#اقناع_افکار_عمومی
🔸️ یکی از تکنیک های پرقدرت اقناع رسانه ای افکار عمومی #تکنیک_طنز هست که در مواردی که افکار عمومی نسبت به موضوعی دچار تعلقات احساسی شده اند( خشم، عشق ، انزجار، ترس و ... ) از این تکنیک برای کاهش و خط دهی به آن استفاده میشود.
🔹️ عموما اساتید عملیات روانی و متخصصان رسانه ای از این تکنیک برای تغییر ذائقه فکری و عقیدتی در حوزه های مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی استفاده میکنند. مثالهای بسیار متنوع و گوناگونی از اینگونه عملیاتهای روانی رسانه ای میتوان نام برد که آخرین آن کلیدواژه " یوسف پیامبر " است که در چند روز اخیر در فضای مجازی و افکار عمومی به صورت طنز رواج گسترده ای یافته و هر کسی بر اساس استعداد طنزپردازی خود محصول رسانه ای طنزی در تشابه یوسف پیامبر و حسن روحانی تولید و در عرصه #فضای_مجازی منتشر میکند.
🔸️ و همه غافل از اینکه این کلیدواژه توسط اساتید عملیات روانی و رسانه ای #مقصر_اصلی خسارات محض وارد شده به کشور طراحی و در جهت تلطیف و کاهش خشم و انتقاد افکار عمومی مردم از عملکرد دولت و حوادث اخیر در عرصه رسانه ای پیاده شده و جریان رسانه ای منتقد نیز به دلیل آشنا نبودن با این تکنیکهای رسانه ای در پازل طراحی شده در حال نقش آفرینی هستند.
✴ آیا یکبار شد از خودمان بپرسیم که آن سخنران بر چه اساسی این تشابه را در آن مجلس خاص بکار برد؟؟!!! سنخیتش چه بود؟!!! جایگاهش چه بود؟؟!!! موضوعیتش چه بود؟؟!!! و چرا پس از آن به این صورت گسترده صرفا این کلیدواژه خاص در فضای مجازی منتشر شد؟!!!
👈 اجازه ندهیم انتقادات برحق مردم را با تکنیکهای رسانه ای منحرف ، به حاشیه و کمرنگ کنند؛ باید از حقوق مردم به خوبی دفاع کرد تا دیگر کسی جرات نکند اینچنین به نظام و مردم خسارت وارد کند.
#سواد_رسانهای
#یارانه_سوخته
#تدبیرم_آرزوست
#سیداحمدرضوی
@s_a_razavi
مطلع عشق
#اقناع_افکار_عمومی 🔸️ یکی از تکنیک های پرقدرت اقناع رسانه ای افکار عمومی #تکنیک_طنز هست که در موارد
#چقدر_خوبیم_ما 😍
🔸️ آقایون دیدن کلید واژه "یوسف پیامبر" خوب جواب داد کلید واژه " خودمم نمیدونستم " رو هم در قالب #تکنیک_طنز در فضای رسانه ای کشور وارد کردند تا کمی شرایط تلطیف شود و از عصبانیت مردم کاسته شود.
🔹️ یقین بدونید در روزهای آتی آقا یوسف با توپی پر در مقابل دوربینها ظاهر میشه و با ادبیاتی طلبکارانه در مقابل نظام شاخ و شانه میکشه( صبر کنید و ببینید)
#سواد_رسانهای
#تدبیرم_آرزوست
#سیداحمدرضوی
@s_a_razavi
📚نام کتاب: "دشمن شناسی"
🖋گرد آورنده: سید امیر پور فاضلی
📑انتشارات: انقلاب اسلامی
📓تعداد صفحات: ۴۵۹
📖توضیحات:
دشمن شناسی از مفاهیمی است که در آیات و روایات اسلامی مورد توجه قرار گرفته است و بر هوشیاری همیشگی مؤمن و دشمن شناسی او تأکید شده و تبرّی از دشمن که لازمه ی آن دشمن شناسی است در زمره ی فروع دین قرار دارد. علمای شیعه نیز به پیروی از معارف و احکام دینی توجه و اهتمام زیادی را صرف معرفی دشمن و موضعگیری در قبال آن در طول تاریخ داشته اند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی بخش معتنابهی از بیانات حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظّم رهبری به این موضوع اختصاص داشته است.
