eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺ظریف در مصاحبه با یک روزنامه سوییسی گفت ایران تاکنون به تمامی تعهدات خود پایبند بوده و آژانس بین المللی انرژی اتمی، پانزده بار آن را تایید کرده که البته پنج بار از این پانزده بار مربوط پس از خروج آمریکا از توافقنامه اتمی بوده است. با این حال روابط اقتصادی ایران با جهان، عادی سازی نشده و اساسا امروز وضع ما به مراتب بدتر از دوران قبل از توافق است؛ به این دلیل که طرف های دیگر، (تعهدات خود در) توافقنامه را اجرا نکرده اند. 🔻صحبت آقای ظریف درست است. ولی ایشان به آخرین‌ علت اشاره کردند. لیست عللی که وضع ما را بدتر از قبل از توافق کرده بسیار طولانی ست... اعتماد و خوش‌بینی به آمریکا و اروپا ندیدن دشمنی ها بی توجهی به هشدارها و شروط رهبری لجبازی با منتقدان گره زدن مشکلات به خارج از مرزها امید بستن به دشمن مذاکره زیر فشار و تهدید بی توجهی به سابقه دشمنی و فریبکاری آمریکا نگرفتن تضمین برای اجرای تعهدات طرف های توافق توافق به هر قیمتی غافل شدن از شرکای منطقه ای و همسایگان ... راستی چه کسی بود که گفت اگر به چهار سال پیش برگردم، باز هم برجام را امضا خواهم کرد؟! 📝 ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از پویش سواد رسانه‌ای
🔴 #زیست_شبانه موضوعی برای پرت کردن حواس مردم و تحریف مطالبات آنان 💢خانم امانی اصلاح طلب شما چگونه دریافتید که خواسته اکثریت مردم زیست شبانه است؟!! نکند وقتی سوار ماشین در حال گذر از خیابان هستید از روی چهره مردم نظرسنجی کرده‌اید!!! ⚠️زیست شبانه فقط جیب آن #چهار_درصد زالو صفت را پُر می‌کند وگرنه کسی که شب را هم کار می‌کند قطعاً اوضاع مالی خوبی ندارد که از زمان استراحتش می‌زند؛ به جای زیست شبانه اقتصادتان را درست کنید. مراقب باشید با رسانه هایشان مطالبات تان را تغییر ندهند. #فریب_نخوریم #عملیات_روانی #جنگ_رسانه_ای 🔸🔹🔸🔹 ☑️ کانال پویش سواد رسانه ای ➡️ @ResanehEDU
─═इई 🍃🌸🍃🌸🍃ईइ═─ 💠✨ دعوا شده بود، آقا امیرالمومنین(ع) رسید. گفت: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره. گفت: به تو ربطی نداره. گفت: ولش ڪن بزار بره. به تو ربطی نداره. دستشو برد بالا، محڪم گذاشت تو صورت علی(ع). آقا سرشو انداخت پایین رفت. مردم ریختن گفتن فهمیدی ڪیو زدی؟! گفت: نه فضولی میڪرد زدمش. گفتن: زدی تو گوش علی(ع)، خلیفه مسلمین. ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد، گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست... دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم نباشه بهتره..... امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه میڪنی یه سیلی تو صورت من میزنی. 📚بحارالانوار ج۴۱، ص ۲۰۳-۲۰۴ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۷۵۸-۷۵۹ ─═इई 🍃🌸🍃🌸🍃ईइ═─ ‌❣ @Mattla_eshgh
