📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت...
🖋 قسمت نود و ششم
دقایقی به اذان مغرب مانده بود که مجید با لبهایی خشک از روزهداری و چشمانی که از شدت تشنگی گود افتاده بود، به خانه بازگشت. دلم میخواست مثل روزهای نخست ازدواجمان در مقابل این همه خستگیاش، بانویی مهربان و خوشرو باشم، ولی اندوه پنهان در دلم آشکارا در چشمانم پیدا بود که با نگاه مهربانش به دلداریام آمد و پرسید: «حال مامان چطوره؟» نومیدانه سرم را به زیر انداختم و با صدایی که میان بغض گلویم دست و پا میزد، پاسخ دادم: «خوب نیس مجید، اصلاً خوب نیس!» همانطور که نگاهم میکرد، دیدم که از سوزِ پاسخ محنت بارم، چشمانش آتش گرفت و به جای هر جوابی، اشکی را که به میهمانی چشمانش آمده بود، با چند بار پلک زدن مهار کرد و ساکت سر به زیر انداخت. سفره افطارمان با همه شیرینی شربت و خرمایی که میانش بود، تلختر از هر شب دیگر سپری شد که نه دیگر از شیرین زبانیهای زنانه من خبری بود و نه از خندههای شیرین مجید!
سلام نماز عشایم را که دادم، دیدم مجید در چهار چوب در اتاق با سرِ کج ایستاده تا نمازم تمام شود. پیراهن مشکیاش را پوشیده و با همان مفاتیح کوچک، مهیای رفتن شده بود. در برابر نگاه پرسشگرم، قدم به اتاق گذاشت، مقابلم روی زمین نشست و منتظر ماند تا تسبیحاتم تمام شود. ذکر آخر را که گفتم، پیش دستی کردم و پرسیدم: «جایی میخوای بری؟» شرمنده سرش را پایین انداخت و با صدایی گرفته پاسخ داد: «دلم نمیخواد تو این وضعیت تنهات بذارم الهه جان! ولی میرم تا برای مامان دعا کنم!» سپس آهسته سرش را بالا آورد تا تأثیر کلامش را در نگاهم ببیند و در برابر سکوتم با مهربانی ادامه داد: «راستش من خیلی اهل هیئت و مسجد نیستم. ولی شبهای قدر دلم نمییاد تو خونه بمونم!» و من باز هم چیزی نگفتم که لبخند غمگینی روی صورتش نقش بست و گفت: «امشب میخوام برم احیاء بگیرم و برای شفای مامان دعا کنم!» همچنانکه سجادهام را میپیچیدم، زیر لب زمزمه کردم: «التماس دعا!»
میترسیدم کلامی بیشتر بگویم و از احساس قلبیام با خبر شود که چطور از صبح دلم برای توسلهای شیعهوارش به تب و تاب افتاده و به این آخرین روزنه اجابت، چشم امید دارم که سکوتم طولانی شد و پرسید: «الهه جان! ناراحت نمیشی تنهات بذارم؟» لبخند کمرنگی زدم و با لحنی لبریز عطوفت جواب دادم: «نه مجید جان! ناراحت نیستم، برو به سلامت!» از آهنگ صدایم، دلش آرام گرفت، سبک از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت. پشت در که رسید، به سمتم برگشت و با مهربانی تأکید کرد: «الهه جان! اگه کاری داشتی یه زنگ بزن.» و چون تأییدم را دید، در را گشود و رفت و من ماندم با حسرتی که روی دلم ماند و حرفی که نتوانستم به زبان بیاورم! تردید داشتم که آیا راهی که میروم مرا به آنچه میخواهم میرساند یا بیشتر دلم را معطل بیراهههای بینتیجه میکند! میترسیدم که عبدالله باخبر شود و نمیتوانستم نگاه ملامتبارش را تحمل کنم! میترسیدم پدر بفهمد و با لحن تلخ و تندش، مرا به باد سرزنشهای پر غیظ و غضبش بگیرد! ولی... ولی اگر آن سوی همه این ترس و تردیدها، پُلی بود که مرا به حاجت دلم میرساند و سلامتی را به تن رنجور مادرم باز میگرداند، چه دلیلی داشت که با اما و اگرهای محتاطانه، از بازگشت خنده به صورت مادرم دریغ کنم و آنچنان عاشق مادرم بودم که همه این ناخوشیها را به جان بخرم و به سمت بالکن بدوم. فقط دعا میکردم دیر نشده و مجید نرفته باشد و هنوز قدم به بالکن نگذاشته بودم که صدای به هم خوردن در حیاط، خبر از رفتن مجید داد و امیدم را برای رفتن ناامید کرد، ولی برای پیوستن به این توسل پُر شور و عاشقانه به قدری انگیزه پیدا کرده بودم که چادرم را به سر انداخته و با گامهایی بلند، از پلهها سرازیر شدم و طول حیاط را به شوق رسیدن به مجید دویدم.