چیک چیک...عشق
قسمت ۲۱۴
لایق نبودی که بشی داماد رئیست ، یه زندگی پر از رفاه و آسایش داشته باشی !
چرا ؟ فقط بخاطر اینکه مثل بچه دبیرستانی هایی که تازه پشت لبشون سبز میشه یه روز چشماتُ باز کردی و این شازده خانومُ رو دیدی
بعدم یه دل نه صد دل عاشقش شدی ، البته اگر عشق و عاشقی سرت می شد که دلم نمی سوخت ... اما تو در حقیقت فقط به خواسته های پدرت تن میدی
اگر اون نمی گفت و تایید نمی کرد هیچ وقت پای هیچ کسی به زندگیت باز نمی شد !
آره من مزاحمش می شدم ، هر روز وقتی می رفتی دنبالش و مثل راننده آژانس در خدمتش بودی تعقیبت می کردم
و اشک می ریختم
من بودم که تو کافی شاپ رو به روت بودم و ازت عکس گرفتم اما تو ندیدیم ! حتی منو ندیدی ....
برات متاسفم ، متاسفم که منو از دست دادی ، و بیشتر از تو برای خودم متاسفم که دلمُ دادم دست کسی که تو عقاید خشک مذهب خانوادش داره دست و پا می زنه و هیچ اختیاری از خودش نداره !
دارم میرم حسام ، نه فقط از زندگی تو ... از ایران میرم
شاید یکم شک داشتم اما الان دیگه می دونم که موندنی نیستم !
می خوام برم جایی که می دونم به آرزوهای بزرگم می رسونم ، آروزهایی که اولش اسم تو بود البته یه روزی ، ولی حالا خطش زدم
اینو بدون که هیچ وقت حلالت نمی کنم ، پس تا آخر عمرت تو این عذاب وجدان دست و پا بزن و بدون که نمی بخشمت
با دست اشک هاش رو پاک کرد و برگشت که بره .. حسام بلند شد و گفت :
_من وقتی عذاب وجدان می گیرم که دلی رو شکسته باشم ، هرگز هم بهت قولی ندادم که با عمل نکردن بهش خوردت کنم !
در ضمن مسئول دلی هم نیستم که هر روز یه جایی بنده ...
اگر دفعه بعد خواستی دل ببازی یادت باشه عقل و غرورتُ باهاش نذار وسط ! بذار یه چیزی برات بمونه
اونی هم که نباید حلال کنه و ببخشه منم نه تو ... که بخاطر نتیجه مثبت دشمنیت .......... می بخشمت !
نگاه پر از خشم و نفرتش رو بهمون دوخت و بدون اینکه دیگه چیزی بگه رفت !
چند دقیقه ای تو سکوت گذشت ، پر از بهت و گیجی بودم ، با حرف هایی که بینشون رد و بدل شد تقریبا متوجه
شدم که قضیه از چه قرار بوده
حسام نفسش رو با صدا بیرون داد و نشست کنارم ، با خنده گفت :
_تو دیگه چرا گریه می کنی الهامم ؟
با ناله گفتم :
_حسام
-جانم
_برام بگو
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۲۱۵
دستای سردم رو گرفت تو دستش ، هوا سرد بود اما من از درون گرم بودم ، به حمایتش و حضور نزدیکش نیاز داشتم
_ خیلی وقت پیش تو همین شهر ، تو یه اداره بزرگ ، پسری بود که همیشه خدا سرش گرمِ کار کردنش بود ... چند
وقتی می شد که دلش بندِ دخترداییش بود
با فکر اون لحظه هاش رو سر می کرد ... همه چیز خوب و آروم بود ، کسی به دل بی قراره پسر کاری نداشت
تا اینکه یه روز دختر رئیس بخش پاش رو گذاشت تو اداره و پسر رو دید ... و از اونجایی که افسار دلش دست خودش نبود با یه نگاه عاشق شد
البته فکر می کرد که عاشق شده ، چون فقط هوسِ که انقدر زود و پر سر و صدا مهمون قلب آدم میشه
خلاصه رفت و بدون هیچ خجالتی چشم تو چشم پسر ایستاد و از دلدادگیش گفت !