🔷 چرا ائمه نمیکردند؟ چرا (عج) ظهور نمیکند؟ 313 یار معروف امام زمان چه کسانی هستند؟ کل شان یا ؟ آیا هنوز بعد از قرنها، 313 نفر نبوده اند تا (عج) کند؟ یا چیز دیگری است👆 شرط ظهور و جهانی است.. (ع) ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
قسمت چهل و یکم: تلفنم زنگ خورد. ڪاش میشد جواب نداد. ڪاش میشد تمام پلهاے ارتباطیم با سایہ هاے شوم زن
چهل و دوم با لحنے سرد وناراحت گفتم: _چیشده حالا یڪ دفعہ دلتنگ من شدے؟! تو هیچ وقت اینقدر پشت هم زنگ نمیزدے! _خیلے بے انصافے! ! من تا حالا بهت زنگ نمیزدم؟! _نگفتم زنگ نمیزدے.!!! گفتم پشت هم میس نمینداختے.حتما اتفاق مهمے افتاده ڪہ اینقدر مصر بودے باهام حرف بزنے! او نفس عمیقے ڪشید و گفت: _اول بگو الان ڪجایے؟ ! _مسافرت!!! سوال بعدے؟؟ او با تعجب سوالم رو تڪرار ڪرد. _مسافرت؟؟؟؟ تو ڪہ جایے نداشتے برے؟! ڪس وڪارے نداشتے!! ڪجا رفتے دروغ گفتم: _اومدم قشم!! و فرداصبح برمیگردم _تو درقشم چیڪار میڪنے؟ چرا تنها رفتے؟!چرا بے خبر؟ _توقع داشتے با ڪے برم؟ با ڪامران ڪہ ڪار دستم بده؟؟ یا با تو ڪہ همش تو اون شرڪت لعنتیت هستے!!! خستہ بودم ..احتیاج داشتم آب وهوایے عوض ڪنم.این ڪجاش اشڪال داره؟ او ڪہ لحنش آرومتر ومهربانتر شده بود با نگرانے پرسید: _ببینم چیشده عزیزم؟ ڪسے اذیتت ڪرده؟ نکنہ ڪامران حرڪتے ڪرده؟ حدسم درست بود.زنگ زده بود تا از زیر زبانم حرف بڪشد چرا ڪامران را دڪ ڪردم.پس ڪامران با مسعود تماس گرفتہ بود.حالا چہ حرفهایے بینشون رد وبدل شده بود خدا میدانست.هرچند پیش بینے آن حرفها زیاد هم سخت نبود. گفتم:نہ ڪامران تا حالا ڪہ یڪ جنتلمن ڪامل بوده واز ناحیہ ے او خطرے تهدیدم نڪرده! او با ڪلافگے پرسید: _پس دیگہ چہ مرگتہ؟ حوصلہ ے سین جین شدن نداشتم .با بے حوصلگے گفتم: _نسیم من واقعا حوصلہ ے حرف زدن ندارم.وقتے برگردم همہ چیز رو توضیح میدم.. فقط الان ڪارے بہ ڪارم نداشتہ باشید. نسیم آهے ڪشید و با لحن دوستانہ اے تهدیدم ڪرد: _والا من ڪہ نفهمیدم تو دقیقا چہ مرگتہ.وحتے نفهمیدم تو چطورے تڪ وتنها رفتے قشم! فقط امیدوارم این تنهایے ڪمڪت ڪنہ تصمیم درستے بگیرے و ڪارے نڪنے ڪہ بعدها پشیمون شے. بے اعتنا به تهدیدش گفتم: _بسیارخوب ممنون ڪہ درڪ میڪنے...فعلا .. و گوشے رو قطع ڪردم. رفتم سمت میزمون.حاج مهدوے اونجا نبود.فاطمہ تا منو دید در حالیڪہ باقے مونده ے غذاها رو داخل ظرف یڪبار مصرف میریخت گفت: دیرڪردے چقدر!!! غذات از دهن افتاد! پرسیدم :حاج آقا ڪجاست؟ گفت:نمیدونم.غذاشو سریع خورد و پاشد رفت.بنده خدا معذب بود.نباید اصرارش میڪردے اینجا بشینہ. ⏪ادامہ دارد........ ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت چهل و سوم: من ڪہ تحت تاثیر حرفهاے نسیم هنوز عصبانے بودم، گفتم: _چہ ربطے داره؟! مگہ ما لولوییم؟!! یڪ لقمه غذا بود دیگہ..با ڪنار ما غذا خوردن حلال خدا حرام میشد؟ !!! از طرفے شما در این رستوران جاے خالے میبینے ڪہ این حرفو میزنے؟ مطمئن باش اگر اینجا نشستنشون مشڪل داشت خودشون نمینشستند!! فاطمہ متعجب از لحن تندم گفت: _چیزے شده؟ انگار سر جنگ دارے! بہ خودم اومدم.حق با او بود.خیلے در رفتارم وحرف زدنم تنش وجود داشت. معذرت خواستم و بہ باقے مونده ے غذام نگاهے انداختم ولے دیگر میل بہ خوردن نداشتم.فاطمہ دستش را روے دستم گذاشت وگفت: _من اینا رونپرسیدم تا ازم معذرت بخواے..پرسیدم چون نگرانتم. لبخند قدرشناسانہ اے زدم: -خوبم....واسہ تغییر باید از خیلے چیزها گذشت. .دارم میگذرم...مهم نیست چقدر سختہ..مهم اینہ ڪہ دارم میگذرم. فاطمہ بانگرانے پرسید: _ڪمڪے از دست من برمیاد؟ _آره..شاید دعا! ڪیفم رو از روے میز برداشتم. گفت:غذات هنوز تموم نشده... نگاهے دوباره به بشقابم انداختم ونجوا ڪردم: -بس بود!تا همینجاش هم طعمش برام خاطره شد.. ⏪ادامہ دارد....... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت چهل و چهارم: فاطمہ گیج و منگ از حرفهام فقط نگاهم ڪرد. حاج مهدوے از آنسوے سالن بہ طرفمون مے اومد و من قد وبالاے او را در دل تحسین میڪردم.تصور ڪردم اگر او بجاے این لباس ڪت وشلوارے شیڪ میپوشید چقدر جذابتر و جنتلمن تر از مردهاے دورو برم بود! او با اینهمہ جذابیت چرا حاضر بہ پوشیدن این لباس شده بود؟!او هم جوان بود، هم زیبا!! او هم میتوانست مثل باقے مردهاے هم سن وسال خودش لباس بپوشد وجوانے ڪند ولے این راه واین لباس رو انتخاب ڪرده بود.هرچند من عاشق این لباس بودم.لباسے ڪہ خوشبختانہ تن هرمردے در اطرافم دیدم مهربان و شریف بود! حالا یا این از خوش اقبالے من بود یا بخاطر خاطرات خوب ڪودڪیم... نزدیڪمون شد.. باز با همان نگاه محجوب! گفت:ببخشید معطل شدید.. من او رو معطل ڪرده بودم..من او را از ڪار وزندگے انداختہ بودم اونوقت او از ما بابت معطلے عذر میخواست! ازمن پرسید :بهترید؟ وقتے مستقیم مرا خطاب قرار میداد غرق شادی میشدم.با نگاهے مستقیم زل زدم بہ چشمانے ڪہ فقط گوشہ ے چادرم رو میدید وگفتم: خیلے خوبم..مگر میشہ بنده هاے خوب خدا منو مورد لطف وعنایت خودشون قرار بدن و من خوب نباشم! چقدر شبیہ خودش حرف زدم! حتے لحن حرف زدنم همانند خودش بود..ڪاش حیاے نگاه او هم یاد بگیرم.!! فڪر میڪنم از زمانیڪہ خودم رو شناختم چشمانم حیا نداشت.!! حاج مهدوے یڪ لحظہ نگاهش بہ نگاهم گره خورد و چهره اش تغییر ڪرد.عبایش رو مرتب ڪرد و بدون ڪلامے با قدمهاے بلند بہ سمت در رفت. قلبم از جا حرڪت ڪرد. فاطمہ بے خبر از همہ جا پلاستیڪ غذاها رو از روے میز برداشت و درحالیڪہ بازوے منو میگرفت گفت:زود باش فڪ ڪنم خیلے دیره.حاج مهدوے عجله داره ⏪ادامہ دارد....... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت چهل و پنجم: صداے ضربان قلبم رو از گوشهاے ملتهبم میشنیدم و داشتم ڪر میشدم. چرا او اینطورے نگاهم ڪرد؟ نڪنہ منو شناخت؟ یا مبادا نگاه بیحیام موجب شد ڪہ او فڪر ڪنہ من با نیت نگاهش ڪردم؟! اے لعنت بہ این چشمها! اے لعنت بہ این نگاه! حاج مهدوے حتے در خیابان هم با ما هم قدم نشد. انگار ما با او نبودیم. انگار ما وجود نداشتیم. فاطمہ بے توجہ بہ حال و روز من باغرولند در حالیڪہ نفس نفس میزد و میخواست زودتر بہ حاج مهدوے برسیم گفت: _اے بابا...این بنده ے خدا چرا داره تختہ گاز میره.ڪلیه ام درد گرفت.مگہ تو غذا چیزے بوده؟ من ڪہ میدانستم عامل این رفتار منم با گلویے ورم ڪرده از بغض، فقط راه میرفتم.نہ با قدمهاے تند بلڪہ با گامهایے سنگین. بالاخره حاج مهدوے ایستاد. وباز قلب من هم ایستاد! از دور میدیدم ڪہ تسبحیش رو در مشتش فشار میدهد.انگار داشت گلوے مرا میفشرد..یڪ قدم بہ عقب برداشت و ما رو دید ڪہ مثل لشڪر شڪست خورده بہ سمتش میریم. فاطمہ جلوتر از من بود و حالا دستے بہ پهلو داشت.حاج مهدوے بہ آرومے بہ سمتمون اومد. در دلم غوغایے بود.تصاویر ڪابوسم جلوے چشمانم رژه میرفت و هر آن احساس میڪردم همه چیز خراب میشہ. وقتے بہ ما رسید هنوز چهره اش درهم بود. فاطمہ از روے حیا.، دستش رو از پهلویش برداشت. حالا اگر من جاے او بودم آه ونالہ هم چاشنے ڪارم میڪردم تا توجہ حاج مهدوے رو بہ خودم جلب ڪنم! ولے دنیاے من وفاطمہ خیلے با هم فرق داشت.حاج مهدوے با نگاهے سنگین خطاب بہ فاطمہ گفت: -من تند میرم یا شما آروم راه میاین؟! فاطمہ هن هن ڪنان گفت.: -حاج آقا نمیدونم.فقط میدونم واقعا من یڪے از نفس افتادم.. ⏪ادامہ دارد......... ‌❣ @Mattla_eshgh
۲۳ ✴️عروس نمونه ✅از اول زندگی به خوشایندها و ناخوشایندهای مادرشوهرتان توجه کنید. 👈تا شما را یک طرفدارِ جدید، بداند، نه یک رقیب؛ برای تصاحب قلب پسرش😉 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#تحقیق_در_ازدواج در مورد ازدواج یکی از مواردی که نادیده گرفته می شود بحث تحقیق در ازدواج است. شناخ
در مورد ازدواج یکی از مواردی که نادیده گرفته می شود بحث تحقیق در ازدواج است. شناخت فامیلی وتایید معرف کفایت نمی کند. خب تحقیق کردنی که ما مد نظر داریم فرق می کند با تحقیقی که مرسوم است چون تحقیقات فعلی نه کامل است و حساب شده. یه تحقیق اولیه داریم که باید قبل از جلسه خواستگاری صورت بگیرید و یک تحقیق اصلی که بعد از جلسه خواستگاری. در تحقیق اولیه بیشتر در مورد مباحث همتایی خانوادگی از نظر دینی وفرهنگی مد نظر است وسن وتحصیلات ونظام وظیفه وشهر محل زندگی پرسیده می شود آن هم در همان تماس تلفنی که برای خواستگاری برقرار می شود. اما تحقیق اصلی و کامل بعد از جلسه خواستگاری است. ✳اما کجاها برای تحقیق بریم؟؟ همکاران و همکاران والدین فرد( درصورت شاغل بودن) سرپرست محل کار هم کلاسی ها دوستان همسایگان( همسایگان قدیمی در صورت تغییر محل زندگی) محل تحصیل( حراست دانشگاه) معلمان واستادان 🔸سوالات تحقیق توضیحی باشد نه با بله وخیر ختم شود. بعنوان مثال: روابط اینها با همسایه ها چگونه است؟ مجالسشان را چگونه برگزار می کنند؟ 🔸فرد تحقیق کننده پخته ودنیا دیده باشد. حوصله تحقیق را داشته باشد از روحیات دختر یا پسر اطلاع کافی داشته باشد. افرادی که حوصله تحقیق ندارند لطفا سری به راهروهای دادگاه ها بزنند. ادامه دارد....... 🖌استاد سعید مهدوی ‌❣ @Mattla_eshgh
