eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
برای ھمین است کھ من تا بھ حال بھ چنین نداشتھ ایم. سوریھ ھم کھ نمیتواند برود. اصلاً آرزویی فکر نکرده بودم. الان اگر باب شھادت باز شده باشد ھم برای مردھا باز شده، مرضیھ چرا فکر میکند میتواند؟ طیبھ ھم میخواست و توانست؛ با اینکھ ظاھراً راھی برای شھادت نبود. حرفی نمیزنم و مینشینم کنارشان. روضھ شروع میشود و ھمزمان صدای ھق ھق گریھ مرضیھ و زینب من ھنوز خجالت میکشم بلند گریھ کنم وقتی برمیگردم سر وسایلمان، صدای ھمراه مرضیھ را میشنوم کھ زنگ میخورد. نمیدانم مرضیھ کجاست. صدای زنگ قطع میشود و دوباره بعد از چند دقیقھ زنگ میخورد. پیداست کھ کار مھمی دارد. مرضیھ ھنوز جلو نشستھ است و زانوھایش را بغل گرفتھ. گریھ نمیکند اما چشمانش قرمز است. میگویم گوشیت داره زنگ میخوره؛ چندبار زنگ خورد قطع شد، فکر کنم کارش مھمھ این را کھ میشنود، مثل فنر از جا میپرد. انگار این دو روز منتظر ھمین تماس بود. وقتی میرسد بھ کیفش، گوشی درحال زنگ خوردن است. سریع تماس را وصل میکند و میرود نمیخواھد مکالمھ اش را بشنوم. باد شدیدی شروع بھ وزیدن میکند و کمی آنطرفتر. حتماً تکان میدھد. انگار میخواھد باران برزنتی کھ بجای سقف بالای حیاط نصب کردهاند را شدیداً ببارد. ھوای بھار را بھ خاطر ھمین دگرگونی و ناپایداری اش دوست دارم ناخودآگاه نگاھم میرود بھ سمت مرضیھ کھ آرام بھ صحبتھای کسی کھ پشت خط است گوش میدھد. نگاھش خیره بھ یک نقطھ است و لبش را بھ دندان گرفتھ. دعا میکنم خبر بدی نشنیده باشد. بھ دیوار پشت سرش تکیھ میدھد و آرام آرام سر میخورد و مینشیند. بدون ھیچ حرفی تماس را قطع میکند و پلک برھم میگذارد. نمیدانم چھ شنیده کھ بھ این حال افتاده. دو ِدل شدهام کھ بپرسم یا نھ فقط امیدوارم خبر ناگواری نگرفتھ باشد زینب کھ تازه تجدید وضو کرده، سراغ مرضیھ را میگیرد. بھ مرضیھ اشاره میکنم. زینب میپرسد این چرا حالش اینجوری شد؟ نمیدونم؛ یکی بھش زنگ زد نمیدونم چی گفت کھ اینطوری بھم ریخت مرضیھ خیره شده بھ انگشتر عقیق در دستش و کمی اخم کرده، انگار بغضی گلویش را گرفتھ اما نمیخواھد گریھ کند. زینب میگوید بیا بریم بپرسیم چیشده؟ شاید کمک بخواد با نظرش مخالفم
بھ ما ربطی نداره و دوست نداره ما بدونیم شاید بخواد تنھا باشھ. شاید اصلاً زینب کھ دارد بھ سمت مرضیھ میرود میگوید اگھ ربط نداشتھ باشھ نمیگھ بھمون. زور کھ نیست دنبال زینب راه میافتم. حالا کھ دقت میکنم، چند خط ریز روی پیشانی و کنار چشمان مرضیھ نبوده یا من میبینم. ھنوز زود است برای این خطھا. مرضیھ سی سال ھم ندارد. شاید ھم قبلاً دقت نکرده ام. سفیدی صورتش در روسری مشکی بیشتر بھ چشم میآید. شاید ھم بھ قول جبھھ ایھا دارد نور بالا میزند. زینب دستان مرضیھ را میگیرد چیشده مرضیھ؟ حالت خوبھ؟ مرضیھ چشمانش را باز میکند و سعی میکند بھ زور لبخند بزند آره خوبم خودش ھم میداند کھ ما باور نکردهایم خوب بودنش را. میپرسم مطمئنی؟ سرش ر ا بھ دیوار تکیھ میدھد و آه میکشد. دستم را میگذارم روی زانویش ما میتونیم کمکی بکنیم؟ شاید یک کاری از ما بر بیاد باز ھم سعی میکند بخندد. اینبار بھ ما! شاید کھ فکر میکنیم میتوانیم کمکش کنیم. میگوید فقط دعا کنین بچھھا، باشھ؟ و آرامتر زمزمھ میکند گرچھ فکر کنم دیگھ از دعا ھم کاری برنیاد زینب بیتابتر میشود چیشده مرضیھ؟ مرضیھ میزند سر شانھ زینب و میگوید .ھیچی نیست عزیزم؛ برین بخوابین