پسره تعجب کرد ، باورش نمی شد که یه دختر اینجوری غرورش رو فراموش کنه و پا پیش بذاره ... اما خیلی طول
نکشید که فهمید اون بار اولش نیست که دنبال هوای نفسش میره !
به دختر گفت که اشتباه می کنه
بره سراغ کسی که از جنس خودش باشه ، گفت دنیای ما هم رنگ نیست ، پر از تضاده ، پر از تفاوته
اما دختر خندید و بازم حرف خودش رو زد ، اون اصلا گوشش به این صحبت ها بدهکار نبود ! توقع داشت چون پولدار بود و از نظر خودش همه چی تموم ، با یه اشاره همه رو شیفته خودش بکنه !
ولی اشتباه می کرد ، پسر بهش گفت خودش عاشق یه فرشته زمینی شده ، یکی از جنس خودش ، کسی که خانواده
اش هم با همه سخت گیریشون بدون چون و چرا قبولش می کنند که هیچ منتشم می کشند ، دختره باورش نشد ،
فکر کرد طرفش می خواد بازیش بده
بی خبر از پسر افتاد دنبالش تا فرشته دوست داشتنیش رو ببینه و بلاخره هم دیدش ... وقتی فهمید دروغی در کار نبوده
دلش سوخت ، هوسش شد نفرت و خواست تا مثل یه گلوله آتیش پرتش کنه به زندگی پسر ، فکر کرد بهتره ضربه
رو از جایی بزنه که پسر بیشتر از همه روش حرف شنویی داره
یعنی از طریق پدرش ، حاج کاظم ، پس چی بهتر از این که از دوتاشون عکس گرفت و با لحنی که سعی می کرد مثل
خود حاجی باشه نامه ای نوشت و بی اسم فرستاد بنکداریش
غافل از اینکه هر کاسبی جنس خودشُ بهتر از مشتری ها می شناسه !
اون دختر اگر می فهمید که توکل به خدا و حکمت و مصلحت یعنی چی هیچ وقت به اینجایی که الان بود نمی رسید !
هیچ وقت
حاجی که می دونست پسرش خبط بزرگی نکرده تا حالا، نشست پای درد دل بچه اش و وقتی قصه دلدادگیش رو تو
لفافه شنید ، همون کاری رو کرد که دلش رضایت داد
رفت و فرشته خانمُ خواستگاری کرد .... حالا هم عروسش شده و قراره که پسر قصه با تمام وجود سعیش رو بکنه تا خوشبخت بشوند
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۲۱۶
تا اشک به چشم عشقش نیاد ، تا کامش هیچ وقت هیچ وقت تلخ نشه و همیشه مثل بستنی هایی که دوست داره ، شیرین بمونه
دستش اومد سمت صورتمُ اشک هایی که دیگه تقریبا بند اومده بود رو آروم پاک کرد ، یه حالی شدم
انگار دیگه ضربان قلبم دست خودم نبود ، ترسیدم طاقتم طاق بشه ...
_به شرافتم قسم که هرگز جایی پامُ کج نذاشتم که حالا خوف داشته باشم از اینکه تو بفهمی و نبخشیم هر چیزی هم که گفتم حقیقت محض بود الهام
دیگه هیچ وقت بخاطر چیزایی که ارزش نداره اشک نریز ، معذرت می خوام که اولین قرار زندگیمون اینجوری خراب شد
درسته اتفاقی که افتاد برام یه شوک بود اما اصلا حالم بد نبود ، چون باعث شد بفهمم که چقدر دوستم داشته و حتی وقتی من از همه چیز بی خبر بودم بهم خیانت نکرده
با خجالت انگشت هاش رو که هنوز روی صورتم بود کنار زدم
یهو اخم کرد و با ناراحتی گفت :
_ببخش الهام ، اصلا ... اصلا حواسم نبود
بلند شد و دستاش رو گذاشت توی جیبش ، فکر کرد از اینکه دستم رو گرفته یا اشک هام پاک کرده ناراحت شدم ،
نمی دونست که با این کاراش فقط باعث شد تا شیشه نازک شرم دخترونه ام ترک برداره
و درگیر یه حس گرم قشنگ بشم ، جوری که اگر به اراده من بود اینبار خودم دستش رو می گرفتم !
دلم نیومد بیشتر از این رنجیده ببینمش ،من یه عمر باهاش بزرگ شده بودم ، بحث امروز و دیروز نبود که نتونم بهش اعتماد کنم !
رفتم پیشش و صداش زدم
_حسام ؟
بدون اینکه نگاهم کنه گفت :
_جانم ؟
_یه چیزی بگم ؟
از شنیدن لحن لوسم فهمید که حالم بد نیست ، با ذوق سرش رو کج کرد و منتظر نگاهم کرد
با ناز گفتم :
_بستنی می خوام !!
حدس می زدم که حال و هواش عوض بشه ، اما پیش بینی نمی کردم که ذوق مرگ بشه و از ته دل بخنده !
راستش شاید اگر دختره نمی گفت که داره میره خارج همیشه دلشوره داشتم که بازم برگرده به زندگی حسام و بخواد از هر طریقی به عشقش برسه !
اما خارج رفتنش نوید خوبی بود
ادامه دارد ....
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📌 #طرح_مهدوی ؛ #پروفایل 🌸 سلام به تو ای گل نرگس! سلام به تو که در سیم خاردار گناهانمان اسیری. 🌺 ما
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
👨👩👧👦 تشریفات در زندگی
🔸رهبرانقلاب: سعی کنید از اول، زندگی را سادہ و ہیتشریفات شروع کنید. طوری نباشد که از اول کار، تشریفات و زیاده خواهیها را وارد زندگی کنید.
🔸این ها هیچ ارزشی پیش خدا ندارد. ارزش در ایمان و تقوا است. ١٣٧١/١٠/١٧
#ازدواج_ساده
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_اول 🔰 ۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند! ۱۲ مورد و
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
🔰 ۱۲نکته که دختر خانم های مجرد باید بدانند!
۱۲ مورد وجود دارد که دختر خانم ها را در همان شروع انتخاب و #تصمیم گیری برای ازدواج به اشتباه می اندازد. به عبارت دیگر، باید برای #انتخاب شوهر مناسب از این ۱۲ خطا دوری کنید:
۴) اگر از آن دسته آدم هایی هستید که دو دستی به #غم و غصه یا گذشته چسبیده اید، اشتباه می کنید. اگر به هر دلیل #موقعیت هایی را در گذشته از دست داده اید، دیگر به آن فکر نکنید. پویا باشید و خودتان را برای آینده آماده کنید.
۵) بعضی ها به #خودشان اجازه نمی دهند کسی را دوست داشته باشند و این مسئله برایشان #مشکل ایجاد می کند. مثلا ممکن است فردی از بسیاری جهات مورد تایید شما و دوست داشتنی باشد اما به دلیل #حرف و حدیث بی منطق و دور از عقل دیگران، مورد تایید خیلی ها قرار نگیرد. در این شرایط اگر #فرصت دوست داشتن و بله گفتن را از خودتان بگیرید، خطای بزرگی #مرتکب شده اید.
۶) گاهی بعضی دختر خانم ها #اعتماد به نفس پایینی دارند و فکر می کنند پر از اشکال هستند و مورد #تایید دیگران قرار نمی گیرند، در حالی که اگر به نکات #مثبت خودشان توجه کنند، از خیلی ها بهتر به نظر می رسند.
#ادامه_دارد....
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پشت پرده بحران #پیری_جمعیت
➖یک اعتراف تکان دهنده: به ما گفتند زنان را به طور مخفیانه #عقیم کنیم!
◀️ این ویدئوی بسیار هولناک مرثیهای برای جمعیت ایران است، ایرانی که اکنون دارای سریعترین نرخ کاهش جمعیت در تاریخ است.
🔹میگوید در دورهای مثل نقل و نبات به خانمها داروهای پیشگیری از بارداری میدانند و حتی شرط دادن شیر خشک به مادران، استفاده آنها از داروهای ضدبارداری بوده است. از این بدتر این است که حتی برای عقیم کردن زنان و مردان بیمارستان صحرایی هم احداث کردهاند.
🔸در جایی از ویدئو شاهد اعتراف تکاندهندهای هستیم، میگوید به ما گفته بودند زنانی را که برای بار دوم یا سوم باردار شدهاند را مخفیانه عقیم کنیم!
🗯 به گزارش سازمان ملل تا ۳۰ سال آینده جمعیت پیر کشور ۴ برابر و میانگین سنی جمعیت از حدود ۳۰ به ۴۵ سال خواهد رسید و عملا نیروی فعال کشور نصف خواهد شد.
#نشرحداکثری
❣ @Mattla_eshgh
⭕️ از همان وقتی که احساس نیاز می کنید، ازدواج کنید!!
🔻مروری بر بیانات کمتر شنیده شده ی رهبر انقلاب درباره «ازدواج» به مناسبت روز خانواده
✅برسد به دست ولایتمدارانِ سینه چاک!
🔷از همان وقتی که احساس نیاز می کنید
🔹اسلام اصرار دارد بر این که این پدیده [ازدواج] هر چه زودتر، انجام گیرد.هر چه زودتر بهتر! زود که می گوییم یعنی از همان وقتی که دختر و پسر احساس نیاز میکنند به داشتن همسر. می فرماید: «من تزوج احرز نصف دینه».طبق این روایت معلوم میشود که نصف تهدیدی که انسان دربارهی دین خود میبیند از طرف طغیانهای جنسی است که خیلی رقم بالایی است.
📆۱۳۸۰/۱۲/۰۹
🔶نگویید آمادگی نداریم...
🔸اینکه دخترها بگویند ما هنوز آمادهی ازدواج نشدهایم، پسرها بگویند ما هنوز عقل زندگی نداریم، حرفهای منطقی آن چنانی نیست. نه، جوانها آمادگی هم دارند، خیلی هم خوبند. منتهی این ازدواج یک مسئولیتپذیری هم هست. این حس گریز از مسئولیت، مقداری مانع میشود از اینکه این کار انجام شود.
📆۱۳۷۹/۰۶/۲۸
🔷مگر جوان هفده ساله نیاز به ازدواج ندارد؟!
🔹چرا سنّ ازدواج در کشور ما بالا رفته؟ مگر جوان هفده ساله، هجده ساله، نوزده ساله، احتیاج ندارد به اطفاء نیاز جنسی و غریزهی جنسی؟ ما باید به این فکر کنیم.
📆۱۳۹۲/۰۸/۰۸
🔶مَسکن و شغل درآمد دار لازم نیست!
🔸از آنطرف میگویند که اینها خانه ندارند، شغل ندارند، درآمد ندارند؛ما نباید تصوّر بکنیم که حتماً بایستی یک نفری یک خانهی مِلکی داشته باشد، یک شغل درآمدداری داشته باشد، بعد ازدواج بکند! نه!! اِن یَکونوا فُقَرآءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِه؛ این قرآن است [که] با ما دارد اینجور حرف میزند.
📆۱۳۹۲/۰۸/۰۸
🔷گشایش، بعد از ازدواج است
🔹به پدرها و مادرها تذکّر میدهم؛ من خواهش میکنم و تقاضا میکنم از شماها که یک خرده امکانات ازدواج را آسان کنید. پدر و مادرها سختگیری میکنند؛ممکن است جوان، الان هم امکانات مالی مناسبی نداشته باشد، امّا انشاءالله بعد از ازدواج خدای متعال گشایش میدهد. ازدواج جوانها را متوقّف نکنند.
📆۱۳۹۴/۰۴/۲۰
🔶عزت به این چیز ها نیست!
🔸بعضی خیال میکنند که تشریفات و تویِ هتلِ چنین و چنان رفتن، سالنهای گران گرفتن، خرجهای زیادی کردن، عزّت و شرف و سربلندیِ دختر و پسر را زیاد میکند. نخیر عزّت و شرف و سربلندی دختر و پسر به انسانیّت و تقوی و پاکدامنی و بلندنظریِ آنهاست، نه به این چیزها...
📆۱۱/۵/۱۳۷۵
🔷شما جوانهای مطالبه گر باید سنت های غلط را نقض کنید!
🔹بعضى از تصورات و سنتهاى غلط در مورد ازدواج وجود دارد که مانع از رواج ازدواج جوانها است؛شما که جوانید، مطالبهگرید،این سنتهاى غلطى که در زمینهى ازدواج وجود دارد، بایستى شماها نقض کنید؛باید واقعاً در جامعه یک حرکتى در این زمینه بهوجود بیاید.
📆۱۳۹۳/۰۵/۰۱
🔻میان حرف تا عمل، فاصله بسیار است. ای کاش با سخنان رهبری انس بیشتری داشته باشیم و دلسوزی های این نائب امام زمان(عج) برای کشور امام زمان(عج) را عملی کنیم.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۲۱۶ تا اشک به چشم عشقش نیاد ، تا کامش هیچ وقت هیچ وقت تلخ نشه و همیشه مثل بستنی
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۲۱۷
چی بهتر از این که شر یه مزاحم کم شد و تکلیفش معلوم شد !!
همونجوری که حسام گناه گذشته من رو نادیده گرفت ، منم گناه نکرده حسام رو ندید گرفتم و همونجا تصمیم
گرفتم اصلا اسمی از دختری که حتی اسمش رو هم نشنیدم نبرم !
بعد از ناهار و یه گردش خوب ، دیگه خیلی خسته شده بودم ، خودم پیشنهاد برگشتن دادم
وقتی نشستیم توی ماشین حسام گفت :
_الهام
_بله ؟
_من بابت رفتارم توی پارک معذرت می خوام باور کن دست خودم نبود
فهمیدم چرا این حرفُ می زنه ... بهش گفتم :
_حسام تو از چی ناراحتی ؟
با شرم گفت :
_خوب ما تازه محرم شدیم ، نباید به خودم اجازه می دادم که ...
دلم نمی خواست بخاطر دوست داشتن پیش خودش محکوم بشه ، نذاشتم حرفش رو تموم کنه
_اون صیغه که بین ما خونده شد چه معنی ای میده ؟
_محرمیت !
_خوب؟
_ می دونی ، شاید تا هفته پیش فکر می کردم که می تونم تو عشق خیلی صبور باشم اما انگار اشتباه می کردم
حالا که می دونم عشقم شده همه چیزم و هیچ گناهی در کار نیست ، سخته کم نیارم
لبخند پر از خجالتی زدم و سکوت کردم ، خندید و بعد از چند لحظه گفت :
_راستی یادته اون روزی که چادر سرت کردی بهت چی گفتم ؟
یکم فکر کردم و گفتم :
_آره تقریبا ، فکر کنم گفتی خوشحالی که یه تصمیم خوب گرفتم
_به جز اون
_نمی دونم ، یادم نمیاد !
_گفتم که یه جایزه پیش من داری ، یادت اومد ؟
_ اِ ! آره راست میگی همینو گفتی ولی جایزه ندادی
خندید و از تو داشبورد یه چیز خیلی آشنا در آورد و گرفت طرفم
_اینم جایزه فرشته زمینی خودم
بدون اینکه بگیرم با شیطنت گفتم :
_این فرشته کیه که اسمش شده ورد زبونت !؟
_تویی دیگه
_من اسم دارم خودم ، اسمم الهامِ
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک.... عشق
قسمت ۲۱۸
_تو قبال هم همینقدر حسود و شیطون بودی !؟
جعبه رو گرفتم و گفتم :
_تازه شیطون ترم میشم ، احسان که بهت هشدار داد !
_چه بانمک ، یهو از فرشته تبدیل شدی به شیطان !
_حســــام !!!
وقتی در جعبه رو باز کردمُ چشمم افتاد به انگشتری که این همه ذهنم رو درگیر کرده بود لبخند پر از آرامشی زدم پس این جایزه خودم بوده و نمی دونستم !
_این همونی نیست که تو کافی شاپ بهم نشون دادی؟
_چرا خودشه
_یعنی برای من خریده بودی ؟
_بله ، اما چون بار اولم بود خواستم قبل از اینکه بهت بدم مطمئن باشم که اندازته ، دوست داشتم اولین هدیه ام بعد از عقدمون باشه
چه زلال بود دوست داشتنش !
تمام تشکری که می خواستم بکنم رو ریختم توی نگاهم ....
انگشتر رو دادم بهش تا خودش دستم بکنه ، شاید دلیلش همین بود که می خواست بعد از عقد بهم بدش !
بعضی وقت ها نمیشه احساست رو توصیف کنی ، شاید انقدر عمیق و زیباست که به زبون آوردنش جالب نیست چون حق مطلبُ ادا نمی کنه !
برای دختری که تمام عمر هیچ نا محرمی لمسش نکرده خیلی شیرینه که برای اولین بار دستاش رو بسپره به دست کسی که هم شوهرشه و هم عشقش !
چون مطمئنه که درگیر هوس نیست و طعم خوشیش کوتاه مدت نیست !
تمام لحظه های اون روز خاطراتی شد که توی ذهن و قلبم به ثبت رسید ، جایی که بهتر از هر دفتر خاطراتی می تونست باشه
حتی آهنگ عاشقانه ای که احسان باعث شد تا گوش بدیم رفت کنج ذهنم ....
اونی که همه دنیامه ، اون تویی یه دنیا میخوامـت
اونی که نباشه میمیرم، تویی که از تو جون میگیرم
تو دنیا من تنهــــــا ، به عشقــه تـو زنده ام
با یادت خوشحالم ، با فکــر تو می خنـــدم
به شــوق خوابِ تـو ، چشمامـو می بنــدم
آروم آروم عـاشق شــــدم با همه وجودم
با تو خوبم هرگز به این خوشبختی نبـودم
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۲۱۹
اون که یـــه دنیا دوسش دارم
اون تویـــی تنهــات نمی ذارم
روزا چشمــام تــو رو می بینه
خوشبختی کـه میگن همینـه
تو دنیا من تنهــــــا ، به عشقــه تـو زنده ام
با یادت خوشحالم ، با فکــر تو می خنـــدم
به شــوق خوابِ تـو ، چشمامـو می بنــدم
آروم آروم عـاشق شــــدم با همه وجودم
با تو خوبم هرگز به این خوشبختی نبـودم
_ حسام بخدا خسته شدم !
دیگه نمی تونم ، فکر نمی کردم اینجوری بشه وگرنه هیچ وقت نمی گفتم باشه !!
از من کلافه تر بود ، دستی توی موهاش کشید و گفت :
_خوب تقصیر من چیه ؟ بابا منم خسته شدم
_تقصیر تو نیست ، اما من می دونستم فقط وقتمونُ تلف می کنیم ... برو حسام ، برو
_الهام جان ، خواهش می کنم ، من جوابِ ...
نذاشتم ادامه بده و با اخم گفتم :
_جواب همه با من ! برو
_یکم دیگه تحمل کن ، ما که اینهمه صبر کردیم
_تا کِی !؟
_نمی دونم
نشست کنارم روی نیمکت و گفت :
_اصلا حق با تو بود ، از اول اشتباه کردیم
_تازه فهمیدی ؟؟
_به نظرت حالاچیکار کنیم ؟
دیگه داشتم منفجر می شدم ، با جیغ گفتم :
_وای خدا ! دو ساعته دارم میگم برو ماشینو بیار تا بریم از جات تکون نمی خوری ، اونوقت میگی حالا چیکار کنیم ؟
_خوب چرا عصبی میشی عزیزم !؟
_از بس تو آرامش داری
❣ @Mattla_eshgh