۵ 🔅خوشبختــی؛ رضایت کلی از زنــدگی است. 💭همین که در پی آن هستید که دیگران را شاد کنید، 💭به فکر آینده هستید 💭سختیها را زمینه آسایش میدانید 💭در راستای اهدافتان با توکل بر خدا گام برمیدارید 💭متناسب با حوادثی که پیش می آید، برنامه ریزی میکنید و با نشاط هستید؛ همه و همه نشانه این است که : ♥️ شما خوشبختید. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
. 18 #اصلاح_خانواده ❓وظیفه یا لطف؟!❓ 🔴یه روحیه و طرز فکر غلطی هست که خانم ها و آقایان بزرگوار باید
. 19 جر و بحث! 🔶توی یه خانواده ، هیچ وقت زن و شوهر نباید شرایطی رو پیش بیارن که روشون تو روی هم باز بشه❌ همیشه باید یه سری حرمت هایی حفظ بشه. 🔹برای همین ، اولا تا اونجا که میشه جر و بحث نکنید. 🔹ثانیا به فرض که یه موردی پیش اومد سعی کنید زود جمعش کنید. نذارید بحث به حرمت شکنی برسه. شما سعی کن که ادامه ندی.✔️👌🏼 حاج آقا اگه حرف نزنم حرف همسرم به کرسی میشینه!😤 خب به کرسی بشینه! این خیلی بهتر از اینه که حرمت ها بینتون شکسته بشه.✅ توی زندگیت اهم و مهم کن. بعضی چیزا خیلی مهم تره. نذار به خاطر چیزای کم اهمیت تر ارزش های مهم رو از دست بدی.👌🏼🔺 🔰از امشب تمرین میکنی برای این که جر و بحث و کل کل نکنی. متاسفانه این موضوع توی فیلم ها زیاد دیده میشه. ازتون خواهش میکنم فیلم نبینید . مخصوصا فیلمای ایرانی.⛔️ توی اکثرش دیده میشه که زن و شوهر ها به هم میپرن! این خیلی ناجوره.❌ توکل کنید به خدا و یه زندگی قشنگ رو بسازید. برای اینکه عبد بهتری بشی، توی این امتحانات موفق عمل کن. ثمره شیرینش رو خواهی دید... اصلاح خانواده روزهای یکشنبه و چهارشنبه در 👇 🌹🆔 @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
YEKNET.IR - shoor - shabe 1 muharram 98 - pouyanfar.mp3
4.94M
🎧 #بشنوید🎧 🔳 #شور 🌴کاری بکن برام ارباب 🌴تا #اربعین بیام ارباب 🎤 #محمدحسین_پویانفر ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
مطلع عشق
قسمت چهل و پنجم: صداے ضربان قلبم رو از گوشهاے ملتهبم میشنیدم و داشتم ڪر میشدم. چرا او اینطورے نگاهم
چهل و ششم حاج مهدوے نفس عمیقے ڪشید و با لحن آرومترے گفت: -شرمندتونم.آخہ خیلے دیره.اگر عجلہ نڪنیم نمیتونیم بہ ڪاروان برسیم. من مغموم وشرمنده چشم بہ سنگ فرش خیابون دوختہ بودم و دندان بہ هم میساییدم. امروز چقدر روز بدے بود..نہ بے انصافیہ..امروز بیشترین وقتم رو با حاج مهدوے گذروندم.پس نمیتونست روز بدے باشه!! همہ چیز در آینده معلوم میشہ...معلوم میشہ امروز روز خوبے بوده یا بد.!!! روزهاے فراوونے در زندگیم بودند ڪہ گمان میڪردم خوبند والان از یادآوریش شرم میڪنم.