eitaa logo
مطلع عشق
280 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
زن لبخند کمرنگی میزند و پیشانی ام را میبوسد مواظب خودت باش دخترم و میرود. عزیز دستپاچھ بلند میشود کھ بدرقھ اش کند و من میمانم و افکار پریشانم. باید با لیلا حرف بزنم... ھمھ چیز را باید برایش بگویم مثل ھمیشھ بھ یکی از ستونھای حسینیھ تکیھ داده ام و تعزیھ شام غریبان را تماشا میکنم. بھ جز صدای تعزیھ خوانان و ھق ھق گریھ و فریادھای گاه و بیگاه بچھ ھا، صدای دیگری نیست. حسینیھ تاریک است و نور سبزی کھ از محل اجرای تعزیھ میتابد، کمی دور و اطراف را روشن میکند. غصھ دختر کوچک، آنقدر برایم بزرگ است کھ فکر ارمیا را از ذھنم بیرون بیندازد. خاصیت روضھ ھمین است. غمھایت را کوچک میکند تا راحتتر با آنھا کنار بیایی؛ بتوانی از بالا نگاھشان کنی و اجازه ندھی غمھای کوچک وقتت را بگیرند. ھر مشکلی، ھرچقدر ھم بزرگ باشد وقتی کنار مصیبت حسین (علیھ السلام) قرار بگیرد کوچک میشود و غمھای کوچک را راحت میشود مدیریت کرد. حالا غم من در برابر یک دخترک سھ سالھ آنقدر کوچک شده است کھ یادم برود خودم ھم بابا ندارم یتیمی، درد بیدرمان یتیمی این مصراع را تا وقتی یادم است رقیھی تعزیھ شام غریبان میخواند و مردم با آن می ُمردند. مثل خیلی از روضھھای دیگر است کھ کھنھ نمیشود. ھزاربار ھم کھ بگویی «میر و علمدار نیامد»، یا بگویی« امشبی را شھ دین در حرمش مھمان است... »، بازھم میتوانی گریھ کنی و زار بزنی. انگار تازه شعر را شنیدهای؛ یک خبر ناگوار و تازه... امشب ھم این بیت تعزیھ شام غریبان بدجور درھم میشکندم. نھ برای خودم؛ برای رقیھ کوچک تعزیھ رسیده بھ آنجا کھ رقیھ کوچولو دارد از عمھاش زینب درباره پدر میپرسد. ناگاه زینب خودش را بھ من میرساند و در گوشم میگوید یھ خانمی اومده در پشتی حسینیھ، با تو کار داره گیرم و متعجب میپرسماشک چشمانم را می کیھ کھ با من کار داره؟ نمیدونم. نمیشناختمش؛ اما اون فکر کنم من رو میشناخت کھ سراغت رو از من گرفت. حدس میزنم لیلا باشد. آرسینھ ھمراھمان نیامده اما نگرانم کھ تحت نظر باشم و ارتباطم با لیلا لو برود. زینب گفت خانمھ عجلھ داشت. معطلش نکن ادامه دارد .....
سلام دوستان ببخشید از دیروز پستی نذاشتم متاسفانه ایتام وصل نمیشد الان خداروشکر وصل شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️توئیت‌یه‌دختربلژیکی‌برای‌آقای‌خامنه‌ای‌ ترجمه: سید علی خامنه ای کیست؟ دوست داشتنی ترین فیلسوف، مرشد عالی، معتمد، رهبر و پدر ‌❣ @Mattla_eshgh
📌 ؛ 🔹 دل برنَکنم ز دوست تا جان ندهم... 🖼 ‌❣ @Mattla_eshgh
10.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاخصه همه جریانات انحرافی یک چیز است آن هم، خروج از ولایت فقیه یعنی اولین چیزی که می زنند و در مقابله و مبارزه با آن بر می خیزند، ولایت فقیه است میدونی چرا ؟؟ چون ولی فقیه برای آخرالزمانی ها در حکم پدر را دارد. برای اینکه سر بچه ای کلاهی بگذارند اول باید دستش را از دست ولی و بزرگش جدا کنند. این جریانات اولین قدم را خروج از ولی فقیه قرار داده اند که در صورت موفقیت، در امور دیگر هم موفق خواهند شد یادمون باشه در آخرزمان دست امت آخرالزمان در دست ولی آخرالزمان باید باشد. ‌❣ @Mattla_eshgh