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
جمعه ها دلها حزين است و غمين
چشم ها در انتظاری نازنين
ای گل خوش بوی دشت انتظار
ای ظهورت منجی دل های زار
کی بيايی مهدی صاحب زمان؟
مظهر نور خدا ای چشم و جان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💫انسان تا آرامش نداشته باشد، شکوفایی و رشد معنوی چندانی پیدا نمیکند و منشأ اصلی این آرامش #خانواده
ابتدای کانال👆👆👆
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال
برنامه کانال 👇
شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی
یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج
دوشنبه ، پنجشنبه : حجاب وعفاف و سواد رسانه
داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها
استفاده از مطالب کانال #آزاد است (حتی بدون لینک )
مطلع عشق
🌸صبحتون به درخشش آفتاب 🍃و روزتان سرشار از رویش مهر 🌸طلوعی دیگر و امیدی دیگر و 🍃نگاهی دیگر به خورشید
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف و سواد رسانه )👆
روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ...
🦋سلام بر تو ای یگانه روزگار
و ای تنهاترینِ عالم؛
💫🌸سلام بر تو و بر روزی که برای هدایت و محبّت قیام
خواهی کرد!
📚 صحیفه مهدیه
❣ @Mattla_eshgh
جامعه 2.MP3
5.7M
#شرح_کوتاه_زیارت_جامعه_کبیره
🎬 قسمت 2
🎤 با صحبت های شیرین استاد عبادی از اساتید مهدویت
👈👈برای کسب معرفت صحیح به امام عصر(عج) ، یادگیری تفسیر زیارت جامعه، شدیدا از طرف بزرگان دین توصیه می شود.👉👉
@marefatemahdavi
❣ @Mattla_eshgh
#اقناع_افکار_عمومی
🔸️ یکی از تکنیک های پرقدرت اقناع رسانه ای افکار عمومی #تکنیک_طنز هست که در مواردی که افکار عمومی نسبت به موضوعی دچار تعلقات احساسی شده اند( خشم، عشق ، انزجار، ترس و ... ) از این تکنیک برای کاهش و خط دهی به آن استفاده میشود.
🔹️ عموما اساتید عملیات روانی و متخصصان رسانه ای از این تکنیک برای تغییر ذائقه فکری و عقیدتی در حوزه های مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی استفاده میکنند. مثالهای بسیار متنوع و گوناگونی از اینگونه عملیاتهای روانی رسانه ای میتوان نام برد که آخرین آن کلیدواژه " یوسف پیامبر " است که در چند روز اخیر در فضای مجازی و افکار عمومی به صورت طنز رواج گسترده ای یافته و هر کسی بر اساس استعداد طنزپردازی خود محصول رسانه ای طنزی در تشابه یوسف پیامبر و حسن روحانی تولید و در عرصه #فضای_مجازی منتشر میکند.
🔸️ و همه غافل از اینکه این کلیدواژه توسط اساتید عملیات روانی و رسانه ای #مقصر_اصلی خسارات محض وارد شده به کشور طراحی و در جهت تلطیف و کاهش خشم و انتقاد افکار عمومی مردم از عملکرد دولت و حوادث اخیر در عرصه رسانه ای پیاده شده و جریان رسانه ای منتقد نیز به دلیل آشنا نبودن با این تکنیکهای رسانه ای در پازل طراحی شده در حال نقش آفرینی هستند.
