مطلع عشق
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید #قسمت :3⃣ 💞تو کُلّ جلسه خواستگ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :4⃣
💞سر سفره عقد اونقد ذوق زده بود که منو هم به هیجان می آورد...وقتی خطبه جاری شد و بله رو گفتم صورتمو چرخوند سمتش تا بازم اون لبخند زیبای همیشگیشو ببینم...اما به جای اون لبخند زیبا اشکای شوقی رو دیدم که با عشق تو چشاش حلقه زده بود...همونجا بود که خودمو خوشبخت ترین زن دنیا دیدم...محرم که شدیم دستامو گرفت و خیره شد به چشام هنوزم باورم نمیشد بازم پرسیدم:"چرا من…؟"از همون لبخندای دیوونه کننده تحویلم داد و گفت "تو قسمت من بودی و من قسمت تو...قلبم از اون همه خوشبختی تند تند میزد و فقط خدا رو شکر میکردم به خاطر هدیه عزیزی که بهم داده بود.
💞 هر روزی که از عقدمون میگذشت بیشتر به هم عادت میکردیم طوری که حتی یه ساعتم نمیتونستیم بی خبر از هم باشیم...هیچ وقت فکرشو نمیکردم.تا این حد مهربون و احساساتی باشه...به بهونه های مختلف واسم کادو میگرفت و غافلگیرم میکرد...وقتی صحبت از برگشتش به خدمت پیش اومد خیلی دلامون گرفت...بغض و دلتنگی از همون موقع تو چهره هردوتامون پیدا بود وقتی که رفت...یه دل سیر دور از چش همه گریه کردم...بعدشم پناه بردم به دفترچه دلنوشته هام، تقریبا هر روز زنگ میزد سعی میکرد با شوخی و خنده دلتنگیامو کم کنه...
💞خیلی فکر احساساتم بود همه سعیشو میکرد.تا من احساس ناراحتی نکنم...وقتی گفت داره میاد مرخصی اونقده ذوق کردم که همه خونواده خنده شون گرفته بود...هر بارم با گل و شیرینی مستقیم میومد خونه ی ما...
ادامه دارد...✒️
❣ @Mattla_eshgh
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :5⃣
💞طی یه سالی که از عقدمون گذشت روزای شیرین و خوشی رو کنار هم سپری کردیم...طاقت دوری همو نداشتیم میتونم بگم بهترین روزای زندگیمو اون ایام تجربه کردم...وقتی تصمیم گرفتیم زندگی مشترکمونو شروع کنیم با آقا مهدی نشستیم واسه تصمیم گیری...نشست روبروم و یه لبخند دلنشین زد...خنده م گرفته بود...
پرسیدم:"چیزی شده...؟!"
گفت:"موافقی زندگیمونو بیمه کنیم…؟"
پرسیدم:"چطور…؟"🤔
💞گفت :"مثلا جای مراسم عروسی و بریز و بپاش یه سفر بریم پابوس آقا امام رضا (ع)…اونقده ذوق کردم که از جا پریدم خیلی خوشحال شده بودم...مدتی که با هم عقد بودیم معنویت زیبایی رو کنارش تجربه کردم...آرزوم این شده بود که شروع زندگیمونم یه سفر معنوی باشه...
💞بهم گفت:
"همش نگرون این بودم که نکنه تو دلت آرزوی یه عروسی مجلل و زرق و برق دارو داشته باشی از اولش از خدا خواستم دلامون اونقد به هم نزدیک بشه که عقایدمون هم شبیه هم باشه..
خدارو شکر که تو اونقدر خوب و همراهی .سفر مشهدمون خیلی بیاد موندنی و زیبا بود...استاد خاطره سازی بود اونم از نوع شیرین و فراموش نشدنی زندگیمون با توسل به امام رضا (ع) شروع شد...
💞خیلی خوشحال بودم که روزای دوریمون تموم شده و دیگه وارد روزای با هم بودنمون میشیم..ذوق زیادی داشتم میدونستم که زندگی باهاش زندگیِ شیرینی میشه، تموم فامیل به خاطر داشتن آقا مهدی بهم تبریک میگفتن و...همیشه از خوبیاش تعریف میکردن منم خدارو شکر میکردم...