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهمترین اتفاقی که با ظهور حضرت حجت ارواحنا فداه میفته، چیه؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
زن لبخند کمرنگی میزند و پیشانی ام را میبوسد مواظب خودت باش دخترم و میرود. عزیز دستپاچھ بلند میشود
سی و چهار 🍃روسری و چادرم را جلوتر میکشم تا صورتم پیدا نباشد؛ گرچھ در این تاریکی و نور کمرنگ سبز چیز زیادی پیدا نیست. در پشتی حسینیھ کھ بھ کوچھ تاریک و خلوتی باز میشود، بھ ندرت باز است و مورد استفاده قرار میگیرد. برای ھمین بعید است تحت نظر باشد. از در حسینیھ کھ بیرون میروم، لیلا را میبینم کھ آھستھ سلام میکند و میگوید زود دنبالم بیا آنقدر تنگ رو گرفتھ ام کھ بعید است کسی من را بشناسد اما بازھم از سر احتیاط، نگاھی بھ کوچھ میاندازم کھ کسی در آن نیست. لیلا دستم را میگیرد و میبرد بھ کوچھ روبرویی کھ تاریکتر است. یک ون سبزرنگ با شیشھ ھای دودی در آن پارک شده. نفسم میگیرد وقتی لیلا چند ضربھ آرام بھ در ون میزند و در باز میشود. میخواھد من را کجا ببرد؟ لیلا آرام میگوید زود سوار شو با تردید سوار میشوم و نور چراغ داخل ون چشمم را میزند. لیلا مینشیند و من ھم کنارش. تازه آنجا متوجھ یک مرد جوان و یک خانم تقریبا ھمسن لیلا میشوم کھ داخل ون نشستھ اند. مرد موبایلش را بھ لیلا میدھد و لیلا موبایل را بھ سمت من میگیرد یھ نفر پشت خط باھات کار داره موبایل را با تردید روی گوشم میگذارم و صدای آشنایی میشنوم سلام شازده کوچولو نفسم بند میآید و با شوق میگویم ارمیا جانم؟ با یادآوری آنچھ ظھر دیدم، اشک در چشمانم جمع میشود اما سریع پاکش میکنم. ارمیا حتما فھمیده بھ چھ فکر میکنم کھ میگوید آریل بھت دروغ گفت کھ بترسی حالت خوبھ ارمیا؟ خوب خوبم. خیالت راحت. فقط با کسی در این باره حرف نزن؛ با ھیچکس. باشھ؟
باشھ... ولی اون عکسی کھ آریل فرستاد... اون کی بود؟ بغض صدایش را خش زده است الان دیگھ باید برم. مواظب خودت باشھ ماجرا رو بعدا برات تعریف می کنم تو ھم ھمینطور فعلا موبایل را بھ لیلا میدھم و تماس قطع میشود. مردی کھ تا الان حواسم بھ او نبود با حالتی عتاب آمیز میگوید خیلی کار خطرناکی کردید خانم منتظری ! اگھ کوچکترین اتفاقی براتون میافتاد چی؟ اگھ اون مرد مسلح بود چکار میکردید؟ متوجھ بودید خودتون رو توی چھ موقعیت خطرناکی انداختید؟ آورم تا یادم بیاید مردی کھ روبھرویم نشستھ ھمان مردیست کھ آن شب بابھ ذھنم فشار می دونفر از ھمکارانش آمدند موسسھ درخت زندگی و شنود کار گذاشتند. مرد ھمان سرتیم است و حالا چھره جدی اش را بھتر میبینم؛ چھره ای سبزه و شاید آفتاب سوختھ و ریش پرپشت، موھای دار و درھم، و نگاھی کھ بیشتر زمین و ھوا را میکاود و دور و بر من نمیچرخد. ازموج گیرم لحنش خوشم نیامده و برای ھمین حالت تھاجمی می داشت تعقیبم میکرد! باید خودم از خودم دفاع میکردم. بعدم، کاری کھ من کردم لطمھ ای بھ پرونده شما نزد؛ زد؟ لیلا دستش را روی دستم میگذارد و زمزمھ میکند آروم مرد کھ از لحن من جاخورده موضع دفاعی میگیرد درستھ کھ کار شما مشکلی برای ما درست نکرد؛ اما خودتون چی؟ من بلدم از خودم دفاع کنم مرد کھ از بحث با من ناامید شده، نفس عمیقی میکشد دیگھ از این بھ بعد ھیچ کاری بدون ھماھنگی ما انجام ندید