رهبر انقلاب بارها بر کسب بصیرت، بصیرت زایی و بصیرت افزایی که از ضروریات دشمن شناسی به خصوص در طوفان حوادث اند تأکید کرده اند. ایشان شناخت انواع و اقسام حیله های دشمن و معرفی آنها و آگاه کردن ملت را بارها و بارها به مسئولان و مردم گوشزد کرده اند.
کتاب پیش رو به منظور شناخت و روشهای دشمن و راههای مقابله با آن در چهارده فصل تعاریف، ضرورت شناخت دشمن، علل و دلایل دشمنی، ماهیّت و ویژگیهای دشمن، اهداف دشمن، شیوه ها، ابزارها و زمینه های دشمن، برنامه ریزیهای دشمن، شیوه ها و ابزار مقابله با دشمن، اقشار مورد هدف دشمن، عوامل کمک به دشمن، نقش امام راحل در مقابله با دشمن، ایستادگی در برابردشمن، رسانه ها و دشمن، استعمار فرانو و صهیونیسم، بزرگترین دشمن ملّت ایران و کلام آخر تحت عنوان پایان رویارویی ما با دشمنان چه وقت خواهد بود؟ تنظیم شده و در اختیار مخاطبان قرار میگیرد.
#دشمن_شناسی
📗📘📙
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
سوال ما چی بود ؟ این بود که👇 ما در ارتباط با نظام تسخیری چقدر باید تسلیم بشیم❓ چقدر نباید تسلیم
خب پس همون طور که شما بزرگواران هم اشاره کردین
مرز تسلیم شدن یا تسلیم نشدن،
جدای از قواعد بسیار زیاد دینی که داره،
جمع بندیش در زندگی اجتماعی به عهده ولی فقیه هست✅
حالا اون ولی پیغمبر باشه،امام باشه،نائبش باشه،نائب خاص یا نائب عام باشه.
اما در زندگی شخصی چطور🤔❓
باید خدمتتون عرض کنم که
👈در رندگی شخصی هم همینطوره❗️
شما میرید سرکار...
تو یه اداره ای شروع میکنید به کار کردن...
تا چقدر باید مدیریت مدیرت رو بپذیری به صورت واقعی🤔
تا چقدر باید مدیریت مدیرت رو بپذیری به صورت ظاهری🤔
و از چه زمانی به بعد اصلا نباید بپذیرید🙅♂
❓❓❓❓❓❓
بله طبق گفته ی دوستان همه ی ما توی این موقعیت بودیم
راه حل چیه❓
👈تا اون زمانی که مدیر شما میخواد مدیریت کنه، و داره رفتار منطقی انجام میده،
باید بپذیری به عنوان یک پذیرش واقعی✅
بالاخره یک مدیره، شما باید حرف مدیر رو گوش بکنید
و الا جامعه اداره نخواهد شد...
(یادتونه که گفتیم باید یکی از مطالب مهمی که یاد میگیریم آداب رئیس داری باشه)
اما مدیر یه جایی میاد
هوای نفس خودشو بروز میده♨️
میگه من اینه حرفم،اگه منطقی هم نباشه،من دلم میخواد تو گوش بدی...
آدم تا یه حدی هم اونجا وظیفه داره گوش بکنه...
حالا بازم حدش رو صحبت میکنم
از یه حدی به بعد مثلا گفت
دلم میخواد شما از این طبقه چهارم بپری پایین و مغز خودتو متلاشی بکنی😱از صداش من خوشم میاد🤕
خب آدم اینجا گوش نمیکنه👂❌
احیانا ممکنه یه کشیده هم زیر گوش همچین مدیر جلبی بخوابونی که به کس دیگه از زیر دستانش همچین دستوراتی نده🙄⛔️
خب اونجایی که خیلی فاحشه رفتار مدیر که دیگه آدم مدیریتش رو نمی پذیره،کار ساده اس👌
اونجایی که خیلی منطقیه،باز کار ساده اس...
مشکل میمونه اونجاییش که مرز خیلی ظریفه👀
من نمیدونم اینجا بابام رو احترام بگذارم یا جلوش وایسم😣⁉️
من نمیدونم در زندگی مثلا زناشویی خودم،همسر خودم رو چقدر احترام بکنم🤷♂🤷♀
چقدر بهش بگم چشم🤔
مرز دقیق تبعیت از این نظام تسخیری،
از هرکسی...آقای دکتری که بهش مراجعه کردین،
رییس اداره،همکلاسی خودت،از همسر خودت،پدر خودت،مادر خودت،فرق نمیکنه...
