؟ راسـتش را بگو البته بجز آرزوهـاي عمومی. خانم ثنائی کمی فکر کرد و گفت: خیلی آرزوها ، گفت: نه منظورم یک آرزوي کاملا شخصـی است. خانم دکتر خندیـد و گفت: جلسه تست روانشناسـی است؟ بهنام گفت: نه باور کنیـد ، فقط میخواهم این جمع را به هم نزدیکتر کنم فقـط میخواهم بـا هم دوست باشـیم. امر مـا بیش از همه چیز به الفت و دوستی تکیه میکنـد. خانم دکتر گفت: آرزو دارم به تهران برگردم و آنجـا زنـدگی کنم. بهنـام بنـايش وخی را باخانم دکتر گـذاشت و گفت: تنها یا با آقاي دکتر؟ خانم دکتر تقریبا سـرخ شـده و باخنـده گفت: نه بابا خـدا نکند گفت: راسـتش را بگو، گفت: اي بابا آقاي بهنام! خلاصه به همین ترتیب هر کـدام از جوانهـا برمیخواست و خود را معرفی میکرد و آقـاي بهنـام بـا شـگرد مخصوص به خود از همه سؤالاـت تکراري نمی پرسـید مثلا از بعضـیها میپرسـیدچه رنگی را دوست داري؟ یا چرا این لباس را پوشیدي؟ یا راستش را بگو احساست نسـبت به من چیه؟ از چه چیزي خیلی عصـبانی میشوي؟ و از این نوع سؤالاـت اما یک سؤال را از همه میپرسـید و آن این بود که چه خدماتی انجام میدهی؟ وچه مسئولیتهایی داري؟ وقتی نوبت به من رسید گفت: به به خانم خوش صدا گفتم! رها رستگار هستم هفده ساله بهائی زاده محصل و اهل سـنندج باش و خی پرسـید: شـنیدم خیلی پرحرفی فوري گفتم: نه به اندازه شما. گفت: یک جک بگو: گفتم آخر اگر جمع بخندنـد نـاراحت میشوم هـا... همه خندیدنـد. گفت: دوست داريد دربـاره چه حرف بزنیم؟ بـا اعتمـاد به نفس و هیـچ ابـائی گفتم «عشق» همه هو کشـیدند بهنـام همه راسـاکت کرد و تحسـین آمیز گفت: به به باور کنیـد به همه شـما قول میدهم این خط و این نشان این رها یک چیزي میشود خیلی جسور و باشهامت است من مطمئن هستم که آخر این رها موفقیتهاي زیادي کسب میکند. گفتم حالا کی درباره عشق حرف میزنیم؟ گفت: در اولین فرصت و بعد پرسـید: اگر توي یک جمعی بیفتی چکار میکنی؟ خجالت میکشـی؟ گفتم: نه اگر دردم بگیرد گریه ام میگیرد و اگر دردم نگیرد خنده ام میگیرد. همه خندیدند، پرسـید چه مسـئولیتهایی داري؟ گفتم: مگر نگفتم بهائی زاده هسـتم یعنی هنوز بهائی نیسـتم و تسـجیل نشدم یکباره از آن همه شوخی و خنـده وشـلوغی خـارج شـد و بـا ناراحتی پرسـید: چرا؟ مشـکلی میبینی یا عاشـقی؟ گفتم: هنوز وقت نکردم، گفت: تسـجیل شـدن وقت نمیخواهـد اسم شـما را بنـویسم سـفارشت را به بزرگـان بکنم تـو حیفی خیلی حیفی هم خوشـگلی هم خـوش صـدائی هم زرنگی بایـد مال خودمان باشـی یکوقت مسـلمانها زرنگی نکنند بدزدنت. گفتم: از من نپرسـیدي چه آرزوئی داري؟ گفت: بـاشه بگـو چه آرزوئی داري؟ گفتم آرزو دارم هر وقت خودم دوست داشـتم تسـجیل شوم. گفت: این آرزوي خوبی نیسـت
حضـرت عبدالبهاء فرمودند: گمان نکنید هر آنچه آرزوي شـماست خیر شـماست خیر وصلاح شما را ما بهتر میدانیم. در بین جمع چند نفري هم بودند که از لحاظ مادي در سـطح بسیار بدي به سر میبردند یعنی از بهائیان فقیر شهر ما محسوب میشدند بارها پاي درد دل آنها نشسته بودم آنها به شدت از سران تشکیلات متنفر بودند از همه بهائیانی که وضع مالی خوبی داشتند نفرت داشتند ، آنها میگفتنـد: همه فقـط شـعار میدهنـد و هیـچکس براي مـا کوچکترین ارزشـی قائـل نیست با ما مثل سایرین رفتار نمیشود بین ما و سـایرین خیلی تفرقه میاندازنـد و مـا درجمع همیشه سـرافکنده وخجـل هسـتیم چون مثـل آنهـا نمیتوانیم لبـاس بپوشـیم مثـل آنها نمیتوانیم درجلسات پـذیرائی کنیم، هیـچ کس به ما محل نمیگذارد وکسـی با ما رفت و آمد نمیکند. اصـلا به حساب نمی آئیم همه حرفهایشان فقط شـعار است این همه که درضـیافت پول جمع میکننـد این همه که درآمـد دارند چرا به کسانی مثـل مـا رسـیدگی نمیکننـد؟ کسـیکه این حرفها را به من زده بود به همراه خواهر و دختر عمویش در کنار من نشسـته بودنـد این خانواده سـرپرست نداشـتند و مادرشان با پولکدوزي لباسهاي کردي مخارجشان را تأمین میکرد یکبارکه با مادرم به خانه آنها رفته بودیم شـنیدم که مادرشـان بـا یکی از دخترهـا بلنـد بلنـدجر و بحث میکرد و میگفت اگر جمال مبارك راست بود میزد به کمر ایـن دروغگـوي فلان فلان شـده کـه هی بیـن مردم نگویـد که مـا به این خـانواده رسـیدگی میکنیم شـماها که میدانیـد بـاز....... ادامه دارد.....
◾️ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ 🔘 آیت‌الله سید عبدالله فاطمی‌نیا استاد برجسته اخلاق و مورخ اسلامی، بامداد دیروز به ملکوت اعلی پیوست. ▪️ قرار نیست بمانند، این رسم روزگار است چند روزی می‌آیند تا کوله بارشان را پر کنند و راهی سفر شوند، مردان خدا بعد مرگشان تازه آرام می‌گیرند تمام عمر بی‌قرار یارند و برای رضایتش خواب و خور ندارند. ▫️ ندای هل من ناصر امام غریبشان ، حسین زمان را لبیک گفته اند و لحظه ای غافل از یاری اش نیستند. خداپرستان ولی شناس  می‌روند ، یادشان اما  از یادها نمی‌رود. می‌روند تا شاید با آن غایب همیشه حاضر، مهدی فاطمه، بازگردند و نماز عشق را به ایشان اقتدا کنند. ▪️عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری...
👌کتابی خوب که بدل صدام ، میخائیل رمضان ، آن را نوشت 👈 خاطرات مهم و خواندنی ای از دورانی که بعنوان بدل صدام بود نوشت که برای علاقه مندان تاریخ معاصر بسیار خواندنیست ‌❣ @Mattla_eshgh