✴ آیا یکبار شد از خودمان بپرسیم که آن سخنران بر چه اساسی این تشابه را در آن مجلس خاص بکار برد؟؟!!! سنخیتش چه بود؟!!! جایگاهش چه بود؟؟!!! موضوعیتش چه بود؟؟!!! و چرا پس از آن به این صورت گسترده صرفا این کلیدواژه خاص در فضای مجازی منتشر شد؟!!!
👈 اجازه ندهیم انتقادات برحق مردم را با تکنیکهای رسانه ای منحرف ، به حاشیه و کمرنگ کنند؛ باید از حقوق مردم به خوبی دفاع کرد تا دیگر کسی جرات نکند اینچنین به نظام و مردم خسارت وارد کند.
#سواد_رسانهای
#یارانه_سوخته
#تدبیرم_آرزوست
#سیداحمدرضوی
@s_a_razavi
مطلع عشق
#اقناع_افکار_عمومی 🔸️ یکی از تکنیک های پرقدرت اقناع رسانه ای افکار عمومی #تکنیک_طنز هست که در موارد
#چقدر_خوبیم_ما 😍
🔸️ آقایون دیدن کلید واژه "یوسف پیامبر" خوب جواب داد کلید واژه " خودمم نمیدونستم " رو هم در قالب #تکنیک_طنز در فضای رسانه ای کشور وارد کردند تا کمی شرایط تلطیف شود و از عصبانیت مردم کاسته شود.
🔹️ یقین بدونید در روزهای آتی آقا یوسف با توپی پر در مقابل دوربینها ظاهر میشه و با ادبیاتی طلبکارانه در مقابل نظام شاخ و شانه میکشه( صبر کنید و ببینید)
#سواد_رسانهای
#تدبیرم_آرزوست
#سیداحمدرضوی
@s_a_razavi
📚نام کتاب: "دشمن شناسی"
🖋گرد آورنده: سید امیر پور فاضلی
📑انتشارات: انقلاب اسلامی
📓تعداد صفحات: ۴۵۹
📖توضیحات:
دشمن شناسی از مفاهیمی است که در آیات و روایات اسلامی مورد توجه قرار گرفته است و بر هوشیاری همیشگی مؤمن و دشمن شناسی او تأکید شده و تبرّی از دشمن که لازمه ی آن دشمن شناسی است در زمره ی فروع دین قرار دارد. علمای شیعه نیز به پیروی از معارف و احکام دینی توجه و اهتمام زیادی را صرف معرفی دشمن و موضعگیری در قبال آن در طول تاریخ داشته اند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی بخش معتنابهی از بیانات حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظّم رهبری به این موضوع اختصاص داشته است.
رهبر انقلاب بارها بر کسب بصیرت، بصیرت زایی و بصیرت افزایی که از ضروریات دشمن شناسی به خصوص در طوفان حوادث اند تأکید کرده اند. ایشان شناخت انواع و اقسام حیله های دشمن و معرفی آنها و آگاه کردن ملت را بارها و بارها به مسئولان و مردم گوشزد کرده اند.
کتاب پیش رو به منظور شناخت و روشهای دشمن و راههای مقابله با آن در چهارده فصل تعاریف، ضرورت شناخت دشمن، علل و دلایل دشمنی، ماهیّت و ویژگیهای دشمن، اهداف دشمن، شیوه ها، ابزارها و زمینه های دشمن، برنامه ریزیهای دشمن، شیوه ها و ابزار مقابله با دشمن، اقشار مورد هدف دشمن، عوامل کمک به دشمن، نقش امام راحل در مقابله با دشمن، ایستادگی در برابردشمن، رسانه ها و دشمن، استعمار فرانو و صهیونیسم، بزرگترین دشمن ملّت ایران و کلام آخر تحت عنوان پایان رویارویی ما با دشمنان چه وقت خواهد بود؟ تنظیم شده و در اختیار مخاطبان قرار میگیرد.
#دشمن_شناسی
📗📘📙
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
سوال ما چی بود ؟ این بود که👇 ما در ارتباط با نظام تسخیری چقدر باید تسلیم بشیم❓ چقدر نباید تسلیم
خب پس همون طور که شما بزرگواران هم اشاره کردین
مرز تسلیم شدن یا تسلیم نشدن،
جدای از قواعد بسیار زیاد دینی که داره،
جمع بندیش در زندگی اجتماعی به عهده ولی فقیه هست✅
حالا اون ولی پیغمبر باشه،امام باشه،نائبش باشه،نائب خاص یا نائب عام باشه.
