eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راننده اسنپ یه پیرمرد بامزه بود. مقصد رو رد کرد. گفت اشکال نداره دور می‌زنیم، از قدیم گفتن هرکی خر رو برد بالا خودشم باید برگردونه😳😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
امروز یه خانومی ، یه حرفی زد که بد جور دلمو شکست نه بهتره بگم له شد منی که اهل به دل گرفتن نبودم و با خوش بینی از کنار حرفها با لبخند رد میشدم اینجا کم اوردم له شدن قلبمو احساس کردم ‌انحنای روح من شانه های خسته ی غرور من تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است (قیصر امین پور ) یه ساعتی تو آغوش خدا گریه کردم تا تونستم خودمو آروم کنم کاااش ما ادما یاد بگیریم ... هر حرفی رو نباید زد هر حرفی رو هر جایی نباید زد هر حرفی رو به هر کسی نباید زد هر چیزی که تو ذهنمونه رو نباید لزوما به زبون بیاریم
کاش بفهمیم تواین دنیای پرهیاهوی پر از استرس و اضطراب و ناامنی ادمها آرامششونو از سر راه بدست نمیارن که ، ماها با حرفامون و رفتارهامون ، آرامششونو به باد فنا بدیم لااقل اگه وجودمون برا کسی آرامش نمیاره ، نمک نپاشیم رو زخماشون
ناراحت نیستم ازش 😊 ، آدمها از روی غفلت کارایی میکنن که خودشونم متوجه نیستن این خانوم حتی نفهمید که حرفش قلبمو سوزوند 🍃حرفم اینه ، ما مواظب باشیم دل کسیو نشکنیم ممکنه اونایی که دلشونو میشکنیم جز خدا کسیو نداشته باشن خدایا مارو ببخش بخاطر دلهایی که شکستیم و حواسمون نبود 😔
دل شکسته ی من انس با علی دارد امید از همه بگسسته تا علی دارد منم ز شهر ولایت ز کوچه ی عشاق شناسنامه ی من مهر یا علی دارد خدا مدال علی دوستی به ما داده است به غیر کشور شیعه کجا علی دارد؟ خدا یکی و علی هم یکیست در عالم علی چنانکه خدا را, خدا علی دارد در آن محیط که از دست و پا نیاید کار دل شکسته ی بی دست و پا علی دارد نه در گذشته, در آینده نیز هر ذی روح نظر به مرحمت مرتضی علی دارد به روز حشر برای شفاعت امّت علی , حسین و رسول خدا , علی دارد شاعر : سید رضا موید خراسانی
شبتون بخیر 😊🌸
سلام 🖐دوستان خوبین ؟
داستان آماده ندارم 🙄 حقیقتش اصلا وقت نداشتم ، فک نکنم الان برسم که آمادش کنم میشههه فرداشب بفرستم ؟ 🙈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5917877300757530730.mp3
9.89M
💞 ۳۳ چرا محبتِ بعضی از انسانها، اصلاً به دل نمی نشیند؟ و چرا بعضی از انسانها توانایی جذب دیگران را ندارند؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
🔰 ی اعتراف تلخ دارم ممکنه بعدش خیلی حرف بشنوم ولی مهم نیست عمیقا دلم می‌خواد کار نکنم عمیقا دلم می‌خواد ازدواج کنم و بشینم تو خونه بچه‌مو تربیت کنم عمیقا و شدیدا خسته‌م از این‌همه باری ک رو دوشمه پشیمونم از این‌همه مستقل بودن 😞 🔗 خانم میم (@mosafer366)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆بیانات سماحه الاستاد جناب عالم دهر حضرت آیت الله حسن زاده آملی (ره) 💕در مورد تاثیر انعقاد نطفه
