eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
#اهداف_و_فوائد_ازدواج #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_اول اعوذ بِالله مِنّ الشیطانِ الرجیم بسم الله الرح
اما در مورد فوائد👇🏻 🌿در مورد فوائد ازدواج ما فوائد ازدواج را به دو قسمت فوائد فردی و اجتماعی تقسیم میکنیم، و هر یک از اون فوائد را تقسیم می‌کنیم به فوائد مادی ومعنوی ✅ ⏪ این جلسه و جلسه بعد را در مورد این ازدواج بحث خواهیم کرد از فوائد فردی آغاز می‌‌کنیم، و فوائد ازدواج💍 اولین فایده از فوائد ازدواج هست👌 کسب و آرامش برای انسان، خداوند تبارک و تعالی یکی از مهم‌ترین فایده ازدواج را کسب سکون و آرامش ذکر می‌کند👇🏻🌿 وَ مٍن آیاتِه عن خَلّق لَکُم مِن اَنفُسکم ازواجاً لِتسکنوا الیها می‌فرماید‌: از جمله آیات خداوند این هستش که از جنس خود شما برای شما همسرانی قرار داد که در کنار اون همسرانتون، شما به آرامش برسید.😌 سوره‌ی مبارکه روم آیه ۲۱ 🔰البته یک توضیح در مورد آرامش عرض کنم بعد به این فائده‌ی مهم ازدواج هم برسیم یک اصل و یک شرط ضروری برای همه‌ی فعالیت‌های انسان هستش ضمن این‌که یک شرط و یک اصل هست، یک هدف هم هست ➡️↗️ ♦️یعنی انسان‌ها برای این‌که به فعالیت‌های مختلفشون برسند و کارهای مختلفی را بتونند انجام بدن به اهدافشون برسند ↩️هم احتیاج به آرامش دارند و هم در اون اهداف باز به دنبال آرامش نفس خودشون و آرامش روح خودشون می‌گردند یعنی آرامش هم شرط هست هم هدف هست☑️ در هر کاری که انسان می‌خواد انجام بده اگر آرامش نداشته باشه موفق نیست💢 شرط انجام موفقیت‌آمیز هر کار این هستش که انسان در انجام اون کار از آرامش برخوردار باشه، 👈🏻 و بدونه داشتن آرامش انسان نمیتونه به عالی زندگیش برسه 🔘یعنی اگر انسان دل‌مشغولی داشته باشه، اضطرب داشته باشه، افسردگی داشته باشه، با تشنج بخواد روزگار بگذرونه، او نمیتونه موفق باشه برای رسیدن به اهداف بزرگ. 🔵 از مهم ازدواج یکیش همین آرامش هستش، آرامشی که برای زوجین به دنبال خواهد داشت. تقریباً میشه گفت که سایر آثار ازدواج بستگی زیادی به آرامش داره. یعنی انسان ازدواج میکنه که به برسه. 😍🙂 📍 اگر فوائد دیگر فردی و اجتماعی چه مادی و چه معنوی را ذکر می‌کنم به اصطلاح به مرور زمان اگر انسان اون‌ها را هم مد نظر داشته باشه زمینه‌ی همه‌‌ی اونها آرامش هستش، یعنی تجربه ثابت کرده کسایی که در زندگی زناشویی به آرامش نرسند و با همسرشون روابط شون متزلزل و به قول معروف خانواده، خانواده‌ی آشفته‌ای بشه، آشفتگی نقطه‌ی تقریباً زندگی هستش♨️❌ یعنی خیلی‌ها تحمل این را ندارند... شما به دادگاه‌ها سر بزنید یا علت‌های طلاق را بررسی بکنید، یا به دعواهای خانوادگی که به اصطلاح انجام میشه، آگاهی داشته باشید به علتش می‌بینید که 👇🏻👇🏻 غالباً این هستش که افراد تحمل می‌کنند همدیگه را تا اون‌جایی که به آرامششون وارد نشه، اون‌جایی که قرار هستش که دیگه یکسره باشه، یکسره باشه، یکسره تشنج باشه، اون‌جا را دیگه تحمل نمی‌کنند😫 معمولاً اون‌جا حاضر هستند که با قیمت گزافی باصطلاح جدا بشند ولی به آرامششون لطمه‌ای وارد نشه☹️😱 📛حاضرند بهای سنگینی را بپردازند که اون جو