هدایت شده از عماریار
10.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 علی بن مهزیار که در سرود #سلام_فرمانده به او اشاره میشود کیست؟!
💢در انیمیشن #پسر_مهزیار؛ کودکان و نوجوانان خود را پای داستان علی بن مهزیار بنشانید. او در اوایل غیبت امام زمان (عج) زندگی میکرد و برای دیدار ایشان بیست سال به زیارت خانه خدا رفت ولی موفق به ملاقات امام نشد تا اینکه…
🔸 دانلود و تماشا:
🌐 b2n.ir/mahzyar
✅ در #عماریار، با خانواده فیلم ببینید
🆔 @AmmarYar_IR
مطلع عشق
📣 علی بن مهزیار که در سرود #سلام_فرمانده به او اشاره میشود کیست؟! 💢در انیمیشن #پسر_مهزیار؛ کودکان
🎬 برای دانلود و تماشای این آثار ، به پی وی بنده ، پیام بدین تا کد تخفیف براتون براتون ارسال بشه
@ad_helma2015
مطلع عشق
مشـکل بزرگتري پیش نیایـد و درضـمن طوري مرا از اینهمه دلهره و اضـطراب خـارج سازیـد تـا قلب
#سایه_شوم
#قسمت هجدهم
و دسـته دسته از مردم کشته میشدند بهائیان با بیرحمی تمام میگفتند از این مسلمانان هرچه کشته شود کم است
خصوصا وقتی رادیوهاي خارجی آمار شـهادت رزمندگان را در جبهه ها به اطلاع مردم میرساندند. باخوشـحالی به
یکـدیگر خبر میدادنـد و با ناسـزا گوئی به رزمنـدگان ابراز مسـرت و خشـنودي میکردنـد. بهائیان در زمان جنگ با کناره جوئی از شرکت در جبهه ها اعلام کردند که مخالف جنگ هستند و به بهانه عدم دخالت درسیاست از به دست گرفتن سلاح امتناع کردند و
کوچکترین فعـالیتی براي دفاع از کشور از خود نشان ندادنـد و این در حالی بود که جنگ با عراق یک جنگ تحمیلی بود و همه و
همه در دفـاع از کشور تلاش میکردنـد ، پـدر و مادران زیادي داغ فرزنـد بر سـینه گذاشـتند و فرزنـدان زیادي از گرمی وجود پـدر
محروم گشـتند و در این بین تنها قشـري که به طرفداري از دشمن دم میزد و مثل زالو از مکیدن خون هموطن لذت میبرد بهائیان
بودند، گلدسـته هاي جوان پرپر شدند و بهائیان در آغوش امن و آرام این سـرزمین به فعالیتهاي تشـکیلاتی خود پرداختند و همیشه
در آرزوي واژگونی نظام جمهوري اسـلامی ماندنـد و به وعـده و وعید سـران تشـکیلات دلخوش کردند. و من چه اشـتباه بزرگی
کردم، چرا براي حـل این مشـکل به اینجـا آمـدم؟ من که شاهـد بیرحمی هـا و بیدردی هـاي بهائیان در زمان جنگ بودم چرا فکر کردم ممکن است گروه از این مشکل بزرگ بگشایند من هم فریب شعارهاي تو خالی بهائیان را خوردم آنها که دائما در کلاسها و
مجالس از عشق به عالم بشـریت دم میزدنـد، آنانکه از الفت و محبت طوري سـخن سـرائی میکردند که گوئی و برتر و مهربانتر از
همه اقشار عالمنـد در عمل نه تنها بوئی از انسانیت و محبت نبرده بلکه درنـده خوئیشان گل میکند و از خبر شـهادت جوانان عزیز
این مرز و بوم اظهارخوشـحالی و مسـرت میکنند. ظاهرا به خلوصی قول دادم که به هیچوجه در این مسئله دخالت نکنم میدانستم
که اگر کوچکترین مخـالفتی در مقابل عقایـدش از من سـر میزد مرا از رفت و آمـد با دوسـتانم محروم میکردند و
بیشتر روابطم با خارج از خانه محـدود میشـد، با دلی آکنـده از رنج و اندوهی عمیق با نا امیدي از خانه خلوصـی خارج شدم از این
