eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 🍃 قسمت +باباجون چرا اینقدر بی قراری؟👴🏻 داشتم برا سوال بابامرتضی جواب جور میکردم که تلفن☎️ زنگ خورد⚡ -من میرم جواب میدم شما دیگه پله ها رو بالا نیا....حتما از خونه زدن... +خداخیرت بده ...برو ... 🕊🕊🕊 -الو...سلام... الو...بفرمایید!! +سلام پسرجان... -سلام....کاری داشتین؟؟؟ +...تو همون ارشیا خانی؟... -بله بفرمایید ... با... +حاج مرتضی تشریف دارن؟؟ بگو مش عیسی کارش داره -چ..چشم...یه لحظه گوشی... 💭ارشیا خان!!!... 😳مش عیسی!!!.... اسم منو از کجا میدونست؟؟😳😟 -بابامرتضی شمارو کار داره.... میگه مش عیسام.... استرسم بیشتر شد... 😧 حتما چیزایی خصوصی تو جلسه نتونسته بگه تقریبا برام قطعی شده بود که نمیتونم اینجا بمونم... 😣😥 صدای مرغ🐔🐓 و خروسای توی تور اعصابم رو خرد میکرد... با یه مشت گندم🌾 از تو گونی کنار باغچه آرومشون کردم ... کاش یکی هم یه مشت دونه می پاشید تو دلم ....😣😥 پاهام رو بالا زدم... و گذاشتم تو حوض لجن گرفته و کمی خودمو خنک کردم صدای عو عوی دم غروب سگهای 🌃🐕ده هراس انگیز بود!!... البته بیشتر برا گرگای اطراف و البته برای مردم خود ده نشون از آرامش میداد... آرامش !!...!💤 🕊🕊🕊 _👴🏻من دارم میرم مسجد ... چایی آماده رو سماوره...صدات کردم جواب ندادی... گفتم شاید رفتی بیرون... -بیرون؟؟...نه...نه بابامرتضی شما برو من بیرون نمیام... 🕊🕊🕊 چایی☕️ رو خوردم اما نفهمیدم داغ بود یا سرد بود... بوی غذای آشپز خونه🍛 یادم انداخت گرسنه شدم...حوصله کنجکاوی نداشتم که ببینم غذا چیه... فقط بوی لیمو ترش🍋 و برنج🍚 رو حس میکردم... چرا بابامرتضی سرشام هیچ صحبتی نکرد؟؟😟😕 _باباجون من دستپخت ندارم ببخشید بهتر ازین بلد نیستم... ☺️بخور تا سرد نشده فقط همین یه جمله رو گفت!😟 🕊🕊🕊🕊 خوابم نمیبرد... من که این سه شب براحتی میخوابیدم فکر رفتن به تهران✈️ آزارم میداد اما... اما دلتنگ مامانم بودم❤️😕 💭مامان_ارشیا دیگه سرتو از گوشی دربیار بگیر بخواب 💭سوگل_پس کی تا صبح چرت و پرت با دوستاش بگه😁😁 💭 اااِی.ی...سوگل چکار میکنه؟؟؟😒 با ناراحتی رفتم سراغ وسایلم که جمعشون کنم -نباید بیشتر ازین این پیرمرد رو رنجش بدم...😔😣 ادامه دارد .... 🍂 با نام 🍂