متشنج را در زندگی تحمل نکنند لذا این خیلی اهمیت داره این اثر از اثرات ازدواج یک مرتبه دیگه این آیه‌شریفه را می‌خونم وَ مِن آیاته، أن خَلَقَ لَکم مِن اَنفُسکم ازواجاً لتَسکنوا الیها از جمله آیات خداوند این هستش که برای شما از جنس شما همسرانی آفرید که در کنار اون‌ها، شما آرامش بیابید❣ دقت بفرمایید در این ایه شریفه آرامش به قدری مهم هست که به عنوان یک آیه معرفی شده✅ ادامه دارد... یکشنبه ـ چهارشنبه در 👇 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#اهداف_و_فوائد_ازدواج #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_سوم 🔰یعنی خودِ آرامش را یکی از آیات الهی معرفی می
👈🏻و از جهات مختلف کفویت که دختر و پسر باید کُفو هم باشند تا باصطلاح در کنار هم بتونند به برسند. ✌️ فائده‌‌ی دوم از فوائد فردی معنوی ازدواج ایجاد اُنس و محبت هستش در ادامه‌ی این آیه‌ی شریفه می‌فرماید که، بعد از این‌که فرمود‌: وٓ مِنْ آیاته عن خَلّق لکُم مِنْ انفُسکم ازواجاً لتَسکنوا الیها می‌فرماید که؛ وَ جَعَلَ بَینَکم مَوَدتً و رَحمه و بین شما یعنی شما زن و شوهر و قرار داد خداوند💑 رحمت که معناش واضح هستش درمورد کلمه‌ی مودت در تفاسیر آمده که مودت نوع خاصی از محبت هستش. چه نوعی از هست⁉️ 💯 محبتی هستش که ظهور عملی داره⬅️یعنی شخص، دو نفر زوجین علاوه بر اینکه نسبت به همدیگه دارند این محبتشون را در هم نسبت به همدیگه می‌کنند ✅ یعنی حاضرند خودشون را برای طرف مقابل به زحمت بیندازند💞 فعالیت های بدنی که هر کدوم برای دیگری انجام میده، مثلاً مرد کارهای سنگین بیرون را بپذیره زن کارهای مثلاً منزل را بپذیره. نه فقط در این حد بلکه حتی برای همدیگه این‌کار رو انجام می‌دهند. 🔸فرض کن یکی مریض بشه اون دیگری تمام کارهای پرستاری و مداوای او را به عهده بگیره. می‌فرماید این در سایه‌ی ازدواج تأمین میشه. وَ جَعَلَ بَینَکم مَوَدتً و رحمه مودت یعنی محبتی که ظهور عملی داره و بعد هم رحمت☑️ یعنی نسبت به همدیگه چی دارند❓ به دید رحمت به همدیگه نگاه می‌کنند. بین همدیگه روابط رحیمانه‌ای هستش. 🔰 این نکته خیلی مهم هست که در قرآن فرمود، چرا؟ 📌چون مهرورزی و محبوبیت یعنی هم محبت کردن و مهر ورزیدن به افراد و هم محبت دیدن و محبوب واقع شدن از نیازهای طبیعی انسان هستش، تا تمام مراحل عمر هم این مسئله وجود داره. یعنی انسان تا آخر مراحل عمرش تا آخرین لحظات عمرش به این دوتا نیاز داره یعنی هم دوست داره به کسی بکنه و هم دوست داره واقع بشه❤️ در دعاهایی هم که ما در ایام هفته داریم یکی از دعاهایی که معصومین علیه السلام حضرت‌سجاد هست گویا عرض میکنه، اون‌جا میگن که؛ وَأعذنی خداوند تبارک و تعالی عرض می‌کنند وَ أعذنی فی عَشیرَتی وَ قومی خدایا منا عزیز کن در میان عشیره و قوم خودم 🤲 پس این نیاز، نیاز به مهرورزی حالا جنبه‌های مختلفش را توضیح خواهم داد ✍ و محبوب واقع شدن هردوش یک نیاز طبیعی هستش که ارضای صحیحش موجب رشد معنوی و سلامت روحی انسان هست ادامه دارد...
مطلع عشق
#هدف_و_فوائد_ازدواج۲ #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_سوم 📌 این چهار مورد بود که خدمتتون عرض کردم.