ادامه دارد...✒️
❣ @Mattla_eshgh
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :6⃣
روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت:"خانومی...بیا پیشم بشین کارِت دارم..."گفتم..."بفرما آقای گلم من سراپا گوشم...گفت "ببین خانومی...همین اول بهت گفته باشمااا...کار خونه رو تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی...گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری خسته میشی گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه...
اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...!واقعاً هم به قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی شروع میکرد کمک کردن...
💞مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...من از مهمونا پذیرایی ميکنم..."فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت طاهره خانوم...آقای مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه..."منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم...واسه زندگی اومده بودیم تهران...با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود...
💞سر کار که میرفت دلتنگ میشدم...بر که میگشت،میفهمید با وجود خستگی میگفت..."نبینم خانومی من...دلش گرفته باشه هااا...پاشو حاضر شو بریم بیرون..میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم...اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت...که همه اون ساعتایی که کنارم نبودو هم جبران میکرد...و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل...
ادامه دارد...✒️
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#حرفهای_من_و_خدا #سحر نهم چاره ای ندارم، جز تو بیچاره ای نداری، جز من من بیایم و تو قبولم کنی .
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
حرفهای من و خدا - 10_mixdown.mp3
6.81M
#حرفهای_من_و_خدا
#سحر دهم
یک کلام، دلبر جان...!
با من از رمضان،
تا آخرِ تمام ثانیه هایم عبور کن...
تا... چنگ نزند بر من
ناخن های تیز ناامیدی اش!
@ostad_shojae
☑️تجمعی علیه حجاب
چند روز پیش (دوشنبه) اتفاق مهمی در دانشگاه تهران افتاد. تعدادی از دانشجویان در مخالفت با اجرای قانون تجمع اعتراضی برگزار کردند. خواسته دانشجویان این بود که قانون را اجرا نمی کنیم.
این اتفاق از جهات مختلف اهمیت دارد.
☑️وجه اول خطابش دانشجویان معترض است.
ما هنوز به این سطح از بلوغ نرسیدیم که اعتراض به قانون با قانون شکنی متفاوت است. تجمع این دانشجویان، در اعتراض به قانون نیست بلکه در تقابل با اجرای قانون است. انشالله که فرقش روشنست. برای همین در شعارها می گفتند تا ریشه کنی حجاب یک یاحسین دیگر.
معترض به قانون، مانع اجرای قانون نمی شود و قبل از اصلاح قانون، قانون را زیر پا نمی گذارد ...
معترض به قانون می داند که اعتراض را نباید نزد حراست دانشگاه ببرد و باید مجوز تجمع بگیرد و قس علی هذا.
روشنست.
☑️ وجه دوم این ماجرا خطابش به مسوولین کشورست.
وقتی شهر را رها می کنیم تا چهارشنبه ها و باقی روزهای هفته راعده ای با اباحه گری مانور ابتذال دهند، طبیعی است که از آزادی یواشکی برسیم به تجمع برای قانون شکنی علنی.
حجاب و غیر حجابش بماند. کجای دنیا اجازه می دهند، قانون کشورشان را اینطور بی حیثیت کنند؟
☑️اما وجه سوم ابعاد سیاسی این ماجراست.
حجاب هیچ، قانون هم هیچ. چرا آقایان متوجه نیستند که پروژه کشف حجاب، پروژه امنیتی است. صاحب این پروژه علنا با پهلوی ها و پمپئو و غیره عکس یادگاری دارد تا نشان دهد که کشف حجاب را در خدمت تحریم ها و علیه مردم آورده است. موضوع چهارشنبه های سفید، موضوع حجاب و بدحجابی نیست. موضوع قانون و بی قانونی هم نیست. مشخصا علیه مردم است.