مرز این هارو👆اخلــــاق تعیین میکنه🤝
⚠️✅⚠️✅
❣ @Mattla_eshgh
#کمی_از_اسرار_ولایت شنبه سه شنبه👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فرد ، جناب صانعی است که به او می گویند آیت الله...
او همان کسی است که می گفت بعد رسول الله، مظلوم ترین فرد ، سید محمد خاتمی است!!!
حالا ببینید او چه می گوید...
ان شالله قرار شده است از این دست کلیپ ها بیشتر بگذاریم تا چهره سران #فتنه_98 از الان آشکار شود.
قطعا فتواهای این مثلا آیت الله هم ، بر آتش فتنه خواهد افروخت...
کانال را از این به بعد با دقت بیشتری دنبال کنید...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... 🖋 قسمت نود و ششم دقایقی به اذان مغرب مانده بود که مجید با لبهایی خشک
📖 رمان #جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت نود و هفتم
از در که خارج شدم، سایه مجید را دیدم که زیر نور زرد چراغهای کوچه میرفت و هر لحظه از من دورتر میشد، ولی نه آنقدر که صدایم را نشنود. همچنانکه به سمتش میدویدم، چند بار صدایش کردم تا به سمتم چرخید و با دیدن من میان کوچه خشکش زد. نزدیکش که رسیدم به نفس نفس افتاده بودم که حیرت زده پرسید: «چی شده الهه؟» نمیدانستم در جوابش چه بگویم و چگونه بگویم که میخواهم با تو بیایم و چون تو دعا بخوانم و مثل تو حاجت بگیرم. در تاریکی شب به چراغ چشمان زیبایش پناه بردم و با لحنی معصومانه پرسیدم: «میشه منم باهات بیام؟» نگاه متعجبش به چشمان منتظر و مشتاقم خیره ماند تا ادامه دهم: «منم می خوام بیام برای مامان دعا کنم...»
از احساسی که در دلم میجوشید، چشمانم به وجد آمد، اشک شوق روی مژگانم نشست و با صدایی که تارهایش از اشتیاق به لرزه افتاده بود، زمزمه کردم: «مجید! میخوام امشب شفای مامانم رو از حضرت علی (علیهالسلام) بگیرم!» در چشمانش دریای حیرت به تلاطم افتاده بود و بیآنکه کلامی بگوید، محو حال شیداییام شده و من با صدایی که میان گریه دست و پا میزد، همچنان ناله میزدم: «مگه نگفتی از تهِ دل صداشون کنم؟ مگه نگفتی دست رد به سینه کسی نمیزنن؟ مگه نگفتی اونقدر پیش خدا آبرو دارن که خدا به احترام اونا هم که شده دعامون رو مستجاب می کنه؟» و چون چشمانش رنگ تصدیق کلامم را گرفت، میان اشکهای صادقانهام اعتراف کردم: «خُب منم میخوام امشب بیام از تهِ دلم صداشون کنم!» ناباورانه به رویم خندید و با لحنی لبریز ایمان جواب داد: «مطمئنم حضرت علی (علیهالسلام) امشب بهت جواب میده! الهه! مطمئنم امشب خدا شفای مامانو میده!» و با امیدی که در قلبهایمان جوانه زده بود، دوشادوش هم به راه افتادیم.
احساس میکردم قدمهایم از هم پیشی میگیرند تا زودتر به شفاخانهای که او پیش چشمانم تصویر کرده بود، برسم. به نیمرخ صورتش که از شادی میدرخشید، نگاه کردم و پرسیدم: «مجید جان! برای احیاء کجا میری؟» لبخندی زد و همچنانکه نگاهش به روبرو بود، پاسخ داد: «امام زاده سیدمظفر (علیهالسلام).» با شنیدن نام امامزاده سیدمظفر (علیهالسلام) که مشهورترین امامزاده بندر بود، تصویر مرقد زیبایش پیش چشمانم مجسم شد که بارها از مقابلش عبور کرده، ولی هیچگاه قدم به صحنش نگذاشته بودم. مجید نفس بلندی کشید و گفت: «من تو این یه سالی که تو این شهر بودم، چند بار رفتم اونجا. به خصوص اون روزهای اولی که اومده بودم بندر، هر وقت دلم میگرفت، میرفتم اونجا!»