۲ 📌 اگر کسی بچه‌اش در کودکی بمیره، بچه‌ی دلبندش در موقعی که بچه هست، صغیر هست بمیره، قطعا این فرزند شفیع پدر و مادر خواهد شد روز قیامت و پدر و مادر رو به بهشت خواهد کشوند. تعبیر همین خواهد کشاند هست. در روایت نمیگن پدر و مادرش رو شفاعت میکنه فقط، نمیگه پدر و مادرش رو به بهشت میبره، میگه پدر و مادرش رو این بچه می‌کشاند به بهشت، می‌کشونه با خودش میبره بهشت.👌 💢 اینقدر قدرت داره یه فرزندی که از یک خانواده میمیره... 🤓 لذا برای این هم تسلی و هست و باز شیرینی خاص خودش رو داره. از طرفی آمد فرزند رو به عنوان شان انسان و به عنوان باقیات صالحات قرار داد.🥰 👈 ببینید پرونده انسان وقتی میمیره بسته میشه جز از سه طریق: 1️⃣ یکی از ان طریق‌ها فرزند هست؛👨‍👩‍👧 یعنی فرزند خوبی که انسان تربیتش کرده، هر کاری انجام بده جدا از اینکه خود اون فرزند ثواب میبره، هر کاری این فرزند بکنه به خاطر اینکه این فرزند محصول این مادر و این پدر هست ، خیری برای پدر مادر ذخیره خواهد شد. ⬅️ عین همون ثوابی که برای خود فرزند در اثر انجام کارهای خیرش خداوند در نظر میگیره ، عین همون‌ها هم به پدر و مادر خواهد داد. 💯 لذا خود اینکه انسان بچه دار بشه و از طریق بچه شان خودش رو ادامه بده، وجود خودش رو ادامه بده، مطلب مهمی هست. 👀 یعنی دقت کنید شاید ما خیلی در زندگی‌مون به خیلی از خواسته‌هامون نرسیم ولی اگر تونستیم فرزندمون رو خوب بکنیم، هر کاری که فرزند ما بکنه و ادامه بده کَاَنّهو زنده بودیم و این کار‌ها رو کردیم 🔰 یعنی انسان با مرگش جدای از اینکه به هر حال انسان برای ابدیت خلق شده نابود نمیشه جدای از اون، با مرگش حضورش رو در دنیا از دست نمیده، بلکه حضورش رو از طریق فرزندانش در دنیا حفظ خواهد کرد. لذا هر چی این فرزندان کار خیر ، کارهای خوب انجام بدن جدای از اینکه برای فرزند هست برای خود پدر مادر که یه همچین فرزندی رو تربیت کردند وجود داره.🥰 🔮 این‌ها باعث میشه که ما به مسئله‌ی 💍و تشکیل خانواده و تربیت فرزند و تکثیر و حفظ و تربیت نسل خیلی معمولی نگاه نکنیم و با یک دیده‌ی بزرگ نگاه بکنیم و بدونیم که یک مسئله‌ی کوچکی نیست به خصوص خانم‌ها باید به این مسئله خیلی توجه بکنند. 💠 نکته‌ی آخر هم که چند مورد بود خدمتتون عرض کردم شش مورد، الآن مورد هفتمش رو عرض میکنم مسئله‌ این هست که آمد از قتل فرزندان منع کرده، کسی که فرزندش رو به خاطر ترس از فقر نکُشه، ✴ وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ فرزندانتون رو هرگز به خاطر ترس از فقر نکُشید ما هم شما رو روزی خواهیم داد و هم اون‌ها رو. گاهی وقت‌ها شده پدر مادر هایی در کشور‌هایی دیگه در قبلاً که در صدر اسلام رسم بود دختر‌ها رو به خصوص چون کاربرد اقتصادی دختر نداشت، پسر‌ها خب کار می‌کردند، کاربرد اقتصادی داشتند، دختر‌ها رو می‌کُشتند یا زنده به گور می‌کردند.😲 الآن هم در بعضی از کشور‌ها هنوز هست، مثلاً با بچه اینجور رفتار می‌کنند. در فرهنگ‌های پایین حتی در کشور خود ما من نمونه‌اش رو چند روز پیش دیدم که یه مادری فرزندش رو آورده بود گذاشته بود جلوی در، همین در مجتمع و رفته بود و نوشته بود که به خاطر فقر نمی‌تونم بزرگش کنم و این رو گذاشتم اینجا و رفتم. هنوز به اصطلاح اون توکل و دیدگاه درست به زندگی وجود نداره. این رو هم خدا منع کرده ازش. که خداوند قطعاً روزی رسان هست و روزی رو می‌رسانه. ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 ! 💠 وقتی همسرتان می‌کند بلافاصله به او نگویید: "دیدی گفتم؟" 💠 اگر از اشتباه كردن در حضور شما داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما مي‌شود. 