‍ از مادربزرگم پرسیدم : روز خواستگاری چی پوشیده بودی؟ گفت: اووو يادم نمیاد که پنجاه سال پیش بود!!! بابابزرگم از اونور گفت: کت و دامن قرمز. +از همینا باشید لطفا! ❤️ 😂
مطلع عشق
بود و حالا فقط دوختش مانده بود. باید تا فردا حاضرش میکرد. بعد هم به آقای صبوری میگفت کهتا مدتی برای
بیست و پنج 🍃 مقداری از شربت را خورد و گفت : خب زن داداش نمیگی چی کارم داری ؟! به خدا از دیشب که زنگ زدی از نگرانی نتونستم درست بخوابم ... امروزم اول صبح راه افتادم اومدم ببینم چی شده ... بیرون خونه یه نیم ساعتی منتظر وایستادم تا مسعود بره ! میدونستم الانا دیگه راه میوفته ! باز هم همان واژه ی " زن داداش " ! معصومه در دلش به مرضیه آفرین گفت. هزار بار از او ممنون بود که هم زود آمده و هم منتظر رفتن مسعود مانده است ! - یه دقیقه وایستا میام میگم بعت و از جایش بلند شد و به اتاق رفت. به دقیقه نکشید که پاکت نامه به دست، برگشت. روی مبل نشست و پاکت را به سمت مرضیه گرفت. مرضیه با تعجب و تعلل پاکت را از او گرفت و مشغول خواندن محتویات درون نامه اش شد. بعد از خواندن آن چشمانش از تعجب گرد شد ! - نــــه !!! درخواست طلاق ؟؟؟!!! آخه چرا ؟؟؟!!! مگه اختلاف دارین با هم ؟؟؟!!! ببینم دعوا موا کردین ؟؟؟!!! معصومه از سؤال باران مرضیه خنده اش گرفته بود ! آخر خودش هم دلیل این درخواست را نمیدانست ! با حالت طنزگونه ای گفت : یه دقیقه آروم بگیر بذار منم حرف بزنم ! مرضیه که گویی تازه متوجه سؤال بارانش شده بود خودش را جمع کرد و با لحن خجالت زده ای گفت : ببخشید ! معصومه تک خنده ای کرد و گفت : خب ببین منم دلیل این درخواستو نمیدونم ! ینی از وقتی با هم عقد کردیم فقط دو بار با هم حرف زدیم ! یه بار چهار ماه پیش بود که داشتم میرفتم بیرون و گفت آرایشتو پاک کن ! یه بارم چند شب پیش بود که از صدای آهنگ بلند و غمگینش کلافه شدم و رفتم توو اتاقش گفتم آهنگاشو با صدای کم گوش کنه و بعد حسنو با خودم بردم توو اتاقم ! همین ! ینی کل برخوردای ما توو این پنج شیش ماه همین بود ! کار به کارش نداشتم اونم کار به کارم نداشت ! حتی حسنم فقط همون شب و همون یه بار بغل کردم ! مرضیه آه عمیقی کشید و سری به تأسف تکان داد. چهره اش غمگین شد. آخ ! چی بگم از دله داداشم ! شاید از همه بیشتر من بفهممش ! همه ش کنارشون بودم دیگه ! خوب میدونم غم نرگس با مسعود چی کار کرد ! یه زمانی شاد سر خال و خوش برخورد و اجتماعی و مهربون وعاقل بود