سپس نگاهم کرد و مثل اینکه هنوز در تحیر تصمیمی که گرفته بودم، مانده باشد، پرسید: «الهه! چی شد که یه دفعه اومدی؟» و این بار اشکم را از روی گونههایم پاک نکردم تا سند دل سوخته و قلب شکستهام باشد و جواب دادم: «مجید! حال مامانم خیلی بده! امروز عبدالله هم داشت منو آماده میکرد تا دیگه ازش دل بِبُرم!» سپس با نگاه منتظر معجزهام به چشمان خیسش خیره شدم و با گریه گفتم: «ولی تو گفتی که خیلیها تو این هیئتها حاجت گرفتن! من امشب دارم به امید میام مجید! من امشب دارم میام که شفای مامانو بگیرم!» که شیشه بغضم در گلو شکست و هق هق گریههایم که امشب رنگ امید و آرزو گرفته بود، پرده سکوت شب را پاره کرد. نگاه مجید در برابر طوفان امیدی که در وجودم به راه افتاده و در و دیوار جانم را به هم میکوبید، به لرزه افتاده و از چشمانش خوب میخواندم که پریشان اجابت دعایم شده است!
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📖 رمان جان شیعه، اهل سنت
🖋 قسمت نود و هشتم
خیابان منتهی به امامزاده از اتومبیلهای پارک شده پُر شده بود و سیل جمعیت به سمت حرم در حال حرکت بودند. در انتهای خیابان، هالهای آمیخته به انوار نقرهای و فیروزهای، گنبد و بارگاه امامزاده را در آغوش گرفته بود و صدای قرائت دعایی از سمت حرم به گوشم می رسید که تازه به فکر افتادم من از این مراسم احیاء چیزی نمیدانم و با دلواپسی از مجید پرسیدم: «مجید! من باید چی کار کنم؟» و در برابر نگاه متعجبش، باز سؤال کردم: «یعنی الان چه دعایی باید بخونم؟» سپس به دستان خالیام نگاهی کردم و دستپاچه ادامه دادم: «مجید! من با خودم قرآن و کتاب دعا نیاوردم!» در برابر این همه اضطرابم، لبخندی پُر مِهر و محبت روی صورتش نشست و با متانت پاسخ داد: «الهه جان! کتاب که حتماً تو حرم هست! منم با خودم مفاتیح اُوردم. لازم نیس کار خاصی بکنی! هر جوری دوست داری دعا کن و با خدا حرف بزن...» که با رسیدن به درب حرم، حرفش نیمه تمام ماند.
صحن از جمعیت پُر شده و جای نشستن نبود و افراد جدیدی که قصد شرکت در مراسم شب قدر را داشتند، در اطراف حرم، زیراندازی انداخته و همانجا مینشستند. مانده بودیم در این ازدحام جمعیت کجا بنشینیم که صدای زنی توجهمان را جلب کرد. چند زن سالخورده روی حصیر سبز رنگ بزرگی نشسته بودند و کنارشان به اندازه چند نفر جای نشستن بود که با خوشرویی تعارفمان کردند تا روی حصیرشان بنشینیم. مجید به من اشاره کرد تا بنشینم و خودش مثل اینکه معذب باشد، خواست جای دیگری پیدا کند که یکی از خانمها با مهربانی صدایش کرد: «پسرم! بیا بشین! جا زیاده!» در برابر لحن مادرانهاش، من و مجید دمپاییهایمان را درآوردیم و با تشکری صمیمانه روی حصیر نشستیم، طوری که من پیش آنها قرار گرفتم و مجید گوشه حصیر نشست.
احساس عجیبی داشتم که با همه بیگانگیاش، ناخوشایند نبود و شبیه تجربه سختی بود که میخواست به آیندهای روشن بدل شود. آهسته زیر گوش مجید نجوا کردم: «مجید! دارن چه دعایی میخونن؟» همچنانکه میان صفحات مفاتیح دنبال دعایی میگشت، پاسخ داد: «دارن جوشن کبیر میخونن الهه جان!» و جملهاش به آخر نرسیده بود که دعای مورد نظرش را یافت، مفاتیح را میان دستانش مقابل صورتم گرفت و گفت: «این دعای جوشن کبیره! فرازِ 46.» و با گفتن این جمله مشغول خواندن دعا به همراه جمعیتی شد که همه با هم زمزمه میکردند و حالا من به عنوان یک سُنی میخواستم هم نوای این جمعیت شیعه، دعای جوشن کبیر بخوانم. سراسر دعا، اسامی الهی بود که میان هر فرازش، از درگاه خدا طلب نجات از آتش دوزخ میکردند. حالا پس از روزها رنج و محنت، تکرار اسماء الحسنی خداوند، مرهمی بر زخمهای دلم بود که به قلبم آرامش میبخشید.