که این همه دعا کردم و نتیجه اي از دعاهایم نگرفتم سـخت غمگین شدم و درحیرت بودم که این همه نا امیدي چه حکمتی دارد، به
خـانه برگشـتم ، پرویز تماس گرفت که ببینـد امتحانم را خوب دادم یا نه؟ خیلی بیحوصـله جوابش را دادم پرسـید چه اتفاقی افتاده؟
حرفی نزدم هرچه اصـرار کرد چیزي عایدش نشد صبح فردا بدون اینکه خود را براي امتحان بعدي آماده کرده باشم به مدرسه رفتم
و به آزیتا گفتم: جان این خانواده سخت در خطر است و من و تو اگر دست روي دست بگذاریم مسئول مرگشان خواهیم بود. از او
خواهش کردم که اجازه دهد هر کاري که به ذهنم میرسد انجام دهم. آزیتا به اجبار و با ترس زیاد پذیرفت. امتحانم را که دادم به
طرف بازار و آدرسـی که گرفته بودم راه افتادم در راسـته پارچه فروشان اولین پارچه فروشـی بزرگی که بعد از یک ساعتفروشـی
قرار داشت متعلق به همان مرد بود وقتی به آنجا رسـیدم و طبق آدرسـی که داشـتم مطابقت کردم متوجه شدم روي تابلوي این مغازه
نوشـته پارچه سـراي محمد صالحی، خداي من این همان کسـی است که آقاي قادري به عنوان یک انسان وارسـته و بزرگ از او نام
برد و خانواده او را براي آشـنائی بیشتر به من معرفی کرد. قدمهایم را آرامتر کردم جلوي اکثر پارچه فروشـیها می ایستادم و پارچه ها
را وارسـی میکردم. راه رفته را برگشتم و مقابل مغازه او ایستادم و به جاي پارچه محو خودش شدم، مردي حدودا پنجاه و پنجساله
بـا موهاي سـفید که بیشتر آن ریخته بود، محاسـنی سـفید و چشـمانی نافـذ داشت قیافه اش طوري بود که اگر تعریفش را هم نشـنیده
بودم مجذوبش میشدم یک پارچه باریک سبز دور گردنش انداخته بودکه حدس زدم ممکن است سید باشد یک
لحظه مرا نگاه کرد ، درجاي خودم خشکم زد ازسنگینی نگاهش قدرت حرکت نداشتم احساس کردم فقط با یک نگاه همه چیز را
فهمیـد و به تمام مطالب درون من پی برد آرام و باوقار پرسـید بفرما دخترم به جاي اینکه نام پارچه اي را ببرم و یا قیمت پارچه اي را
بپرسم گفتم خیلی ممنون و از آنجا دورشـدم حدود صدمتري که دور شدم یک مغازه عسل فروشـی در آنجا بود که همیشه مادرم
از او خرید میکرد به اوسـلام داده و گفتم مادرم قرار بود به اینجا بیاید و از شما عسل بخرد، نیامد؟ گفت: همان خانم خوش لهجه
و خوش زبـانرا میگوئی گفتم بله همـانکه گـاهی بـا هم می آئیم از شـما خریـد میکنیم. گفت : نه نیامـده، گفتم: اگر اینجا چند
دقیقه منتظرش باشم اشکالی ندارد؟ گفت: نه اصلا، منتظرش باش میخواهی بیا داخل مغازه بنشین. گفتم: نه همینجا میایستم. بعد
از دقـایقی از فرصـت اســتفاده کردم وگفتـم یکی از دوسـتانم قرار اسـت بـه زودي عروسـی کنـد از ایـن پارچه فروشـها کـدام یک
منصف ترنـد؟ گفت: یکی از دوسـتانت یـاخودت به سـلامتی؟ گفتم نه بخـدا یکی از دوسـتانم، مـا اصالتـا کرد نیستیم و پارچه هـاي
کردي به درد ما نمیخورد،
گفت : اکثر این پارچه فروشـیها چون اجناسـشان مثل هم است نمیتوانند خیلی قیمتهاي متفاوتی بدهند
ولی دو نفر هسـتند که خیلی منصـفند یکی حـاجی علی یاوري و یکی هم حاج آقا محمـدصالحی من که منتظر این اسم بودم گفتم
بله شـنیدم که این آقاي محمدصالحی خیلی با انصاف است. شـنیدم شـیعه است؟ گفت: شیعه وسنی چه فرقی میکند؟ انسان است.