وروزهایے بد رو تجربہ ڪردم ڪہ حالا با لبخند ازشون یادمیڪنم.!حاج مهدوے در مقابل من مثل سنگ بود.سخت وخارا !!! اما در مقابل فاطمہ سراسر خضوع و احترام بود و این واقعا مرا آزار میداد!اونقدر در اون لحظات احساس بد و تحقیر آمیزے داشتم ڪہ دلم میخواست پشت ڪنم بہ آن دو و ازشون جداشم. داشتم با خودم دودوتا چهارتا میڪردم که فاطمہ با صداے نسبتا بلندے صدام ڪرد: -خانوم حسینے؟؟ میگم نظر شما چیہ؟ با دلخورے و بی اطلاعے پرسیدم: -درمورد چے؟ فاطمہ ڪہ واضح بود فهمیده من یه چیزیم هست با لحن آروم ومحترمانه اے گفت: _حاج آقا میفرمایند بہ ڪاروان نمیرسیم چون احتمالا دیگہ توقف ندارند.موافقید خودمون بریم اردوگاه؟ من با دلخورے و بغض گفتم: _براے من فرقے نمیکنہ.من چیڪاره ام ڪہ از من سوال میڪنید.مسوول هماهنگے شما هستید.من فقط یڪ حرف دارم واون ابراز شرمندگیہ بخاطر وضع موجود.. فاطمہ اخم دلنشینے ڪرد و در حالیڪہ دستمو میگرفت گفت.: _این چہ حرفیہ عزیزم؟! شما حق ندارے شرمنده باشے.این اتفاق ممڪن بود واسہ هرڪسے بیفتہ. اما حاج مهدوے هیچ ڪلامے نگفت. و قلبم رو واقعا بہ درد آورد. اشڪ در چشمانم جمع شد... ⏪ادامہ دارد........ ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت چهل و هفتم : قلبم بہ درد آمد. حس بے پناه شدن داشتم. مثل همون روزے ڪہ داییم تو خیابون دیدتم..مثل همون شبے ڪہ اون خانومہ از صف اول جدام ڪرد فرستادتم آخر صف... اون روزها هم نمیخواستم اشڪم پایین بریزه ولے اشڪهام فرمانبردار خوبے نبودند.آبرومو بردند! مثل امروز! نمیخواستم حاج مهدوے یا فاطمہ اشڪهامو ببینند . پشتم را بہ آنها ڪردم و وانمود ڪردم ڪہ چادرم رو درست میڪنم. سریع از زیر چادر اشڪهاے بی پناهم رو از روے گونہ هام پاڪ ڪردم. فاطمہ ڪنار گوشم نجوا ڪرد. -عسل چتہ؟! چرا امروز اینطورے شدے تو.. جواب ندادم.بغصم رو قورت دادم و با غرور راه افتادم. حالا حاج مهدوے و فاطمہ جاموندند. ولی طولے نڪشید ڪہ عطر حاج مهدوے رو ڪنار خودم حس ڪردم. باز طبق عادت همیشگے ریہ هام رو پر از عطر آرامش بخشش ڪردم. او با لحن آرومے گفت: ڪجا تشریف میبرید؟ راه از این طرفہ. ایستادم. چشمهام تازه خشڪ شده بود. وقتے باهام حرف زد دوباره خیس شدند.نگاهش ڪردم. تمام اندامش رو بہ سمت من چرخانده بود ولے نگاهم نمیڪرد. تصویرے ڪہ مدام در این چند مدت تڪرار میشد! میدونستم اینبار دیگہ بہ هیچ طریقے نگاهم نمیکنہ. ولے من فرصت داشتم. فرصت داشتم او رو با دقت بیشترے ببینم.چشمهاے درشت وروشنش، ریشهاے یڪ دست و خرمایے رنگش..و ترڪیب بندے عضلہ هاے صورتش ڪہ خداوند با هنرمندے تمام نقاشیش ڪرده بود.!! فهمید نگاهش میڪنم.مردمڪ چشمهایش را مقابل صورتم چرخاند و ..یڪ...دو..سه.. نمیدونم چند ثانیه شد ولی نگاهم ڪرد..اینبار در نگاهش سوال موج میزد و نفرت!! نگاهم رو ازش گرفتم چون واقعا نمیخواستم نظاره گر نفرتش باشم.اگر فاطمہ اینجا نبود داد میزدم.هوار میڪشیدم ڪہ آهاے چه خبره؟! جرم من چیہ ڪہ اینطورے نگاهم میکنے؟! من شاید مثل فاطمہ پاڪ و باوقارنباشم..ولے اونقدر شخصیت دارم ڪہ گدایے محبت تو رو نڪنم پس خودت رو نگیر... ⏪ادامہ دارد....... ‌❣ @Mattla_eshgh