اما در زندگی شخصی چطور🤔❓
باید خدمتتون عرض کنم که
👈در رندگی شخصی هم همینطوره❗️
شما میرید سرکار...
تو یه اداره ای شروع میکنید به کار کردن...
تا چقدر باید مدیریت مدیرت رو بپذیری به صورت واقعی🤔
تا چقدر باید مدیریت مدیرت رو بپذیری به صورت ظاهری🤔
و از چه زمانی به بعد اصلا نباید بپذیرید🙅♂
❓❓❓❓❓❓
بله طبق گفته ی دوستان همه ی ما توی این موقعیت بودیم
راه حل چیه❓
👈تا اون زمانی که مدیر شما میخواد مدیریت کنه، و داره رفتار منطقی انجام میده،
باید بپذیری به عنوان یک پذیرش واقعی✅
بالاخره یک مدیره، شما باید حرف مدیر رو گوش بکنید
و الا جامعه اداره نخواهد شد...
(یادتونه که گفتیم باید یکی از مطالب مهمی که یاد میگیریم آداب رئیس داری باشه)
اما مدیر یه جایی میاد
هوای نفس خودشو بروز میده♨️
میگه من اینه حرفم،اگه منطقی هم نباشه،من دلم میخواد تو گوش بدی...
آدم تا یه حدی هم اونجا وظیفه داره گوش بکنه...
حالا بازم حدش رو صحبت میکنم
از یه حدی به بعد مثلا گفت
دلم میخواد شما از این طبقه چهارم بپری پایین و مغز خودتو متلاشی بکنی😱از صداش من خوشم میاد🤕
خب آدم اینجا گوش نمیکنه👂❌
احیانا ممکنه یه کشیده هم زیر گوش همچین مدیر جلبی بخوابونی که به کس دیگه از زیر دستانش همچین دستوراتی نده🙄⛔️
خب اونجایی که خیلی فاحشه رفتار مدیر که دیگه آدم مدیریتش رو نمی پذیره،کار ساده اس👌
اونجایی که خیلی منطقیه،باز کار ساده اس...
مشکل میمونه اونجاییش که مرز خیلی ظریفه👀
من نمیدونم اینجا بابام رو احترام بگذارم یا جلوش وایسم😣⁉️
من نمیدونم در زندگی مثلا زناشویی خودم،همسر خودم رو چقدر احترام بکنم🤷♂🤷♀
چقدر بهش بگم چشم🤔
مرز دقیق تبعیت از این نظام تسخیری،
از هرکسی...آقای دکتری که بهش مراجعه کردین،
رییس اداره،همکلاسی خودت،از همسر خودت،پدر خودت،مادر خودت،فرق نمیکنه...
مرز این هارو👆اخلــــاق تعیین میکنه🤝
⚠️✅⚠️✅
❣ @Mattla_eshgh
#کمی_از_اسرار_ولایت شنبه سه شنبه👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فرد ، جناب صانعی است که به او می گویند آیت الله...
او همان کسی است که می گفت بعد رسول الله، مظلوم ترین فرد ، سید محمد خاتمی است!!!
حالا ببینید او چه می گوید...
ان شالله قرار شده است از این دست کلیپ ها بیشتر بگذاریم تا چهره سران #فتنه_98 از الان آشکار شود.
قطعا فتواهای این مثلا آیت الله هم ، بر آتش فتنه خواهد افروخت...