نرگس که رفت اینجوری شد ! بهش حق میدم البته ! نرگس خیلی خوب بود ! فرشته بود ! زود رفت ! واقعاً حیف که ... ادامه ی حرفش را خورد. اصلا حواسش نبود که داشت از نرگس جلوی معصومه تعریف میکرد ! شرمنده گفت : ببخشید زن داداش ! ناراحت نشیا ! معصومه لبخندی زد و گفت : نه ناراحت چرا ؟! اینقدم به من نگو زن داداش ! با خنده ادامه داد : فعلاً که داداش جونت داره منو از خونه ش پرت میکنه بیرون ! مرضیه لب گزید ... - از نرگس برام بگو مرضیه متعجب گفت : چی ؟؟! - نرگس ! از نرگس برام بگو ! از اخلاقاش ؛ رفتاراش ؛ برخورداش با مسعود ؛ افکار و عقایدش ! اصن هر چی ازش میدونی بهم بگو ! - ولی ... آخه این چیزا به چه دردت میخوره ؟! مرضیه تمام تعجبش را با نفس عمیقی بیرون داد و گفت : اووم ! خب ... خب ببین نرگس رازدارمسعود بود ... منو که میبینی آدمه به شدت فضولیَم ! هر جوری شده از زیر زبون بقیه حرف میکشم ! شده وقتایی که خوده مسعود یه چیزایی رو بگه ولی از نرگس هیچی درنمیومد ! با مسعود واسه کاراش مشورت میکرد ... اوووم ! خب اگه میخواست جایی بره باهاش هماهنگ میکرد و اگه میگفت نرو نمیرفت ! گاهی خودمم حرصم میگرفت ولی خب میگفت اینجوری بهتره ! دلایل منطقی میاورد واسه همه ی کاراش ! جوری که جای شک و اعتراض باقی نمیذاشت ... قبل اومدن مسعود یهو میدیدی نرگس رفته توو اتاق ! وقتی میومد دیگه اون نرگس قبلی نبود ! بهترین لباسا ! بهترین آرایشا ! یه وقتاییم که مسعود ناراحت بود اصلا باهاش حرف نمیزد ! کنارش بودا ولی باهاش حرف نمیزد تا آروم شه ! اهل شوخی و خنده هم که بود! (خندید) یادمه یه بار من و اون هر کدوم لازانیا پختیم بعد به مسعود گفتیم بخور و بگو آشپز هر کدوم از این لازاانیا ها کیه؟! انقدر اون شب خندیدیم که نگو!
معصومه با خنده گفت : خب پس به این داداشت خیلی خوش میگذشته ! والا به خدا حق داره تارک دنیا شده ! خب به نرگسم خوش میگذشته ! وای نمیدونی مسعود چقد روو نرگس غیرت داشت ! ینی کافی هواشو داشت ! نمیذاشت زیاد خودشو خسته کنه با کارای خونه ! با بهونه های کوچیکم واسش کادویی چیزی میخرید ! خلاصه ش این که همه چیزمون خوب بود و زندگیمون بهشت ! ( آه سوزناکی کشید) ولی حیف خوشیامون حدود یه سال طول کشید فقط ! نرگس چهار/پنج ماهه حامله بود که فهمیدیم سرطان داره.(چشمانش پر از اشک شد) شبی که رفت رو هیچ وقت یادم نمیره. با صدای جیغ و داد حسن از خواب پاشدم ... رفتم ببینم چرا ساکتش نمیکنن ... در زدم جواب ندادن ! رفتم توو اتاقشون دیدم نرگس توو بغل مسعوده ! مسعود متوجه رفتن من توی اتاق که شد سرشو بلند کرد ... داشت گریه میکرد و هی زیر لب میگفت : رفت! رفت پیش صاحبش ! نرگس من رفت ! هی میگفت و گریه میکرد ! نمیدونستم گریه کنم ، حسنو ساکت کنم یا مسعودو دلداری بدم ! اون یه ماه آخرش بعد تولد حسن حالش خوب بودا ! ینی اصلا فکرشم نمیکردیم یهو اینقد آروم و بی سر و صدا بره ! (اشکی چکید) معصومه هم که تحت تأثیر حرف های او قرار گرفته بود چشمانش پر آب شد. نفس عمیقی کشید و گفت : خب بازم بگو ! از افکار و عقایدش بگو ! مرضیه دستی به مژه های خیسش کشید و گفت : دختر عاقلی بود ! هر کاری میکرد یه دلیل منطقی پشتش بود ! اهل نماز و روزه بود ولی اهل افراط نبود... چادری بود ولی فقط جلوی نامحرما... کلاً آدم میانه رو و قابل اعتمادی بود ! من بیشتر از مروارید بهش اعتماد داشتم !