چرا در غفلتیم؟
❣ @Mattla_eshgh
🌸پایۀ بهشتی شدن هرکس از مادر است
📌بازخوانی #سخنان_شنیده_نشدۀ «امام» در تجلیل از مقام «زن» (۱)
💛 اگر در دامن مادر، که بالاترین محل تربیت است، بچه خوب از کار درآمد، این تا آخر به همان تربیت بچگی که شده باقی میماند! -مگر یک عوامل بسیار قویای او را برگرداند
تربیت فرزند از #همه_شغلها بالاترست/ تأثیر مادر در تربیت، بالاتر از #پدر، #معلم، استاد و اجتماع/ شرافت مادرى از شرافت پدرى بیشتر است.
❤️ اسلام میخواهد بچّهها دست مادر را حتماً #ببوسند/ بخش مهمی از مشکلات جامعه در صورت «محترم بودن زن در خانواده» حل میشود!
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید #قسمت :6⃣ روزای اول ازدواج یه
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :7⃣
💞"اینقد لوسم نکن،.دل کندن سخت میشه ها..."بارها اینو ازش شنیده بودم و هر بارم یه شوقی تو چشاش میدیدم و دلم میریخت...یه سال و ۸ ماهی که با هم زندگی کردیم میتونم به جرأت بگم خوشبختی رو به معنای واقعی حس کردم...هر روزش یه خاطره به یادموندنی بود، محبّتاش تمومی نداشت...از صمیم قلب مهربونش محبت ميکرد و عجیب به دل شیدای من مینشست...آرامشی که کنارش داشتم وصف نشدنیه...یه شب که واسه قدم زدن رفتیم بیرون بهم گفت:"خانومی...
💞تو از زندگی با من راضی هستی...؟!"
گفتم: "نخیر…!"با تعجب نگام کرد و گفت :"واقعععاً...؟!"گفتم:"آره که راضی نیستم...من عاااشق زندگی در کنار تواَم..."با صدای بلند خندیدیم و گفت:"ببین خانومی من از با تو بودن خیلی احساس خوبی دارم...تو این یه سال و خورده ای که اززندگیمون میگذره ، طعم شیرین عشق واقعی و بی ریا رو هر دومون چشیدیم...
.
#ز_ما_در_عشق_شیرین_کار_تر_نیست…
#چرا_فرهاد_را_افسانه_کردند…؟!
.
💞اما به نظرت تو زندگیمون یه چیزی جاش خالی نیست...؟"متعجب نگاش کردم و گفتم :"چی مثلا…؟!"با یه حالت لوس و خنده داری گفت:"یه نی نی فسقلی که قراره بشه سرباز آقا..."گفتم.."تو چرا هر چی من تو دلم میگذره رو زودتر میگی...؟!آخه مگه تو علم غیب داری…"خندید و گفت:"آخه اگه من ندونم تو دل خانومم چی میگذره که مرد نیستم...خندیدیم و گفتم:"امون از دست تو... "
ادامه دارد...✒️
❣ @Mattla_eshgh
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :8⃣
.
💞هیچ وقت جنسیت بچه واسمون مهم نبود، میگفتیم همین که بتونیم یه بچه صالح تربیت کنیم خداروشکر...
بهم میگفت:"خانوم...نظرت درباره اسم بچه چیه...؟"گفتم:"هر چی شما بگی قشنگه…"دوران شیرینی بود، مثه همه روزای دیگه ی زندگیمون ولی با یه طعم متفاوت...یه احساس خاصی داشتیم،حس کسی که منتظر یه اتفاق بزرگ و مبارک...
و البته متفاوت تو زندگیشه .یه روز با یه شاخه گل اومدخونه...دستامو گرفت و بوسید...
💞با اینکه این کار واسش یه عادت دوست داشتنی بود...ولی گفتم:"این چه کاریه آقا مهدی…؟گفت :"تو خیلی زحمت خونه رو میکشی...همینجوری هم شرمنده لطفتم...تازه خاطرت عزیزتر میشه…میخوای مامان جونی هم بشی...از حس قشنگی که داشتیم اشک تو چشامون حلقه زد...همیشه منو شرمنده ابراز محبتاش میکرد...بهش گفتم "به خدا،زندگی با تو
برام عین بهشته...