با قرائت فراز صدم، دعای جوشن کبیر خاتمه یافت و فردی روحانی بر فراز منبر مشغول سخنرانی شد. گوشم به صحبتهایش بود که از توبه و طلب استغفار میگفت و همانطور که نگاهم به گنبد فیروزهای و پر نقش و نگار امامزاده بود، در دلم با خدا نجوا میکردم که امشب به چشمان خیس و دستهای خالیام رحمی کرده و مادرم را به من بازگردانَد. گاهی به آسمان مینگریستم و در میان ستارههای پر نورش، با کسی دردِ دل میکردم که امشب تمام این جمعیت به حرمت شهادتش لباس سیاه پوشیده و بر هر بلندی پرچم عزایش افراشته شده بود، همان کسی که بنا بود امشب به آبرویش، خدا مرا به آروزیم برساند.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📖 رمان جان شیعه، اهل سنت
🖋 قسمت نود و نهم
سخنرانی تمام شده و مراسم روضه و سینهزنی بر پا شده بود، گرچه من پیش از دیگر عزاداران، به ماتم بیماری مادرم به گریه افتاده و به امید شفایش به درگاه پروردگارم، ضجه میزدم. گریههای آرام مجید را میشنیدم و شانههایش را میدیدم که زیر بار اشکهای مردانهاش به لرزه افتاده و نمیدانستم از آنچه مداحِ مراسم در مصایب امام علی (علیهالسلام) میخواند، ناله میزند یا از شنیدن گریههای عاجزانه من اینچنین غریبانه اشک میریزد.
نمیدانم چقدر در آن حال خوش بودم و همانطور که صورت غرق اشکم را به آسمان سپرده و دلِ پُر دردم را به دست خدا داده بودم، چقدر زیر لب با امام علی (علیهالسلام) نجوا کردم که متوجه شدم مجید قرآن کوچکی را به سمتم گرفته و آهسته صدایم میزند: «الهه جان! قرآن رو بگیر رو سرِت!» پرده ضخیم اشک را از روی چشمانم کنار زدم و دیدم همه با یک دست قرآنها را به سر گرفته و دست دیگر را به سوی آسمان گشودهاند. مراسم قرآن به سر گرفتن را پیش از این در تلویزیون دیده بودم و چندان برایم غریبه نبود، گرچه اذکار و دعاهایی را که میخواندند، حفظ نبودم و نمیتوانستم کلمات را به طور دقیق تکرار کنم.
قرآن را روی سرم قرار داده، با چشمانی که غرق دریای اشک شده و صدایی که دیگر توان گذر از لایه سنگین بغض را نداشت، خدا را به حق خودش سوگند میدادم: « بِکَ یا الله...» سوگندی که احساس میکردم بازگشتی ندارد و بیهیچ حجابی دلم را به آستان پروردگارم متصل کرده است. سوگندی که به قلب شکسته ام اطمینان می داد تا رسیدن به آرزویم فاصله زیادی ندارم و هم اکنون پیک اجابت از جانب خدایم میرسد و بعد نام عزیزترینِ انسانها و شریفترینِ پیامبران را به درگاه خدا عرضه داشتم: «بِمُحَمَّدٍ ...» همان کسی که بهانه بارش رحمت خدا بر همه عالم است و حتی تکرار نام زیبایش، قلبم را جلا میداد. دیگر آسمان دلم به هم پیچیده، دریای اشک روی ساحل مژگانم موج میزد و لبهایم از شدت طوفان ناله به لرزه افتاده بود و حالا باید کسانی را صدا میزدم که به زعم شیعه، برترین اولیای خدا بودند و به رأی اهل سنت از بندگان محبوب درگاه الهی و برای دست کوتاه و چشم امیدوار من، بهترین واسطه استجابت دعایم! همه باورها و اعتقاداتم را کنار زده و بیتوجه به تاریخ اسلام و عقاید اهل سنت و جماعت، از سویدای دلم صدا میزدم :«بِعَلیٍ... بِفاطِمَه... بِالحَسَنِ... بِالحُسَینِ...»