قسمت چهل و هشتم: فاطمہ بهانه بود..من هیچ وقت شهامت گفتن این جملات رو نداشتم چون مدتها بود فراموش ڪرده بودم درد تحقیر شدن رو..چون مدتها بود مغرورانہ زندگے میڪردم.با اخم از فاطمہ پرسیدم: از ڪجا باید بریم؟ حالا بهتر شد.!! بگذار من هم مثل خودش باشم.چرا باید او را مخاطب خودم قرار بدم وقتے او ڪوچڪترین توجهی بہ من ندارد! از این بہ بعد با او ڪلامے حرف نمیزنم ڪہ مبادا خداے ناڪرده موجب گناه ایشون بشم!!! فاطمہ ڪہ هرچہ بیشتر میگذشت گیج تر و سردرگم تر میشد نگاهے بہ هردوے ما ڪرد.حاج مهدوے بہ فاطمہ مسیر رو اشاره ڪرد و هر سہ نفر راه افتادیم.ڪنار خیابان ایستاد و با ماشینهایے ڪہ ڪنارپاش ترمز میڪردند درباره ے مسیر وقیمت حرف میزد. فاطمہ با شرمندگے بہ من گفت:عسل به گمونم میخوان دربست بگیرن.میدونے هزینش چقدر بالا میشہ؟ ! من عصبے و سر افڪنده درحالیڪہ دندانهامو فشار میدادم گفتم: -نگران نباش.. فاطمہ با تعجب پرسید:هیچ معلومہ چتہ؟ چیشده آخہ؟! چرا یڪ دفعہ اینقدر تغییر کردے؟! حاج مهدوے هم یہ مدلیہ اگہ تمام مدت ڪنارتون نبودم شڪ میڪردم یہ چیزے شده. فاطمہ اینقدر پاڪ و معصوم بود ڪہ نمیدونست بخاطر یڪ نگاه غیر عمد این اوضاع پیش امده وحاج مهدوے هم مثل باقے نزدیڪانم منو با بے رحمے قضاوت ڪرده.. پوزخندے زدم و سر تڪان دادم.ولے فاطمہ اینقدر دانا و با ادب بود ڪہ سڪوت ڪرد و با اینڪہ میدانست پوزخند من خیلے جوابها در پسش داره چیزے نپرسید! بالاخره حاج مهدوے با یڪ نفر ڪنار اومد و بہ ما اشاره ڪرد سوار ماشین بشیم.وقتے نشستیم هنوز راننده درمورد قیمت حرف میزد -حاج آقا بخدا هیچڪس با این قیمت نمیبرتتون..من بہ احترام لباستون واین دوتا خانوم بزرگوار اینقدر طے ڪردم! حاح مهدوے با خنده ے ڪوتاهے گفت:ان شالله خدا خیرت بده برادرم.ما هم اینجا مسافریم.خوبہ ڪہ رعایت میهمان میڪنید.بیخود نیست ڪہ مردمان جنوب در مهمان نوازے شهره اند! من ڪہ حسابے همہ ے اتفاقات اخیر ذهنم رو آزار میداد و با رفتار بے رحمانہ ے حاج مهدوے سرافڪنده وتحقیر شده بودم میان حرف آن دونفر پریدم و از راننده پرسیدم: _آقا ببخشید چند طے ڪردید؟ راننده ڪہ جاخورده بود نگاهے از آینہ بہ من ڪرد و با مظلومیت گفت:سے تومان!! من چشمهام رو بستم و در سڪوت ماشین از پنجره ے فاطمہ، دست نرم وگرم باد رو مهمون صورتم ڪردم. ⏪ادامہ دارد........ ‌❣ @Mattla_eshgh
صباح الخیـــــر 😊 ‌❣ @Mattla_eshgh