💠 و به مرور، احساس و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ می‌شود! 💠 این هراس، زمینه‌ی مخفی‌کاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی همسرتان با شما خواهد شد. ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 مردها بدانند! 💠 باید بدانند اگر همیشه خوب و باشند و هنگامیکه با عصبانیت دارد مسلسل‌وار نسبت به شرایط موجود می‌کند با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه کنید، حتما همسرتان شیفته شما می‌شود! 💠 زنها از داشتن یک تکیه گاه و ، خیلی زیاد می‌برند! 💠 برای اینکه همسرتان متوجه شود دارید خوب گوش می‌دهید حتماً موقع صحبت‌هایش به او توجه کنید، به چشمانش با دقّت نگاه کنید، به نشانه‌ی تایید، سرتان را تکان دهید، گاهی از جملاتی مثل: "درست میگی"، "صحیح"، "حلش می‌کنم نگران نباش" ، "خودتو ناراحت نکن" و هر جمله‌ای که توجه شما را نشان می‌دهد استفاده کنید تا همسرتان هرچه سریع‌تر به برسد و سپس، درباره مشکلش با او صحبت کنید تا حل شود. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃 #خنده_هاے_ݐـــدربزرگ 🍃 قسمت #دوازدهم +باباجون چرا اینقدر بی قراری؟👴🏻 داشتم برا سوال بابامرتضی ج
🍃 🍃 قسمت 💤💤 💤 🔥کمی زیر ابروهام رو برداشتم.... اینطوری شاداب تر به نظر میام.. 🔥امروز خط زیر چونه ام رو برمیدارم... دیگه مد نیست... 🔥-مامان....مامان...اون لی زیرخاکیم کجاست 🔥با این تیشرت مشکیه خیلی قشنگ ست میشه... +نه .... این مشکیه چیه...ایشش🔥 🔥-تو برو لباس سلطنیت!! رو بپوش... کاری با من نداشته باش 🔥+مامان جون راست میگه آبجیت.... خوب... 🔥مشکی خیلی شاد نیست لااقل قهوه ایه که بابات از اتریش آورده رو بپوش... 🔥-قهوه ای رو میزارم برا لبام که کمی فشنِ خشن بشم🔥💄 🔥-نازنین گم شو برو خونه... اینا دیگه کیه دور خودت جمع کردی؟؟😡🔥 +به به ..... بچه بسیجی.... پس چفیه ات کو....😈🔥 بچه ها ....حاجی برادر....👿😈 هِرهِر....خندیدیم.....🔥 دوست.... داری..... با دوستام.... 😈رو سرت... چارشنبه.... سوری..... بازی.... کنیم......😏😈 💥💥😵💥آی.. آی ی .....چشمم سوخت💥💥😫💥💥آی.... لباسام💥💥💥😫😰🗣آخ.....آخ.... هه ......هه😈.......هه........هه😈 💤💤💤💤💤💤 _چیزی نیست باباجون خواب دیدی... بیا یه کم آب بخور👴🏻😒... ✨اللهم صلی علی محمد و آل محمد✨... صلوات خوبه آرامش میده👴🏻😊 -آره بابامرتضی...هه.....دستت درد نکنه....چند وقت یه بار این کابوس میاد سراغم😥😣 +بیا باباجون....بیااینو بنداز تو صورتت و بخواب زیاده...👴🏻💚 هم پشه اذیتت نمیکنه.. هم میکنه...بگیر بخواب باباجون تازه 3 نصفه شبه🕒🌌 🕊🕊🕊 💤هوووووم....... 💤هوووووووم...... میکنه چقدر ازین این کلمات خوشم میاد... حیف خودشون نمیان😣😞 💚پارچه💚 چیه؟.... چه بوی خوبی داره... هووووووم...............😴💤💤💤 🍂 نامـ
☀️☀️ ☀️☀️ قسمت چشم‌هاي راحله از تعجب گرد شد.😳 - ثريا! ثريا اما جواب نداد، حتي نيم نگاهي هم به راحله نكرد. باز هم گفت: ثریا- كتك هميشه هم بد نيست بعضي وقت‌ها مي‌تونه به عنوان آخرين راه حل، مناسب باشه، دست كم عقده‌هاي آدم خالي ميشه. فهيمه متعجب با خودش زمزمه كرد: - خداي من اين دختر چقدر از زن‌ها متنفره!😟 ثريا باز هم چيزي نگفت. اما فاطمه در مورد ثريا هم موضع گرفت: فاطمه- نخير اسلام با اين شدت و با اين نيت كه به باشه، . بلكه يه راه حل تربيتي سه قسمتي تعيين كرده كه حتي المقدور، وضع، پيچيده تر نشه. 👈1⃣يعني اول از مرد خواسته كه با زن به شكل با اندرز و نصيحت طرف بشه و سعي كنه تا جايي كه امكان داره، قضيه رو با خيرو خوشي برطرف كنه. حالا اگه اين راه نتيجه نداد، 👈2⃣اون وقت به مرد سفارش كرده كه چند وقتي از زن كنه نه اينكه خانه و زندگيش رو رهاكنه وبره، بلكه در روايت تصريح شده كه مرد با پشت كردن به زن در بستر، به او بي اعتنايي كنه. حتي اين به روانشناسي زن مربوط ميشه كه معمولا در چنين حالتي، يعني بعد از اينكه به زن محبت شده و او ناز كرد اگه اين محبت از او دريغ بشه، زن زودتر آشتي ميكنه. 