خیلی انسـان بزرگوار و مردمداري است همه او را میشناسـند کمی فکر کرد و گفت: تو گفـتی کرد نیستیـد؟گفتم: بله اصالتـا کرد
نیستیم، گفت: توچی شـیعه اي یا سـنی؟ گفتم: هیـچکـدام، خندید و گفت: حتما دو رگه اي؟ به مادرت که می آید
شیعه باشـد حتمـا پـدرت سـنی است؟ اصـلا دوست نداشـتم که به او بگـویم چه آئینی دارم حرف را عـوض کردم و گفتم فکر کنم
مادرم نیامـد باید بروم، گفت: حالا کمی بایست شاید بیاید گفتم: اگر آمد بفرمائید که من رفتم منزل از آن مغازه هم فاصـله گرفتم
دلهره ام بیشتر شـده بود خـدایا چطور ممکن است کسـی را که این همه به حسن اخلاق شـهرت دارد بخواهنـد از بین ببرند. و اصـلا
دلیـل اینهمه دشـمنی چیست؟ بـا عجله به سـمت یـک بـاجه تلفن راه افتـادم و به خـانه آقاي قادري زنگ زدم مادرش گفت: یک
سـاعت دیگر به خانه می آیـد در آن یک ساعت خود را به منزل یکی از برادرانم رسانـدم یک ساعتی نشسـتم، نزدیک ظهر بود که
برخاسـتم هرچه زن برادرم اصرارکرد بمانم قبول نکردم، به خیابان آمدم و باز با منزل آقاي قادري تماس گرفتم دعا میکردم آقاي
قادري در منزل باشد،خودش گوشـی را برداشت، از اوخواهش کردم که در یک مکان مناسب او را ببینم هرچه اصـرارکرد بداند
درباره چه مسـئله اي است فقط خواهش کردم که یک قرار بگذارد، قرار شد در یکی از پارکهاي شـهر همدیگر را ببینیم، آنروزها
دختر و پسـرهائی را که با هم نامحرم بودنـد و با هم به گردش میپرداختنـد میگرفتنـد من در دلم به التماس افتاده بودم که خداوند
هدایت شده از 🇾🇪 گروه جهادی اویس قرنی 🇮🇷
❤️ پدر است دیگر...
باید همیشه هوای دخترش را داشته باشد
حتی وسط خرابیها و جنگ در یمن
🌺 ولادت حضرت فاطمه معصومه (س) و روز دختر به همه دختران ایران🇮🇷 و یمن🇾🇪 مبارک باد.
#روز_دختر
#یمن
🔴 اینجا یمن است.
تنها درگاه رسمی ارتباط با یمن
https://eitaa.com/joinchat/1015808046C4da3eb31ef
مطلع عشق
📱 #کلیپ ؛ #استوری ▫️ درکی از این بهشت ندارند ناکسان چون تار عنکبوت گرفته ست قلبشان چشم ها که هیچ د
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
4_6041956535117022563.mp3
9.04M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۱۱
حضور آدما توی زندگی تو، یه بهانه است
که بتونی باهاشون،
قشنگ ترین و هیجان انگیزترین نمایشنامه ی دنیا رو اجرا کنی...
تو نقشِ خدا رو بازی کن!
و بزرگی کردن رو یاد بگیر...
❣ @Mattla_eshgh
🎀🌸 حضرت معصومه -سلاماللهعلیها- نماد معصومیت است. او مصداق #دختر_طراز قرآن است که در اوج جوانی نماد #حفظ_فرج بود.
✴️ جانم حضرت معصومه
معصومه(س) یعنی
قداست مریم (س)
و عصمت فاطمه (س)
و ادامه قصـــــهی
غصههای زینب (س)
در جستجوی برادر
🎊 ولادت، بهترین الگوی
نجابت و پاکی مبارک
🔰 اَلسَّلام عَلَیْك
یا فاطمة المعصومه
اَلسَّلام عَلَیْك یا بِنْت َرَسوُل الله ؛
اَلسَّلامُ عَلَیْك یا بِنْت فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ
🎥 تبیین مفهوم حفظ و حصن فرج را در جلسهی ۳۰۵ از #کرسی_نظریه_پردازی #کلبه_کرامت استاد #حسن_عباسی #ببینید: 👇
📽 kolbeh-keramat.ir/Sessions/Single/29
🎊 میلاد مظهر عصمت و نجابت، حضرت فاطمه معصومه (س) و روز دختر بر تمام دختران حلالزادهی جهان مباااارک 🎊
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جشنواره_کن
طراح : گروه راوی ( شهر ساری)
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