نه اینکه داور مرد نداشته باشیم؛ عزم جزم کردن که قبح شکنی و حیازدایی کنن برای اختلاط زن و مرد! و چه زمانی بهتر از سنین پایین! 🔔زنگ خطر امنیت روانی کشور. ❌برنامه سازماندهی شده و مشکوک مدیران غربگرا برای گسترش اختلاط زن و مرد و رواج فساد در عرصه ورزش برای مسابقات فوتبال نوجوانان پسر استان بوشهر از داور زن استفاده کردند. برنامه کاملا مشخص است ،چه ضرورت و یا نیازی به حضور داور زن برای مردان میباشد جز قبح شکنی و زمینه سازی برای اختلاط هرچه بیشتر زنان و مردان در میدان ورزش؟ نتیجه این اختلاطها هم که کاملا مشخص است . این بخشی از پروژه اندلسیزه کردن جامعه ایران است . به این رفتارهای مشکوک مدیران غربزده دولت روحانی تنها با نگاه ضدامنیتی باید توجه کرد نه یک آسیب فرهنگی ساده، شبکه های نفوذ غرب بشدت فعال هستند. ‌❣ @Mattla_eshgh
... میخواهم از زیبایی هایت بگویم .. از مشکی ساده ات .. صورت زیبا و قشنگت .. عفت و نجابتت .. بانویِ سر به زیرِ شهر .. چه زیبا قدم میگذاری بر کوچه و خیابان ها.. بانوی پاک دامن آقایمان (عج) عشق میکند وقتی تو از خانه بیرون می‌آیی .. نگاهت میکند .. میبیند که از نگاه ها در امانی ُ خدایت را شکر می‌کند که تو چادر به سر میکنی از مادرش (س) تشکر میکند برای پروراندن دختری به این پاکیُ نجیبی.. بانو چادرِ ساده ات بسیار زیباست ..باورکن.. 😊 😉 ‌❣ @Mattla_eshgh
. . 👑 تقدیـمـ بـهـ چــادرمـ 👑 .... . . با من بمــــان....💚 این همه عـــــــزت و شخصیت را 👈تـــو به من داده ای … بر سَرم باش و عزیزمـ کن پیش خدا … . در جایـــــــــــی خوانــــــدم ؛ . پرچم حسیــــــــــن(ع) . به دست عباس(ع) است  و بر سَــر زینب(س) …! . اینجاست که کشف حجاب … می شود ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 18 🔴متاسفانه ما با مبارزه با نفس نکردنمون خودمون رو ضعیف کردیم بر
19 🔷زندگی خوب ، آخرت خوب🔷 🔰اگه کسی میخواد توی همین زندگی دنیایی خودش ،ضعیف نباشه و پیدا کنه ◀️باید "اهلِ مبارزه با هوای نفس" بشه 💯👆✅ 🌐 ببینید هدفِ دنیایی مبارزه با نفس ←رسیدن به زندگی بهتر→ هست💖 ⭕️ اگه کسی قدرت نداشته باشه که زندگی دنیایی خوبی برای خودش فراهم کنه حتماً آخرتِ خوبی هم نخواهد داشت👌 🔥🔚🌏 💠قرآن در مورد چنین افرادی میفرماید : ✨بگو آیا شما را آگاه کنیم که اعمالِ چه کسانی بیش از همه به زیانشان بود؟ ➖آن هایی که تلاششان در زندگی دنیا تباه شد، در حالی که خیال میکردند کارِ نیکو میکنند......✨ *{ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمٰالاً اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً....}* 📖سوره مبارکه کهف// آیات ۱۰۳ و ۱۰۴ 🌺🔹🌺🔹 ⚠️گاهی با برخی مذهبی ها که صحبت می کنیم میبینیم که خیلی در مراسماتِ مذهبی شرکت میکنن و اهل بسیاری از گناهان نیستن ؛ 🔴 اما متاسفانه اهلِ مبارزه با نفس هم نیستن! و طبیعتاً "زندگی خیلی سخت و ناراحت کننده ای" هم دارن😒 💢🔺💢🔻 🚨با این وجود خیال میکنن حالا که دارن توی دنیا سختی میکشن حتماً آخرتشون خوبه!!😏 * نه عزیزدلم ... ⚠️کسی که زندگی دنیایی خوبی نداشته باشه آخرتش هم بد خواهد بود .... ♨️✅✔️ ‌❣ @Mattla_eshgh