👈3⃣در آخر اگه اين راه هم نتيجه نداد، اسلام به مرد اجازه داده كه با زن كنه. منتها به خاطر اينكه اين مسئله به خشونت و گستاخي ‌هاي زياد كشيده نشه، به مردها سفارش شده اين زدن به شكل كاملا و اي باشه. يعني به شكلي كه هيچ اثري از خودش به جا نذاره و به حد نرسه. البته اين نحوه زدن در روايات تصريح شده و حتي بيان شده كه اين❌ "زدن" با چوب نازك مسواك❌ باشه! و اين مسئله نبايد زدو خوردهاي خشن خانوادگيرو در ذهن تداعي كنه. و اگه بعد از چنين برخوردي، زن تمكين كرد، مرد ديگر حق ادامه دادن به برخوردش رو نداره. و الا اين خيلي سادگي و بي انصافيه كه ما فكر كنيم قران به مرد اجازه داده كه هر ظلمي رو به زن انجام بده. - راحله خواست باز هم ادامه دهد: "آخه...! " انگار هنوز هم به حرف فاطمه اعتراض داشت. اما فاطمه گفت: - اگه حرف منو قبول ندارين، به آيه‌هاي ديگر قران مراجعه كنين. در قرآن اومده ✨"و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنو اليها و جعل بينكم موده ورحمه".✨ ديگه صريح تر از اين ميخواين؟! مي‌گه كه ما براي شما همسراني قرار داديم تا در كنار انها آرامش پيدا كنين و بين شما دوستي و رحمت قرار داديم. توجه كنين! اين آيه اشاره به همون بحثي داره كه گفتيم خداوند در وجود زن و مرد، استعدادهاي مختلف ولي تكميل كنندهایي رو قرار داده كه بدون همديگه احساس آرامش و راحتي! ولي توجه كنين كه محور اصلي تحقق اين سه مورد در خانواده بر دوش زنه. يعني وظيفه اصلي زن همينه كه اين ، مودت و رحمت رو در خانه و خانواده ايجاد كنه.
☀️☀️ ☀️☀️ 🔸فصل سي و سوم🔸 قسمت 💭حالا ميفهميدم كه چرا پدر مدت هاست دارد در جا ميزند، چرا اينقدر اوضاع خانه آشفته است و هر سه ما مشكل اعصاب پيدا كرده ايم. چون ديگر مشغله مادر در سينما به او اجازه نميداد كه تشعشعات نوراني و را در خانه بپراكند و همين باعث آشفتگي همه ما شده بود. من هم در تاييد صحبت‌هاي فاطمه گفتم: - و اگر زن به اين وظيفه اش عمل كنه، زن و شوهر هر دو ميتونن راحت تر در مسير خودشون رشد كنن و فرزندان سالمي پرورش بدن، از جهت رسيدگي به امور روز مره زندگي هم، فضاي خوب خونه، مرد رو آماده ميكنه، شارژ ميكنه تا با نيروي بيشتري به مقابله با مشكلات بيرون از خونه و محل كار بره. هر وقت هم كه در اون محيط مشكلي پيدا كرد، ميتونه بياد توي چنين فضاي آرامي تجديد روحيه كنه. فاطمه با لبخندي پنهاني از من تشكر كرد و گفت: -بله! همين طوره! من نميدونم چرا همه قضايا رواز نگاه ميكنيم. چرا بايد فكر كنيم كه كار كردن زن تو خونه كلفتيه؟! همه ما يه روز ازدواج ميكنيم. چند وقت پيش، مصاحبه قشنگي در يكي از مجله‌ها خوندم. در اون مصاحبه خانمي حرفاي جالبي ميزد. ميگفت اكثر فجايعي كه در جامعه رخ ميده فقط از كمبود عاطفه است. گاهي مرد با چه لذتي به همسرش مي‌گه: "خانم من آب ميخوام". اين زيباترين نقطه وصل بين زن و شوهره، در صورتي كه خودش هم ميتونه بلند بشه و ليوان آبي برداره. اصلا ميتونه به بچه هاش بگه. اما مي‌گه خانم من آب ميخوام،. تشنه ام. نقاط وصل ما فقط در حرف زدن نيست، با اشارات هم بايد وصل بشيم، و اين خودش نوعي اشاره ست. "من از دست تو آب ميخوام" 😍و چقدر زيباست كه من زن به اين شكل پاسخ بدم كه"چشم الان برات ميارم".☺️ چرا كلفت واري به اين كار نگاه مي‌كنيم! چرا به عنوان محبت نگاه نكنيم؟ چرا فكر نكنم كه شوهرم ميخواد به بهانه يك ليوان آب با من حرف بزنه؟ صداي منو بشنوه؟! پس من هم ميتونم به بهانه يه ليوان آب به محبتش پاسخ بدم. اگه ما بتونيم ديدمون رو درست كنيم، واقعا عشق در زندگيمون جاري ميشه، چون هيچ چيز زيباتر از اين نيستكه در زندگي عشق وجود داشته باشه. مادر نبايد غذا پختن رو كارگري بدونه. چه اشكالي داره اين غذارو توام با محبت و عاطفه درست كنه؟ يعني نعوذ بالله ما از حضرت زهرا (س) بالاتريم؟ از او كه با يه دست آسياب رو مي‌چرخوند و بايه دست حسنين (ع) رو نگه ميداشت؟ او كه بود؟ واقعا اگه قراره زهرا رو به سينه بزنيم چرا به زندگي او نگاه نكنيم؟ ادامه دارد.... ❌
💠قسمت صغری با صدای بلند و متعجب گفت: ــ چی؟سمانه می خواد ازدواج کنه؟ سمیه خانم نگاهی به پسرش می اندازد و می گوید: ــ فعلا که داره فکراشو میکنه،اگه دیر بجنبیم ازدواج هم میکنه😒 کمیل که سنگینی نگاه مادر و خواهرش را دید،سرش را بالا آورد، و گفت: ــ چرا اینجوری نگام میکنید؟😕 ــ یعنی خودت نمیدونی چرا؟😒 کمیل ــ خب مادرِ من ،میگی چیکار کنم؟ صغری عصبی به طرفش رفت و گفت: ــ یکم این غرور اضافه و مزخرف رو بزار کنار، بریم خواستگاری سمانه، کاری که باید بکنی اینه😠 کمیل اخمی کرد و گفت: ــ با بزرگترت درست صحبت کن!!.. سمانه راه خودشو انتخاب کرده،.. پس دیگه جایی برای بحث نمیمونه😠 از جایش بلند می شود و به اتاقش می رود. سمیه خانم اخمی به صغری می کند؛ ــ نتونستی چند دقیقه جلوی این زبونتو بگیری؟😠😑 ــ مگه دروغ گفتم مامان،منو تو خوب میدونیم کمیل به سمانه علاقه داره،اما این غرور الکیش نمیزاره پا پیش بزاره😐 سمیه خانم ــ منم میدونم! ولی نمیشه که اینجوری با داداشت صحبت کنی، بزرگتره،احترامش واجبه بلند شد و به طرف اتاق کمیل رفت، ضربه ای به در زد و وارد اتاق شد، با دیدن پسرش که روی تخت خوابیده بود و دستش را روی چشمانش گذاشته بود، لبخندی زد و کنارش روی تخت نشست. ــ کمیل ،از حرف صغری ناراحت نشو،اون الان ناراحته😊 کمیل در همان حال زمزمه کرد: ــ ناراحت باشه،دلیل نمیشه که اینطوری صحبت کنه سمیه خانم دستی در موهای کمیل کشید؛ ــ من نیومدم اینجا که در مورد صغری صحبت کنم، اومدم در مورد سمانه صحبت کنم ــ مـــا مــــان..! نمیخواید این موضوعو تموم کنید..!؟🤦‍♂ ــ نه نمیخوام تمومش کنم،من مادرم فکر میکنی نمیتونم حس کنم که تو به سمانه علاقه داری! کمیل تا خواست لب به اعتراض باز کند سمیه خانم ادامه داد؛ ــ چیزی نگو،به حرفام گوش بده بعد هر چی خواستی بگو _کمیل دیگه کم کم داره ۳۰ سالت میشه، نمیگم بزرگ شدی، اما جوون هم نیستی، از وقتی کمی قد کشیدی، و فهمیدی اطرافت چه خبره، شدی این خونه، کار کردی، نون اوردی تو این خونه، نزاشتی حتی یه لحظه منو صغری نبود پدرتو حس کنیم، تو برای صغری هم کردی هم . نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ــ از دَرست زدی به خاطر درس صغری، صبح و شب کار می کردی، آخرش اگه تهدید های اقا محمود و داییت محمد نبود که حتی درستو نمی خوندی، من زیاد کشیدم ،اما تو بیشتر. یک خانواده روی دوشت بود و هست،تو برای اینکه چیزی کم نداشته باشیم، گذشتی ،حتی کمک های آقا محمود و محمد را هم قبول نمی کردی.😢 اشک هایی را که بر روی گونه هایش چکیده بودند را پاک کرد، و با مهربانی ادامه داد: ــ بعد این همه سختی،دلم میخواد پسرم پیدا کنه،از ته دل بخنده،ازدواج کنه ،بچه دار بشه،میدونم تو هم همینو میخوای،پس چرا خودتو از زندگی محروم میکنی؟؟چرا خودتو از کسی که دوست داری محروم میکنی؟ صدای نفس کشیدن های نامنظمـ پسرش را، به خوبی می شنید، که بلافاصله صدای بم کمیل در گوشش پیچید: ــ سمانه انتخاب خودشو کرده،عقایدمون هم باهم جور در نمیاد، من نمیتونم با کسی که از من متنفر هستش ازدواج کنم😔 ــ تنفر..؟؟کمیل میفهمی داری چی میگی!؟سمانه اصلا به تو همچین حسی نداره. الانم که میبینی داره به این خواستگار فکر میکنه به خاطره اصرار خالت فرحناز هستش. بیا بریم خواستگاری،به زندگیت سرو سامون بده، باور کن سمانه برای تو بهترین گزینه است.😊