کانال را از این به بعد با دقت بیشتری دنبال کنید...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... 🖋 قسمت نود و ششم دقایقی به اذان مغرب مانده بود که مجید با لبهایی خشک
📖 رمان #جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت نود و هفتم
از در که خارج شدم، سایه مجید را دیدم که زیر نور زرد چراغهای کوچه میرفت و هر لحظه از من دورتر میشد، ولی نه آنقدر که صدایم را نشنود. همچنانکه به سمتش میدویدم، چند بار صدایش کردم تا به سمتم چرخید و با دیدن من میان کوچه خشکش زد. نزدیکش که رسیدم به نفس نفس افتاده بودم که حیرت زده پرسید: «چی شده الهه؟» نمیدانستم در جوابش چه بگویم و چگونه بگویم که میخواهم با تو بیایم و چون تو دعا بخوانم و مثل تو حاجت بگیرم. در تاریکی شب به چراغ چشمان زیبایش پناه بردم و با لحنی معصومانه پرسیدم: «میشه منم باهات بیام؟» نگاه متعجبش به چشمان منتظر و مشتاقم خیره ماند تا ادامه دهم: «منم می خوام بیام برای مامان دعا کنم...»
از احساسی که در دلم میجوشید، چشمانم به وجد آمد، اشک شوق روی مژگانم نشست و با صدایی که تارهایش از اشتیاق به لرزه افتاده بود، زمزمه کردم: «مجید! میخوام امشب شفای مامانم رو از حضرت علی (علیهالسلام) بگیرم!» در چشمانش دریای حیرت به تلاطم افتاده بود و بیآنکه کلامی بگوید، محو حال شیداییام شده و من با صدایی که میان گریه دست و پا میزد، همچنان ناله میزدم: «مگه نگفتی از تهِ دل صداشون کنم؟ مگه نگفتی دست رد به سینه کسی نمیزنن؟ مگه نگفتی اونقدر پیش خدا آبرو دارن که خدا به احترام اونا هم که شده دعامون رو مستجاب می کنه؟» و چون چشمانش رنگ تصدیق کلامم را گرفت، میان اشکهای صادقانهام اعتراف کردم: «خُب منم میخوام امشب بیام از تهِ دلم صداشون کنم!» ناباورانه به رویم خندید و با لحنی لبریز ایمان جواب داد: «مطمئنم حضرت علی (علیهالسلام) امشب بهت جواب میده! الهه! مطمئنم امشب خدا شفای مامانو میده!» و با امیدی که در قلبهایمان جوانه زده بود، دوشادوش هم به راه افتادیم.
احساس میکردم قدمهایم از هم پیشی میگیرند تا زودتر به شفاخانهای که او پیش چشمانم تصویر کرده بود، برسم. به نیمرخ صورتش که از شادی میدرخشید، نگاه کردم و پرسیدم: «مجید جان! برای احیاء کجا میری؟» لبخندی زد و همچنانکه نگاهش به روبرو بود، پاسخ داد: «امام زاده سیدمظفر (علیهالسلام).» با شنیدن نام امامزاده سیدمظفر (علیهالسلام) که مشهورترین امامزاده بندر بود، تصویر مرقد زیبایش پیش چشمانم مجسم شد که بارها از مقابلش عبور کرده، ولی هیچگاه قدم به صحنش نگذاشته بودم. مجید نفس بلندی کشید و گفت: «من تو این یه سالی که تو این شهر بودم، چند بار رفتم اونجا. به خصوص اون روزهای اولی که اومده بودم بندر، هر وقت دلم میگرفت، میرفتم اونجا!»
سپس نگاهم کرد و مثل اینکه هنوز در تحیر تصمیمی که گرفته بودم، مانده باشد، پرسید: «الهه! چی شد که یه دفعه اومدی؟» و این بار اشکم را از روی گونههایم پاک نکردم تا سند دل سوخته و قلب شکستهام باشد و جواب دادم: «مجید! حال مامانم خیلی بده! امروز عبدالله هم داشت منو آماده میکرد تا دیگه ازش دل بِبُرم!» سپس با نگاه منتظر معجزهام به چشمان خیسش خیره شدم و با گریه گفتم: «ولی تو گفتی که خیلیها تو این هیئتها حاجت گرفتن! من امشب دارم به امید میام مجید! من امشب دارم میام که شفای مامانو بگیرم!» که شیشه بغضم در گلو شکست و هق هق گریههایم که امشب رنگ امید و آرزو گرفته بود، پرده سکوت شب را پاره کرد. نگاه مجید در برابر طوفان امیدی که در وجودم به راه افتاده و در و دیوار جانم را به هم میکوبید، به لرزه افتاده و از چشمانش خوب میخواندم که پریشان اجابت دعایم شده است!
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc