✨🌼 #آخرین_عروس 🌼 ✨
🌹#قسمت ۱
🌺دردعشق را درمانی نیست
🍃_مادر! به من چند روزی فرصت بده!
_برای چه؟
_می خواهم در مورد همسر آینده ام فکر کنم و تصمیم بگیرم.
_این کار فکر کردن نمی خواهد. آخر چه کسی بهتر از پسر عمویت برای تو پیدا می شود؟
مادر نزدیک می آید و روی ملیکا را می بوسد. او آرزو دارد دخترش هر چه زودتر ازدواج کند. اگر این ازدواج صورت بگیرد به زودی ملیکا، ملکه کشور روم خواهد شد.
🍃همه دختران روم آرزو دارند که جای ملیکا باشند، اما چرا ملیکا روی خوشی به این ازدواج نشان نمی دهد؟ آیا او دلباخته مرد دیگری شده است؟آیا او عشقِ دیگری در دل دارد؟
🍃مادر ملیکا از اتاق بیرون رفت. ملیکا از جا بر میخیزد و به سمت پنجره می رود. هیچکس از راز دل او خبر ندارد.
🍃درست است که او در قصر زندگی می کند اما این قصر برای او زندان است. این زندگیِ پر زرق و برق برایش هیچ جلوه ای ندارد.
🍃همه، روی زرد ملیکا را می بینند و نمی دانند در درون او شوری برپاست.
مادر ملیکا خیال می کند که او گرفتار عشق دیگری شده است. اما ملیکا گرفتار شک شده.
او از کودکی به خدا و مسیح اعتقاد داشت و به کلیسا می رفت و مانند همه مردم به سخنان کشیش های مسیحی گوش می داد.
آن روزها چهره کشیش ها برای ملیکا چهره آسمانی بود، کشیش ها کسانی بودند که می توانستند گناهان مردم را ببخشند.
🍃مردم برای اعتراف به نزد آنها میرفتند تا خدا گناهان آنها را ببخشد.
او بزرگ تر شد چیز هایی را دید که به دین آنها شک کرد. او می دید کشیش ها که از ترک دنیا سخن می گویند، وقتی به این قصر می آیند چگونه برای گرفتن سکه های طلا هجوم می آوردند!
🍃ملیکا چیز های زیادی را در این قصر دیده بود، بارها دیده بود که چگونه کشیش ها با شکم های برآمده، ظرف های طلایی غذا را پیش کشیده و مشغول خوردن می شدند!
🍃او به دینی که اینان رهبرش بودند شک کرده بود، درست است که او دختری از خانواده قیصر روم بود اما نمی تواست ببیند که دین خدا بازیچه گروهی بشود که خود را بزرگان دین می دانند و نان حکومت روم را می خوردند!
او از این جماعت بدش می آید ولی خدا را دوست دارد و به عیسی و مریم مقدس عشق می ورزد....
مطلع عشق
🌹قسمت 2⃣ 🌺دردعشق را درمانی نیست 🌱 اگر روحانیون بفهمند که ملکه آینده روم به قداست آنها شک دارد چیز
✨🌼 #آخرین_عروس 🌼 ✨
🌹#قسمت ۳ و ۴
🌺 دردعشق را درمانی نیست
🌱 شب از نیمه گذشته بود و سکوت همه جا را فراگرفتهاست.
نور مهتاب از پنجره بر اتاق ملیکا می تابد.
اکنون ملیکا خواب می بیند:
عیسی«علیه السلام» به این قصر آمده است.همه یاران او نیز آمده اند.
🌱 هر جا رو نگاه می کنی فرشتگان ایستاده اند.در وسط قصر منبری از نور گذاشته اند. گویا همه، منتظر آمدن کسی هستند.
🌱 ملیکا در شگفتی می ماند، به راستی چه کسی قرار است به اینجا بیاید که عیسی «علیه السلام» در انتظارش، سراپا ایستاده است؟
🌱 ناگهان در قصر باز می شود. مردانی نورانی وارد می شوند. بوی گل محمدی به مشام می رسد. بانویی جوان و نورانی هم همراه آنها آمده است.
🌱 عیسی«علیه السلام» به استقبال آنها میرود، سلام می کند و خوش آمد می گویند: «سلام ودرود خدا بر تو ای آخرین پیامبر! ای محمّد.»
🌱 عیسی «علیه السلام»، محمّد «صل الله و علیه وآله» را در آغوش می گیرد و از او میخواهد به قسمت پذیرایی قصر بروند. همه می نشینند.
🌱 چهره عیسی «علیه السلام» همچون گل شگفته شده و سکوت بر فضایی قصر سایه افکنده است.
🌱 ملیکا فقط نگاه می کند به راستی در اینجا چه خبر است؟ بعد از لحظاتی، محمد «صل الله علیه واله» رو به عیسی«علیه السلام» می فرماید:
« ای عیسی! جانشین تو، دختری به نام ملیکا دارد، من آمده ام او را برای یکی از فرزندانم خواستگاری کنم.»
🌱 ملیکا از خواب بیدار می شود. نور مهتاب به داخل تابیده است. او از روی تخت بلند می شود و به کنار پنجره می آید: " خدایا این چه خوابی بود من دیدم.! "
او می فهمید که عشقی آسمانی در قلب او منزل کرده است. او احساس می کند که حسن (ع) را دوست دارد.
🌱 یا مریم مقدس! من چه کنم!
آیا این خواب را برای مادرم بگویم؟ آیا می توانم پدر بزرگ را از این راز باخبر کنم ؟
نه او نباید این کار را بکند. ملیکا نمی تواند به آنها بگوید که عاشق فرزند محمد (ص) شده است.
🌱 آخر چگونه ممکن است که نوه قیصر روم بخواهد با فرزندان پیامبر مسلمانان ازدواج کند؟
🌱 مدت هاست که میان مسلمانان و مسیحیان جنگ است. کافی است آنها بفهمند که ملیکا به اسلام علاقه پیدا کرده است. آن وقت او را مجارات سختی خواهند کرد.
هیچ کس نباید از این خواب با خبر بشود.
این عشق آسمانی باید در قلب ملیکا مثل یک راز بماند...
مطلع عشق
🌹قسمت 5⃣ 🍃چند روزی گذشته است و عشق دیدار جگر گوشه پیامبر در همه وجود ملیکا ریشه دوانده است. رنگ
✨🌼 #آخرین_عروس 🌼 ✨
🌹#قسمت ۶
🌺دردعشق را درمانی نیست
🍃ملیکا اعتقاد دارد که مسیح، پسر خداست، برای همین او خدا را به حق پسر می خواند تا شاید خدا به او نگاهی کند و مشکلی را حل کند.
🍃امشب دل ملیکا خیلی گرفته است. هجران محبوب برای محبوب سخت شده است.
نیمه شب فرا می رسد همه اهل قصر خواب هستند.
او از جایی برمی خیزد و به کنار پنجره می رود و نگاه به ستاره ها می کند. با محبوبش حسن(علیه السلام) سخن می گوید: توکیستی که این چنین مرا شیفته خود کردی و رفتی! تو کجا هستی، چرا به سراغم نمی آیی؟ آیا درست که مرا فراموش کنی؟
🍃 بعد به یاد مریم مقدس می افتد اشک در چشمان حلقه می زند، از صمیم دل او را به یاری می خواند.
🍃ملیکا به سوی تخت خود می رود. هنوز صورتش خیس اشک است.
🍃او نمی داند گره کارکجاست آنقدر گریه می کند تا به خواب می رود
او خواب می بیند:
تمام قصر نورانی شده. نگاه میکند هزاران فرشته به دیدارش آمده اند گویا قرار است برای او مهمانان عزیزی بیایند .
از جای خود بلند میشود و با احترام می ایستد ناگهان دو بانو از آسمان می آیند بوی گل یاس به مشام ملیکا می رسد.
ملیکا نمی داند راز این بوی یاس چیست؟
ملیکا یکی از آنها را می شناسد، او مریم مقدس است، سلام می کند و جواب می شنود؛ اما دیگری را نمی شناسد.
ملیکا نگاه می کند. خدای من! او چقدر مهربان است. چهره اش بسیار آشناست.
مطلع عشق
🌹قسمت 8⃣ 🍃ملیکا از جا بر می خیزد و به سوی پنجره می رود، نگاهی به آسمان می کند. 🍃او با خود سخن
✨🌼 #آخرین_عروس
#قسمت ۹
✨روز ها میگذرد و او در انتظار وصال است امشب فکری به ذهن ملیکا میرسد او باید حرف دلش را به حسن بگوید. او تا کی می خواهد در هجران بسوزد؟ باید از محبوبش بخواهد او را پیش خود ببرد.
✨رویای امشب فرا میرسد حسن علیه السلام به دیدار او می آید ملیکا سر به زیر می اندازد و ارام میگوید :
_آقای من! اهمه دنیا دیدار شما مرا بس است اما می خواهم بدانم کی در کنار شما خواهم بود.
_به زودی پدر بزرگ تو سپاهی را برای مبارزه با لشکر اسلام می فرستد گروهی از کنیزان همراه این سپاه می روند. تو باید لباس یکی از این کنیزان را بپوشی و خودت را به شکل آنها در اوری.
_سر انجام این جنگ چه میشود؟
_در این جنگ مسلمانان پیروز می شوند و همه سربازان و کنیزان رومی اسیر می شوند. مسلمانان ،کنیزان رومی را برای فروش به بغداد می برند وقتی تو به بغداد برسی من کسی را به دنبال تو خواهم فرستاد تو در آنجا منتظر من باش.
✨ملیکا از شوق بیدار میشود اکنون او باید پای در راه بنهد و به سوی محبوب خود برود.
🍃براستی او چگونه می تواند از این قصر بیرون برود. ملیکا فکر میکند به یاد یکی از کنیزان قصر می افتاد که سالهاست او را میشناسد، ملیکا می تواند به او اعتماد کند و از او کمک بخواهد.
🍃🍃ملیکا با کنیز صحبت کرده است و قرار شده است که او برای ملیکا لباس کنیزها را تهیه کند. همه چیز با دقت برنامه ریزی شده است.
🍃خبر میرسد که سپاه روم به سوی سرزمین های مسلمانان می رود همه برای بدرقه سپاه در میدان اصلی شهر جمع شده اند.
🍃قیصر پرچم سپاه را به دست یکی از بهترین فرماندهان خود میدهد و برای پیروزی خود دعا میکند.
🍃سپاه حرکت میکند اما ملیکا هنوز اینجاست. کنیز رو به ملیکا می کند و میگوید :
_مگر قرار نبود همراه آنها بروی.
_صبر داشته باش ، من فردا از شهر خارج میشوم امروز نمی شود همه شک می کنند.
فردا فرا میرسد ملیکا هوس طبیعت کرده است و می خواهد به دشت و صحرا برود.
مطلع عشق
🌹قسمت 1⃣1⃣ 🌺 در جستجوی ملکه ی ملک وجود * بشر انصاری خادم امام هادی علیه السلام (سامرا) بشر _شما
✨🌼 #آخرین_عروس
#قسمت ۱۲
🌺 در انتظار نشانی از محبوبم !
فاصله سامرا تا بغداد حدود ۱۲۰ کیلومتر است و آن ها می توانند این مسافت را با اسب دو روزه طی کنند.
شب را میان راه اتراق کرده و صبح زود حرکت می کنند. در مسیر راه بشر رو به مسافر میکند و می گوید :
_فکر میکنم این کنیزی که ما به دنبال او هستیم اهل روم باشد
_چطور مگه؟
+ آخر امام هادی نامه ای به من داد تا به آن کنیز بدهم این نامه به خط رومی نوشته شده
_عجب!
آن ها باید قبل غروب افتاب به بغداد برسند وگرنه دروازه های شهر بسته خواهد شد.
موقع غروب افتاب می رسند. چه شهر بزرگی!
بشر دوستان زیادی در بغداد دارد به خانه یکی از انها می روند.
صبح زود از خواب بیدار می شوند .
مسافر _ بلند شو! مگر یادت رفته که باید ماموریت خود را انجام بدهی؟
_هنوز وقتش نشده. امروز سه شنبه است ما باید تا روز جمعه صبر کنیم.
_چرا روز جمعه ؟
_امام هادی علیه السلام همه جزئیات را به من گفته است. روز جمعه کشتی کنیزان از رود دجله به بغداد می رسد عجله نکن.
اکنون ملیکا در راه بغداد است. خوشا به حال او همه زنان دنیا باید حسرت او را بخورند.
درست است که الان اسیر است اما به زودی همه فرشتگان اسیر نگاه او خواهند شد.
باید صبر کنند تا روز جمعه فرا برسد...
مطلع عشق
قسمت 4⃣1⃣ نحاس_ چه کسی خواهد آمد؟ نکند منتظر هستی جناب خلیفه برای خریدن تو بیاید؟ _به زودی کس
✨🌼 #آخرین_عروس 🌼 ✨
🌹#قسمت ۱۵
🌺 در انتظار نشانی از محبوبم!
بشر به سوی نحاس می رود:
" من این خانم را خریدارم. "
صدای کنیز به گوش میرسد:
" وقت و مال خویش را را تلف نکن. "
بشر نامه ای را که امام هادی علیه السلام به او داده در دست دارد، با احترام جلو می رود و نامه را به بانو می دهد و می گوید:
" بانوی من! این نامه برای شماست. "
نرجس نامه را می گیرد و شروع به خواندن می کند. نامه به زبان رومی نوشته شده است. هیچکس از مضمون آن خبر ندارد. نرجس نامه را میخواند و اشک می ریزد.
چه شوری در دل بانو به پا شده است؟ خدا می داند. اکنون او پیامی از دوست دیده است، پیرمرد سکه های طلا را به نحّاس می دهد.
نرجس برمی خیزد و همراه بشر حرکت می کند. او نامه امام را بارها بر چشم می کشد و گریه می کند. گویی که عاشقی پس از سال ها، نشانی از محبوب خود یافته است.
نرجس آرام و قرار ندارد، عطر بهشت را از آن نامه استشمام می کند.
آنها باید هرچه زودتر به سوی سامرا حرکت کنند
مطلع عشق
قسمت 9⃣1⃣ 🌺 سر سفره افطار دعا میکنی! ابن وصیف در فکر فرو رفته است، او می خواهد خلیفه جدید را انت
✨🌼 #آخرین_عروس
🌹 #قسمت ۲۰
🌺 سر سفره افطار دعا می کنی!
همه با خود فکر می کنند شاید این خلیفه جدید، آدم خوبی است، او که اهل نماز و طاعت است؛ شاید دیگر به امام حسن عسکری علیه السلام سخت گیری نکند.
شاید او به تبعید امام پایان بدهد و اجازه دهد که به شهر خودش، مدینه برود.
شاید او به فشارهایی که سالیان سال شیعیان را به ستوه آورده، پایان بدهد.
ولی مایه تعجب است که که خلیفه جدید نه تنها امام را آزاد نمی کند بلکه فشار ها را زیادتر می کند. او دستور می دهد تا بر تعداد مامورانی که خانه امام را زیر نظر داشته اند افزوده شود.
گویا همه این روزه ها و نمازهای خلیفه، بازی خواب کردن مردم است!
ابن بهترین راه برای عوام فریبی است.
درست است خلیفه عوض شده و خیلی از سیاست ها هم تغییر کرد؛ اما سیاست اصلی آنها، هرگز تغییر نمی کند.
می دانید آن سیاست چیست؟
نباید مردم با امام حسن عسکری علیه السلام آشنا شوند. نباید جوانان با او ارتباط برقرار کنند.
باید در گمنامی کامل بماند. رفتن به خانه او جرم است؛ نامه نوشتن به او حرام است.
هرچیزی ممکن است با عوض شدن خلیفه عوض شود؛ اما این سیاست هرگز تغییر نخواهد کرد.
مطلع عشق
🌹قسمت 3⃣2⃣ 🌺 سر سفره افطار دعا می کنی ! ایا می خواهید راز تولد موسی علیه السلام برایتان بگوییم؟
✨🌼 #آخرین_عروس 🌼 ✨
🌹 #قسمت 4⃣2⃣
🌺 سر سفره افطار دعا می کنی !
امشب که شب نیمه شعبان است تاریخ تکرار می شود همانطور که تا شب تولد موسی هیچ اثری از حاملگی در یوکابد نبود در نرجس هم هیچ اثری نیست.
حکومت عباسی می داند که فرزند امام حسن عسکری همان مهدی علیه السلام است و قرار است او به همه حکومت های باطل پایان دهد .
او دستور داده است تا هر طور شده از تولد مهدی علیه السلام جلوگیری شود و به همین منظور زنان زیادی را به عنوان جاسوس استخدام کرده است آنها باید هر روز به خانه امام حسن عسکری بروند و همسر آن حضرت را زیر نظر داشته باشند. وظیفه آنها این است که اگر اثری از حامله بودن در در نرجس ببینند سریع گزارش بدهند .
البته این زنان زنان معمولی نیستند آنها زنان زنان قبله هستند زنانی که فقط با نگاه کردن به چهره یک زن می توانند تشخیص بدهند او حامله است یا نه .انها می توانند حتی هفت ماه قبل از تولد یک نوزاد حامله بودن مادر او را بفهمند .
خلیفه نقشه هایی در سر دارد. می خواهد اگر نرجس حامله شد هر چه زودتر او را همراه فرزندش به قتل برسانند.
او می خواهد نقش فرعون را بازی کند مگر فرعون هفتاد هزار نوزاد پسررا به قتل نرساند .این حکومت برای باقی ماندش حاضر است هر کاری بکند .
البته خلیفه فکر می کند تا هفت ماه دیگر هیچ فرزندی در خانه امام حسن عسکری علیه السلام به دنیا نمی آید . این گزارشی است که زنان قابله به او دادند .
مطلع عشق
قسمت 7⃣2⃣ 🍃حکیمه نماز می خواند تا زمان سریع تر بگذرد ،وقتی کسی منتظر باشد زمان دیر می گذرد. نسیم
✨🌼 #آخرین_عروس
🌹#قسمت ۲۸
🌺 صدای بال کبوتران سپید
حکیمه در کنار نرجس نشسته است و مشغول خواندن سوره قدر است که ناگهان نوری تمام فضای اتاق را فرا می گیرد.
حکیمه دیگر نمی تواند نرجس را ببیند . پرده ای از نور میان او و نرجس واقع شده است .
ستونی از نور به آسمان رفته است و تمام آسمان را روشن کرده است .
حکیمه مات و مبهوت شده است. او تا به حال چنین صحنه ای ندیده است . او مضطرب می شود و از اتاق بیرون میرود و نزد امام حسن عسکری می رود :
_پسر برادرم!
_چه شده است عمه جان !
_من دیگر نرجس را نمی بینم ،نمی دانم نرجس چه شده ؟
_لحظه ای صبر کن،او را دوباره می بینی .
حکیمه با سخن امام آرام می شود و به سوی نرجس باز می گردد.
وقتی وارد می شود منظره ای را می بیند ، بی اختیار می گوید:
" خدای من !چگونه آنچه را می بینم باور کنم ؟ "
او نوزدای را می بیند که در هاله ای از نور است و رو به قبله به سجده رفته است !
این همان کسی است که همه هستی در انتظارش بود .
به راستی چرا او به سجده رفته است؟
او در همین لحظه اول بندگی و خشوع خود را در مقابل خدای بزرگ نشان می دهد . بوی خوش بهشت تمام فضا را گرفته است پرندگان سفید همچون پروانه بالای سر مهدی پرواز می کنند.
حکیمه منتظر می ماند تا مهدی علیه السلام سر از سجده بر دارد . اکنون مهدی علیه السلام پیشانی خود را از روی زمین بر میدارد و می نشیند .
به به چه چهره زیبایی!
حکیمه نگاه می کند و مبهوت زیبایی او می شود . به این چهره آسمانی خیره می شود . در گونه راست مهدی علیه السلام خال سیاهی می بیند که زیبایی او را دو چندان کرده است.
حکیمه می خواهد قدم پیش گذارد و او را در آغوش بگیرد ،اما می بیند که مهدی علیه السلام نگاهی به آسمان می کند و چنین می گوید :
«أشْهَدُ أنْ لا الهَ الاّ اللّه و أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه "اشهد انّ علیا ولیّ الله"»
گواهی میدهم خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی میدهم همانا محمد پیامبر خدا است شهادت می دهم علی ولی و برگزیده ی خداوند است..
مطلع عشق
🌹قسمت 2⃣3⃣ در این میان نگاه پیامبر به گوشه ای خیره ماند و اشک پیامبر جاری شد . همه تعجب کردند. به ر
🌼 #آخرین_عروس
🌹#قسمت 3⃣3⃣
🌺 بوسه بر قدم های آفتاب
چرا مهدی علیه السلام در آغوش پدر این آیه را می خواند؟ چرا یاد مظلومیت این خاندان می کند؟
کیست که مظلومیت این خاندان را نداند؟
خوب می دانید تا پیامبر زنده بود این خاندان عزیز بودند؛ اما وقتی پیامبر رفت، ظلم ها و ستم ها آغاز شد. مسلمانان چقدر زود روز غدیر را فراموش کردند و حکومت سیاهی ها فرا رسید و چه کارها که نکردند!
خدا به پیامبر خود خبر داده بود که بعد او با فاطمه سلام الله علیها چه می کنند. دل پیامبر پر از غم شده بود.
شبی که پیامبر به معراج رفت، چشمانش به نور مهدی علیه السلام افتاد که در عرش خدا بود.
در آن هنگام خدا به پیامبر فرمود :
« مهدی کسی است که با انتقام از دشمنان، دل دوستان تو را شفا خواهد داد. او '' لات '' و عُزّی '' را از خاک بیرون خواهد آورد و آنها را به آتش خواهد کشید».
آیا می دانید لات و عزی چه هستند؟
آنها دو بت بزرگ زمان جاهلیت بودند که مردم آنها را به جای خدا پرستش می کردند.
این دو بت، نماد جهل مردم روزگار هستند.
لات و عزی، حقیقت کسانی است که بی جهت قداست پیدا می کنند و بتِ مردم می شوند و در سایه این قداست دروغین به ظلم و ستم می پردازند.
آنها در مقابل حق می ایستند و تلاش می کنند تا حق را از بین ببرند.
به راستی چرا باید لات و عُزّی در آتش بسوزند؟
چرا خدا در شب معراج اشاره می کند که مهدی علیه السلام این دو بت را آتش خواهد زد؟ چرا؟
شاید این کنایه از مطلب دیگری باشد!
می خواهید با کسانی که نمادِ لاّت و عُزّی هستند آشنا شوید؟
بار دیگر به تاریخ نگاهی داشته باشیم!
در شهر مدینه بعد از وفات پیامبر، حوادث زیادی روی داد، کسانی که به عنوان جانشین پیامبر روی کار آمده بودند، ظلم و ستم آغاز کردند.....
✨🌼 #آخرین_عروس
🌹قسمت 4⃣3⃣
🌺 بوسه بر قدم های آفتاب
پیامبر به معراج رفته بود. او هفت آسمان را پشت سر گذاشته و به ملکوت رسیده بود.
او از حجاب ها عبور کرده به ساحت قدس الهی رسیده بود و خدا با او سخن گفت :« ای محمد! تو بنده من هستی و من خدای تو! تو نور من در میان بندگان هستی! من کرامت خویش را برای اوصیای تو قرار دادم.»
پیامبر در جواب فرمود: « اَوصیای من چه کسانی هستند؟»
خطاب رسید : «به عرش نگاه کن!»
پس پیامبر به عرش نگاه گرد و در آنجا نورهایی را دید بسیار درخشان بودند.
این نور ها دوازده امام بودند. در کنار نور آنها نور فاطمه سلام الله علیها قرار داشت.
خدا در عرش خود سیزده نور را قرار داده بود.
پیامبر نگاه کرد و در میان همه نور ها یکی را دید که ایستاده است و نور او از همه درخشنده تر است.
به راستی این نور که بود؟
خداوند به پیامبر خود گفت: « این همان مهدی است، او قائم است، همان که انتقام خون دوستان مرا می گیرد و ظهورش دل های مؤمنان را شفا می بخشد. او دین مرا زنده می کند.»
***
اکنون می توانیم به سوال خود جواب بدهیم :
از همان لحظه ای که خدا نور مهدی علیه السلام را در عرش خود آفرید آن نور ایستاده بود. او «قائم» بود. واژه قائم به معنای «ایستاده» است.
اصلا وجود مهدی علیه السلام برای قیام و ایستادن است. هستی او برای برخاستن و قیام است.
بی جهت نبود که چون امام صادق علیه السلام نام مهدی علیه السلام را شنید از جا برخاست و دست بر سر گذاشت.
چه زیباست که تو هم وقتی نام او را میشنوی از جای خود بلند شوی و به نشانه احترام دست بر سر بگیری
آری امشب امام عسکری علیه السلام بر پای مهدی علیه السلام بوسه می زند. این پای مبارک نماد حاکمیت است، نماد پایان ظلم است. نماد آزادی و آزادگی واقعی بشر است
#پایان
❣اللهم عجل الولیک الفرج❣
❣ @Mattla_eshgh