زینب شانھ بالا میاندازد باشھ؛ تو ھم بخواب کھ فردا بتونی اعمال ام داوود رو بھ جا بیاری مرضیھ: چشم. منم یکم وقت دیگھ میام میخوابم بھ ھمین راحتی می فرستدمان پی نخود سیاه. تا سحر خوابم نمیبرد از ناراحتی مرضیھ کھ ھمانجا نشستھ و بھ انگشتر عقیقش خیره است. انگار با یک بغض نفسگیر دست بھ گریبان است و نمیخواھد گریھ کند؛ حتی در خفا. حالا میفھمم غصھ ھایی بزرگتر از غصھ من ھم در دنیا وجود دارد. ھر کسی فکر میکند مشکل خودش از ھمھ بزرگتر است درحالیکھ ھمیشھ یک حالت بدتر ھم میتواند باشد. و حالا من نمیدانم مشکل من و خانواده از ھم پاشیده و مادِر عجیب و ناشناسم بغرنجتر است، یا درگیری زینب با بیماری قلبیاش و یا مشکل مرضیھای کھ باید بلد حتی بھ خودش اجازه گریھ کردن ھم نمیدھد. مرضیھ خودش روانشناس است. حتماً باشد چھطور با این فشار مقابلھ کند نزدیک سحر میروم کھ صدایش بزنم و میبینم کھ پلکھایش روی ھم افتاده. آرام در گوشش زمزمھ میکنم مرضیھ؟ سریع چشم باز میکند و لبخند میزند. میگویم بیا سحری بخور، چیزی تا اذان نمونده من خواب بودم خب آره! چشمھات بستھ بود ولی انگار بیدار بودم. یک نفر اینجا بود کھ الان نمیدونم کجا رفت - کی؟ حاج احمد متوسلیان. نشستھ بودن جلوی من... داشتن با من حرف میزدن غبطھ میخورم بھ حالش. یاد رویای چند شب پیش در حیاط میافتم کھ ھنوز برای کسی تعریفش نکرده ام. میگویم ادامه دارد ....
هدایت شده از عماریار
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 سری جدید کارتون نوستالژیک دهه هفتادی‌ها در عماریار ☘ انیمیشن سریالی ⭕️ خانم فریزل همراه با دانش آموزان خود سوار بر یک اتوبوس اسرارآمیز سفرهای هیجان‌انگیز علمی را انجام می‌دهند... ⭕️ دانلود و تماشا: 🌐 b2n.ir/s-elmi 🎧 ⭕️ سال ساخت: 2017 | IMDb: 6.2/10 😍 هیجان، سرگرمی و آموزش در صفحه عماریار👇 🌐 Ammaryar.ir/kids ✅ در با خانواده فیلم ببینید 🆔 @AmmarYar_IR
✅ سیاست کثیف رسانه‌ای این‌طوریه که : نمی‌گن «طرف از سرکرده‌های باند قاچاق و فروش هزاران دختر ایرانی به اربیل عراق بوده و باعث نابودی زندگی هزاران خانواده» و فقط به تفکر کثیف همجنس‌بازیش می‌پردازن تا برای این قشر نجس مظلوم‌نمایی کنن، که اونم حق‌شونه. 👈 یکی بود یکی نبود ‌❣ @Mattla_eshgh
بازی با اذهان مردم، تصویر ملکه انگلیس در آسمان!!! واقعیت چیست؟ https://eitaa.com/antihalghe 👇👇👇
📸 عکس ملکه در آسمان بریتانیا حلول کرد! 🔹 دیلی میلی در مطلبی ادعا کرد ساعاتی بعد از مرگ ملکه الیزابت، تصویر ملکه در میان ابرها ظاهر شد. اما واقعیت چیست؟ پروژه بلوبیم (پرتو آبی) را بشناسید.. 👇👇👇 https://eitaa.com/antihalghe
مطلع عشق
زینب شانھ بالا میاندازد باشھ؛ تو ھم بخواب کھ فردا بتونی اعمال ام داوود رو بھ جا بیاری مرضیھ: چشم.