همیشه یه حدیث قدسی ای رو میگفت ... کمی فکر کرد و ادامه داد : آها ! ای آدمیزاد ! همه چیز را برای تو آفریدم و تو را برای خودم آفریدم ! میگفت این عاشقانه ترین جمله ی دنیاست که خدا به بنده هاش گفته ! با شنیدن این جمله لبخند ناخودآگاه روی لب معصومه نشست. جمله ی زیبایی بود ! خیلی زود درون قلب و مغزش نفوذ کرد و تکرار شد ! یعنی واقعاً در این دنیا کسی بود که عاشق معصومه باشد ؟! مرضیه از اخلاق ها و عقاید نرگس میگفت و معصومه گوش میکرد و به خاطر میسپرد. مرضیه چند کتاب برای پاسخ به سؤالات دینی و غیر دینی اش به او معرفی کرد. ساعت ده و نیم بود که مرضیه رفت
بعد از رفتن او معصومه به آشپزخانه رفت تا برای ناهار فکری بکند. از امروز باید دیگری میشد ! تنها راهش همین بود ! مسعود را دوست نداشت ! حتی قدر سر سوزنی هم دوستش نداشت ! اما دلش برای او میسوخت ! دلش برای خودش هم میسوخت ! باید سعی میکرد نرگس باشد تا دیده شود ! تا طلاق نگیرد ! تا به عذاب های زندگی قبلش برنگردد ! تا مجبور به تن دادن به دستور عمو مرتضی نشود ! تا ... رو به روی در ایستاد و چند نفس عمیق کشید : تو میتونی معصومه ! لبخند مهربانی روی لبش نشاند. مسعود وارد شد اما طبق معمول اصلاً سر بلند نکرد ! - سلام صدای معصومه شوکه اش کرد. سرش را بلند کرد و بر حیرتش افزوده شد ! او چرا اینطور و با ایلبخند مهربان آن جا ایستاده بود ؟! سرش را پائین آورد و سلامی زیر لب گفت و به اتاق رفت. و باز هم معصومه نفس عمیقی کشید: خوب بود ؟! بد بود ؟! نه خیر افتضاح بود ! همان جا ایستاده بود که مسعود از اتاق بیرون آمد : میره وضو بگیره ! زیر لب گفت و به اتاق مسعود رفت. سجاده ی مسعود روی کمد لباسِ کنارِ در بود. آن را پهن کرد و چشم در اتاق چرخاند تا سجاده و چادر نرگس را پیدا کند؛ اما نبود ! کشو های کمد لباس را گشت و بلاخره چادر و مقنعه و سجاده و قرآن نرگس را پیدا کرد. زیاد وقت نداشت ! فوراً سجاده را پهن کرد. داشت مقنعه را روی سر میگذاشت که مسعود وارد اتاق شد: آروم معصومه ! اصلا بهش توجه نکن ! انگار نه انگار ! ولی مگر میشد ؟! این دومین نگاهِ متعجب مسعود بود که امروز به معصومه می افتاد : دختره مغزش تکون خورده؟! معصومه چادر هم سر کرد اما مسعود همانطور ایستاده بود و با حیرت نگاهش میکرد: گمونم مغزش تکون خورده باشه! با این فکر لب گزید تا خنده اش آشکار نشود. - نمیخوای شروع کنی ؟! پوزخندی زد و گفت : برای نماز خوندن اول باید وضو بگیرین خانوم! ادامه دارد ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرز آدمیت.mp3
10.22M
| «نبودی، کجا بودی؟» این سوال را امام آواره و طرد شده‌ی ما از ما خواهد پرسید!
1.09M
پاسخ به سوالات و شبهات انتخاباتی سوال ۱ : 🔶این همه رای دادیم و چه شد ...؟!
1.02M
پاسخ به سوالات و شبهات انتخاباتی سوال ۲ : 🔷من رای نمیدهم،چون حجاب من دیکته شده است ...