💞حرف از زحمت نزن من روزی هزااار بار خدا رو شکر میکنم بخاطر زندگی کردن کنار تو...حتی با وجود مشکلات و کم و کاستیاش وقتی اطرافیان برخورداشو میدیدن ازم میپرسیدن."واقعاً آقا مهدی تو زندگی مشترک اینقده بهت کمک میکنه...؟!این همه احترام و ارزش دور از ذهنه...ولی من...با همون ادبیات روان ودلنشینش...واسشون توضیح میدادم...که الگوی آقا مهدی...زندگی ائمه علیهم السلامه...
.
#پ_ن:
💞عرض شود که...زن و شوهر...هر چقد که به خدا نزدیک بشن...همون قد به هم نزدیکـتر میشن...و این مهم بدست نمیاد جز با معجزه ی عشق...خدمت داداشای گلم عارضم که...
میگن...بچه شیعه باس...خودشو تو راه خدمت به همسرش"شهید"کنه...خداییش کار هر کسی هم نیستا...مرد میخواد آقا،مرررد...روایت داریم كه حضرت رسول(ص)گفتن..."به زنش خدمت نميكنه...مگه صدیق یا شهید...یا کسی كه اوس كريم...خیر دنیا و آخرتشو بخواد...
📚بحار الانوار_ج١۰٤_ص۱۳۲
آقا مهدی هم یه نمونه بارز کلام حضرت...
آقا بجنبید تا سرتون کلاه نرفته...
#وَ_مِنَ_أَللّهِ_تُوفِیقْ....
ادامه دارد...✒️
❣ @Mattla_eshgh
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :9⃣
💞حالم خوش نبود، رفتیم واسه آزمایش...وقتی برگشتیم خونه حس خوبی داشتم...حس یه اتفاق و تغییر...اونقد غرق افکارم بودم که نفهمیدم کی غذا رو آماده کرده...!دستپختش مثه همیشه حرف نداشت با اینکه اشتها نداشتم ولی طعم غذای اون روز هنوز زیر زبونمه...صبح با صدای مهربونش از خواب بیدار شدم...
💞با یه لبخند زیبا نشسته بود بالا سرم...گفت:"حالت بهتر شده خانومی...؟داشتم میرفتم سر کار دلشوره داشتم...میخوای اصلا امروز نرم و بمونم پیشت...؟"گفتم:"نه بابا خوبم..."به چشاش حالت معصومانه ای داد و گفت :"تو که مریض میشی از دنیا سیر میشم
💞سرمو کج کردم و با لبخند گفتم:
"درسته که تو همیشه خیییلی مهربونی ولی خداییش دیگه داری لوسم میکنیاااا...بابا چیزیم نیست که فردا که جواب آزمایش بیاد میبینی که خبری نیست..."گفت:"پس خیالم راحت...؟حالت خوبه خوبهه.....برررم...؟"گفتم:"آره...برو تا خودم بیرونت نکردم فرداش رفت و جواب آزمایشو گرفت تو خیال خودم بودم که دیدم با یه سلام بلند و لبخند...اومد تو خونه...
💞یه جعبه شیرینی و یه شاخه گل رز هم دستش بود که گرفت سمتم...مونده بودم هاج و واج نگاش میکردم...
گفتم:
"آقا مهدی ی ی...!
چـه خبر شده...؟!
واااای...…نههههه...!
خدایی ی ی...آره ه ه...؟"گفت:"بعععلهههه...تبریک میگم مامان کوچولووو...داریم مامان و بابا میشیم...احساسی که اون لحظه داشتمو.هیچوقت فراموش نمیکنم...بهترین خبری بود اونم از زبون عزیزترین فرد زندگیم...اشک شوق میریختم و خدا رو شکر میکردیم...
ادامه دارد...✒️
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
حرف های من و خدا_11.mp3
10.46M
#حرفهای_من_و_خدا
#سحر یازدهم
باران می گیــرد....
بارانِ نامِ تو
بارانِ نگاهِ تـــو
بارانِ آغوشِ تــو....و مـــــن تازه می شوم!
@ostad_shojae