۱۲ 🍃چھ خواب قشنگی دیدی خیلی جدی میگوید و خواب نبود... عین واقعیت بود خوش بھ حالت. چی میگفتن بھت؟ انگار میخواھد از زیر سوال در برود کھ میگوید بیا بریم سحری بخوریم. دیر میشھ ھا تا صبح، حس میکنم آب شدن و پژمردن مرضیھ مھربان را زیر بار غمی کھ نمیدانم چیست. و صبح دیگر بھ وضوح پیداست کھ چیزی در مرضیھ تغییر کرده است. حرف کم میزند و وقتی چیزی میگوید، بغض صدایش را خش میزند. انگار این بغض ھمدمش شده است. لطیفتر شده اما محکمتر انگار. نمیدانم دیشب پشت خط بھ مرضیھ چھ گفتند؛ اما ھرچھ بود، شاید کمر مرضیھ را خم کرد *** در دعای ام داوود رسیده ام بھ ارمیا. میان نام پیامبران، ارمیا ھم ھست. تا چند سال پیش نمیدانستم ارمیا ھم نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل است. یاد ارمیا افتاده ام و یقین دارم الان برایم پیام فرستاده. اما بھ خودم قول داده ام تا آخر امروز سراغ موبایل نروم اعمال ام داوود کھ تمام میشوند و موقع دعا کردن کھ میرسد، میمانم میان انبوه حاجاتم کدام را بخواھم. اصلا گیج شده ام. کدام را اول بگویم، کدام را بعد... میترسم یکی از حاجاتم از قلم بیفتد. ھمھ را خلاصھ میکنم در خواستن آمدن امامم. میدانم اگر او بیاید ھمھ چیز خوب میشود. میدانم بیشتر از ھر چیزی، بیشتر از خانواده، کار، تحصیل و ھر چیز خوبی بھ امام نیاز دارم و اگر او نباشد، نھ مدرک، نھ پول و نھ خانواده نمیتوانند آرامم کنند. خیالم آسوده میشود و ھمھ دعاھایم خلاصھ میشود در خواستن یک امام مھربان، یک پدر، یک پناه در مفاتیح نوشتھ اشک ریختن «حتی بھ اندازه بال مگس» بعد از دعای امداوود، نشانھ پذیرفتن دعاست. و مرضیھ بھ پھنای صورت اشک میریزد. این یعنی حاجتش را گرفتھ است و من ھنوز سوالم سر جایش مانده. وقتی مرضیھ اشکھایش را پاک میکند و بھ من و زینب التماس :گدعا میگوید میپرسم الان توی این شرایط، چھطوری میخوای شھید بشی؟ لبخند میزند
چھطوری و چھ موقعش بھ من ربط نداره. یکی دیگھ تعیین میکنھ خودت چی دوست داری؟ انگار دوباره در یک رویای شیرین فرو رفتھ است دوست دارم توی کربلا باشم؛ ھمین غم رفتن از مسجد با صدای اذان مغرب جان میگیرد در دلم. دوست ندارم بروم. دلم میخواھد بمانم در آغوشش. دلم برای مھماننوازیاش تنگ میشود * دوم شخص مفرد .چھطوری و چھ موقعش بھ من ربط نداره. یکی دیگھ تعیین میکنھ - خودت چی دوست داری؟ - :انگار دوباره در یک رویای شیرین فرو رفتھ است !دوست دارم توی کربلا باشم؛ ھمین - غم رفتن از مسجد با صدای اذان مغرب جان میگیرد در دلم. دوست ندارم بروم. دلم میخواھد .بمانم در آغوشش. دلم برای مھماننوازیاش تنگ میشود * دوم شخص مفرد اینطور کھ خانم حسینی و ھمکاراش درباره دختره تحقیق کردن، فکر کنم بشھ بھش اعتماد کرد. ما ھمھ چیزو دربارهش بررسی کردیم. خانم صابری و ھمکارشون نشستن کامل خطش و پیام رساناش و کنترل کردن. چند وقتھ اکانت تلگرام و اینستاگرامشو پاک کرده. اینطور کھ خانم صابری میگفت، خوشبختانھ ھیچ نشونھای از رابطھ با جنس مخالف پیدا نکردن توی چتھا و پیامھاش. چندبار ھم دانشگاھی ھاش سعی کردن براش پیام بدن و ارتباط بگیرن ولی حتی جوابشونو نداده. خب این خیلی امیدوار کنندهست. یعنی میتونھ خودشو جمع کنھ، پاک مونده و از ھمھ مھمتر، آتو دست کسی نداره خانم صابری یک چیز جالبی درباره ش میگفت. اینکھ خیلی از دخترایی کھ جذب مؤسسھ مامانش شدن، یا دوستای دانشگاھش و بقیھ دوستاش، شبھاتشون رو از دختره میپرسن و توی مسائل مختلف باھاش مشورت میکنن؛ حتی بھ عنوان یک پشتوانھ عاطفی ھم برای بعضیاشون محسوب میشھ. یکجورایی امینشون ھست. شخصیت تأثیر گذاریھ؛ خیلی کارھا میتونھ بکنھ نمیدونم قبول میکنھ ھمکاری کنھ یا نھ. ریسک بزرگیھ؛ چون با مادرش طرفھ. شاید من اگھ بودم قبول نمیکردم، دعا کن قبول کنھ. ما یکی رو نیاز داریم توی اون مؤسسھ، کھ زیر و بَمش رو برامون بکشھ بیرون. این کھ بخوایم نیروھای خودمونو بفرستیم اونجا خیلی زمان بره و ممکنھ خیلی موفق نشھ. اما دختره خیلی راحت میتونھ نفوذ کنھ تازه یک مشکل دیگھ، اینھ کھ ما حداقل تا چند ھفتھ دیگھ میتونیم ازش کمک بگیریم. چون داره برای یک فرصت مطالعاتی میره آلمان. فعلا مشکلی نبوده و بھش گفتیم عادی رفتار کنھ و رفتنش رو لغو نکنھ، اما من مشکوکم. باید ببینیم یک وقت تلھ نباشھ کھ بخوان شکارش کنن و تبدیلش کنن بھ نیروی خودشون
نمیدونم اون دختر از این کھ میخواد تنھا بره یھ کشور دیگھ چھ حسی داره، اما تو کھ خیلی خوشحال بودی؛ یادتھ؟ وقتی اجازه ش رو از بابا گرفتی، بابا اول اخم کرد. گفت تنھایی داری میری؟ تو ھم یھ حالت مظلومانھ بھ من نگاه کردی و گفتی داداشم اونجاست اون مدت. خیالتون راحت بابا ھم کھ فھمید منم ھمونجا مأموریت دارم، خیالش راحت شد. خندید و گفت حالا یک ھفتھ میخوای منو با این اژدھا تنھا بذاری؟ بھ مرتضی اشاره میکرد! راست میگفت، تو کھ نبودی خونھ رو نمیشد تحمل کرد. تو بلد بودی چھطوری فضای خونھ رو شاد نگھ داری. ھمھ ما خودمونو داده بودیم دست مدیریت تو. اگھ تو نبودی ما بلاتکلیف میشدیم دست انداختی دور گردن بابا و بوسیدیش. گفتی حتما برای ھمھمون دعا میکنی. مگھ نھ؟ خب الان بھ دعات نیاز دارم! بھ دعای تو، بھ دعای مامان دیروز کھ با خانم صابری جلسھ داشتیم، بھش گفتم باید یک پرونده جدا برای اون خانم و مؤسسھ ش تشکیل بشھ. خانم صابری ھم موافق بودن. یکی از ھمکارھای خانم صابری کھ اسم جھادیش خانم محمودی ھست، وقتی گفتم پرونده جدا تشکیل بدیم خیلی جدی گفت لطفا روشن کردن تکلیف اون مؤسسھ رو بھ عھده ما بذارین. ماھا زبونشونو بھتر میفھمیم. من نمیتونم اسم خودم رو بذارم زن، ولی نتونم از پس امثال ستاره جنابپور بربیام خانم صابری ھم حرفشو تایید کرد. اینطور کھ بوش میاد، ما با یک خانھ فساد معمولی طرف نیستیم. اصلا انگار ھدف جنابپور فساد و فحشا نیست یا ھدف اصلیش نیست. توی باشگاھش، دخترا و خانمھا رو جذب میکنھ و میکشونھ توی کلاسای مؤسسھش؛ مخصوصاً کسایی کھ یک مشکلی توی زندگیشون دارن و نیاز بھ حمایت عاطفی دارن. بعد از کلاسای توانمندسازی اقتصادی شروع میشھ، کمکم وارد آموزشای عقیدتی میشھ و کار میکشھ بھ عرفانای کاذب قرار شده فعلا خانم صابری با دختر ستاره جنابپور در ارتباط باشھ. منتظریم ببینیم چی جواب میده و حاضره ھمکاری کنھ یا نھ *** این بار در پارک قرار گذاشتھ است. نشستھ ام تا برود آبمیوه بخرد و بیاید. بھ این فکر میکنم کھ اینبار ھم جواب سوالاتم را قطره چکانی و نصفھ نیمھ میدھد یا دقیق تلکیف را روشن میکند؟