#تجربه_من
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#قسمت_اول
سال ۹۰ با همسرم که از خودم ۶ سال بزرگ تر بود با عشق زندگیمونو شروع کردیم. البته منم مثل همه مشکلاتی رو در دوران عقدم داشتم. ولی خوب، گذشت😏
بعد از عروسی تا هشت ماه خودم و همسرم فرزندی نمیخواستیم یعنی مثل همه عروس دامادای دیگه میخواستیم کمی با هم آشنا بشیم و تنهایی رو تجربه کنیم.
ولی بعدش هم که تصمیم گرفتم نی نی دار بشم، تا چهار ماه طول کشید و من مثل مرغ پرکنده بودم. برای همین اونایی که منتظر بارداری هستن رو درک میکنم. ایشالا خدا به همه توفیق مادر شدن رو بده.😇
بعد از ۴ ماه باردار شدم و خلاصه خداوند فروردین سال ۹۲ اولین فرشته زندگیم رو به من هدیه کرد.
تصمیم داشتم تا اولی رو از شیر گرفتم دومی رو بیارم. ولی از اون طرف هم استرس این رو داشتم که فرزندم پسر نشه. آخه چون همسرم تک پسر بود خانوادش پسر میخواستن. البته مستقیم چیزی نمیگفتن ولی با گوشه و کنایه اووووه...
خلاصه با توکل بر خدا و به خاطر رهبر عزیزم که دستور فرزند آوری دادن و با علاقه زیادی که خودم به بچه داشتم دومی رو بلافاصله بعد از شیر گرفتن دختر اولم باردار شدم.
دومی هم یکی دیگه از فرشته های خدا بود که نصیبم شد. وقتی که دومی یک سالش بود ناخواسته البته از خدا خواسته بود و خوشحال شدم باردار شدم. فقط باز استرس پسر بودنش رو داشتم و کلی از خدا خواستم که سومیم دیگه پسر باشه. ولی خدا صلاح ندونست و سومیم هم دختر شد. البته من دوست داشتم و همسرم هم همین طور.
تا اینکه وقتی دختر سومم متولد شد پدر و مادر همسرم به ما گفتن دیگه شما سه تا بچه دارین و پسر ما چون تک پسره و باید به ما رسیدگی کنه سر پیری دیگه بچه نیارید. دنیا رو سرم خراب شد. منی که از خدا هفت تا هشت تا بچه میخواستم حالا به من میگفتن به همین سه تا دختر اکتفا کن و دیگه لذت مادر بودن رو نچش.
البته این بهونه شون بود اونا بیشتر نگران این بودن که بچه چهارم ما هم دختر بشه و آبروشون بره و البته فرزند زیاد رو بی کلاسی میدونن. و به دخترای خودشون هم گفتن که دوتا بچه بیشتر نیارن.
ولی من به خاطر احترامی که براشون قائل بودم گوش کردم و واقعا تصمیم گرفتم که دیگه بچه نیارم با اینکه برام خیلی سخت بود😔
تا اینکه دختر سومم دو سال و نیمه شد و خدا خواسته و من واقعا ناخواسته باردار شدم. خیلی ناراحت و داغون بودم و از ترسم تصمیم گرفتیم که تا وقتی جنسیت بچه مشخص نشده به خانواده همسرم نگیم.
👈 ادامه در پست بعدی
#تجربه_من
#ناباروری
#رویای_مادری
#جنسیت_فرزند
سال ۸۸ بود که عقد کردیم و سال ۸۹ رفتیم خونه خودمون با اینکه تقریبا از همون اول اقدام به بارداری کردیم اما انتظار ما تا سال ۹۲ طول کشید، با کلی دکتر رفتن و...
تا اینکه خدا بعد اون همه انتظار ما رو با یه بارداری سه قلو شگفت زده کرد😍
دکتر بهم گفت اگه اذیتی یا فکر میکنی سه تا زیاده بیا تا یکی رو برات پوچ کنم😒😐 اما من و همسرم اصلا به این موضوع فکر هم نکردیم.
بارداری با شرایط خاص خودش گذشت و دوماه آخر هم استراحت مطلق بودم...
دکتر گفته بود سه تا بچه ها پسر هستن اما من خیلی دوست داشتم اولین بچه ام دختر باشه☺️ با اینکه خودمون ۴ تا دختر هستیم و برادر نداریم.
زمان زایمان توی اتاق عمل اول دختر قشنگم بدنیا اومد و حقیقتا دلم رو شاد کرد😍 اما وقتی دکتر قُل دوم رو بدنیا آورد توی همون حال به من گفتن که این بچه ات پسره اما پاهاش مشکل داره ..قدش کوتاهه... دنیا روی سرم خراب شد😔 حال تمام دکترا و پرسنل هم عوض شد...
و در آخر هم قُل سوم که پسر بعدی بود که شکر خدا دخترم و پسرم که قُل سوم بود سالم هستن.
خلاصه کنم که ۱۵ ماه با بی تجربگی من و دوری از منزل پدری و نزدیکی به منزل خانواده همسر که خودش داستانی داره گذشت...
و پسر کوچولوی من بخاطر بیماری استخوان شدیدی که داشت در ۱۵ ماهگی فوت شد...
در این میان خیلی ها با زندگی من امتحان شدن و خودِ واقعی شون رو نشون دادن و ما هم یه امتحان بزرگ رو گذروندیم ...
منی که عاشق بچه بودم برام خیلی سخت بود که بچم روی دست خودم از دنیا رفت...
اما الان تا شعاع فامیل درجه چهار و پنج همه به فکر سالم بودن بچه هستن نه جنسیتش
گاهی اوقات که خسته میشدم و با خدای خودم درد دل میکردم، میگفتم خدایا کاش بهم چهار قلو میدادی ولی بچه سالم واقعا بچه مریض داشتن خیلی سخته...
اما خواهرای گلی که منتظر هستین، آروم باشین و با ایمان قلبی به خدا امیدوار باشین.
امیدوارم و دعا میکنم پیش خدای مهربونم که دامن تون سبز بشه و خدای مهربون سینه زن امام حسین ع و گریه کن روضه ارباب رو روزی تون کنه...
بچه هایی کاملا سالم و اهل و صالح🙏
در آخر برای منم دعا کنید که خدای مهربان، دوباره لذت مادر شدن رو قسمتم کنه.
❣ @Mattla_eshgh