دیگر فراموش کرده بودم هر آنچه از مباحث اهل سنت آموخته بودم که داشتم میان میدان عشق بازی، یک تنه جانبازی میکردم و بیپروا از همه چیز و همه کس، برای بیماری دعا میکردم که همه از زنده ماندنش قطع امید کرده بودند و حالا من به شفای کاملش دل بسته بودم! تنم به لرزه افتاده بود از نغمه پر سوز و گداز دختر اهل سنتی که با طنین هزاران شیعه یکی شده و تا عرش خدا قد میکشید! زیر سایه قرآنی که بر سر گرفته و دستی که به تمنا به سوی پروردگارم گشوده بودم، باور کردم که دعایم به اجابت رسیده و ایمان آوردم اولیایی که میان هق هق گریههایم، نامشان را زمزمه میکنم، مرا به خواسته دلم رسانده و با آبرویی که پیش خدا دارند، در همین لحظه شفای مادرم را از پیشگاه پروردگار عالم گرفتهاند که دیگر نه از آشوب قلبم خبری بود و نه از پریشانی اندیشهام که احساس میکردم فرشتگان با پرنیان بالهایشان، گونههایم را نوازش داده و مژده اجابت را در گوش جانم زمزمه می کنند.
قرآن را که از روی سرم برداشتم، دلم به اندازهای سبک شده بود که بی آنکه بخواهم گل خنده روی صورتم شکفت و نفسی که این مدت در قفسه سینهام حبس شده بود، آزادانه در گلویم پرواز کرد و قلبم را از غل و زنجیر غم رهایی بخشید. مجید با هر دو دستش، قطرات اشک را از صورتش پاک کرد و با چشمانی که از زلالی گریه، همچون آیینه میدرخشید، نگاهم کرد و پیش از آنکه چیزی بگوید، با لبخند شیرینم اوج رضایتم را نشانش دادم. با دیدن شادی چشمانم که مدتها بود جز غصه رنگ دیگری به خود نگرفته بود، صورتش از آرامشی عمیق پوشیده شده و لبهایش به خندهای دلگشا باز شد و این همه نبود جز احساس لطیفی که بر اثر مناجات با خدا، در وجودمان ته نشین شده و چشمِ امید مان را به انتظار روزی نشانده بود که مادر بار دیگر در میان خلعت زیبای عافیت به خانه بازگردد.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ... 🦋سلام بر تو ای یگانه
پستهای روزشنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌹🎤سرکارخانم #پرتواعلم💞 #همسرداری ❌مراجع داشتیم ناخن دستاشو هر کدوم یه رنگ لاک زده بود به ترت
#خانواده_بانشاط👨👩👧👦
🌹🎤سرکارخانم #پرتواعلم💞
#همسرداری
اثار غیبت 🔥 #قسمت_اول
1⃣ بین طرفین دوری می اندازد
2⃣ چهل روز دعا حبس می شه
حالا هی بشین دعا کن خونه دار شم🏡
بچه دار شم👨👩👧👦
❌ دعا نمی گیره
بعد میگی خدا ما رو فراموش کرده
نه عزیزم تو صالحات نبودی😱
4⃣ رزقت به شدت افت پیدا می کنه💳
🏃شوهرت هر چی کار می کنه
خودت کار می کنی نمی رسه 👣
👅نفوذ کلامتون از دست می ره
📿 مدام به شوهر می گه نماز بخون خمس بده به نامحرم نگاه نکن گوش نمی ده👂
چون نفوذ کلام نداری
✅ حالا از امروز چی کار کنم صالحات بشم❓❓❓❓
⭐️ سوره هود آیه ۳_۵۲ میفرمایند⬅️
باید در طول روز استغفار بگیم
یعنی چی بگیم ❓❓
بگو « استغفرالله ربی و اتوب الیه »
⭐️ رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)
فرمودند ⬅️ تنها چیزی که عادت کردن بهش بد نیست، ذکراستغفار است.
تعدادندارد
💐 هر روز بگید
چی می شه❓❓
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
recording-20191130-085219.mp3
2.33M
💢 انتخاب همسر مهمه ولی نه اونقدر که میگن...
ما قراره توی دنیا #امتحان بشیم.
⭕️ خدا که با ما دشمن نیست که به خاطر یه انتخاب اشتباه، مهر شقاوت ابدی بر پیشانی ما بزنه...
حاج آقا حسینی
❣ @Mattla_eshgh