باشھ مرد انگار تازه رفتھ سر موضوع اصلی اش کھ گفت شما قراره مشرف بشید عتبات، درستھ؟ بلھ کمی سر جایش جابجا میشود و با حالت جدیتری میگوید خوب دقت کنید خانم منتظری ! رفتن با آدمھایی مثل ستاره و آرسینھ میتونھ خیلی خطرناک باشھ برای شما. ما ھنوز دقیقا نمیدونیم چھ برنامھ ای دارن ولی ممکنھ ھر اتفاقی بیفتھ. اما این احتمال ھم ھست کھ جون شما تھدیدخوشبختانھ ھنوز نفھمیدن شما با ما ھمکاری می کنید برای ما، تامین امنیت مردم از جملھ شما مھمترین اولویتھ. برای ھمین خوب بهش فکر کنید؛ مطمئنید میخواید باھاشون برید؟ حالا کھ نگرانی برای ارمیا تمام شده، نگرانی جدیدی جای آن را گرفتھ است. این رفتن شاید مساوی با رفتن در دھان شیر باشد. آھستھ می پرسم َرم چی میشھ؟ شاید بفھمن بھشون شک کردید. اینطوری ھم ممکنھ در معرض تھدید قرار بگیریدنمی دونم اما اگھ ایران باشید راحتتر میتونیم ازتون محافظت کنیم. ضمن اینکھ اگھ بفھمن زیر چتر اطلاعاتی ھستن، سریع میرن توی سایھ و فرصت دستگیریشون رو از دست میدیم و باید سریع عمل کنیم. اما درھرحال، انتخاب با خودتونھ. بھتون حق میدیم قبول نکنید برید این سفر ھر خطری داشتھ باشد بھ دیدن کربلا میارزد. از آن گذشتھ، این حرفھای مرد بھ این معناست کھ رفتنم با وجود ریسک بزرگش، میتواند بھ آنھا کمک کند. یک لحظھ بھ خودم نھیب میزنم کھ اصلا برای چھ زندگی میکنم؟ اگر بودنم بھ درد کسی نخورد با نبودن فرقی ندارد. حالا کھ میتوانم کمکشان کنم نباید عقب بکشم. حتی اگر کشتھ شوم ھم میشود شھادت؛ چیزی کھ ھر آدم عاقلی با یک حساب دودوتا چھارتا میفھمد از ُمردن و تلف شدن بھ صرفھ تر است. میپرسم اگھ برم کمکی از دستم برمیاد؟ ھنوز دقیقا نمیدونیم. اما بیشترین کمک اینھ کھ ما بتونیم این شبکھ رو کامل شناسایی کنیم. درضمن، اگھ تشریف ببرید، بچھ ھای ما دورادور ھستن و حواسشون ھست خطری پیش نیاد یا اگرم اومد وارد عمل بشن
چندلحظھ فکر میکنم و مصمم میگویم انشاءالله میرم مرد جا میخورد و با تعجب میگوید نمیترسین؟ نھ ! من تا اینجا اومدم. بقیھش رو ھم میرم شاید بقیھش مثل قبلیھا نباشھ اشکال نداره. من میتونم از خودم دفاع کنم مرد لبخند کمرنگی میزند و میپرسد کار با سلاح بلدید؟ خواھد مسخره ام کند. خودم را نمیبازم و میگویم حس میکنم با این سوالش می با سلاح سرد بلدم. سلاح گرم رو ھم تقریبا... عموم یکم یادم دادن. اما تا حالا تیراندازی نکردم از پشت کمربندش یک سلاح کمری درمی آورد و نشانم میدھد این سلاح رو میدونید چیھ؟ چیزی ازش میدونید؟ کنم. کلاگ است؛ یک اسلحھ اتریشی. کمی بھ ذھنم فشار میآورم و باکمی بھ سلاح دقت می :گویماعتماد بھ نفس می این باید کلاگ ھفده باشھ. ساخت اتریشھ. خشابش ھفده تایی ھست و کالیبرش نُھ میلیمتری. بُردش پنجاه متره و نواخت تیرش چھل تا در دقیقھ زند؛ انگار این موضوع خیلی برایش جدید نبوده. مرد ھم کھ سعی دارد تعجبش را پنهان کند لیلا لبخند می زند ابرو بالا میدھد و میگوید خوبھ. ولی مھم کار کردن باھاشھ. بلدید خشابش رو جدا کنید و جا بزنید؟ یھ بار عموم یادم دادن. ولی مطمئن نیستم