💠قسمت نفس عمیقی کشید و گفت: ـ میتونید از جاتون بلند بشید؟ سمانه سری تکان داد، وآرام از جایش بلند شد،همراه کمیل به طرف ماشین رفتند، در را برایش باز کرد، بعد سوار شدن در را بست وآرام گفت : ــ الان برمیگردم نگاه ترسان سمانه را دید، و خودش را لعنت کرد،سریع به سمت امیرعلی که مشغول صحبت با گوشی بود رفت، امیرعلی تماس را قطع کرد و به طرفش برگشت: ــ جانم ــ امیرعلی من سمانه رو میبرم خونمون، تلفنی ازت گزارشو میگیرم،بیا برسونمت ــ نه ممنون داداش،خانمم خونه پدرشه، ماشین باهاشه، داره میاد دنبالم ــ حتما؟ ــ آره داداش ،تو هم آروم باش، اون الان ترسیده، و از اینکه نمیتونه به کسی بگه یا درد و دل کنه، تنها امیدش تویی پس دعواش نکن یا سرش داد نزن ــ برو بچه به من مشاوره میدی😊 امیرعلی خندید و گفت ــ بروداداش،معلومه ترسیده هی سرک میکشه ببینه کجایی😁 کمیل ناراحت سری تکان داد، و بعد از خداحافظی به طرف ماشین رفت. امیرعلی نگاهی به کمیل انداخت، میدانست این یک ساعت، برایش چقدر عذاب آور بود، تا وقتی که به سمانه برسند، شاهد تمام نگرانی ها و عصبانیت ها و فریاد هایش بود،درکش می کرد شرایط سختی برایش رقم خورده بود، با صدای بوقی، نگاهش به ماشین سفیدش،که نگار با لبخند پشت فرمون نشسته بود، خودش را برای چند لحظه، به جای کمیل تصور کرد،تصور اینکه نگارش، همسرش، اینطور به دست یه عده آسیب ببیند، او را دیوانه می کرد، استغفرالله زیر لب گفت، و با لبخندی به سمت ماشین رفت. صدایی جز گریه های آرام سمانه، صدای دیگری به گوش نمی رسید،کمیل برای اینکه سمانه را برای حرف گوش ندادنش دعوا نکند، فرمون را محکم بین دستانش فشرد، به خانه نزدیک شده بودن، ترجیح داد امشب را سمانه خانه شان بماند ــ زنگ بزنید به خاله بگید که امشب میمونید خونمون ــ اما.. ــ لطفا این بار حرف گوش بدید لطفا! سمانه سری تکان داد، و گوشی را از کیفش بیرون اورد، ترک بزرگی بر اثر برخوردش به زمین، روی صفحه افتاده بود، تماس های بی پاسخ زیادی، از پدرش و محسن داشت،یادش رفته بود، گوشی اش را بعد از کلاس از سایلنت خارج کند، شماره مادرش را گرفت، بعد از چند تا بوق صدای نگران فرحناز خانم در گوشش پیچید ــ سلام مامان خوبم ــ... ــ خوبم باور کن،کمی کلاسم طول کشید ــ.... ــ الان با آقا کمیلم ــ... ــ با صغری داریم میریم خونه خاله، امشبم میمونم خونشون ــ.... ــ میدونم شرمنده،تکرار نمیشه،سلامت باشی ــ .... ــ خداحافظ سمانه حس خوبی از اینکه به خانواده اش دروغ گفته، نداشت، می دانست پدرش به خاطر اینکه آن ها را بی خبر گذاشته بود، و اینگونه به خانه ی خاله سمیه رفته، بازخواست میکند، اما این ها اصلا مهم نبود، الان او فقط کمی احساس و می خواست. به خانه رسیده بودند، کمیل با ریموت در را باز کرد، و وارد خانه شدند، سمانه در را باز کرد، تا پیاده شود،که با صدای کمیل سرجایش می ماند. ــ میگی که داشتی میومدی خونمون تا مامان و صغری رو سوپرایز کنی که تو راه میبینمت، اینطور میشه که باهم اومدیم. سمانه سری تکان داد، و از ماشین پیاده شد،باهم به سمت خانه رفتند، با ورود سمانه به خانه، صغری جیغ بلندی کشید که سمیه خانم سراسیمه از آشپزخانه به طرفشان آمد، اما با دیدن سمانه، نفس راحتی کشید ،سمانه را در آغوش کشید و به صغری تشر زد: ــ چرا جیغ میزنی دختر 🍝🍲🍛🌯🥙🍝🍜 سمیه خانم برای سمانه و کمیل، شام کشید، بعد صرف شام، سمانه و صغری شب بخیری گفتند، و به اتاق رفتند، کمیل گوشی اش را برداشت، و به حیاط رفت ،سریع شماره امیرعلی را گرفت، که بعد از چند ثانیه صدای خسته ی امیرعلی را شنید: ــ الو ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠قسمت سمانه همراه صغری مشغول آماد کردن سفره بودند. سمانه ــ من برم کمیلو بیدار کنم کمیل ــ میخوای کیو بیدا کنی هرسه به طرف کمیل برگشتند، سمانه لبخندی به کمیل زد،☺️و نگاهی به او چهره سرحالش انداخت ،لبخندی زد و گفت: ــ بیا بشین شام آمادست ــ دستت دردنکنه خانمی😍 صغری ــ دروغ میگه خودش درست نکرده همه رو مامان آماده کرد.😝 سمانه کاهویی سمتش پرت کرد، و با خنده پرویی گفت،صغری خندید و کاهو را خورد.😋😜 سمیه خانم نگاهی به کمیل انداخت، که با عشق و لبخند به سمانه که مشغول تعریف سوتی های خودشان در دانشگاه بود، خیره بود. خدا را هزار بار شکر کرد، به خاطر و پسرش، و این خنده هایی که دوباره به این خانه رنگ داد، با خنده ی بلند صغری، به خودش آمد و آن ها را همراهی کرد. بعد از شام کمیل و سمانه، در هال نشسته بودند،صغری که سمیه خانم به او گفته بود، کنار آن ها نرود، با سینی چایی به سمتشان رفت، سمیه خانم تشر زد: ــ صغری😠 ــ ها چیه🙁 کمیل نگاهی به اخم های مادرش انداخت و پرسید: ــ چی شده؟😊 صغرا برای خودش بین کمیل و سمانه جا باز کرد و گفت: ــ یکم برو اونور، فک نکن گرفتیش شد زن تو، اول دوست و دخترخاله ی خودم بود سمانه خندید و گفت: ــ ای جانم،حالا چیکار کردی خاله عصبیه ــ ای بابا، گیر داده میگه نرو پیششون، بزارشون تنها باشن یکم،یکی نیست بهش بگه مادر من این که نمیومد خونمون،یه مدت زیر آبی کارای سیاسی می کرد، توبه نکرد اطلاعات گرفتنش،بعدش هم ناز می کرد،الان که میبینی هر روز تلپه خونمون به خاطر اینکه دلش برا داداش خوشکل و خوشتیپم تنگ شده سمانه با تعجب😳 به او نگاه می کرد، صدای بلند خنده ی کمیل😂😍 در کل خانه پیچید، و صغری به این فکر کرد، چقدر خوب است که کمیل جدیدا زیاد می خندد...😁😍 🚙💞🚙💞💞🚙🚙💞🚙 سمانه اماده از اتاق صغری بیرون امد. ــ بریم کمیل ــ بریم خانم سمیه خانم سمانه را در آغوش گرفت، و گفت: ــ کاشکی میموندی ــ امتحان دارم باید برم بخونم☺️ ــ خوش اومدی عزیز دلم😊 به سمت صغری رفت واو را در آغوش گرفت ــ خوش اومدی زنداداش😝 ــ دیوونه😁 بعد از خداحافظی، سوار ماشین شدند، تا کمیل او را به خانه برساند. باران می بارید، و جاده ها خلوت و لغزنده بودند،سمانه با نگرانی گفت: ــ جاده ها لغزندن کاشکی با آژانس برمیگشتم از فشار دستی که به دستش وارد شد، به طرف کمیل برگشت، کمیل با اخم گفت: ــ مگه من مردم تو با آژانس اینموقع بری خونه ــ اِ... این چه حرفیه کمیل،! خب جاده ها لغزندن ــ لعزنده باشن... کمیل با دیدن صحنه رو به رویش، حرفش را ادامه نداد سمانه کنجکاو، مسیر نگاه کمیل را گرفت، با دیدن چند مردی که با قمه دور پیرمردی جمع شده بودند، از وحشت دست کمیل را محکم فشرد، کمیل نگاهی به او انداخت و گفت: ــ نگران نباش سمانه، من هستم سمانه چرخید، تا جوابش را بدهد، اما با دیدن کمیل که کمربند ایمنی خود را باز می کند، با وحشت به بازویش چنگ زد و گفت: ــ کجا داری میری کمیل😨
🔴 💠 گاهی در زندگیِ زن و شوهری حال نداریم. و انگیزه‌ای برای تحرّک و تلاش وجود ندارد. 💠 یکی‌از مهارتهایی که می‌تواند فضای بی‌روح خانه را دهد شنیدن یا دیدن چیزی است که نقش آن ایجاد و زدن است. 💠 لذا گاهی در فضای خانه، پخش صدای زیبا و ملایم ، مناجات، روضه‌ای یا کلیپی زیبا از و یا سخنان کوتاه ، جرّقه‌ای می‌شود تا فضای سرد خانه را گرم و با انگیزه کند. 💠 اتصال همسران به عامل ازدیاد و گرمابخش زندگی خواهد شد.